جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

در حال بارگذاری شمارش معکوس...
جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: شنبه 29 آذر 1393 21:03
تاریخ عضویت: 1393/05/16
تولد نقش: 1393/05/22
آخرین ورود: دوشنبه 17 بهمن 1401 11:11
از: …
پست‌ها: 742
آفلاین
براي همين كاملا كنار رفت تا هري بتواند وسايل مورد نيازش را بخرد چون بايد زود تر راهي مي شد
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: شنبه 29 آذر 1393 14:43
تاریخ عضویت: 1393/03/15
تولد نقش: 1393/04/16
آخرین ورود: دوشنبه 29 آبان 1402 01:31
از: رنجی خسته ام که از آن من نیست!
پست‌ها: 1125
آفلاین
جرج هري را مي شناخت و مي دانست كه اصرار بي فايده است و هري راضي نمي شود.
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: شنبه 29 آذر 1393 00:28
تاریخ عضویت: 1393/05/16
تولد نقش: 1393/05/22
آخرین ورود: دوشنبه 17 بهمن 1401 11:11
از: …
پست‌ها: 742
آفلاین
هري بر خلاف ميلش دست جرج را از شونه اش برداشت و گفت:من انها را به اين روز انداختم پس خودم هم درستش مي كنم.نمي خوام جون ديگران را هك توي خطر بيندازم
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: پنجشنبه 27 آذر 1393 21:44
تاریخ عضویت: 1393/06/28
تولد نقش: 1393/06/30
آخرین ورود: جمعه 17 آذر 1402 01:25
از: شهری که کودک نداشت.
پست‌ها: 459
آفلاین
جورج دستانش را روي شانه هري گذاشت و با حالتي دوستانه گفت:
-ناراحت نباش هري با هم پيداشون ميكنيم ما دوستاي خوبي داريم . مطمئن باش به كمك هم همه چيو حل ميكنيم
تصویر تغییر اندازه داده شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»

پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: پنجشنبه 27 آذر 1393 12:44
تاریخ عضویت: 1393/05/16
آخرین ورود: چهارشنبه 14 بهمن 1394 19:04
پست‌ها: 350
آفلاین
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو بردارد. در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت.

چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید. ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست. به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟ تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند. اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.

به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت. هوا سرد و غمگین بود انگار اسمان هم غم را در دل هری احساس می کرد.اما هری با تمام غم موجود در قلبش باز هم حاضر شد مثل گذشته دردسر را به جان بخرد اما نه برای دوستانش بلکه برای خانواده اش نگران بود..اگر انچه که در فکرش بود نمیشد چی؟آن وقت او هرگز نمیتوانست خانواده ی خود را ببیند. نگرانیش چند برابر شد.

سرش را به شدت تكان داد، سعي مي كرد افكار منفي را از ذهني دور كند تا بتواند بيشتر فكر كند، ولي اين كار تقريبا غيرممكن به نظر مي رسيد. در دوردست ها رعدی غرید. هری اما نشنید. در گوشش صدها صدای شیطانی فریاد میزدند. مثل این بود که ابرهای سیاه در آسمان جلوی چشمش می رقصیدند و جنگ افکارش را منعکس میکردند. هري به سوي مرگ مي رفت اما خود نيز نمي دانست كه در چه راهي قدم گذاشته است.

با توجه به خطرهایی که در انتظارش بود ، هری به این فکر کرد که بهتر است اول به کوچه دیاگون رفته و لوازم مورد نیاز نبردش رو بخره.با یک حرکت چوب جادو ، ناپدید و ناگهان در کوچه دیاگون جلوی مغازه فرد و جرج ظاهر شد. با توجه به بودجه كم وزارت خانه مجبور بود از لوازم شوخي فرد و جورج به عنوان مهمات استفاده كند.

نگاه غم زده اش به وضوح جرج را نگران کرده بود.نمی خواست بفهمد!بفهمد که چه؟هری دوست نداشت کسی بی لیاقتیش را در نگه داری از خانواده ببیند!

