جادوگران جادوگران | نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
صفحه اصلی خانه انجمن‌ها انجمن‌ها اخبار اخبار تازه‌ها تازه‌ها بیشتر بیشتر ورود ورود
اینستاگرام
کارت قورباغه شکلاتی
آنلاین‌ها
کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!
شبکه پرواز
فن‌ فیکشن‌ها
×

کارت قورباغه شکلاتی

1
×

آنلاین‌ها

40 کاربر(ها) آنلاین هستند (17 کاربر(ها) در حال مرور انجمن هستند)
38
مهمانان
2
اعضا
اعضای آنلاین
×

کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!

تصویر تغییر اندازه داده شده
×

فن‌ فیکشن‌ها

اطلاعیه مرداب هالادورین: فروشگاه چوبدستی‌گستران برای اولین‌بار با ارائه چوبدستی‌های خاص در خدمت شماست! این فرصت استثنایی رو پیش از این که چوبدستی مورد علاقه‌تون خریداری بشه از دست ندین!
wand

انتخاب برترین‌ها

wand
انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

انتخاب برترین های فصل پاییز آغاز شد!

از 24 آذر تا پایان روز 27 آذر فرصت دارید تا بهترین‌های خود در پاییز را انتخاب نمایید.

wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: دیروز ساعت 18:57
نمایش جزئیات
آفلاین
سوژه جدید:


یک ماه قبل از افتتاحیه، خانه ریدل‌ها، کنار آتش:

کجول، روی صندلی کز کرده بود و به آتش که زبانه می‌کشید نگاه می‌کرد.
- شاید باید علاوه بر جنبش حمایت از گیاهان و سبزیجات، جنبش حفاظت‌ از هیزم‌های بخت برگشته رو هم راه بندازم. اینطوری دیگه کسی نمی‌تونه با هیزم آتش درست کنه.
- اونوقت ما چیکار کنیم؟ از سرما بمیریم؟

دلفی، با غم سنگینی که روی شانه‌اش بود، کنار آتش روی صندلی کناری کجول وا رفت.

- چرا انقدر غم‌ انگیزی؟
- یه عالمه از خاستگارام موندن رو دستم. همشون از عشق سرشاری که به من داشتن خودشونو حلق آویز کردن.
- عه؟ جدی؟

کجول، به فکر فرو رفت. ابتدا گمان می‌کرد کارش برای تامین منابع قرار است سخت شود، ولی انگار راحت‌تر از این حرف‌ها بود.
- ببینم، اگه نمی‌خوایشون میشه بدیشون به من؟ نیازشون دارم.
- واسه چی؟
- واسه رستورانی که فردا می‌خوام راه بندازم نیازم میشن. فقط اگه میشه زودتر برام بیارشون، می‌خوام تا موقع افتتاحیه فریزشون کنم. میگن گوشت آدم هر چی بیشتر فریز بشه نرم‌تر میشه.

دلفی، قیافه‌اش را در هم کشید. عضو جدیدشان داشت از ظرفیت‌ مرگخواران سوء استفاده می‌کرد؟ چندی پیش هم دیده بود که راه بلاتریکس را سد کرده، و دارد از او تقاضای ایفا کردن نقش مهم قصاب در رستوران جدیدش را می‌کند، که با استقبال دیوانه‌وار بلاتریکس، برای مثله کردن هر موجود زنده و مرده‌ای رو به رو شد.

سالازار می‌دانست که تا آن لحظه چند مر‌گخوار را به این روش خام کرده است.

چوبدستی‌اش را بیرون آورد و زیر گلوی کجول گرفت.
- می‌خوای ازمون سوء استفاده کنی؟ کور خوندی! من نمی...
- اگه بهم بدیشون، بهت بهترین جایگاهو توی رستوران میدم. اونجا می‌تونی هر خوشتیپی که از در وارد میشه رو اغفال کن...
- جنازه‌ها رو با وانت بفرستم واست یا خودت میای می‌بریشون؟
- خودم میام می‌برمشون.
- میگم... حالا این جایگاه چی هست؟
- دربون! یه نقش بسیار مهم توی هر کسب و کاری، اگه جایی که کسی راه می‌ندازه دربون نداشته باشه، اونجا کاملا از هم می‌پاشه. من می‌خواستم این نقش مهمو به یه آدم با لیاقت بدم. الان که می‌بینم تو بهترینشونی.
می‌تونی هر کسی که از در میاد تو رو بررسی کنی و اگرم خواستی اغفالش کنی. چی ازین بهتر؟

درهای زیبای تاریکی به سمت دلفی باز شد و او را در خود کشید.
- حالا کارمو از کی باید شروع کنم؟
- فردا اول وقت، دهکده لیتل هنگلتون.

