هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۱۲:۵۴ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 323
آفلاین
-عا....

گوینده دیالوگ کمی خجالت کشید! معمولا سابقه نداشت بیش از یک نفر موقع صحبت کردنش بهش گوش بده!
-عا میشه به شومینه نگاه کنین؟

سر ها به سر جای اولش برگشت و پنه لوپه که حالا دوباره میتونست نفس بکشه چنتا کاغذ رنگی رنگی رو بالا گرفت!
-بیاین نقاشی بکشیم!

پنه لوپه که کمی اعتماد به نفس گرفته بود به سمت شومینه حرکت کرد و نقاشی هایی که توی دست داشت و بالا گرفت!

-عا پنه اینا چین؟:/

پنه لوپه کمی پوکر فیس شد! انتظار نداشت که ریونکلاوی های باهوش تا این حد با هنر آشنایی داشته باشن!
-عا... نقاشی دیگه! یه تصویر که روی کاغذ میکشن، میشه نقاشی...

همه بدجوری به پنه لوپه و نقاشی هاش نگاه میکردن! از دید یک ریونی کاغذی که جز عدد و حروف چیزی روش باشه بی مصرفه!
واقعا جای تأسف داشت که این هوش بالای ریونی جایی به دور از هنر پرورش داده میشد!

پنه لوپه که میزان علاقه رو میدید، شور و شعف و استقبال از ایده شو میدید، برگشت تا سر جاش بشینه!

-میشه یکم دیگه نگاش کنم؟

شومینه این حرف و زد و دستی از آتیشش بیرون آورد و گوشه ی کاغذ نقاشی شده ی پنه رو جلوی چشای سرخش گرفت!

ناگهانی خیلی یهوی شومینه بغض کرد و شروع کرد به جرقه پرتاب کردن!
-اینجااااا کجاستتتتت؟

پنه لوپه که محکم گوشه دیوار پناه گرفته بود با نگاهی وحشت زده پاسخ داد.
-اون فقط یه نقاشیه!

شومینه از جرقه زدن دست برداشت، اخه انتظار داشت که چیزی که توی نقاشی دیده واقعیت داشته باشه!
و همون طور که نقاشی مادر مرده و سوخته رو روی زمین می انداخت رفت توی لک!
-میدونستم یه همچین چیز زیبایی فقط تو نقاشی هاست!
کاش میتونستم به دنیای نقاشی ها برم و اونجا رو از نزدیک ببینم! ای خودااا! چرا من و شومینه افریدی؟

ریونکلاوی هایی که یا از جرقه های شومینه سوخته بودن یا زیر میز و پشت کاناپه پناه گرفته بودن به سمت نقاشی رفتن!
کل محتویات نقاشی یک عدد گل بود و یک پروانه! که توی چمنزاری سر سبز قرار داشت!
-عا... شومینه! درسته این نقاشیه! ولی...

سو با انگشت به بیرون از پنجره تالار اشاره کرد و ادامه داد:
-اون بیرون چیز هایی زیبا تر از یه گل پروانه میشه دید!
مثلا...
-شمال!
-عا.. اون که نه... ولی خب اره مثلا شمال!

شومینه از شنیدن صوبت های سو از حالت بعض و اندوه انبوهش در اومد! کمی باد کرد و بعد از چند ثانیه نفس نکشیدن به کلی ترکید!
-من میخوامممم برم بیروون!
-زرشک!
-پیاز!
-هویج!

شومینه که معنی نگاه هایی که بهش دوخته شده بود رو میفهمید کمی غر غر کرد، کمی جرقه زد، کمی تکون خورد و به ارومی از دیوار پشتش جدا شد!
دو تا پای فینگولی و خیلی کوچیک از زیر شومینه بیرون زد و دو تا دست داغ قرمز از تو اتیشش، زیر چشای گرد و قلمبه اش! منم میتونم راه برم!

نگاه معصوم، چهره ی ملتمس و غم مضاعفی که چشمای شومینه نشون میداد میتونست کافی باشع تا ریونی ها با حرف شومینه موافقت کنن!
-حالا کوجا میخوای بری؟:/
-شمال!

چند ساعت بعد

تالار ریون با انبوهی از چمدون های باز و بسته ی ابی رنگ و فیروزه ای و بنفش و نیلی رنگ پر شده بوده و
کیلو کیلو لباس و لوازم ارایشی از در و دیوار و کمد میریخت!

-ضد افتاب من کوششش! گب مگه نگفتی پسش میدی پس چرا نیست!

