از کجا شروع کنم بنويسم ؟!
مامانم میگه تو یه روز ابری بهاری به دنیا اومدم ؛ بابام میگه پاییز بود که به زندگی ما مثل مار چمبره زدی ! به کارتهای بیمارستانم نگاه کردم دیدم نوشته یه روز گرم تابستون به دنیا اومدم اما اون طور که خودم یادمه زمستون بود که به دنیا اومدم .
آره درسته زمستون بود ... اون پرستار بدبخت رو هیچ وقت یادم نمیره .
روزی که داشت منو به دنیا میورد مثل روز جلوی چشمامه !
یه زن خیکی چاق بود که مثل جنهای خونگی میموند .
خیلی ناکس بود ؛ وقتی منو به دنیا اورد همچین منو از پاهام اويزون کرد که داشتم بالا میوردم ؛ انگار یه داکسی رو گرفته بود دستش ، اما منم نامردی نکردم و همچین گازش گرفتم که جای لثه هام روی صورتش موند . خیلی دوست داشتم بدونم اگر بهش میگفتن یه روز این پسر میخواد وزير بشه ، بازم اون طوری باهام برخورد میکرد ؟!
آدم به اون مزخرفی تا حالا ندیده بودم ! منو ورداشتن بردن یه اتاق عجیب غريب که یه عالمه بچه مثل خودم بودن ؛ گشنم شده بود ، دنبال یه چیز میگشتم که بريزم تو شیکم بی صاحاب خودم اما یه دفعه چشمم به یه دختر افتاد که روی تخت بغلی خوابیده بود و لبخند ملیحی بهم میزد .
نیم ساعت طول کشید تا با هزار بدبختی و دست و پا زدن تونستم ده سانت بهش نزدیک بشم اما همین که بهش رسیدم اون پرستار خیکی دوباره پیداش شد .
نمیدونم چه گناهی کرده بودم که باید تو سنت مانگو گیر اون میوفتادم .
زنه این قدر خیکی بود که به زور راه میرفت ؛ وقتی نگاهش به ما افتاد با خشانت تمام اومد و یه مشت خوابوند زير فک من ! هر چی دست و پا زدم که بهش لگد بزنم نشد ... عقده مونده بود تو دلم یه روز حالشو بگیرم و اخرشم این کارو کردم ! خیلی حال داد پسر ... روز مرخص شدنم از سنت مانگو بود فکر میکنم ! داشتیم میرفتیم ولی هنوز دلم قیلی ويلی میرفت که حال اون پرستار مزخرف رو بگیرم ولی انگار قسمت نبود خشانت من رو تجربه کنه ؛ اما یه دفعه دیدم سر و کلش پیدا شد ... این قدر بغل مامان نارسی دست و پا زدم که فهمید میخوام برم بغل پرستاره !
زنه حال کرده بود اما خبر نداشت که چه بلایی میخوام سرش بیارم !
منم نامردی نکردم و با تمام زوری که داشتم بغلش خرابکاری کردم ... وای چه حالی داد ... تا حالا این قدر نخندیده بودم ! حقش بود ...
برگشتیم خونمون و تا دو سالگی من لوسیوس و نارسیسا رو اصلا نمیدیدم.
بعد از سه سال موفق شدم نارسی رو ببینم . یکی از همسایه ها منو برگردوند خونمون تا نوبت نفر بعدی بشه و قسمت شد که روی مامانمون رو ببینم .
بعدا که بزرگ شدم فهمیدم این قدر خوشگل و شیرين زبون و ناناز بودم که همسایه ها میومد یک هفته یک هفته رزرو میکردن که منو ببرن خونشون .
درست یادم نمیاد باهام چی کار میکردن اما نمیدونم چرا احساس خوبی نداشتم
از این راه خرجی خونواده هم در میومد و کاسبی راه انداخته بودن .
پنج سالم بود که از خونه همسایه ها فرار کردم اما لوسیوس با خشانت تمام منو پرت کرد بیرون ! ميگفت خودت باید بری روی پای خودت وایستی ... یکی نبود بگه بچه پنج ساله رو چه به این کارا
رفتم تو پارک تا حال و هوام عوض بشه ولی همین قدم زدن زندگیم رو عوض کرد .
یه مرده رو دیدم که زنش رو گرفته و داره با طلسمهای مرگباری اون رو شکنجه میده . نمیدونم چرا دست و بالم نمیرفت برم کمکش کنم ! یه جورایی دوست داشتم فقط وایستم و این صحنه خشانت بار رو ببینم .
یواشکی برگشتم خونه تا به مامان نارسی بگم اما مواظب بودم که لوسیوس منو نبینه ... اصلا انگار دوست نداشت منو ببینه ... احساس میکردم روش نمیشه چیزی رو بهم بگه . همچین نگاه میکرد که انگار قاتلش رو دیده بود .
چنان با پشت دست خوابوند تو گوشم که تا سه روز گوشم زوزه میکشید . حالا زدنش به جهنم اما اون آخیش دلم خنگ شدنی که گفت جیگرمو کباب کرد . آخه مگه من چی کارش کرده بودم ؟!
