wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: یکشنبه 25 خرداد 1404 22:45
تاریخ عضویت: 1404/03/06
تولد نقش: 1404/03/08
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 آبان 1404 18:36
از: زیر درخت بید کهن !
پست‌ها: 42
آفلاین
! هشدار، این نوشته شامل ولدمورت‌آزاری است. اگر روحیه‌ی ضعیفی دارید (مانند لردی جون) این پست را نخوانید. !

از همون وقتی که یه ماگل وسط هتل ملوان زبل کشته شد، دوتا جبهه‌ی کاملا مخالف:

محفل ققنوس و ارتش مرگ‌خواران

مجبور شدن هم‌دست بشن!

- ای بابا، این آژیر "خطر" پلیس هم که ما را دیوانه کرد! خطر واقعی همین‌جاست! کنار خودتان، ارتشی از سیاهی نشسته!

- اوه، خودتو ناراحت نکن لردی جونم! بالاخره حق به حق‌دار میرسه دیگه! فعلا مجبوریم با این "ققنوسیان" هم‌کار شیم تا خودمونو تبدیل به ققنوس نکنن!

- این مرگ‌خواران ماهم که اصلا حواسشان نیست! اصلا چرا ما باید با محفل ققنوس هم‌کاری کنیم؟
یه آواداکداورا بهشون می‌زنیم، تموم میشه میره دیگه!

در همان حین، اعضای محفل ققنوس، در هتل.


- مگه اینجا هتل هفت‌ستاره نیست!؟ چجوری دوربین‌هارو از کار انداختن!؟ الان 12 بار شده که داریم دور این هتل می‌دوییم تا پلیس‌ها نگیرنمون و باور نمی‌کنن ما کسیو نکشتیم!
حتی مرگ‌خواران هم انقدر بی‌رحم نیستن که دوربین‌هارو قطع کنن و بعد به 37 روش سامورایی، یارو رو به قتل برسونن و جدی جدی مقتولش کنن!

- خب، این ماگلا جدی‌جدی خنگ و خلن! آخه یه آقای کچل و بی‌دماغ، چطوری میتونه مقتول رو با چاقو به قتل برسونه؟

بعد لحظاتی از دوییدن، هنگامی که دو جبهه هم‌دیگر را ملاقات می‌کنند.


- با اینکه ممکنه الان به دست پلیس‌ها دستگیر و بعد، از هاگوارتز( یا حتی از مرگ‌خواران، یا شاید هم از زندگی) اخراج شم، عمو دامبی، میشه به ریشتون دست بزنم؟
مثل پشمک می‌مونه!

- مثل اینکه موقع فرا خواندن مرگ‌خواران جدید رسیده! طبق کتاب" چگونه مرگ‌خواری نمونه باشیم"، عمو دامبی گویی، اجازه گرفتن و تمجید و تعریف از ریش بزرگ‌ترین دشمن ارباب‌تان خودش یه جرم حساب میشه! از جلوی چشمم دور شو تا از کره‌ی زمین محوت نکردم، پانسی!
ولدمورت نیز در همان لحظه از صحنه خارج می‌شود. (وی گریه‌اش گرفته )

- پانسی جان، اگر خواستی میتونی به "ققنوسیان" ملحق بشی.
تازه، پشمک رایگان هم داریم، مستقیم از کارخونه میاد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط کاسیوپا بلک در 1404/3/25 22:49:45
.Everything could be achieved with effort
همه‌چیز با تلاش به دست می‌آید.
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: شنبه 12 آبان 1403 05:25
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
محفلیا و مرگخوارا هنوز در حال هضم کردن صحنه پیش روشون بودن که صدای آژیر ماشین پلیس‌ها کل غار رو پر کرد. صدای آژیر ماشین پلیس همینطوریش آزار دهنده هست؛ حالا شما تصور کنین این صدا توی غار بپیچه و انعکاسش بر اثر برخورد با دیواره های غار همینطور بیشتر و بیشتر بشه! صدا تبدیل به سوتی کر کننده شد. تمام مشعل‌ها خاموش شدند و غار دوباره غرق تاریکی شد. تمام محفلیا و مرگخوارا دستشون رو روی گوششون فشار میدادن و روی زمین به خودشون میپیچیدن. انگار صدای سوت میخواست جمجمه‌هاشون رو منفجر کنه.

- وای دارم کر میشم!
- دستور میدیم یکی این صدا رو قطع کنه!
- آی سرم!