بیست و نه روز قبل از افتتاحیه، دهکده لیتل هنگلتون:

- خب، خوش اومدین!

مرگخواران، با سوالات فراوان جا گرفته در صورتشان، به فضای خالی پر از قبر نگاه می‌کردند، و دوست داشتند حتی یک نظر هم که شده، رستورانی که کجول از آن حرف می‌‌زد را ببینند.

برگو، سیخونکی به صاحبش زد تا سخنرانی را شروع کند.

- همونطور که می‌دونید، من روزها و شب‌های زیادی رو به پای ارباب افتادم تا بهم اجازه فعالیت توی اینجارو دادن.
و همونطور که مجدد می‌دونید، زمان بسیار زیادی رو هم صرف راضی کردن تک تکتون کردم، خب، بهرحال شما مرگخواران گرانقدر و ارزشمندی هستین و زود ریشه نمی‌دادین، پس مجبور شدم خیلی رو مغزتون کار کنم.
و همونطور که بازم می‌دونین، هیچ آدم عاقل و معمولی‌ای بدون رضایت ارباب پاشو اینجا نمی‌ذاره، پس نتونستم روی بقیه برای ساخت رستوران حساب باز کنم.

حرف‌های کجول، کم‌کم داشت مرگخواران را اذیت می‌کرد.

- ولی ارباب انتظار خیلی زیادی ازمون دارن، پس باید توی چند ماه ساخت رستوران با غذای کاملا گوشتی رو تموم کنیم، بلکه باعث ترویج گوشت‌خواری و جلوگیری از گیاه‌خواری بشه.
کیسه‌های سیمان اونطرفه، اینورم آجرارو داریم. پس تا دیر نشده ساختو شروع کنیم!

قبل از اینکه همه روی سر درخت‌سان و برگ بینوایش ویران شوند و تا می‌خورد کتکش بزنند، لرد سیاه طبق قرار قبلی، سر رسید و آنها از انجام کارشان باز ماندند.
- می‌بینیم که قرار است برای ما منبع درآمدی بسازید!
- اوه بله ارباب! همین الان داشتم بهشون می‌گفتم که...
- ارباب! این کلم بروکلی سر ما رو کلاه گذاشته.
- کلاه گذاشته؟

لرد سیاه به سمت کجول برگشت که حالا از شدت خم شدن، پیشانی‌اش روی خاک چسبیده بود.
- اینچنین کار شنیعی از تو سر زده است؟
- بله ارباب!

رضایت در چهره لرد سیاه شناور شد، سپس این رضایت به کیسه‌ی پر گالیونی تبدیل شد که نجینی پیش پای کجول بالا آورد.
- این هم پاداش تو برای این کار شنیعت. باشد که منبع درآمد ما را به درستی، و در کمتر از یک ماه دیگر بسازید.
- بله ارباب، به روی شاخ و برگم!
- مرگخوارانمان را به تو می‌سپاریم.

سپس از صحنه محو شد و کجول را با مرگخوارانی تنها گذاشت، که می‌بایست ساخت رستوران بر پایه گوشت و مشتقات آن را تا کمتر از یک ماه دیگر تمام می‌کردند.

