سلام و صد سلام به شما ورزش دوستان عزیز
بله! بازم مثل همیشه .... جلسه برگزار میشه!
دیروز در اجتماعی میلیونی جلسه در کنار مجسه دکتر نورتون فقید
برگزار شد و بازم به ما خیلی خوش گذشت!!! آی جونم!
دکتر نورتون با 4 ویروس در دستهایشخیله خوب بسه دیگه! آها! صبر! اول اینم بگم که ضمن کوبیدن مشت محکمی بر دهان هر کی میگه جلسات بده اعلام می کنم که ما هر هفته جلسه داریم! چون خیلی خوش می گذره
گزارش جلسه:
بعد از خوردن کلی ضد حال و کلی گفتن بد و بیراه در دلم به ویدا اسلامیه که افراد جلسه رو به سمت خودش جذب کرد با اراده ای آهنین به سمت مکان جلسه حرکت کردم. چون عناصر مملی بسیار زیاده بودند با از لباس مشنگی استفاده کرده و با وسیله نقلیه بزرگ همگانی به سمت مکان تظاهرات حرکت کردم... در اینجا بود که در نزدیک پارک لاله در یک بقالی دو نفر رو مشاهده کردم که داشتند ارس کولا می خوردند ضمن بسی تعجب از اینکه ارس کولا از تبریز تا تهران آمده متوجه شدم که نیروهای نوشابه ای مکان جلسه رو کشف کردند و یا احتیاط بیشتری به مکان جلسه نزدیک شدم در اینجا بود که بادی شدید وزید و تمام موهای من رو خراب کرد
ضمن فحش دادن به آسمان و زمین! به سمت مجسمه دکتر نورتون حرکت کردم... بله به مجسمه رسیدم ولی کسی نبود و غیر از کلاغی که احتمالا جاسوس بود و روی کله نورتون نشسته بود کسی نبود... در اینجا بود که نیروهای دارک من احساس بدی رو پیش بینی کردند! ولی ناگهان یه نفر گفت: سلام دارک! و شپلخ! از رو زنجیر پرید و به سمت من اومد! این بود لرد سفید بزرگترین دشمن من و من بسی خوشحال شدم
به به پیام گندالف چطوری دشمن عزیز! چه خبرا؟ کو بقیه؟
لرد سفید: کسی نیومده!
من: مشکوکه
لرد سفید: دامبل اومده و وبانوی سایه ها
در این لحظه کله دامبل از داخل کافی شا(ب) بیرون آمد و بگفت: سلام!(همراهش کلی دودم بیرون اومد) و من متوجه شدم که بالاخره موفق شده غلیون بکشه
: بیا تو دارک!
من: نه بذا سدریک هم اومد باشه ..
و در انتظار سدریک بودیم و با گندالف بر سر اینکه چطوری همدیگه رو بکشیم بحث می کردیم
من: ببینم سدریک اوضاش ردیفه؟ می گن مرده که(ضمن ارز (دلار-پوند و غیره همه رقم موجود است) معذرت از سدریک عزیز)
گندالف: نه بابا اوضاش ردیفه
کمک... ای وای.... به دادم برسید...
من: سدریک!
و سدریک در حالی که به علت شدت جراحات وارده نمی توانست پرواز کند از توی چندتا درخت رد شد و در حالی که می لنگید به سمت ما آمد!
من: خدا به دور! چی شدی؟ مملی بهت حمله کرده؟
سدریک: ای وای تو این مایه ها پام خرابه بشینیم!
سدریک آسیب دیده از جنگ بر علیه مملیمن: راستی ساب زیرو کو قرار بود بیاد فک کنم دامبل گفته بود میاد
گندالف: نه بابا اسکورپیون رو تو کوچشون چاقو زدن رفته عیادت اون! تازه قرار بود رایدن و بقیه بروبچ مورتال کومبت هم بیان ولی خوب به خاطر اسکورپیون کسی نیومد
من: اهان! راستی مرلین زنگ زده بود! گفت سه رب دیگه زنگ می زنم!
و اینگونه بود که با سدریک شروع به صحبت درباره روح سبز(روح احمد سابق) و استکبار مملی کردیم و در این لحظه دسته بزرگی از زن های مودی در حالی که شعار مرگ بر استکبار یاهو رو سر داده بودن از کنار ما عبور نمودند...
درنگی بعد! آلبوس و بانوی سایه ها به سمت ما آمدند... و بعد از سلام و احوال پرسی و مشعوف شدن از اینکه بالاخره طلسم شکست و یک نفر از خانم های سایت لطف کرد آمد شروع به صحبت درباره مسائل روز(قیمت ماکسیما-کیفیت چای- انواع بوق- لغت نامه دامبل خدا) و غیره نمودیم و من کلی عکس از همه در کنار دکتر نورتون گرفتم و اینجا بود که دامبل گفت:
بریم قلیون بکشیم
همه:
در اینجا بود که من گفتم بریم و سدریک با نگاهی امیدوارانه گفت شاید وقتی دیگر! ا ببخشید! گفت شاید کسی بیاد! یه کم صبر کنیم و در آفتابی سوزان صبر کردیم!