صدای قدم‌های سنگینی که دوان دوان نزدیک میشدند به صدای سوت اضافه شد. چند لحظه بعد نور چراغ قوه هایی از انتهای پیچ غار دیده شد. پلیس ها با احتیاط جلو آمدند. وقتی دیدن تمام محفلیا و مرگخوارا روی زمین به خودشون میپیچن، فهمیدن که نقششون گرفته. صدای سوت کمی کمتر شد اما نه به اندازه‌ای که اونا بتونن از جاشون بلند بشن. پلیس ها که هرکدوم هدفونی روی گوششون داشتن، جلوتر اومدن. به سمت تک تک محفلیا و مرگخوارا رفتن و دستاشون رو از پشت دستبند زدن. وقتی به همه دستبند زدن یکی از پلیس ها بیسیمی رو از جیبش بیرون کشید.
- عملیات موفق بود قربان! گرفتیمشون!
- زود بیارینشون! باید ببریمشون بازداشتگاه!

پلیس ها، محفلیا و مرگخوارا رو بلند کردن و کشون کشون به سمت ورودی غار بردن. تنها چیزی که از محفلیا و مرگخوارا توی غار باقی مونده بود چوبدستی‌هاشون بود که پلیس ها کف غار رهاش کرده بودن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 17:15
تاریخ عضویت: 1403/01/17
تولد نقش: 1403/01/17
آخرین ورود: دوشنبه 17 شهریور 1404 05:36
از: وسط دشت
پست‌ها: 214
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا و محفلیا به دلیل کشته شدن مشنگی در هتل، تحت تعقیب پلیس هستن. بعد از فرار از هتل، به پیشنهاد لرد به جنگل رو آوردن تا بالای درختا قائم بشن بلکه پلیسا نتونن پیداشون کنن. پس از اینکه نقشه پرش روی سر پلیس ها و گونی به سر کردن آنها شکست خورد، آنها در حین فرار کردن متوجه مسیر نشدن و وارد غاری عجیب و غریب و با موجودی مرموز روبرو شدن...


---


مرگخوارا و محفلیا، با دیدن وضعیت از سر ناچاری ملتمسانه دست به دامان مغزهاشون شدن. اما مغز که چند وقتی بود بی وقفه کار می کرد و خسته شده بود، وسایلش رو توی چندین چمدون گذاشته بود، پیرهن هاوایی گل منگلی‌ای پوشیده بود، عینک ری‌بن به چشماش زده بود و آماده رفتن به جزایر لانگر هانس برای مرخصی بود.
- یعنی چی آقا؟ من یه بلیط فرست کلاس رزرو کرده بودم. هواپیما درون شکمی با یک ساعت تاخیر بلند میشه! مگه اینجا صاحاب نداره؟

اینجا، یا درواقع اونجا، صاحاب داشت! اما خود صاحاب داشت از مسئولیتش شونه خالی می کرد و به مرخصی طویلی می رفت و مسئولیت های خودشو به گردن فرزندش، مخچه می انداخت.
- مخچه بابا! حواست به همچی باشه. بابا میره و زود برمی گرده.

بابا خیلی عجله داشت که بره. پس چمدوناشو برداشت و به سمت در حرکت کرد. اما چمدوناش از میون چارچوب در رد نشدن و مغز بدون چمدون راهی سفری شد که برخلاف اینکه خودش گفته بود، قرار نیست خیلی زود برگرده.
مخچه، محفلیا و مرگخوارا که با حالتی درمانده و گیج نظاره گر رفتن مغزشون بودن، ناگهان چشمانشون چپول شد و از دهنشون آب سرازیر شد. اون عده ای هم که با رشوه و پاچه خواری از رفتن مغزشون جلوگیری کرده بودن، از آکرومانتیولا غافل شده بودن که همینطور داشت قدم زنان به جمعیت اونا نزدیک و نزدیک تر می شد.
- جیــــــــسس!

ناگهان تمام فضای غار با مشعل هایی که در گوشه و کنار وجود داشتن، روشن شد. انتهای غار تختی بزرگ با میزی با چند کشو در کنار تخت دیده می شد. آکرومانتیولا با لباس خوابی سفید، تنی پر پشم و ریش و موهای اصلاح نشده و ماگی پر از قهوه در دست که رویش نوشته شده بود آی لاو هاگرید جلوی جمعیت ایستاده بود.

