پاسخ به: نوری در تاریکی
ارسال شده در: سهشنبه 11 دی 1403 22:53
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
هوادار تیم برتوانا
جسد!
جسدهای بسیار! پوستههای خالی شده از زندگی که در هر گوشه و جای جای داستان روایت شده به چشم میخورد و خواهد خورد. زندگی های ناتمام، رسالت های انجام نشده بسیار، نفس های نکشیده شده باقیمانده، عشق های ابراز نشده، حرف های گفته نشده و فواید رسانده نشده. حالا تنها یک اسم مسبب همهی این خرابی ها شناخته میشود. گادفری!
- مارو داری کجا میبری؟
ایزابل، درحالیکه دستش به شدت بسیار توسط خونآشام سپیدی که شواهد، او را نقطه سیاه درون یانگ جلوه داده بود، فشرده میشد، با صدایی که به سختی سعی میکرد بهت و ترس به همراه بغض و گریه در آن دیده نشود از گادفری پرسید. وقتی که جواب سوالش را از گادفری دریافت نکرد، فهمید که سکوت شاید ترجیح بهتری باشد.
حالا که دست سرنوشت، دست ایزابل را در دست خونآلود گادفری قرار داده بود و زندگی از تن لخت فلیسیتی رخت بربسته بود، همهچیز به ایزابل این نمود را میداد که بهتر است سکوتی که انتخاب کرده است را ادامه دهد. اما اینبار سکوت، ایزابل را انتخاب کرده بود. سکوتی که اینبار نه نشانه تدبیر و اندیشه، بلکه نشانه ترس و ضعف بود. چیزی که بیشتر از وضعیت کنونی ایزابل را آزار میداد.
- ماهی های بیچاره!
- ماهیها همیشه بیچارهاند.
لرد ولدمورت با تحکم جواب ترحم مرگخوارش را داد. تحکمی که خیلی طبیعی بود و دور از انتظار نبود، اما بیشتر از گذشته نوای انسانیت را در دو مرگخوار خاموش کرد. لرد ولدمورت با خود اندیشید که چقدر از هدفش عقب است، که مرگخوارانی را که هنوز ذرهای اندیشه و تفکر مهرجویانه و دلسوزانه را در قلب و فکر خود دارند را پذیرفته است.
هزینهاش ایجاد نوری سبز و فریادی بیصدا بود. ایجاد جسدی جدید، در کنار انبوه اجساد ماهیها...
درحالیکه لرد و دیگر مرگخوار متنبهاش درگیر کشف راز پشت پرده اجساد ماهی های افتاده بر لب ساحل بودند، شخصی درحال نظاره اوضاع بود. شخصی که نه! مرگی درحال تماشای شاهکار جدیدش بود. این مدت سرش بسیار شلوغ و کیفش کوک شده بود. گرگی که آب دهانش آتش زندگی خاموش میکرد و داس مرگش، گندمهای زندگی بر میچید. مرگ بازی جدید خودش را شروع کرده بود.