سیریوس: بابا منو اصلا راه نمیدن اون دنیا! میگن گذرنامه نداری!
جیمز: خودم برات میگیرم! من اینجا پارتی دارم!
سیریوس: پارتیت کیه؟ ریش مرلین؟ دمت گرم بگو منو برگردونه!
جیمز: این یه قلمو دیگه نمیشه!
سیریوس: چرا؟ خودیاری میدمها! 500 تا از ثوابهام مال تو!
جیمز: آخه اگه میشد که خودم برگشته بودم!
سیریوس:
خب آخه من اقامت ندارم تو داری! من خودم اومدم قاچاقی!
جیمز: دیگه اگه خودت اومدی واسه چی میخوای بری؟
سیریوس: خوشم نیومد. تازه هری هم تنهاست. از وقتی من اومدم اینجا قاطی کرده!
جیمز: هری رو ول کن! بیا اینجا حالی میبریم! یه شیون آوارگان میزنیم تو بهشت همه رو فراری میدیم!
سیریوس: خوبه. بعد همش برا خودمون میشه! اما به نظر من جهنم بهتره. اونجا این کارا بهتر جواب میده. مردم استقبال میکنن!
جیمز: خب استقبال کنن که خوب نیست! باید یه کاری کنیم فرار کنن برن که همش مال خودمون بشه!
سیریوس: نه! ما باید آینده نگر باشیم. باید کسایی باشن که راهمونو ادامه بدن!
جیمز: خب بعدا ریموس هم میاد. تازه اینجا که دیگه نمیمیریم!
سیریوس: اومدیم و مردیم! اونوقت چه خاکی تو سرمون کنیم؟
جیمز: نمیمیریم بابا! اینجا زندگی جاودانه دیگه!
سیریوس: راست میگی؟ خالی نبندیها!
جیمز: نه بابا! تو که منو میشناسی! دروغ تو کارم نیست!!
سیریویس: اگه دروغ بگی خودم میکشمت!
جیمز: نمیتونی دیگه!
سیریوس:
اه! اینجا کجاست؟ نه میتونی بکشی نه میتونی بمیری.
جیمز: آره والا منم هی همینو میگم. ولی این ریش مرلین میگه که اعتراض وارد نیست!
سیریوس: ببین یه صندوق انتقادات و پیشنهادات ته بهشت نرسیده به درخت حوا هست. برو اونجا انتقاد کن. اما بگم ریش مرلین باهاشون خودشو تمیز میکنه!
جیمز: آره بابا! خودم شنیدم داشت به مرلین میگفت اینو گذاشتم اینا دلشون خوش باشه!
ادامه داستان در برنامه آینده!
----
*** این نمایشنامه رو من و سیریوس اشتراکی نوشتیم!
----
یکی از بینندگان:
بابا بقیه شو بدید ببینیم بالاخره این سیریوس گذرنامه اش رو گرفت یا نه!
یکی دیگر از بینندگان:
چه غم انگیز بود! یعنی واقعا جیمز و سیریوس هر دوشون مردن؟
یک بیننده دیگر:
خیلی رمانتیک بود! مخصوصا اونجا که گفت حوا!