جرج با هری احوالپرسی کرد.... اما هری نتوانست کلمه ای با او حرف بزند چون ممکن بود از قضیه بو ببرد.
آخر جرج طاقتش به سر آمد
با نگرانی پرسید:هری چی شده؟

هري نمي توانست چيزي را پنهان كند زيرا حتي اگر هم دروغ ميگفت از چشمانش مي شد همه چيز را فهميد و به دل خسته ي هري پي برد.
- نه اونطوری..خب..

نفس عمیقی کشید.این نشان از بی عرضگیش نبود!
- جينى و بچه ها رو گ..گروگان گرفتن و..و من مى خوام نجاتشون بدم.

هرى لحظه اى مکث کرد، شايد منتظر بودن تا جرج دلداريش بدهد اما جرج همچنان با بهت او را نگاه مى کرد. هرى ادامه داد.
- تنهايى بايد اين کارو انجام بدم..نمى تونم تو رو به خطر بندازم جرج.

جرج بلاخره سکوت را شکست.
- متوجه هستی که جينى خواهر منم هست؟ يعنى مى خواستى اين موضوع رو به من نگى؟
-نه..راستش نمي خواستم نگران بشي و..

هري با نگاهي به جرج فهماند كه ديگر لطفا ادامه نده زيرا نمي تواند خود را نگه دارد و ممكن است اشكهايش سرازير شود.
تصویر تغییر اندازه داده شده


I'm James.
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: پنجشنبه 27 آذر 1393 11:34
تاریخ عضویت: 1393/05/16
تولد نقش: 1393/05/22
آخرین ورود: دوشنبه 17 بهمن 1401 11:11
از: …
پست‌ها: 742
آفلاین
-نه... راستش نمي خواستم نگران بشي و ....
هري با نگاهي به فرد فهماند كه ديگر لطفا ادامه نده زيرا نمي تواند خود را نگه دارد و ممكن است اشكهايش سرازير شود
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: سه‌شنبه 25 آذر 1393 19:53
تاریخ عضویت: 1393/05/16
آخرین ورود: چهارشنبه 14 بهمن 1394 19:04
پست‌ها: 350
آفلاین
- جينى و بچه ها رو گ..گروگان گرفتن و..و من مى خوام نجاتشون بدم.

هرى لحظه اى مکث کرد، شايد منتظر بودن تا جرج دلداريش بدهد اما جرج همچنان با بهت او را نگاه مى کرد. هرى ادامه داد.
- تنهايى بايد اين کارو انجام بدم..نمى تونم تو رو به خطر بندازم جرج.

جرج بلاخره سکوت را شکست.
- متوجه هستی که جينى خواهر منم هست؟ يعنى مى خواستى اين موضوع رو به من نگى؟
------------------------------------
فرد 19 سال پيش مرده به همین علت وارد داستان نکردم اگه قراره اضافه بشه..اضافه ش کنید. :))
تصویر تغییر اندازه داده شده


I'm James.
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: سه‌شنبه 25 آذر 1393 16:21
تاریخ عضویت: 1393/08/19
تولد نقش: 1393/08/20
آخرین ورود: یکشنبه 7 بهمن 1397 19:42
از: این شهر میرم..:)
پست‌ها: 336
آفلاین
- نه اونطوری...خب...

نفس عمیقی کشید.این نشان از بی عرضگیش نبود!

-جینورا و بچه ها رو...

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر تغییر اندازه داده شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: دوشنبه 24 آذر 1393 23:08
تاریخ عضویت: 1393/05/16
تولد نقش: 1393/05/22
آخرین ورود: دوشنبه 17 بهمن 1401 11:11
از: …
پست‌ها: 742
آفلاین
هري نمي توانست چيزي را پنهان كند زيرا حتي اگر هم دروغ ميگفت از چشمانش مي شد همه چيز را فهميد و به دل خسته ي هري پي برد
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
ارسال شده در: دوشنبه 24 آذر 1393 20:22
تاریخ عضویت: 1393/05/27
آخرین ورود: یکشنبه 5 مهر 1394 19:35
از: یزد
پست‌ها: 7
آفلاین
فرد و جرج با هری احوالپرسی کردند.... اما هری نتوانست کلمه ای با آنها حرف بزند چون ممکن بود آنها از قضیه بو ببرند.
آخر جرج تاقتش(طاقتش؟) به سر آمد
با نگرانی پرسید:هری چیشده؟
Keep
Calm
And
Love
potter