استرس نیمه سفت بودن ارباب یک طرف بود و حالا می بایست خاکی درخور صفحات وجنات لرد سیاه پیدامی کردند.
-نظرتون چیه بریم دامبلدور رو بلرزونیم و از خاکی از ریش هاش میریزه برای ارباب بیاریم؟
-
-شوخی بود، به مرلین شوخی کردم!
مرگخواران به فکر فرو رفتند، اما بلاتریکس که گویی فکرش جای دیگری بود با صدایی که به زور شنیده می شد گفت:
-ارباب باید میذاشتند فوتشون میکردم! اگر صورتشون شُره کنه چی؟ اگر دماغ دربیارن چی؟
تصور لرد سیاه با دماغ، برای مرگخواران همانقدر ترسناک بود که تصور خورده شدن لرد-آش توسط محفلی ها وحشتناک بود.
اما اکنون زمان فکر کردن به احتمالات و خطراتی که پیکر نیمه شل لردسیاه را تهدید می کرد، نبود! آنها باید برای ارباب خاک پیدا می کردند. و در حوزه خاک ها متخصصی متبحر تر و حرفه ای تر از بندِن که سال ها در حوزه مراسم های ختم فعالیت داشت نبود. مرگخواران تصمیم گرفتند تا با سرعت هر چه تمام تر به قبرستان رفته خاک را بگیرند و برگردند.
تق تق تق!
تق تق تق تق!
-یا زودتر در این قبرستونو باز میکنی یا فوتت... اهم چیزه، کروشیو میزنم بهت!
بندن همراه با بیلی که احتمالا برای خاک کردن جنازه ای استفاده شده بود ، در قبرستان را برای مرگخواران باز کرد و با نگاهی متعجب که به سختی از زیر کلاهش دیده می شد به آنها خیره ماند!
-هر چه سریعتر خاکی درخور وجنات صفحات ارباب با کیفیت مرغوب بده تا ارباب رو خاک کنیم.
-چ...چی؟ ارباب فوت کردن؟ غیر..غیر ممکنه من خودم...
-فوت چیه ملعون! ایشان قصد دارند تا به فرای حالت روحانی شان ارتقا یابند، برای همین نیاز به خاک دارند.
بندِن که خودش هم بنده ارباب تاریکی بود، در وصف وجنات ارباب گفت:
-بهترین دوست، ارباب است، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که
اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد . . .
- این چی میگه؟
-از همین قبرستون جنس میگیری؟
بندِن بدون اینکه پاسخی دهد، به سمت مکان نامعلومی حرکت کرد و دسته ای از مرگخواران جویای خاک به دنبالش رفتند.
-بیاید، اینم کلکسیون خاک هام! هرکدومو میخواید برای ارباب قدر قدرت والا شوکت بردارید، رایگانه! هوی بچه جون به اون دست نزن اون خاکیه که مرلینو باهاش خاک کردم!
مرگخواران که حالا به کوهی از خاک با ویژگی و رنگ های مختلف خبره شده بودند، جهت انتخاب خاک مناسب ارباب، مجددا وارد بحث شدند.