بله! به این ترتیب بود جلسه اول پنج شنبه مورخ 10 اردبیهشت سایت وزین جادوگران با موفقیت کامل برگزار شد! و به ما بسیار بسیار بسیار بسیار خوش گذشت!پس همه تو کف بمونین! و خواب خانواده گراپی ببینید و از حسودی منفجر بشین!
=======================================
ساعت 12 مجتمع فنی تهران
( فیلمی هندیی بخونین)!
من: استاددددد! استادددد! توروخدا!!! استاد بذار برم!
استاد: عمرا! همش پنج شنبه ها جیم می زنی!!!
من: استادددد ! تو کشتیش! تو برادرمو کشتی! تو تو تو! تو اونو کشتی!
استاد: جو گیر نشو بابا! شنبه روز معلمه!
من: بابا خوب زودتر می گفتی! حتما شنبه خدمت می رسم! بیا اینم 15 تومن پیش!
استاد: آی قربون بابا! اصلا تو هر وقت دلت خواست برو!
و این گونه بود که من سوار یکی از نزگول ها شدم و از برج تاریک به سمت میدان انقلاب رهسپار شدم...
آی بدو بدو چایی تازه! بدو بدو! حراجه!
من : اورک های عزیز کمر بندهای خود را ببندید فرود می آییم! مثل اینکه خبریه!
روح احمد با کیفیت متفاوت! روح احمد با ایزو 666 استاندارد مدیریت روحی!
من: به سدریک جان سلام!
سدریک: سلام دارک! چطوری؟ چه به موقع اومدی! هر چند 4 دیقه تاخیر داری!
من: شرمنده به خدا ! هوا خراب بود!
سدریک: خوب بریم! ولی من چشمم آب نمی خوره کسی بیاد !
من: یعنی بازم میخ گران دات کام می شیم؟ حداقل بروبچ جلسه گذشته که میان؟
سدریک: امیدوارم...
و ما سوار اتومبیل این وسیله مشنگی شدیم وبه سمت ستارخان را افتادیم...
من: حالا آلبوس رو چطور پیدا کنیم؟
سدریک: خیالی نیست صبر! (رو به گدای گوشه خیابون): آقا شما آلبوس رو می شناسین؟
گدا: منظورت دامبله؟
من: آره همون
گدا: آره بابا ! عکساش رو تو خیابون پخش می کردن! همونی که کراوات داره رو میگی دیگه! نه ندیدمش!
سدریک: بیا حالا بریم جلوتر! ا نگا کن رو بیلبرد عکس آلبوسه!
آلبوس رو بیلبرد: بابا زیر بیل بوردو نگا کنین!
و به این ترتیب بود که ما آلبوس و لرد سفید رو کنار بانک کشاورزی پیدا کردیم!
وقتی ما رسیدیم گندالف(لرد سفید) مشغول مشورت با آلبوس بود تا چطوری من رو شکست بده و آلبوس از تجربیاتش در مبارزه با یاهو فایتر نام می برد!
بله! آلبوس دامبلدور با موهایی ژل زده و انده تیپ! ریش آخرین مدل ماهواره ای و یه عینک مورفیوسی( به فیلم ماتریکس رجوع کنین) و شلوار و بولیز قهوه ای آخر تیپ اونجا بود! البته مسلما برای فریب مشنگ ها بوده! و اما لرد سفید که همانا گندالف سفید هستش! سه تیغه! لباس سیاه!
خلاصه ما اونجا وایستادیم تا بقیه بیان... در این میدان سدریک هم مجله دنیای تصویر خریده بود که روش عکس معتادی چاپ کرده بود و از اون به عنوان نماد جلسه استفاده کرد!
بله بعد از یه ربع وایستادن ما به همه شک داشتیم :-D
و این گندالف فداکار بود که چون ریش سفید داشت ( البته لباس سیاه پوشیده بود! و ریشش رو هم زده بود! اگه به سارومان نگفتم!) و 7000 سال سنش بود مامور کشف ما بود:
آقا قرار هری پاتر؟
شما هاگرید نیستی؟ به هیکلت می خوره!