بعد از مدتی حرف توجه ما به کفش های بسیار بسیار بزرگ آلبوس که از صد کیلومتری تو چشم میزد جلب شد و بعد از گفت کلی: بابا پولدار! عکسی هم از کفش آلبوس گرفتیم که به سمع و نظرتون خواهیم رسوند...
دامبلی با کفش های آهنی!سپس به سمت کافی شا(ب) حرکت نمودیم در این لحظه شخصی معلوم الحال به سمت من نزدیک شد خیلی نزدیک شد(موهایی ژولیده... کاسه ای در دست داشت و چیزهایی می گفت که به زبان موردوری هم نبود و من متوجه نشد) به هر بعد از اینکه رفت پی بردیم که او کسی نبود جز: فاج! رهبر قبیله بونگا بونگا! و وزیر سابق! رفتیم داخل:
ودر آنجا سن ایچ خوردیم در حالی که سدریک چایی شرکت خودش رو با افتخار خورد و من عکس هم از همه دوباره گرفتم در اینجا بود که آلبوس روی یک فروند موشک بالستیک کاغذی به طرز مشکوکی از ما امضاء گرفت و ما ندانسته امضاء کردیم و بعد متوجه شدیم که با امضاء کردن مجبور شدیم در سایت وزین آلبوس ثبت نام کنیم!
موشک کروز یا بالستیک؟! مسئله این است! همچنین همه متوجه عینک آفتابی جادویی دامبل شدیم که هر کی می زد خیلی خوشتیپ می شد و به من اونجا احساس Agent Smith بودن دست داد و گفتم از من عکس بگیرین!
مامور اسمیت جدید! فقط دچار حدود چهل کیلو اضافه وزنه شده!و مشتری عینک دامبل شدم و دامبل منو بد نگاه می کرد!
تو همین حوالی مرلین جان آخر مرام رو گذاشت و زنگ زد:
علاقه مندی در چهره آلبوس برای صحبت با مرلین موج می زنه=======================================
سایر عکس های کافی شا(ب)(((((((این عکس به درخواست لرد سفید برداشته شد... بوق!!!)))))
یوهاهاهاهاها! به من می گن لرد سفید
=====
بدون شرح!
======
اوکی -- یس--- یو آر رایت---
======
این عکس فقط برای نشان دادن تکنولوژی زوم دیجیتال بوده است و بس!و مدتی بعد بود که بانوی سایه ها گفت که :من دیگه باید برم!
و من گفتم: بابا نزگولا اینجا هستن
گندالفم گفت: بابا عقاب! نزگول چیه!
و دامبل گفت: نه بابا ضد هوایی های مملی هستن خطرناکه! با وسیله مشنگی بره بهتره
سدریک نظر خاصی نداشت چون پاش خیلی درد می کرد!
و اینجا بود به خبر کردن یک آژانس منتظر آژانس شدیم و رفتیم گوشه خیابون تا آژانس بیاد و ناگهان شخصی اومد با قیافه ای بسیار جالب
(کاش عکس گرفته بودم!) احتمالا پسر عموی فاج بود و گفت که آژانسه که من با نیروهای دارکم پی بردم که خالی می بنده و گفتم آرمت کو؟
که یارو ضایع شد و یه چیزایی گفت و هوششششت! رفت
درنگی بعد آژانس آمد و بانوی سایه ها خداحافظی کرد و رفت...
و ما به سمت پارک برگشتیم و در کنار دکتر نورتون جمع شدیم
یه کم صحبت کردیم و رفتیم تو چمنا نشستیم و درباره هری پاتر بحث سنگینی کردیم و من بازم عکس گرفتم... و اینجا بود که همه عینک آلبوس رو زدن و دیدن چیزه خوبیه و من گفتم هفته دیگه یدونه برا من بخر! خیلی باحاله! و آلبوس قیمتی بالا گفت که من پشیمون بشم!
بعدش چی شد؟ آها! رفتیم دور یه میز چهار نفره که ماله شطرنج بود نشستیم و کلی حرف زدیم سدریک همچنان در وضعیت آرامش فعال به سر می برد و به قول معروف با ما نبود! کلی اونجا حرف زدیم و از همدیگه و دماغ سدریک عکس گرفتیم:
آیا مملی رو را زنده خواهد گذاشت؟و عکسایی دیگر! من بازم احساس بهم دست داده بود عکس ماتریکسی گرفتم!:
سدریک آخر بچه مثبت: دارکی کیفت یه وقت یادت نره!
=======
سدریک: خوب حالا چی کار کنم؟ باید تمام اقتصاد در دستان من باشه... همه چی رو خواهم خرید...
======
چی میشد دامبل این عینک رو می داد به من؟! 24 ساعت می زدمش!!!