افرادی که لایک کردند

#تبعیض_قائل_نشویم_برای_برگ_ها
#برگ_ها_هم_می‌توانند_حیوان_باشند
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: سه‌شنبه 23 مرداد 1403 19:17
نمایش جزئیات
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه در اثر نفرینی داره تبدیل به غاز می‌شه. مرلین به لرد هشدار می‌ده که برای اینکه تبدیل به غاز نشه باید ارباب خوبی بشه و به مرگخوارا اهمیت بده. لرد در ابتدا اهمیت نمی‌ده در نتیجه پاها و لحنش غازی می‌شه!
حالا لرد داره از مرگخوارا نظرسنجی می‌کنه که ببینه یه ارباب خوب از نظرشون چه ویژگی‌هایی داره و چه خواسته‌هایی ازش دارن.
ـــــــــــــــــــــــــــ


- به نظر مامان یه ارباب خوب نباید از کمبود ویتامین رنج ببره!

مرگخواران با بی‌حوصلگی نفسی عمیق کشیدند. باز هم این بحث بی‌نتیجه میوه خوردن لرد در خانه ریدل‌ها مطرح شده بود.

- زن... به نظرم دیگه بعد از این همه سال باید با این حقیقت که پسرمون میوه نمی‌خوره کنار بیای. میوه دوست نداره دیگه. اصلا بخاطر خودت می‌گم... الان این خواسته رو میگی و نمی‌تونه برآورده کنه در نتیجه بچه‌ت تبدیل به غاز می‌شه!

مروپ سینی پر از هلو و شفتالو قاچ قاچ شده را از جیبش بیرون آورد.
- یعنی زیتون قدر قدرت مامان بازم قراره دست مامانو پس بزنه؟
- متاسفانه!

حق با تام بود. مروپ دیگر باید با این حقیقت کنار می‌آمد. باید می‌پذیرفت که سالها تلاشش هرگز به نتیجه‌ای نخواهد رسید و لرد سیاه تا ابد لب به هیچ میوه‌ای نخواهد...
- مادر این سینی میوه‌هایش کواک بود. سینی دوم را بیاورید.

مرگخواران:

- آناناس قدرقدرت مامان میوه میل کرد! قوی شوکت مامان ویتامینیزه شد!
- دست به دست هم دادند به مهر که فقط منو ضایع کنن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 22:12
نمایش جزئیات
آفلاین
درگیری بلاتریکس و رودولف لحظه به لحظه بیشتر بالا میگرفت. یقه به یقه، چشم در چشم انقدر بهم خیره شدند که از شدت تنش به وجود آمده جرقه هایی ریز و درشت شکل گرفت و جعبه ی رای گیری آتش گرفت و خاکستر شد و دست در دست باد رفت تا در زندگی بعد سرنوشتش را پیدا کند.
لرد هم این موقعیت پیش آمده را رها نکرد و تهدید رو به فرصت تبدیل کرد.
-یارانمان این نشانی از طرف کائنات بود دیدین عاقبت جدال و نزاع رو؟ از اونجایی که ما لردی هستیم دوست داشتنی، کواک رو بینتون رعایت میکنیم.
-منظور ارباب عدالت بود.
-این یدفعه رو به خاطر روی گل ارباب کوتاه میام دفعه بعد از این خزعبلات درباره ساحره ماهره جماعت ببافی دست و پات که هیچ لوزالمعدتو به روده کوچیکت گره میزنم ببینم بازم جرعت داری از این غلطا بکنی.
-هه خواهیم دید منم نکه از تو ترسیده باشما به خاطر خاک پای ارباب ایندفعه رو هیچی نمیگم قمه م رو غلاف میکنم.

به همین ترتیب طوفان قبل از اینکه خسارتی به بار بیاره آروم گرفت و جنگ پایان یافت اما مشکل هنوز تمام نشده بود لرد همچنان روند غاز شدنش ادامه داشت.
-این کواک هارو تموم کنین زودتر بگید ببینیم کواک بعدیتون چیه؟

لرد صفحه ی دفتر را ورقی زد و مجدد از بالا شروع کرد به یادداشت کردن.
-اربااب ارباب! من من! من بگم؟!
-کوین تو سر جمع سن و قدت از تعداد بالهایمان کم تر است توهم از ما کواک داری؟
-نگم؟
-بگو.
-میشه وقتی غاز شدین کلمو بکنم تو پراتون؟ از مامان مروپ شنیدم پرای غاز قبل کندن خیلی گوگولی و نرم و گرمه. میشه بعد از ظهرا روش چرت بزنم.
-میخوای رو پرامون چه کواکی کنی؟
-ارباب ناراحت نشین بچه س یه چی پروند واسه خودش. کوین معذرت خواهی کن تا ارباب تو فصل مهاجرت بعدیش با منقارشون نبردت یه قاره دیگه.
-الان خیر سرت اومدی درستش کنی؟
-مزاح کردم ارباب نکه بلا منو تحت فشار گذاشته ساحره ی خونم اومده پایین.