هری پاتری؟
جادوگران؟
قرار دامبل و دوستان؟
شما تانکس نیستین؟ ای بابا چرا می زنی! همینطوری پرسیدم!
در این لحظه منو سدریک متوجه شدیم که اسم خیابان همانا حبیب الله بوده نه حبیب اولای و خوش حال شدیم که دامبل همون دامبل خودمونه و تغییری نکرده!
متاسفانه این کار ها بی نتیجه بود و موفق نشودیم عضو جدیدی کشف کنیم... پس دامبل بزرگ گفت بریم تو و اینجا میخ نشیم!
بعد از گذر از یک ورودی در پس یک پرده وارد سفره خان! شدیم! بعد از عبور وارد فضای مشکوک تری شدیم! بله چندین تخت و افراد بسیار که قلیون می کشیدند! دراینجا بود که آلبوس نتونست جلوس خودش رو بگیره! وگفت!:
آخ جون قلیون!
خلاصه رفتیم و روی تخت نشستیم... بعد از پنج دیقه و رسیدن ساعت به راس سه و نیم جلسه رسمی شد......
بله! بعد از یک ربع صحبت طاقت فرسا درباره اینکه بقیه چرا نیومدن من یادم افتاد که خیلی گشنمه( قبلش یه لیوان پر همه سن ایچ خورده بودیم) و به همین دلیل و به یاد سوروس عزیز من سفارش غذا دادم و بقیه هم بستنی!
در این بین که بخور بخور بود دامبل از پروژه بزرگ خودش درباره زدن یه سایت انده هری پاتری گفت و اینکه می خواد کافی نت هم بزنه و سدریک با نگاه بدی به او نگاه می کرد و احتمالا نگران این بود که دامبل پولدار وارد کار چایی هم بشه...
متاسفانه دامبل عزیز موفق نشد قلیون بکشه و مسئول اونجا گفت که حداقل باید 20000 هزار سال سن داشته باشی من در این لحظه کارت شناسایی خودم رو کردم و نشون دادم که یه جادوگر کهن هستم! و همه کف کردن و دامبل خوش حال شد که قلیون خواهد کشید! ولی مدتی بعد مسئول برگشت و گفت : متاسفم جلوی این گندالف سفید که 7000 سالشه بدآموزی داره!
خلاصه بعد از کلی صحبت درباره سایت دامبل و اهداف اون صحبت به جلسه کشید و ما شروع به بحث درباره اینکه چرا بقیه نیومدن کردیم! در این لحظه بود که سدریک پاشو دراز کرد و گفت: بابا ببینین چه راحتیم! اگه می یومدن پامون رو نمی تونستیم دراز کنیم! و همه تصدیق کردیم!
خلاصه من چلو کبابم رو خوردم و جای دوستان اساسی خالی خیلی خوشمزه بود! و بقیه هم گفتن که بستنیش ردیف بود! خلاصه یه مدت نشستیم و آلبوس دوباره صحبت درباره سایتش رو شروع کرد... یه مقدار حرف زدیم و درباره کتاب 5 و به خصوص آخرش هم صحبت کردیم و به نتایج درخشانی رسیدیم و چون بچه ها خیلی تعریف کردن من و آلبوس یه بستنی گفتیم و انصافا خوش مزه بود... خلاصه بعد از کلی بحث های جذاب درباره انواع موضاعت پاشدیم که بریم و من خواستم به یاد مرلین برم دسشویی که دیدم خرابه!
خلاصه از سفره خونه خارج شدیم و تصمیم گرفتیم که حالا که خیلی خوش می گذره بریم سینما پس گفتیم که بریم انقلاب اونجا پر سینماس همه اوکی دادن! و خلاصه راه افتادیم پیاده روی به سمت میدون توحید و جلسه دوم ما در اینجا شروع شد! و به بحث درباره علل نیومدن بچه ها پرداختیم ...
