خلاصه: سالازار اسلیترین چهار نفر از هر گروه را انتخاب کرده و آنها را در یک رقابت اجباری و مرگبار قرار داده است. اولین مرحله از مسابقه در دشت خونی برگزار میشود و شرکتکنندگان باید گنجینهی موسس گروه خود را پیدا کنند. ابتدا صحبت از اتحاد علیه سالازار بود، اما شرکتکنندگان خیلی زود فهمیدند که نمیتوانند قوانین بازی را به نفع خود تغییر دهند. در وهلهی اول، به دلیل کمکاری، خود سالازار ۴ نفر از شرکتکنندگان را از بین میبرد. سپس قوانین جدیدی اعلام میشود: اول اینکه همهی افراد در قفسی نامرئی گرفتار شدهاند و راهی برای فرار ندارند، و دوم اینکه فقط دو نفر از هر گروه میتوانند به مرحله دوم "سالازار گیمز" بروند. در ادامه، ۱۲ نفر باقیمانده تصمیم میگیرند که با هم همکاری کنند و یک مبارزهی ساختگی به نمایش بگذارند تا سالازار فریب بخورد و کسی آسیب نبیند. اما سالازار متوجه این ترفند میشود و اسکورپیوس را به آتش میکشد و او را جلوی چشم دیگر شرکتکنندگان از بین میبرد.
در نتیجه این حوادث، ایزابل مکدوگال ابتدا گابریل را میکشد که ایده فریب دادن سالازار را داده بود و سپس ریموس را تحت کنترل خودش در میآورد تا ساکورا را هم بکشد. به این ترتیب، تنها یکی از نمایندگان هافلپاف باقی میماند تا مرحله دوم مسابقات شروع شود. در این میان، شخصیتی به نام ریگولوس که به نظر میرسد بدون گروه است، به جمع شرکتکنندگان اضافه میشود.
برای اطلاعات بیشتر در مورد
تور دوم سالازار اسلیترین به
این تاپیک مراجعه کنید.
----
تام در میانه بحث داغ میان لوپین و ایزابل ایستاده بود. هر کلمهای که به گوشش میرسید، مانند پتکی بر قلبش کوبیده میشد. احساس میکرد که در میان طوفانی از احساسات گیج و سردرگم است؛ از یک طرف فشار روانی ناشی از شرایط دشوار بازی و از طرف دیگر مسئولیتی که به عنوان رهبر گروه هافلپاف بر دوشش سنگینی میکرد. او میدانست که باید تصمیم بگیرد، یک تصمیم که شاید بتواند سرنوشت خودش و گروهش را تغییر دهد. ولی چگونه؟ چگونه میتوانست کسی را برای مرگ انتخاب کند؟
تام از شخصیت سالازار خبر داشت؛ او میدانست که سالازار ممکن است به طرز غیرقابل پیشبینی و بیرحمانهای عمل کند. این نگرانی عمیق در دلش جا گرفته بود که اگر خودش به سرعت تصمیم نگیرد، سالازار ممکن است به جای آنکه فقط یکی را بکشد، همهشان را قربانی کند. به همین دلیل، او میدانست که نمیتواند این تصمیم را به دست زمان یا اتفاق بسپارد. باید خودش وارد عمل میشد.
اما این تصمیم برای تام آسان نبود. درونش مبارزهای شدید میان وجدان و غریزهی بقا در جریان بود. از یک طرف، نمیتوانست رزالین را بکشد؛ او باید از ریگولوس مراقبت میکرد. از طرف دیگر، تام به شدت از مرگ خود میترسید؛ شاید این خودخواهی بخشی از ذات او بود، چیزی که از میراث خانواده اسلیترین به او رسیده بود. در نهایت، انتخاب به وضوح برایش روشن شد: روندا. قلبش با این تصمیم به لرزه افتاد، اما هیچ راه دیگری به نظرش نمیرسید.
تام به آرامی به سمت روندا حرکت کرد، هر قدمش مانند یک ضربه محکم به وجدانش بود. چشمانش پر از اشک شده بودند، ولی او نمیتوانست متوقف شود. روندا که تام را دید، بلافاصله متوجه آنچه قرار است رخ دهد، شد. اما برخلاف آنچه انتظار میرفت، او بدون مقاومت سرنوشتش را پذیرفت. چشمان هر دویشان پر از اشک بود، ولی در کمال ناباوری، روندا آرام و بدون ترس به استقبال مرگ رفت.
تام در حالی که اشکها بر گونههایش میغلطیدند، در یک لحظه تصمیم گرفت و با دلی سنگین، کار را تمام کرد. روندا بیصدا و بدون درد از دنیا رفت، و تام در آن لحظه چیزی جز خلأ و تهی درون خود احساس نکرد. همه چیز برای لحظهای متوقف شد. تام نمیتوانست باور کند چه کرده است.