بلاتریکس از پشت به رودولف نزدیک شد نانچیکو را دور گردنش حلقه کرد و تا دم در با خودش کشان کشان میبرد ثانیه ای توقف کرد.
-ارباب شما راحت باشید ادامه بدین من بیرون میرم حسابشو برسم و خب از اونجایی که خشونتش مناسب بچه ها نیست پشت صحنه بهش رسیدگی میکنم. نگران نباشید زود برمیگردم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: چهارشنبه 8 شهریور 1402 19:48
نمایش جزئیات
آفلاین
با تمام شدن صحبت های کاپل نه چندان عاشق رودیکس*، ملت مرگخوار در حین قورت دادن آب دهانشان به یک دیگر نگاه کردند. قطعا در این اوضاع قمر در عقرب کسی نمی خواست خوراک تسترال های بلا و قمه رودلف شود.

- کسی نمیخواد به عنوان اولین نفر داوطلب بشه؟

از کلسیم های سرشار درون اسکلت ایوان صدا در آمد ولی از مرگخوار ها ابداً. فقط سکوت بود که در بین آنها رخ نمایی میکرد. ثانیه ها میگذشتند و کاسه صبر لسترنج ها نیز کم کم داشت لبریز میشد. همه چیز داشت بر وخامت اوضاع می افزود که صدای بسته شدن در کلیه معادلات را بر هم ریخت.

- الان چجوری به ارباب بگم بازم تو مصاحبه رد شدم! ارزش تری توی ویترین از من بیکار بیشتره!
- شاید بتونی یه کاری کنی که ارزشت از منم بیشتر شه!

تری جمله اش را تمام کرد و داخل ویترین برگشت.

چند دقیقه بعد_ همان جا

دیزی همانند کره ی گرم شده ای در حال آب شدن بود. نگاه های خیره بلا و شوهرش باعث گرم شدن هوای اطراف دیزی شده و افزایش سختی رای دادن به هر یک از آن دو بود.
- میون دوتا دلبر... ببخشید سرور... موندم برم کدوم ور... این ور برم یا اون ور؟!

به طور بی رحمانه ای مرگخواران او را به عنوان داوطلب معرفی کرده بودند. تنها چیزی که در این اوضاع نصیبش شده بود لقب "قهرمان بیکار" بود. حالا که فکر میکرد آن لقب هم هنداونه ای بیش نبود که زیر بغلش گذاشته بودند.

- روونا دستم به دامنت! خودت کمکم کن.

به سمت صندوق رفت و برگه اش را درون آن انداخت. به سرعت از آن جا دور شد و بقیه کار را به هم پیاله هایش سپرد. حتی روونا هم نمیدانست چه سرنوشتی در طالع آن ملت بینوا نوشته شده بود.

رودیکس: تلفیق اسم رودلف و بلاتریکس

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: دوشنبه 19 تیر 1402 07:08
نمایش جزئیات
شغل
آفلاین
- خیلی ساده ست ارباب!

رودولف با کلی ژست و فیگور جلو آمد و بقیه مرگخواران را کنار زد.
- منو جانشین خودتون کنین... تعداد ساحره های اطرافمو بیشتر کنید... اجازه بدین برم با دوست بلا که تازه طلاق گرفته ازدواج کنم.
- آخری رو مگه تو خواب ببینی. اولی رو حتی تو خواب هم نمی تونی ببینی. کواک... رو وسطی فکر می کنیم.