سدریک جان می گفت اقلا بچه ها می یومدن می گفتن نمیان! اصلا می گفتن بابا شما خرین جلسه گذاشتین اقلا می گفتن! و گفت که از مینروا خیلی متشکرم که اقلا اومد گفت من نمی تونم بیام...
من ضمن تایید گفتم که شاید مسئله کنکور باشه
آلبوس جان هم گفت یعنی یه روز اینقدر صدمه می زنه؟؟؟ به جای اینکه پای کامپیوتر باشن بیان سایت پاشن بیاد جلسه حضوری! دی سی هم نداره!
من گفتم که شاید خونواده اجازه نمی ده که بروبچ گفتن که اگه اونطوریه پس چه بهتر که نیومدن! خلاصه صحبت به این کشید که همه دنبال بهانن سدریک به نکته خوبی اشاره کرد و گفت با وجود اینکه فقط سایت خودمون بود ولی بازم کسی نیومد پس اینکه چون همه گروه ها بودن یه عده نیومدن بهانه بود که ما هم تایید کردیم و به این نتیجه رسیدیم که ما چهار تا آخرشیم! خلاصه نتیجه گرفتیم که نه مشکل جو و مکان هستش.. نه روزش هستش... و نه غیره... مسئله مسئله اعتماد سازیه .. مسئله اینه که چرا بچه ها می ترسن این جلسه رو بیان.. در اینجا این بحث مطرح شد که شاید خانم هایی که عضو سایت هستن چون هیچ آشنایی ب ندارن از جلسه ها و از کسانی که توش شرکت می کنن به همین دلیل نمی یان که آلبوس با جواب کوبنده بابا جون پسرا هم نیومدن! بازم فقط خودمونیم! من رو در سر جام نشوند! و به این نتیجه رسیدیم که اینا نقشه استکباره و همه تنبل شدن و نمی خوان بیان جلسه و دوباره فهمیدیم که ما چهار تا آخرشیم! ولی خوب در مورداعتماد سازی بازم بحث کردیم که به نتیجه مشخصی نرسیدیم و فقط به این نتیجه رسیدیم که کسانی که شک دارن فقط کافیه یه بار شرکت کنن یا اقلا تا مکان جلسه بیان و اگه مشکل داشت به نظرشون برگردن! سدریک به این نکته اشاره کرد که ما خودمون هم اولین بار هیچ شناختی از هم نداشتیم ولی اومدین آشنا شدیم>... خلاصه بعد از کلی بحث داغ که خیلی هم جذاب بود از کنار انواع غذاخوری ها رد می شدیم و آلبوس همه جا به دنبال قلیون بود! منم دنبال دسشویی! و لرد سفید هم معلوم نبود دنبال چی که به یه تنقلات فروشی رسیدیم و لرد سفید یه ظرف بزرگ شاه توت قرمز (به به!) خرید و آلبوسم آلوچه و شاه دونه خلاصه مشغول خوردن شدیم و دستامون قرمز شد و کلی داستان های قاتلی تعریف کردیم و یادی هم از خونآشام کردیم! بعدش سوار شدیم و به سمت انقلاب راه افتادیم و جلسه سوم ما توی ماشین درباره مسائل روزمره ادامه داشت یکی از این مسائل جلسه آینده و جای اون بود... به این نتیجه رسیدیم تا اگه جای جلسه رو یه جای مجانی بذاریم شاید عده ای افتخار حضور بدن و صحبت به پارک ساعی و غیره کشید و نهایتا پارک لاله تصویب شد و رفتیم و رفتیم تا به انقلاب رسیدیم در حالی که من امیدوارم بودم تا بچه ها برن سینما تا من بتونم برم دسشویی همه گفتن بریم پارک لاله تا یه جایی رو اوکی کنیم برای هفته بعد... خلاصه رفتیم یه دوری زدیم سدریک و دامبل و