ناگهان، تمام 7 نفر از بیابان ناپدید شدند و در چشم به هم زدنی خود را در مکانی جدید به همراه 2 شرکت کننده اسلیترینی یافتند:
معبد سایهها. معبدی که نامش بهتنهایی لرزه بر اندام هر کسی میانداخت. فضای تاریک و هولناکش با دیوارهایی که به طرز عجیبی از سایهها و تاریکی ساخته شده بودند، بلافاصله هالهای از وحشت بر دلهایشان انداخت. نور اندکی که از شعلههای سبزرنگی بر دیوارهای معبد میتابید، تنها بر ترس و اضطراب آنها میافزود. هر گوشه از معبد در سایهای از تاریکی فرو رفته بود، و سکوتی سنگین و مرگبار همه جا را فرا گرفته بود.
در این لحظهی دهشتناک، صدای خندههای سالازار از دیوارهای تاریک معبد طنین انداخت، خندههایی که همچون پژواکهای مرگبار در گوشهایشان پیچید و قلبهایشان را پر از خشم و ناامیدی کرد. هر خندهی او به مثابه زهر تلخی بود که در رگهایشان میدوید. سالازار با تمسخر به آنها تبریک گفت، تحسینی که بیشتر از آنکه نشانی از قدردانی باشد، تمسخری زهرآلود بود. او به آنها یادآوری کرد که چگونه به سرعت دوستانشان را قربانی کردهاند، و این کلمات مانند خنجری در قلب همهشان فرو رفت. هرکدام از آنها با این حقیقت تلخ مواجه شدند که در این بازی مرگبار، هیچکس بیگناه نخواهد ماند و هر تصمیمی که گرفتهاند، باری سنگین بر دوششان خواهد گذاشت. اسامی شرکتکنندگان باقیمانده بر روی دیواری در معبد، جلوی چشمان شرکتکنندگان ظاهر شد.
اسلیترین: دوریا بلک و اسکارلت لیشامهافلپاف: تام ریدل و رزالین دیگوری
ریونکلاو: ایزابل مکدوگال و گادفری میدهرستگریفیندور: ریموس لوپین و کوین کارتر بیگروه: ریگولوس
سالازار سپس قوانین مرحله دوم "بازیهای سالازار" را با خونسردی و لذت توضیح داد. او معبد سایهها را به عنوان صحنهای جدید برای بازی مرگبارشان معرفی کرد، جایی که آنها باید با هم بجنگند، تلهها را پشت سر بگذارند و در نهایت فقط چهار نفر از آنها بتوانند به مرحله بعدی برسند. هر کلمهای که از دهان سالازار خارج میشد، مانند باری سنگین بر دوش شرکتکنندگان مینشست و آنها را به عمق وحشت و تنش فرو میبرد.
- تبریک میگم که تونستین تا این مرحله زنده بمونین. ولی حالا نوبت به مرحله دوم سالازار گیمز میرسه، جایی که تنها چهار نفر از شما میتونن از اون زنده بیرون بیان. در این معبد، چهار کلید باستانی پنهان شده. تنها کسانی که این کلیدها رو پیدا کنن و بهصورت همزمان از اونها استفاده کنن، میتونن به مرحله بعدی برن. اما این کار به این سادگیها نیست. در این معبد تلههای مرگباری قرار داده شده که هر لحظه ممکنه جان شما رو بگیره. همچنین موجوداتی در اینجا زندگی میکنن که برای محافظت از کلیدها تربیت شدن و هیچ رحمی به شما نخواهند کرد.اما این تنها مشکل شما نیست. فقط چهار نفر از شما میتونن به مرحله بعدی برن. پس باید تصمیم بگیرین که با چه کسانی همکاری کنین و چه کسانی رو قربانی. هر تصمیمی که بگیرین، عواقبی داره. در اینجا هیچکس بهتنهایی نمیتونه زنده بمونه، اما هیچکس هم نمیتونه به همه اعتماد کنه.
شرکتکنندگان با شنیدن قوانین مرحله دوم، احساس کردند که زانوهایشان از خستگی و ترس به لرزه افتادهاند. پس از آنچه در مرحله اول تجربه کرده بودند، نمیدانستند که آیا توان ادامه دادن دارند یا نه، اما خیلی زود فهمیدند که چارهای جز پیشروی ندارند. سالازار با صدایی سرد و بیرحم ادامه داد:
- شما تا پایان این بازی یاد میگیرین که در این دنیا تنها یک قانون وجود داره: بقا. پس از حالا به بعد، هر لحظهتون یک آزمونه. بهیاد داشته باشین، شما نه تنها باید با موجودات و تلهها مبارزه کنین، بلکه باید با همدیگه هم بجنگین. فقط چهار نفر از شما زنده میمونن. بقیه؟ خب... بقیه، سرنوشتشون چیزی جز مرگ نخواهد بود.
او سپس خندهای شیطانی سر داد که در تمام فضای معبد طنینانداز شد و ادامه داد:
- زمان شما شروع شده. زنده بمونین... یا بمیرین.
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۱۲ ۱۵:۰۴:۲۸