تا رودولف خواست کمی خوشحالی و شادی از خود بروز بدهد، بلاتریکس با عصبانیت جلو آمد و درحالی که پای چپ او را به دست راستش گره می زد گفت:
_ ارباب جسارتا من ناراضیم! چرا باید به خواسته های رودولف گوش بدین؟ همین که هکتور رو قراره لرد کنین کافی نیست؟!
- ارباب یعنی نمی خواین در خواستای منو برآورده کنید؟

لرد واقعا دچار مشکل شده بود. عمل به درخواست های رودولف، مساوی با نارضایتی بلاتریکس بود و از طرفی اگر به درخواست ها عمل نمی کرد مطمئنا رودولف ناراحت می شد. ناراحتی و نارضایتی همان و از شدت جذابیت و تودل برویی کم شدن همان.
از طرف دیگر لینی متوجه وخامت اوضاع شد و از آنجایی که ریونی ای باهوش بود، هوش سرشارش را به کار انداخت.
- ارباب من یه ایده دارم!
- با اینکه ما رو به این کواک انداختی ولی ما صحبتاتو می شنویم! اربابی هستیم کواک گوش کن.
- نظرتون چیه رای بگیریم ببینیم مرگخوارا با کی موافق ترن؟

پیشنهاد خیلی خوبی بود!
لردسیاه که واقعا از شنیدن این ایده خوشحال شده بود، با ضربه ی انگشت لینی را به کناری پرتاب کرد و خودش جلوتر آمد.

- یاران ما! همین الان فکری به سرمان زد! بیاید رای گیری کنیم ببینیم باید با درخواست بلامون موافقت کنیم یا رودولف.

غل غله ای میان مرگخواران به پا شد. یه عده رفتند کاغذ آوردند و یک عده ی دیگر صندوقی ظاهر کردند تا آرا را درون آن بیاندازند. بلاتریکس و رودولف هم کنار لرد ایستاده بودند و خیلی بد مرگخواران را نگاه می کردند.

- موقع رای دادن مراقب انتخاب درست باشین. هر اشتباهی ممکنه باعث بشه یه قسمت از اعضای بدنتون رو از دست بدین یا کلا خوراک تسترال هام بشین.
- بلا الکی تهدید می کنه! اگه به من رای ندین نه تنها دیگه نگهبانی نمی دم و امنیتو برقرار نمی کنم بلکه کاری می کنم مزه ی قمه هامو هر روز بچشین.

مرگخواران آب دهانشان را قورت دادند. واقعا انتخاب سخت بود!



افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تو اشتیاق بسوز و سرت رو بالا نگه دار!
سریعتر از باد به آسمون شیرجه بزن!
دنیایی فراتر از تصور تو دستاته و این باشکوهه!


پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: چهارشنبه 7 تیر 1402 13:29
نمایش جزئیات
آفلاین
ملانی دفتر و قلم پری به دست لرد داد و گفت:
- خب پس ارباب...این سری شما باید یادداشت کنین.

لرد نگاهی به ملانی انداخت. با توجه به شرایط فعلی نمیتوانست واکنش مورد انتظارش را بروز دهد و همین موضوع مثل خوره وجودش را از داخل میخورد. مرگخواران که دیدند لرد به صورت ملانی خیره مانده و علاوه بر آنکه صورتش در کسری از ثانیه رنگ عوض میکند پلک هایش هم به صورت عصبی میپرد آرام و نامحسوس ملانی را از جلوی دیدگان لرد دور کردند.

بلاتریکس سعی کرد با لبخندی مصنوعی تمام شعاع دید لرد را پر کند و بعد گفت:
- ارباب ما از اینکه شما خودتون باشین مسرور میشیم. نیاز به چیز دیگه ای نیست.

لرد که احساساتش در لحظه از خشم به افسوس تغییر چهره داده بود آهی کشید و گفت:
- با اینکه جواب درستی دادی جوابت غلطه! من باید بدونم که اگر چه کواکی داشته باشم شما راضی تر هستین.

نارلک قبل از آنکه کسی بپرسد معنی کواک جدید چیست به صورت خودجوش در نقش مترجم به وسط بحث پرید:
- در این جا منظور از کواک همون "ویژگی" بود دوستان. برای اینکه راحت تر متوجه بشین مثال میزنم. ارباب مثلا اگه شما حقوق ما رو بیشتر کنین ما خیلی خوشحال تر میشیم.