- آراگوگ! عزیزم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در 1403/2/23 17:19:25
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در 1403/2/23 17:22:53
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در 1403/2/23 17:24:37
Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر تغییر اندازه داده شده

تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 12:34
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
برخلاف انتظار همگان، که قاعدتا حدس می‌زنین شور و بلوایی اون وسط به پا می‌شه و مرگخوارا و محفلیا هر کدوم از یک سو فرار می‌کنن و چند تاییشون هم احتمالا قربانی می‌شن و تو شکم موجود غول پیکر قرار می‌گیرن، اما فریاد مروپ تاثیر متفاوتی گذاشته بود.

بعد از به هوا بلند شدن فریاد مروپ، همه همون‌جایی که بودن و در همون حالتی که بودن متوقف می‌شن و حتی سعی می‌کنن تا جای ممکن نفس نکشن یا اونقد آروم بکشن که توجه موجود رو به خودشون جلب نکنن.

نویسنده لازم می‌دونه ذکر کنه توصیفاتی که در ادامه میان از نگاه حضار در محیط به دلیل تاریکی مخفیه و صرفا نویسنده چون می‌دونه چی داره می‌شه می‌بینه و در نتیجه می‌نویسه!

در حالی که همه نفس‌ها در سینه حبس کرده بودن و همچون مجسمه سرجاهاشون خشک شده بودن، ناگهان گابریل از پشت شونه‌ی الستور بالا میاد و تو گوشش زمزمه می‌کنه:
- به نظرت لازم نیست بهشون بگیم سایزش یکم بزرگ‌تر از عنکبوته؟

الستور نمی‌دونست گابریل از کجا تو این تاریکی متوجه وسعت جثه‌ی موجود شده، اما مهم هم نبود. چون شاید در حالت عادی حرفای زمزمه‌وارتون به گوش ملت نرسه، ولی وقتی تو عمیق تاریکی فرو رفتین بدون حتی ذره‌ای نور، و همه گوش‌ها تیز کردن تا از هر حرکت موجودی که در تاریکی قرار داره آگاه بشن، صداها بلندتر از همیشه به گوشتون می‌رسه. بنابراین مروپ بدون این که حتی لب‌هاشو تکون بده می‌پرسه:
- چقد بزرگ‌تر گابریلِ مامان؟

گابریل دستشو دم دهنش می‌ذاره و مشغول محاسبات ریاضی می‌شه ولی قبل از این که پاسخی بخواد بده الستور پاسخگو می‌شه.
- مثلا به اندازه یک آکرومانتیولا؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: شنبه 15 اردیبهشت 1403 03:32
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:43
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
-ارباب...ارباب...میدونم دلتون برای بغل گرمم تنگ شده. خیلی زود دوباره میام پیشتون. فقط تو این تاریکی پیدا کردنتون خیلی سخته.
-خودمان را شکر!
-بابا جان؟ حس نمیکنی فرد اشتباهی رو بغل کردی؟!
-بغل کردن آدم درست و اشتباه نداره. مهم بغله! چقدر نرمالو و پشمکی هستی.
-اوه...ممنونیم بابا جان!

در تاریکی فزاینده اعماق غار، تنها دو مردمک سرخ خونین برای محفلیان و مرگخواران قابل رویت بود.

-الستور مامان؟ حس نمیکنی یکم ترسناک توی این تاریکی زل زدی به مامان؟!
-متاسفانه شما سخت در اشتباهید. در واقع من به اونی که پشت سرتون وایساده زل زدم. بهم اعتماد کنین. خیلی جالب به نظر میرسه!

مروپ آب دهانش را قورت داد. مطمئن بود چیز هایی که برای الستور جالب به نظر می رسند در واقع اصلا چیزی های جالبی نیستند!
-اونی که پشتم وایساده مامان جان؟ میتونی بگی دقیقا چیش جالبه؟!
-قطعا میتونم بگم بانوی عزیز...خب...اون غول پیکره، هشت تا پا داره و تعداد زیادی چشم. حقیقتا به نظر میاد شما براش خوشمزه به نظر می رسید.
-عنکبوت مامان!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: شنبه 15 اردیبهشت 1403 01:47
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
لرد سیاه روی شونه‌های پلیس نشسته بود و نجینی هم خودشو دور صورت پلیس گره زده‌بود. لرد که کف سرش به خاطر جست و خیز پلیس به شاخه‌های درختا برخورد می‌کرد، گفت:
- ما باورمون نمیشه که باید چنین چیزی رو بگیم.