و پاشدیم رفتیم به سمت کافی شا(ب) آلبوس دوباره قلیون سفارش داد و من رفتم سیب زمینی(به به!) جاتون خالی سفارش دادم و خوردیم... و سدریک با تمام قدرت بستنی خورد!:
آخ جون بستنی! کو کو غذا!لرد سفید که دیگه نتونست تحمل کنه رفت و یه سر غلیون گرفت و اومد و در غلیون کشیدن به آلبوس یاری رسوند! و من عکس های دودی بسیاری گرفتم!:
آلبوس بعد از رسیدن به غلیون در آرامش کامل!گندالف که در گذشته چپق می کشید نشان داد در غلیان بسیار حرفه ای است! سپس قدری بحث سنگین کردیم و پاشدیم رفتیم پیش دکتر نورتون در اینجا آلبوس اشکی بریخت و بگفت: به روایتی دکتر نورتون بابای من بوده!
همه گریه کردیم و آلبوس رو دلداری دادیم و از زحمات باباش در مبارزه با ویروس ها تقدیر کردیم...
دامبل در غم پدر از دست رفته اشبعدش من و لرد سفید متوجه شدیم که همه به ما بد نگا می کنن و تازه متوجه شدیم که خیلی عجیبه گندالف و سارون در کنار هم را برن! پس تصمیم گرفتیم همدیگه رو بکشیم! در کنار مجسمه دوئل سنگینی شد که عکس هاش موجوده و کلی ماگل کشته شد...:
من در حالی که می خوام کف گرگی بزنم و گندالف در حالی که دندان های دراکولایی خود را نشان داده و با کبیورد درون کیسه می خواد توی سر من بزنهسپس دوباره زدیم به خاکی و رفتیم تو چمن نشستیم و بازم عکس گرفتیم و بازم کلی صحبت کردیم و کلی خندیدیم!( به دلیل مغایرت با استاندارد جهانی PG-13 متن صحبت ها موجود نیست )
و بازم جای دوستان خالی خیلی خوش گذشت...
سپس پاشدیم در حالی که هوا تاریک شده بود رفتیم قدری دور زدیم و اینجا بود که سدریک از آرامش فعال خارج شده و به قول معروف با ما بود! کلی حرف زدیم و من هر چی خواستم جدی صحبت کنم دامبل و بروبچ پارازیت دادن که من با دامبل درگیر شدم و نصف پارک با خاک یکسان شد و دامبل بگفت: تو برو عضو اسلایترین شو! و تو سایت بزنیم سرو کله همدیگه
و من بگفتم: عینک آفتابی نمیدی؟! باشه! قبول! پس بچرخ تا بچرخیم!
آلبوس دلش بسوخت و عینک آفتابی رو داد من و من خوشحال و خندون در حالی که هوا کاملا تاریک بود عینک آفتابی رو زدم و چون چیزی نمی دیدم سدریک دست منو گرفت
خلاصه خر افتاد تو کاسه!
بعد از کلی صحبت و دور زدن نشستیم دور یه میز چوبی و باز هم بحث مفصلی درباره اینکه بچه ها چرا نمیان کردیم و تصمیمات سدریکی(انتحاری گرفتیم): از این به بعد دیگه به کسی اعلام نمی کنیم و یا از کسی درخواست نمی کنیم تا در جلسات شرکت کنه و فقط دو روز مونده تاریخ و ساعت جلسه رو اعلام خواهیم کرد! هر چند به احتمال زیاد همین جا پنج شنبه خواهد بود... بگذریم...
حدود ساعت 9 راه افتادیم به سمت منازل و من عینک آلبوس رو بهش پس دادم چون دست دو بود می خواست به من بندازه!
این بود جلسه این هفته و خیلی خیلی خوش گذشت!
در ضمن به ما ثابت شد که دامبل همیشه دامبله: توجه شما رو به لغت نامه دامبل خدا جلب می کنم:
فری وال:(Free Wall) دیوار مجانی؟! نخیر بابا ! منظور فایر وال بوده!(حدید!)
دیسیک توووپ(Disik Tooop) یک جور دیسک توپی نیست منظور صفحه ویندوز است..(جدید!)
زوپیس تیم(Xoopis Team) نخیر بازم اشتباه کردین! زوپس تیم فوتباله نداده! منظور تم های زوپس هستش!(جدید!)
حبیب اولای: نام جدید خیابان حبیب الله(قدیمی)
سفره خان: خان نعمت بگشود و بگفت: منظور سفره خونه بوده(قدیمی)
متاسفانه بقیش یادم نیست! زیاد بود اگه کسی یادشه یه بوق بزنه!
دوستانی که نیامدند امیدوارم هر جا هستند بهشون خوش گذشته باشه...
دوستانی که آمدند: خیلی ممنون لطف کردین و باز هم ممنون امیدوارم همیشه بیایین!
در ضمن تشکر خیلی مخصوص از بانوی سایه ها که واقعا واقعا لطف کرد و در جلسه شرکت کرد... بازم خیلی خیلی ممنونم
یا حق(به قول دشمن عزیز لرد سفید!)
موفق باشین
دارک لرد: دشمن جدید آلبوس؟!
بوق! خدافظ