ایوان که تا الان درگیر جا انداختن استخوان ترقوه اش بود سرش را بالا آورد و به تعجب گفت:
- حقوقتون رو بیشتر کنن؟ صبر کن ببینم...مگه شماها حقوق میگیرین؟!

لرد چشم هایش را بالا انداخت و بعد با قلم پر روی دفترچه چیزی یادداشت کرد و بعد گفت:
- حقوق بقیه رو کواک کنم...به ایوان هم حقوق بدم. کواک! دیگه چی؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: دوشنبه 15 خرداد 1402 15:44
نمایش جزئیات
آفلاین
خلاصه:
هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن. مرلین به لرد می گه که تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرکت منفی و ناشایستی انجام بده وگرنه تبدیل به غاز می شه.
لرد هم تصمیم می گیره قوانین خودش رو برای دوست داشتنی و تو دل برو بودن بنویسه!

.................................................


- خب... یادداشت کنید. هر اربابی که بیشتر سر زیردستانش فریاد بکشد، شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است.

مرگخواران با جدیت یادداشت می کردند. ولی ناگهان جدیتشان متزلزل شد.

- ارباب ما متوجه اون کلمه وسطی نشدیم.
- ما نیز هم!
- حتی من هم. گفتم "حتی"، چون من یک ریونکلاویم.
- من که کاملا فهمیدم.

مرگخواری که کاملا فهمیده بود نارلک بود. برای همین در جا کنسل شد و لرد سیاه در اندیشه ای عمیق فرو رفت.

- ما فرمودیم که شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است. نمی فهمیم کجاشو نمی فهمید. کاملا واضح و مبرهن است.

-ارباب... کواک یعنی چی خب!

لرد سیاه می دانست آن کواک چه معنایی دارد ولی نمی توانست به زبان انسانی توضیح دهد و بدتر از آن، ظاهرا قوانین خودش برای شایسته بودن، جواب نمی داد و روند غاز شدنش سریعتر شده بود و واقعا باید لرد دوست داشتنی و شایسته ای می شد.

- دفتراتونو ببندین ببینیم. کواک! بگین ما اگه چطوری باشیم همگان را دوست خواهند داشت؟ چه کنیم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: دوشنبه 15 خرداد 1402 15:35
نمایش جزئیات
آفلاین
خلاصه:
هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن. مرلین به لرد می گه که تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرکت منفی و ناشایستی انجام بده وگرنه تبدیل به غاز می شه.
لرد هم تصمیم می گیره قوانین خودش رو برای دوست داشتنی و تو دل برو بودن بنویسه!

.................................................


- خب... یادداشت کنید. هر اربابی که بیشتر سر زیردستانش فریاد بکشد، شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است.

مرگخواران با جدیت یادداشت می کردند. ولی ناگهان جدیتشان متزلزل شد.

- ارباب ما متوجه اون کلمه وسطی نشدیم.
- ما نیز هم!
- حتی من هم. گفتم "حتی"، چون من یک ریونکلاویم.
- من که کاملا فهمیدم.

مرگخواری که کاملا فهمیده بود نارلک بود. برای همین در جا کنسل شد و لرد سیاه در اندیشه ای عمیق فرو رفت.

- ما فرمودیم که شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است. نمی فهمیم کجاشو نمی فهمید. کاملا واضح و مبرهن است.

-ارباب... کواک یعنی چی خب!

لرد سیاه می دانست آن کواک چه معنایی دارد ولی نمی توانست به زبان انسانی توضیح دهد و بدتر از آن، ظاهرا قوانین خودش برای شایسته بودن، جواب نمی داد و روند غاز شدنش سریعتر شده بود و واقعا باید لرد دوست داشتنی و شایسته ای می شد.