بعدا از نارسی شنیدم که بابام خونه رو طوری طلسم کرده بود که اگر کسی مزه خشانت رو نچشیده باشه نتونه وارد خونه بشه .
ملت بیکارن میشینن چه کارایی میکننا ...
از اون به بعد هر روز میشستم بغلش و داستانهای خشانت بارش رو گوش میدادم و هر دفعه یه چیزی تو وجودم عشق میکرد که این خشانتها رو میشنوم .
تمام طول بچگیم فکر میکردم خشانت گرترين جادوگر روی زمین بابا لوسیوس هستش اما خودش اصرار داشت که یه موجودی به اسم لرد ولدمورت استاد اون بوده .
یه روز منو برد پیش اون یارو که میگفت ... من نمیشناختمش ولی احساس میکردم وقتی نشستم بغلش اون چیزی که تو وجودم ووول میخورد بیشتر داره حال میکنه ... انگار دستاش پوست نداشت !
هزار نفر تا اون روز منو بغل کرده بودن اما اون با بقیه فرق داشت ؛ دستاش یه حالت خاصی داشت سردم شده بود ؛ انگار اختیارم دست خودم نبود . یه هو دیدم بغل لرده خیس شده و داره چوب دستش رو بالا میاره . بابام مثل کنیزهای خونه همسایه همچین خودشون پرت کرد روی پای لرده که انگار چی شده ! بابا کوچولو بودم دیگه ... خوب نتونستم خودمو نگه دارم ! تقصیر خودش بود که مثل ادمای معمولی نبود . خشانتش زده بود بالا ... بچه مچه حالیش نبود اصلا .
وقتی با خشانت نگاهم کرد که تازه فهمیدم بابا لوسیوسم برای خشانت باید بره جلوش لنگ بندازه .
تا ده سالگی با درختای همسایه تمرين خشانت میکردم ... هر روز یه چیز سبز از شیکمش در میومد و منم از دور نشونه گیری میکردم و بهش طلسم میفرستادم ولی یه روز یارو فهمید و اومد شکایت جلوی در خونمون ولی وقتی دید بابا لوسیسم هست جفت کرد برگشت خونشون ! آخه بگو تو که میترسی چرا افه جکی جانی در میاری !
ولی از حق نگذريم اون آخرا نشونه گیريم خیلی بهتر شده بود ... از سی مایلی نوک برگ رو نشونه میگرفتم .
یه روز هیشکی خونمون نبود حوصلم سر رفت گفتم برم باغ وحش ... شنیده بودم یه موضوع خشانت دوست به اسم گودزيلا اونجا نگه میدارن ! بین راه فکر میکنم هشت نه تا بچه رو گوشمالی دادم و اخرش رسیدم به گودزيلاهه ... مثل بز داشت جیغ میکشید و گوشت یه گوزن رو میخورد !
خواستم یه جوری بهش کرم بريزم و خشانتم رو بهش نشون بدم اما نمیدونم چی شد احساس کردم در قفس رو باز کردم و همه ملت دارن فرار میکنن ! گودزيلاهه اومد دستم رو ماچ کرد و افتاد دنبال دخترای ترسويی که مثل .... جیغ میزدن .
البته بعدها شنیدم توی قفس بغلی یه پسره به اسم هری پاتر همچین کاری رو با یه مار کت و کلفت کرده ! البته گودزيلا یه چیز دیگست !
موقع مدرسه رفتنم شد که یه آژانس فرستادن که منو ببره هاگوارتز ... چه جای باحالی بود !
همه بچه ها همسن خودم بودن و میشد یه فاز حسابی بهشون داد .
چقدر دخترای سیفید اونجا پیدا میشد ؛ خلاصه حالی به حولی دیگه ! چقدر سر به سرشون میذاشتم .
یه تالار گنده بود که دونه دونه اسممون رو صدا میکردن و بعد از یک ساعت نوبت من شد ؛ وقتی رفتم یه کلاه عجیب غريب گذاشتن سرم و افتادم یه گروه به اسم اسليترين ! واسه خودشون مسخره بازی در اورده بودن ... دو ساعت ملت رو اسیر کردن تا همه اون کلاه زپرتی که زوارش در رفته بود رو گذاشتن سرشون .
آما اصل حالش یه پسر بود به اسم هری پاتر که حالم ازش به هم میخورد . فکر کرده بود چون سیفیده همه باید بهش احترام بذارن ولی کور خونده بود ! همه از خراشی که روی سرش بود میگفتن و کلی تحويلش میگرفتن اما من بدون اون خراشه کلی خاطرخواه داشتم .
حسابشو بکن اگر با یه خنجر صورتم رو جرواجر میکردم چی میشدم ! سلطان قلبها باید جلوی من آشمالی میکرد .
یه روز ...
ادامه دارد ...------
هر کس میتونه زندگینامه خودش رو اینجا اگر خواست بزنه !