بعدیای وجود نداشت. توی سالن هیچکس نبود. یا در نگاه اول اینطور بهنظر میرسید. بنابراین شهردار کوین خمیازه کشید، از جاش بلند شد، رفت یه گوشه، کلاه خوابشو گذاشت سرش، یه پتو و بالش هم از تو جیبش در آورد و همونجا دراز کشید. بعد دید که زمین سفته و نیاز داره روی چیز نرمی بخوابه. بنابراین یه تخت هم از توی کلاه خوابش بیرون کشید و دیگه با خیال راحت دراز کشید.
چشماشو بستهبود و سعی میکرد به چیزای ترسناک فکر نکنه و پاهاش رو هم زیر پتوش نگهداره که حس کرد دوتا چشم دارن توی تاریکی از پشت سر نگاهش میکنن. طبیعتاً کوین به هیولاها و این چیزا اعتقاد نداشت و براش این قضیه فاقد اهمیت بود. البته وقتی که حس کرد دوتا چشم دیگه هم از پایین تختش دارن نگاهش میکنن، یکم اذیت شد و تصمیم گرفت بچرخه و به پهلو بخوابه.
ولی خب این باعث نشد که حس گزش پشت گردنش و همه حسای بدی که ملت توی فیلمای ترسناک موقعی که هیولا داره از زیر تخت و توی تاریکی نگاهشون میکنه، از شهردار کوین دور بشه. در واقع، کوین هم تصمیم گرفت حالا که سناریو داره به سمت فیلم ترسناک شدن پیش میره، نقش خودشو بازی کنه و منبع این مشکل رو کشف کنه. آیا اشتباه بزرگی کرده بود؟ شاید!
آیا اگر چشماشو باز نمیکرد چشمایی که حس میکرد از توی تاریکی بهش زل زدن بالاخره حوصلهشون سر میرفت و رهاش میکردن؟ شاید!
ولی متاسفانه کوین توی دام افتاده بود و چشماشو باز کرد و سایه گوزن-مرد مانندی رو دید که از زیر تختش بیرون اومده و مستقیم داره بهش نگاه میکنه. در هر شرایطی کوین جیغ میزد و میرفت پیش بلاتریکس. ولی در این لحظه انقدر خسته بود و خوابش میومد که فقط شونههاشو بالا انداخت و سایه ترسناک رو کیش کرد و سایه هم که گیج شده بود، بهش نگاه کرد.
- اهم اهم.
اینبار دیگه کوین کاملاً هوشیار شد. و دید که سایه هنوز همونجاست و بهش زل زده و میخنده. البته، به نظر نمیومد صدا که انگار از یه رادیوی قدیمی پخش شده، از سایه اومده باشه.
- تو دیگه چی هستی؟
- الستور هستم، از دیدنتون خوشوقتم! برای آزمون استعداد یابی اومدم!
و اینبار کوین جهت صدا رو که از پشت سرش میومد، به راحتی تشخیص داد، بنابراین چرخید و با مردی با کت و شلوار قرمز و ظاهری عجیب روبه رو شد که داشت عصاش رو توی دستش میچرخوند و با چشمای قرمزش به کوین نگاه میکرد.
- حالا چه استعدادی داری؟
- تا حالا چنین صدایی شنیدید؟ اگر این استعداد نیست پس چیه؟ هاهاهاها!
کوین میتونست قسم بخوره که علاوه بر صدای رادیویی الستور، تونست صدایی مثل حضار پشت صحنه که در حال تشویق هستن و صدای اونا هم از رادیو پخش میشه رو بشنوه.
شهردار تا به این لحظه در مورد استعدادهای خفن الستور قانع شده بود و حتی آماده بود برای اینکه از شر این مرد گوزن شکل که با لبخند مورمورکننده و چشمای بُرندهش بهش خیره شده، خلاص بشه، به عنوان برنده اعلامش کنه که ناگهان نور شدیدی کل محل رو در بر گرفت.
- میبینم که داری معاهده حفاظت از کودکان رو حسابی نقض میکنی. وووی وووی ووی!
الستور یکم موقعیت رو سنجید. در مقابل قدرتهای خارقالعاده حسن نمیتونست کاری از پیش ببره، بنابراین با آرامش شونههاشو بالا انداخت.
- من که کاری با شهردار نداشتم.
- اینو به سایهت بگو! ووی ووی!
و توجه الستور به سایهش جلب شد که میخواست دوباره از یه گوشه دیگه بپره جلوی کوین و پخ کنتش که حسابی بترسه. طبیعتا اینحرکت زیاد به مذاق الستور خوش نیومد. در نتیجه عصاش رو یکبار به زمین کوبید و کوین و حسن نورانی دیدن که زنجیری از جنس سایه دور گردن سایه الستور تشکیل شد که انتهاش به عصای الستور میرسید.
- باشه ولی بهرحال از شرکت تو استعدادیابی منعی و باید سه بار از روی معاهده حفاظت از کودکان بنویسی و خلاصه شو برام بفرستی. ووی ووی!
الستور که لبخندش با اخم مخلوط شده بود، بحث بیشتری نکرد و محل رو ترک کرد. حسن هم ووی ووی کنان رفت به سمت هاگوارتز که جادوآموزان رو حسابی تراماتایز کنه.
کوین هم که خوابش پریده بود و دیگه اینطوری واقعا نمیتونست واسه خودش آب قند درست کرد و شرکت کننده بعدی رو صدا کرد.