- دفتراتونو ببندین ببینیم. کواک! بگین ما اگه چطوری باشیم همگان را دوست خواهند داشت؟ چه کنیم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: چهارشنبه 22 تیر 1401 16:35
نمایش جزئیات
آفلاین
جمله لرد تمام نشده تمامی مرگخواران با قلم پری در یک دست و لوله کاغذ پوستی در دستی دیگر جلوی ارباب صف کشیدند.
لرد نفس عمیقی کشید تا کماکان به اعصابش مسلط باشد، سپس گفت:
- چه میکنید ای...یاران با وفای من؟

ملانی قلم پرش را روی هوا تکان داد و گفت:
-ارباب ما همه آماده ایم که در این راه به شما کمک کنیم. شما اصول تو دل برویی ورژن خودتون رو بگید، ما اونها رو مکتوب و تئوریزه میکنیم و در دسترس عالمیان و آدمیان قرار میدیم!

لرد با خودش فکر کرد ایده بدی هم نیست. به هر حال با دست هایی که ممکن بود هر لحظه تبدیل به بال شود نوشتن کار سختی بود. برای همین لبخند رضایتی روی صورتش نقش بست:
- آفرین!فکر اصیل و وزین و بکری کردین!

بلاتریکس که طاقت نداشت مرگخوار دیگری هدف تعریف و تمجید ارباب باشد ملانی را به عقب هل داد و جلوی لرد قرار گرفت:
- خب ارباب، شما هر موقع که آماده بودین شروع کنین تا ما بنویسیم.

لرد کمی فکر کرد. تنظیم اصول اولیه تو دل برو بودن به سبک لرد سیاه کمی بیشتر از چیزی که اول به نظر میامد مشکل بود. سعی کرد ذهن خودش را روی موضوع متمرکز کند:
- خب یادداشت کنید، اولین و مهم ترین اصل برای جذاب و مهربان و تو دل برو بودن داشتن اقتدار است.

...داشتتتتن اقتداااااار اسسسسست....
صدای تکرار جملات لرد توسط مرگخوارها بی شباهت به دیکته گفتن به شاگردان ترم اول هاگوارتز نبود! لرد سعی کرد بر هوسش مبنی بر کروشیو کش کردن آنها غلبه کند و ذهنش را روی موضوع متمرکز نگه دارد:
- به گواه تاریخ هر آنکس که اقتدار دارد، خواستنی و جذاب است. حتی اگر با زبانش اطرافیانش را همچون میخ بکوبد!

خارش پشت گوش لرد را متوجه این موضوع کرد که حتی گفتارش هم میتواند روند تغییر او را سریعتر کند. اجرای ایده جذابش از چیزی که به نظر میرسید سخت تر بود!
...همچووووون میخخخخخخ بکووووبد...!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!
پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
ارسال شده در: سه‌شنبه 7 تیر 1401 02:55
نمایش جزئیات
آفلاین
و صد البته لینی تنها کسی نبود که از جمله لرد ذوق مرگ شده بود .
گل از گل ملانی هم شکفت .
البته گلش زیادی سریع شکفته بود و روند قانونی را طی نکرده بود و می دانید که ...
غنچه ای که زود تر از موعد بشکفد ، بیشتر از حد معمول هم جوگیر می شود و در نتیجه زود تر هم پژمرده خواهد شد !

ملانی به مصدومش نگریست .

صانحه ی پیش آمده باعث شکستن ستون فقرات مینیاتوری لینی و آسیب دیدگی خیلی خیلی خیلی شدید چند نقطه حساس و غیر حساس او شده بود . (البته شاید هم نویسنده شیطنت اش گل کرده بود - دیدید یک گل می تواند چه عواقب وحشتناکی داشته باشد ؟ - و میخواست مبالغه ای بنماید )
و این آسیب دیدگی چیزی نبود که بشود با یک نسخه ( حتی اگر نسخه اش حاوی دارو های متابق با پیشرفته ترین متد های درمانی باشد و پزشکی متخصص آن را تجویز کرده باشد ) سر و ته اش را هم آورد .

پس ملانی مجبور شد وارد پلن دوم نقشه اش شود .

او اکنون داشت دورت بگردم گویان ، دور خانه ریدل ها میگشت و هرچه دم دستش میدید ( اعم از نیش زنبوری از مرلین بیخبر ، چاقوی آشپزخانه ، تار مویی از موهای بلا به عنوان نخ و قیچی اصلاح ) را برای توشه راهش بر می گزید .
راهی که مقصدش لینی ای نگران و نه چندان سالم بود !