البته توی لحن لرد سیاه اصلاً اثری از ناباوری نبود، و به شدت هم قاطع بود. لرد سیاه، اربابی بود که حتی در زمان ناباوری هم قاطع بود. و همین باعث شد که توجه مرگخوارا و محفلیا به طور کامل به حرفاش جلب بشه. لرد گلوش رو صاف کرد و همونطور که چندتا شاخه درخت هی وارد گوشش میشدن، گفت:
- ما با دامبلدور موافقیم. وقتشه که از سر و کول اینا بیایم پایین و فرار کنیم، بدون کشتنشون. تازه ما به ماگل‌ها آلوده شدیم. نیازمند شست و شوی فوری خواهیم بود!

همهمه‌ای بین مرگخوارا و محفلیا شکل گرفت، البته مرگخوارایی که نژادپرست بودن بیشتر داشتن راجع به نیاز سریع به شست و شو فکر میکردن و فرار براشون در اولویت دوم قرار داشت. این مشکل اولویت بندی برای فرار، چیزی نبود که لرد سیاه بتونه قبولش کنه، پس سریع کنترل اوضاع رو به دست گرفت:
- ما اول میپریم و میدویم، شماها بعد از ما بیاید!

و در نتیجه لرد و نجینی پریدن، مرگخوارا و محفلیا هم به دنبالش. همینطور داشتن میدویدن و فرار میکردن که یک‌هو یک عدد گابریل مستقیم روی صورت لرد سیاه فرود اومد و با گرفتن گوش‌های لرد، صورت لرد رو در آغوش گرفت.
- ارباب خیلی دوستتون دارم. من کاملا میتونم خوبی و سفیدی رو در عمق چشماتون ببینم.
- ولمون کن بچه! برو کنار! این چه عذابیه روی صورت ما فرود اومد؟!

ولی خب لرد سیاه با تمام توانایی‌ها و قدرتش، نمی‌تونست هم با تمام سرعت بدوه، هم گابریلو از خودش جدا کنه. بنابراین فقط روی دویدن تمرکز کرد و گابریل هم همونطور به صورتش چسبید.

- ارباب، ما درست اومدیم؟ فکر میکنم وارد یک غار شده باشیم، در واقع یک ساعت پیش فکر میکنم وارد غار شدیم و از یک تعدادی پیچ و خم و چند راهی هم گذشتیم.
- و الان دارید بهمون میگید این موضوع مهم رو؟!

و گابریل بالاخره به رها کردن صورت لرد سیاه رضایت داد... البته موقتا!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: جمعه 14 اردیبهشت 1403 20:41
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
- فرزندان تاریکی و روشنایی! با شماره سه‌ی من...
- حمله رو شروع می‌کنین! یک... دو... سه!

مرگخوارا و محفلیا که شدیدا روی ماموریتِ پرش روی پلیسا تمرکز کرده بودن، متوجه نمی‌شن چرا اولش صدای دامبلدورو شنیدن و بعدش لرد ولدمورت، ولی به هر حال فرقی نداشت. چون فریاد شماره سه به گوش‌ها رسیده بود و برای هر انسانی فارغ از ماگل یا جادوگر بودن، محفلی یا مرگخوار بودن، تنها یک معنا داشت...

آغاز عملیات!

بنابراین مرگخواران و محفلیا در طی یک حرکت هماهنگ و "گــــودا" گویان از بالای درختا به پایین پریده و رو شونه‌های پلیسایی که پایین درختا در حال گشت‌زنی بودن فرود میان. طولی نمی‌کشه که صدای فریادهای خفه‌ای از هر سو شنیده می‌شه به این معنا که همه موفق شده بودن سر طعمه‌های خودشونو تو گونی کنن.

در حالی که بقیه به نظر از کرده‌ی خویش راضی بودن و از پلیسا سواری می‌گرفتن، روندا وضعیت خوبی نداشت. اون رو سر یه پلیس بسیار قد بلند و رعنا فرود اومده بود و کله‌ش بر اثر حرکت‌های مدوام پلیس مدام به شاخه‌های پایینی درختا برخورد می‌کرد.
- آخ... حالا چی؟... بکشیمشون؟ آخ...

