اميشاف: واي نــــــــــــــــــــــــــــه!
لودو دسپاچه گفت: اي واي! اسپراوت! حالا چي كنيم؟
اسپراوت مثه دكتراي 40 سال سابقهاي گفت: هووممم... حالش بهتر ميشه...
سيبل دوباره جاي چشاش عوض ميشن و ميگه: موهوهاهاهاهاهاها! يه صداي ويژويژ ميشنوم... يني چي ميتونه باشه...
آرتا: الان زنگ ميزنم سنتمانگو...
آرتا شمارهرو گرفت و يكي گوشي رو برداشت: كيه؟ (صداي موزيك هوي متال هم ميومد!!)
آرتا: سنتمانگو؟
- اين چي ميگه؟ جكي؟ بيا ببين اين يارو مثه اينكه خله!
- هاه؟ كاري داشتي؟
آرتا: بله، اونجا سنتمانگوئه؟
- اي بابا! چي ميگي؟ اصن سنتمانگو خودتي! و گوشي رو كوبيد!
لودو: اي خاك... بلد نيستي يه شماره بگيري... سيبل، يه سر به چشم درونت برو سنتمانگو ببين شمارش چنده؟!
سيبل: برو بابا!
آرتا:
اسپراوت: صبر كن... و دفترچه تلفونشو در مياره... ميخواستي فيليتون بزني؟
آرتا: نه... ميخوام تلهگروف بزنم؟!
لودو: تلگراف!
آرتا: حالا هرچي!
اسپراوت: صفر، بيست و يك، نهصد و يازده، سه هزار و شونصد و هشصد و شونزده، بيست و هفت، ششصد و چهل يك، هشتصد
سيبل: مطمئني عدادرو درس گفتي؟
اسپراوت: از تو كه بهترم بلد نيستي به ترتيب بشمري!!
- بيـــــــــــب... بيـــــــــــــب... مشترك مورد نظر در دسترس نميباشد. هارو يبيارو مشترك تيسهي بات لورا وراسيبسئدب دسترسو نميپلو!
آرتا: اين دختره چي گف؟ اصن تو شمارۀ كيو داده بودي؟ واي! اينكو ووبيل (موبايل) بود!
لودو: درستش يه چيز ديگه ميشدا!!
اسپراوت: :-D واستا ببينم... آهــــــــان! بيا... صفر دويست و هشتاد و يك...
آرتا: اي بابا! من سنتمانگوي تهرانو ميخوام! چرا كد قروينو ميگي؟!
اسپراوت: واست...
لودو جهيد و دفترو از اسپراوت گرفت: واستا ببينم... آهــــــــان! سنتمانگوي تهران نيست... ولي اينجا نوشته بيمارستان سوانح و سوختگيهاي امام خميني مرحوم (ره)...
آرتا:
اصن زنگ بزن وزارت جادوگري!
بازم لودو شيلنگ برداشت و شمارۀ وزارتو گرفت...
- هلووووووو.... هلووووووووو...
- اين چي ميگي؟
- هلووووو؟؟؟ ايديت! و گوشيرو كوبيد!
آرتا: بابا اين همون روفوس اسكرينسيوره!! بازم زياد مشروبا... %$#@ خورده!!
امي: حالا چيكار كنيم... بدبخت از دس رفت...
هري: شامبي شامپو، يه ورد بخون رو اين سياسلوت!
دامبل: آيبيبل وينينيينيل بيليل سيبيل... ناگهان يه صدايي اومد... كينگزلي رف ببينه، كه ديد سقف توالت اومده پايين!
هري: افسون هم نخواستيم! الان زنگ ميزنم هرمي جون بياد!
آرتا: بينيش بينيم!... و رف اونور خيابون... هوووووووي! مش ممد! مش ممد! شومارۀ سينتمونگو چنده؟!
ممد: من نمدانم! صب كون! شونصد و شصتهزار و شصت و سه ميليون و شيش.
آرتا: چخ ممنون!
و برگشت و شمارهرو گرفت...
بعد از سه دقيقه، صداي آژيراي جاروهاي بيمارستان بگوش رسيد...
امي: اين همون صداييا كه پيشگويي كردي سيبل...
يكي از مأمورا جارو رو شكوند و يه برانكارد از جارو درآورد.
ملت:
مأمور: چيه؟ آدم نديدين؟ يبولو بوبولو فوبولو موبولو شوبولو!
كينگزلي بلند شد و صاف چسبيد به برانكارد. و برانكارد لوله شد تو جارو و مأموره رفت...
لودو: هووووووووووووووي... ما فاميلشيما!
(][)(][)(][)(][)(][)(][)(][)
شازدۀ مرگخورا، ادامش بده!
(][)(][)(][)(][)(][)(][)(][)