اسنیپ و محافظانش در حال خارج شدن از سازمان بودند که یکهو یک جوان برومند بطرف اسنیپ شیرجه زد و دامانش را بگرفت...محافظان اسنیپ بطرف جوان برومند حمله بردند وای اسنیپ گفت که رهایش کنید:
-شما کیستی؟
-آه ای اسنیپ من از راه دور برای دیدن شما آمدم!!!
-اه؟خدایی؟!
اسنیپ یک نگاهی به صورت جوان برومند کرد دید چقدر قیافه طرف به نظرش آشنا میاد:
-برادر شمارا من جایی ندیدم؟
-نه!!!
-خوب حالا چه میخواهی؟
جوان برومند سرش را بلند کرد و چوبدستی اش را بیرون کشید:
-وزارت خونه رو!!!
برق سالن قطع شد و همه جا تاریک شد...محافظان اسنیپ پریدند طرف اسنیپ و سعی کردند که از او محافظت کنند:
-بابا لهم کردید برید دنبال اون پسره بیب!!!
-باشه!!!
همه ملت حاضر در سالن جیغ میکشیدند و چون همدیگر رو نمیدیدند به هم تنه میزند-حالا تصور کنید سالن مختلته!!!-بعد اسنیپ رفت بالای منبر و از جوانان خواست زیادی باهم برخورد نکنند و سرجایشان آرام بنشینند تا مشکل برطرف بشه...یکدفعه تمام سالن را نور سرخی فرا گرفت و همان جوان برومند که حالا ردای سرخ کلاهداری بتن داشت بالای منبر درست کنار اسنیپ ظاهر شد و باعث شد اسنیپ از روی منبر بیفتد پائین رو زمین:
-جوانان برومند جادوگران...منرا میشناسید؟
همه گفتند نه ولی یک عده از خواهرها از شوق غش کردند که نشان از شهرت او داشت:
-من شارزاس ایبلوسا ایزاس هستم...مرگخوار!!!
دوباره همه باهم برخورد کردند و محافظان اسنیپ هی سعی کردند که جلوی این برخوردهارا بگیرند ولی نشد:
-ساکت باشید!!!
همه شلوغ میکردند و سروصدا بوجود می آوردند و شارزاس طفلکی مجبور شد کلی سایه رها کند در میان ملت که مردم ساکت شوند مردم هم وقتی رفتار دوستانه سایه هارا دیدند خدایی ساکت شدند وتمام سالن در سکوت فرورفت و فقط صدای ملچ ملوچ سایه ها بگوش میرسید:
-هی من میخوام خشانت بخرج ندم نمیشه!!!
همه با ترس به شارزاس نگاه میکردند و منتظر بودند که او صحبت کند:
-امروز قرار بود ما حمله کنیم به محفل ققنوس..
-خودمون میدونیم بابا...
یکی از سایه ها که بشدت به سروصدای اضافه حساسیت داشت پرید رو کله فرد ناطق و او خپه شد:
-ما اومدیم بریم محفل دیدیم حال نمیده چون همه ندید بدیدها ریختن تو محفل پس لرد عزیز ما تصمیم گرفت همچین ضایعشون کنه که دیگه تو آفتابه شیرموز خوردن هم کفاف نده برای همین تصمیم گرفتیم اینجارو بگیریم!!!
جمعیت در سکوت مطلق فرو رفته بود بعد یکی از خبرنگاران پیام امروز اومد جلو و سئوال کرد:
-جناب شارزاس...افراد گروه مقاومت میگفتند شماها کنار شکیدید و حمله نمیکنید در مورد حمله امروز توضیحاتی ارائه بفرمائید!!!
-بله...اصولا در طول تاریخ افرادی که در خانه های گرم و نرمشان لالا کرده بودند تصور میکردند تختشان امن ترین جای دنیاست برای همین هم این سفیدهای مشنگ تصور میکردند حالا که ما فعالیتی نداریم در اصل کنار کشیده ایم ولی ما منتظر زمان مناسب بودیم چون ماها عین سفیدها نیستیم که هرلحظه عین قوم بربر حمله کنیم به هرجایی که دیدیم!!!امروز هم لرد بزرگوار دید حوصله همه سررفته گفت بریم تفریح ماها هم اومدیم تفریح!!!
خبرنگار اشاره ای به 6جسد خورده شده میکند:
-این تفریحه؟!
شارزاس لبخندی زد و از روی منبر پائین پرید:
-همینه که هست...
شارزاس غیب میشود و سایه ها بطرف مردم حمله میکنند
-دست لرد درد نکنه خیلی خوش گذشت!!!