دامبلدور فرصت رو غنیمت می‌شماره تا از خشونت بیشتر جلوگیری کنه.
- نه فرزندانم! همین الانشم به خاطر یه قتل دنبالمون بودن. دیگه یه جماعت پلیس هم اگه بکشیم تا نگیرنمون ول نمی‌کنن.
- پس چی کار... آخ... کنیم... آخ... پروفسور؟ من کله برام... آخ... نموند!
- با شماره سه همگی از رو کول پلیسا پایین اومده و فرار می‌کنیم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: پنجشنبه 30 فروردین 1403 18:43
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: دیروز ساعت 00:34
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 219
آفلاین
پلیس ها انگار سفینه ای معلوم الحال در آسمان دیده باشند. همانجا خشکشان زده بود و مات و مبهوت به نور چوب دستی ها خیره شده بودند.

-ا...ارباب حالا چیکار کنیم؟

- ظاهرا امروز پاره سنگ روی شانسمان باریده. هرجا میرویم این مشنگ های سیبیل کلفت پیدایمان میکنن.

-تام فرزند تاریکی که دستت به دست نورانیمان متبرک شد. میگم راه چاره ای داری تا این مشنگا هنوز سیستم مشنگیشون بالا نیومده جیم شیم؟

- پیر مرد ما دفعه قبل ایده دادیم فکر نمیکنید زیادی به ما متکی شدید؟ ما خوشمان نمی آید. نه اینکه مغز باشکوهمان ایده ای نداشته باشد. نمیخوایم شما محفلی ها مفت خور بار بیایید.

مرگخواران به نشانه تایید مانند فنر سرهایشان چند بار تکان دادند. محفلی ها که از این گونه شرایط اطلاعات چندانی نداشتند برای مشورت دور هم جمع شدند.

-فرزندان روشنایی عزیزمان قربون فیوز کله هاتون برم میشه یکم به خاطر باباجان امروز یکم فسفر بسونید ببینیم الان با این وضعیت چیکار کنیم؟

- پروفسور ، پروفسور! من یه ایده ای دارم. چطوره به راه روشنایی هدایتشون کنیم.

محفلی ای با موهای نارنجی و صورت کک و مکی جلو آمد و این را گفت. گویا این ویزلی کوچک هنوز خیلی از زمان عقب بود.

-خوش طینت بابا ما قبلا این راه رو امتحان کردیم ولی نتیجه عکس داد. ناجوانمردا میخواستن کلمو بکنن تو گونی. به زور از دستشون جا خالی دادم.

-اره خودشه پروفسور!

- چی فرزندم؟ جاخالی بدیم؟

-نه قبلش.

-این که میخواستن کلمو بکنن تو گونی!؟

-بلههه. خودشهه.

با صدای فریاد این محفلی همه مشنگ ها دوباره به خودشان آمدند و شروع به بالا آمدن از درخت برای دستگیری آنها کردند.
لرد سیاه نگاهی عاقل اندر سفیه به دامبلدور و محفلی ها انداخت.

-پیرمرد وجدانا متعجبیم با این محفلی های نخبه ات چگونه تا الان منقرض نشدی؟

-به مرلین اینا بچه های خوبین فقط یوقتا شیرین میزنن.

ولی در این لحظه شیرین زدن آنان چندان اهمیتی نداشت.
گویا نقشه آن ویزلی راه حل موقت خوبی بود.
بنابر این هر کدام وسیله ای برای کشیدن روی سر پلیس های مشنگ دم دست کردند و آمده پریدن روی سر آنها شدند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تام ریدل در 1403/1/30 18:53:05
S.O.S

پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: سه‌شنبه 28 فروردین 1403 23:36
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
پلیسا که ماگل‌هایی بودن از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ظاهر نه‌چندان معمولی مرگ‌خوارا و محفلیا نگاه کردن و با تردید، چشماشون رو تنگ کردن.
و مرگ‌خوارا و محفلیا به صورت کاملاً متحد، به سمت جهتی که گابریل رفته بود، اشاره کردن.
و البته که پلیسا هم با تمام سرعت به همون سمت دویدن و رفتن.

اما دامبلدور حتی در این زمان خطر و بحران هم قصد نداشت از مبارزه با تاریکی دست برداره، با آرامش خییییلی زیادی گفت:
- الستور! یکی از قوی‌ترین فرزندان روشنایی! بیا که مرگخوارهایی برای به آزکابان انداختن در اینجا هستن!

و بعد چون محفلیا جلوش رو گرفتن که دیگه با آروم حرف زدنش توجه پلیس‌هارو جلب نکنه، همه‌جا ناگهان ساکت شد.
لرد و مرگخوارا هم هنوز داشتن سعی می‌کردن حرکات دامبلدور و محفلیا رو هضم کنن.