ملانی دور خیز کرد و با سرعت خیلی خیلی زیاد مایل بر ساعت به طرف لینی هجوم برد ، اما همین سرعتش باعث شد ، لیز بخورد ، با کله بیاید تو زمین ، روی لینی بیوفتد ، او را به زمین بچسباند و تمام تلاش های او برای کنده شدن از دیوار را به هدر بدهد .
ملانی با احتیاط از روی لینیه پخش زمین شده بلند شد و همان طور که داشت خانه ریدل هارا برای پیدا کردن کاردک زیر رو می کرد ، با دستپاچگی گفت :

- اشتباه نکنید ! این کاملا عمدی بود ، برای عمل جراحی نیازه سطح هوشیاریش رو پایین ببریم ، هیچ خطری بیمار رو تهدید نمی کنه !

لینی که دوباره به حالت کما در آمده بود ، با شنیدن کلمه عمل به هوش آمد .
بر فرض محال ، حتی هم اگر خطری بیمار ملانی را تهدید نمی کرد ، بعد از سرپا شدن لینی ، مطمعن باشید که خطر بزرگی خود او را تهدید می کرد .

ملانی که تلاش هایش برای یافتن کاردک نافرجام مانده بود ، به طرف مصدوم رفته و سعی کرد با ناخن از روی زمین جمعش کند .
بالاخره باید به نحوی خرابکاری اش را ماس مالی می کرد ؛
اما نیازی به ماس مالی نبود زیرا ناگهان خرابکاری اش خود به خود سیمان مالی شد .

لینی که با شنیدن کلمه عمل جراحی از زبان ملانی مردمک چشمانش دوبرابر بزرگ تر شده بود ، تمام توان داشته و نداشته اش را به کار گرفت ، به زور خود را از زمین جدا کرد و در حالی که سعی می کرد لنگ زدنش را پنهان کند ، شروع کرد به دایره وار راه رفتن .
- عه عه ، لازم نیست قضیه رو بزرگش کنین ، ببینین من اینجام ، سُر و مُر و گُنده

نه سُر بود نه مُر بود و نه حتی گُنده !

از آن طرف اعصاب لرد که قادر به تحمل این حجم از بی نظمی نبو... چرا ظاهرا بود !
بلی ، لرد ما همیشه قادر و تواناست ، اما خداییش تحمل این یکی خیلی سخت بود ، مرلین به لرد صبر بدهد . البته که همه این آتش ها از گور مرلین بلند میشد ، این کار او درواقع تحمیلِ تحمل بود !

حالا لرد سعی داشت خودش را در افکار بیرحمش غرق کند و دستش را به سمت چوب دستی اش نبرد .
در این بین مرگخواری بی غیرت از وسط جمعیت زری حرفی زد :

- ارباب میگم چطوره ویدیو های چنل دامبلدور تو یوتیوپ با عنوان < آموزش ورزیدن مهر و محبت > رو دنبال کنید ، باور کنین خیلی آموزندن

هیچ کس نمی دانست این مرگخوار چگونه توانسته بود ، با این حجم از اعتماد به نفس این حرف را به زبان بیاورد .

- چه گفتی ملعون ؟ دامبلدور بیاید به ما درس اخلاق بدهد ؟ اصلا ما تمایل داریم نوعی جدید از تو دل برو بودن را اختراع نماییم !

مرلین که هنوز هم گوشه ای ایستاده بود ، عینکی به چشمانش زد و دفترچه ای که در دست داشت را ورق زد .
- شرمنده ! این اختراعی که شما گفتی قبلا توسط کس دیگه ای ثبت شده ، مخترعش هم جد جد پدر جد دامبلدور بوده

لرد احساس کرد به غرورش لطمه وارد شده . او در همه چیز از دامبلدور سر تر بود حتی در تو دل برو بودن !
- خواهید دید ! به دنیا نشان خواهیم داد که تو دل برو ترین فرد در جهان هستی کیست !

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
خواستن توانستن است.
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