سوژه : فرار
کلمات نفر فعلی : هیولا، تالار، استاد، بخشش، والدین، گرسنه، دانش آموز
صبح یک روز پاییزی و زیبا در هاگوارتز بود،البته تا قبل از این که همچین چیزی به گوشتون بخوره.
شایعه شده بود که تالار اسرار باز شده و هیولایی که سالازار اسلیترین در ان قرار داده به دنبال شکار های جدید خود است.
درسته که کسی نمیدونست این هیولا چه موجودیه،ولی برای همه ی مثل روز روشن بود که موجودی خطرناک و وحشت اور است بنابر این قانون جدیدی گذاشته شد:دانش اموزان همیشه باید همراه با استاد به کلاس های خود بروند و نبایدپس از ساعت ۶ بیرون باشند.اما پانسی که مثل همیشه گوشش بدهکار این حرفا نبود یک شب تصمیم گرفت دنبال تالار بگرده.اون همه جا را گشت،اخرین جا دستشویی دختران بود ، وقتی به اون جا رسید با صحنه عجیبی مواجه شد،روشویی های وسط از هم باز شده بودند و یکی از ان ها پایین رفته بود و تونلی را نمایان میکرد،پانسی تصمیم خودش را گرفته بود.خودش را در تونل انداخت،وقتی تونل به پایان رسید دری نیمه باز را دید که تصویر چند مار رویش حک شده بود به نظر یک نفر بعد اومدن به این جا بی دقتی کرده بود،با احتیاط داخل شد
منظره ی عجیبی بود
راهرویی که انگار روی اب بنا شده بود،صدای خش خش چیزی امد،اما اطراف که کسی نبود!
انگار از مجسمه می امد،مجسمه باز شد و سر هیولای بزرگ و گرسنه ای اشکار شد!
یک باسیلیسک! باسیلیسک تا پانسی رو میبینه به سوی اون حمله ور میشود ،پانسی سریع رویش را برگرمیگرداند،میدانست نباید با باسیلیسک ها چشم در چشم شود،و در راهرویی که از ان امده بود با سرعت دوید،در فکرش فقط یک چیز بود:فرار و اطلاع دادن به دامبلدورچه کار میتونست کنه؟باسیلیسک تقریبا به او رسیده و ...
چوبدستیشو تبدیل به جارو میکنه و روی اون سوار میشه، از تونلی که اومده با سرعت خارج میشه و به طرف دفتر دامبلدور میره
پانسی محکم و با عجله در میزنه،وقتی دامبلدور در رو باز میکنه پانسی سریع ماجرا رو توضیح میده و و دامبلدور سریع بعضی از استاد ها را به ان جا میفرستد،پانسی میخواهد برود اما با صدای دامبلدور برمیگرده.
_خانم پارکینسون در جریان هستید کاری که کردین خیلی خطرناک بوده؟
این خبر باید به گوش والدین تون برسه،شما یک دانش اموزید و قوانین را شکستید،البته ...خنده ای رو صورتش نمایان میشه _به علت کشف مسئله تالار اسرار به نظرم قابل بخشش هستین البته باید تکرار کنم که دیگه نباید همچین شیطنت هایی ببینم..ولی فعلا ...۱۵۰ امتیاز برای اسلیترین!
حالت چهره پانسی از ناراحت و وحشت زده به خوشحال تغییر میکند و قول میدهد دیگر ازین شیطنت ها نکند...لبخند شیطانی ای میزند.هرچند بعضی وقتا لازمه ،نه؟
با خوشحالی به سوی خوابگاهش راه میوفته و فکر میکنه همگروهی هاش بعد شنیدن این ماجرا و این فرار چه واکنشی نشون میدن و میخنده!
کلمات نفر بعد: معجون،روشنایی،هوا،طناب،خسته،انگشت،چوب