ولی سکوت برای مدت زیادی دووم نیاورد، ناگهان هر دو گروه متوجه صدای آهنگ جازی که از رادیو پخش می‌شد و آروم بهشون نزدیک می‌شد، شدن، بنابراین به سرعت چوب‌دستی‌هاشون رو روشن کردن و با تعجب به صدا و شخص پخش کننده‌ش، که ظاهر عجیبی داشت و انگار که مشغول انجام کار مشکوکی تو جنگل بود، نگاه کردن.

مرد با چشمای سرخ درخشانش به جماعت مرگ‌خوار و محفلی نگاه کرد و با لبخند دندان‌نما و صدایی پر از خش خش رادیو، گفت:
- چه گروه جالبی، هممم...

بعدش مرد سرشو با زاویه چهل و پنج درجه خم کرد و ادامه داد:
- یعنی قراره چه نمایش جالبی اجرا کنن که صدام کردن؟

لحنش عجیب، مور مور کننده و حتی تا حدی creepy بود‌. اصلاً این شخص کی بود؟ این وقت شب توی جنگل چی‌کار داشت؟
ذهن همه با این سوالا مشغول بود، و این موضوع حوصله مرد رو سر برد، بنابراین روی پاشنه پا چرخید، و در حالی که بین درختا دور می‌شد، گفت:
- آبی ازشون گرم نمیشه.

و البته هر دو گروه متوجه شدن که سایه مرد زیر نور چوب‌دستی‌هاشون، هنوز داره با لبخند بهشون نگاه می‌کنه، بعد در عرض یک چشم به‌هم زدن، سایه هم رفته بود‌.

بعد یک‌هو ماگل‌های پلیس دوباره سر رسیدن، مشخص بود که گابریلو نیافته بودن و خسته و عصبانی بودن.
و در نهایت، مرگ‌خوارا و محفلیا بودن با چوب‌دستی‌های روشن شده با لوموسشون و پلیسایی که با گیجی بهشون نگاه می‌کردن.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: هتل ملوان زبل
ارسال شده در: سه‌شنبه 28 فروردین 1403 13:03
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا و محفلیا به دلیل کشته شدن مشنگی در هتل، تحت تعقیب پلیس هستن. بعد از فرار از هتل، به پیشنهاد لرد به جنگل رو آوردن تا بالای درختا قائم بشن بلکه پلیسا نتونن پیداشون کنن.


~~~~~~~~

لرد اونقدری فرصت نداشت تا صاحب دست‌ها و پای دراز شده رو تشخیص بده و بهترین گزینه ممکن رو جهت بالا کشیده شدن از درخت انتخاب کنه. بنابراین به جاش، دستش رو به سمت نزدیک‌ترین دست دراز می‌کنه. به محض تماس دو دست با هم، لرد به بالا کشیده می‌شه و درست کنار دامبلدور قرار داده می‌شه.
- تام، همیشه می‌دونستم یه روز دست دوستی‌ای که به سمتت دراز کردم رو می‌پذیری.

لرد ناگهان فریادش به هوا بلند می‌شه.
- دستمان دامبلدوری شد! به ما شوینده بدین! گابریل کجاست؟

مرگخوارا و محفلیا که روی چندین درخت پناه گرفته بودن، شروع می‌کنن به گشتن به دنبال گابریل‌نامی. ولی به جای گابریلی که همیشه با انواع و اقسام شوینده‌ها دیده می‌شد، یک عدد گابریل دیگه که نیشش تا بناگوش باز بود و معلوم نیست از کجا پیداش شده بود، دست به دست از این درخت به اون درخت و در نهایت به آغوش لرد هدایت می‌شه.

- سلام جناب لرد! خیلی خوش‌حالم که می‌خواستین منو ببینین. تا حالا کسی بهتون گفته بود چقد آغوش نرمی دارین؟

لرد که انتظار دیدن گابریل دیگه‌ای رو داشت، دوباره فریاد می‌زنه و گابریلی رو که تو بغلش جا خوش کرده بود پرتاب می‌کنه. در حینی که گابریل به هوا می‌ره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره، ناگهان سر و کله‌ی پلیسا پیدا می‌شه که به دنبال مرگخوارا و محفلیا وارد جنگل شده بودن و حالا درست زیر پای اونا قرار داشتن.

مرگخوارا و محفلیا نگاهشونو از پلیسا برداشته و با نگرانی به گابریل می‌دوزن که حالا تغییر مسیر داده بود و داشت به پایین برمی‌گشت!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