لرد سفید نشستن توی چمن و من در جستجوی دستشویی رهسپار شدم ! بعد از چند دور گم شدن در پارک و دور خودم چرخیدن موفق شدم دستشویی پیدا کنم و اینجا بود که فهمیدم مرلین واقعا به جامعه بشری کمک می کنه! وقتی برگشتم دوستان جلسه چهارمی نیز برگزار کرده بودن که از مفاد اون بی خبرم ولی خوب در مدتی که من نبودم با تمام قدرت به حساب شاه توتا رسیده بودن و دست های خونی اونا نشون دهنده مدرک جرم بود! خلاصه آنچه باقی مانده بود رو به چند سرباز بدبخت انداختیم! چون رو دستمون باد کرده بود و به سمت دکه های پایین پارک لاله را افتادبم و آلبوس از فاصله چندین کیلومتری عبارت قلیون رو دید و به سمت اون جذب شد و ما هم رفتیم دنبال در یه دکه سفره خانه !خلاصه نشستیم و کمی درباره جلسه آینده صحبت کردیم و البته قبلا اوکی کرده بودیم که جلسه آینده از پارک لاله شروع باشه و بعد دوستانی که دس به جیب هستن تا سفره خانه خیابان حجاب با ما بیان... تا شاید با این روش یه عده رو بکشونیم به جلسات... خلاصه یه بستنی همه زدن و منم آخر کلاس آب معدنی خوردم! آلبوس هم بازم موفق نشد قلیون بکشه! و کلی به اماکن فش داد! در این لحظه دو نفر اونیفورم پوش داخل شدن و آلبوس گفت: بچه ها ! اماکن اومد! در نگاهی دقیق تر متوجه آرم نیرو هوایی شدیم! و فهمیدیم که اینا اماکن هوایین!و بعد پاشدیم رفتیم و در مجسمه ای که حالت آب نما داشت و در نزدیکی همون دکه ها بود غرق در تفکر شدیم و هر کی گفت این یه چیزه: نیوتونه انیشیتنه... لرد سفیدم گفت: نورتونه! پس به این نتیجه رسیدیم که این مجسمه دکتر نورتون معروف هستش ! و جلسه آینده از زیر همین مجسمه شروع خواهد شد! خلاصه رفتیم نشستیم و جلسه پنجم ( یا ششم)رو شروع کردیم و آلبوس بازم مثل همیشه درباره سایت خودش و پروژه های خودش صحبت کرد و ما همه به این نتیجه رسیدیم که بهمون خیلی خیلی خوش گذشت! و پس:
هر هفته خودمون چهار تایی هم بیاییم و دوستان بی معرفت هم نیان اصلا خیالی نیست و اینقدر که به ما خوش گذشت رو اصلا فکرش رو هم نمی کردیم! و اصولا تا انقلاب مهدی جلسه ها ادامه دارد! پس قرار هفته آینده رو اوکی کردیم و به سمت منزل ها راه افتادیم!
=============
یک کلام ختم کلام!
دوستان عزیز خیر از مقداری شوخی که در اوایل گزارش اضافه شده بود بقیه گزارش کاملا درست بود ما به قدری صحبت کردیم که من همش رو یادم نیست ... بقیه دوستان اگه من چیزی یادم رفته رو حتما اضافه کنن.... ولی خدایی جای همه خالی بود.... به طرز باورنکردنیی به ما خوش گذشت.... تو کف بمونین!!!
قرار جلسه هفته آینده:
پارک لاله-- از سمت خیابان بلوار کشاورز-- کمی بالاتر از دکه های پایین پارک -- نزدیک آب نمای دکتر نورتون! پنج شنبه ساعت 3 بعد از ظهرروز قرار هم با رای عموم قابل تغییر است!
با تشکر!
مسئول بوق زدن و هماهنگی جلسات سایت جادوگران!
دارک لرد