سو لی که توی اتاق های تالار با عصبانیت دنبال گابریل میگشت شاهد سعی و کوشش فراوون ریونی ها برای چمدون بستن بود!
پنه لوپه کلا دو دست لباس داشت و یک باکس نوشابه ی شیشه ای رو به سختی توی چمدونش جا داده بود!
سوزانا و کردلیا از بین کلاه افتابی های قدیمی سو در حال انتخاب بودن! ولی از نگاه کردن به چمدوناشون میشد فهمید که البته جایی جز روی سرشون برای بردن چیزی دیگه ندارن!
روزیه یک تیکه از کتابخونه ی توی دیوار و کنده بود و سعی داشت توی چمدون بزرگش بچپونه!

-عا... درو میخوای فقط کتاباش و بر داری؟ فک کنم قفسه اش سنگین باشه برات!:/
-اومم... ممنون سو خیلی فکر خوبیه،وا... حالا چرا اینقد پریشونی؟
-گب! گب داره سر به سرم میذاره! ضد افتاب من و برداشته و گم و گور شده!
-خوابگاه پسرونه!
-اونجا چه غلطی میکنه... گَبببببب!




ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۴ ۱۸:۵۲:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- حسش نیست!

شومینه ی تالار ریونکلاو این را گفت و دفترچه ی خاطرات ربکا را به گوشه ای پرت کرد.
ربکا باورش نمیشد، بدون هیچگونه درد و خونریزی شومینه خاطراتش را پس داده بود!
- مطمئنی؟
- نکنه میخوای خاطراتتو بخونم فرزند؟
- نه بابا! مرسی حتی!

شومینه خمیازه ی دیگه ای کشید.
- دلم یه کار هیجان انگیز میخواد!

ریونکلاوی ها با شنیدن صدای شومینه به سمتش برگشتند.
- میخوای باهم حملات و مشکلات مغولان رو بخونیم و تحلیل کنیم؟!
-
- میخوای بلندت کنم باهم پرواز کنیم؟

شومینه سرتاپای لینی را بررسی کرد.
- تا حالا به سایزت فکر کردی فرزند؟ شعله ی آتیش منم از قدت بلند تره!

لینی سرخورده شد و گوشه ای نشست.

- چیز دیگه ای برای سرگرم کردنم به ذهنتون نمیرسه؟

ریونکلاوی ها با نگاهی سرشار از "نه به مرلین" به شومینه خیره شدند.

- پس من این آبو میخورم و واسه همیشه خودمو خلاص میکنم!
- نه! من یه ایده ای دارم!

سرها به طرف فرد گوینده برگشت.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
خلاصه:
شومینه‌ی تالار ریون حوصله اش سر میره. ریونی ها اول نامه های چو رو میدن شومینه بخونه ولی شومینه هم نامه ها رو میدزده. نامه‌های جرالد رو که خوند، ریونی ها میخوان نقشه بکشن ولی دختربچه‌ای دفترچه اش رو تو شومینه میندازه و...
*-*-*-*


شومینه درحالی که قهقه میزد، به ریونکلاوی های روبه رویش خیره شد.
-نوادگان روونا، بنشینید تا برایتان کمی داستان بخوانیم و بخندیم!

همه نشستند و به شومینه خیره شدند. ربکا کنار گابریل نشسته بود و تا میتوانست با آرنجش به او میکوباند.

-ها؟ چیه؟ چرا اینقد میزنی؟
-خب... میشه بگی اون سال اولی بیچاره کیه؟

گابریل به دفترچه خاطرات در شومینه نگاهی کرد. اسم دخترک روی آن بود ولی راحت خوانده نمیشد. پس گابریل نزدیک تر شد تا اسم او را بخواند.
-نفهمیدم اسمش چیه.

ربکا به شومینه نزدیک تر شد و سعی کرد اسم او را بخواند.
ربکا ملورین لاک وود
فرزند ملورین و ریچارد لاک وود
"هرگز یک فرانسوی، احساسات روزانه اش را به رخ کسی نمیکشاند.
بلکه آن را در دلش میسوزاند!"

تعجب کرد! اسم او؟ دفترچه او در شومینه و یا در دستان آن دختربچه چه میکرد؟
ربکا ایستاد. چیز عجیبی بود وقتی همه منتظرند شومینه متن های در دفترچه را بخواند، و کسی بایستد.

-چیزی شده؟
-اون دفترچه دست کی بود؟
-یه دختر سال اولی. چطور مگه؟
-اسمش چی بود؟ واسه چی دستش بود؟
-چیکارش داری مگه؟

ربکا دستانش را در هوا تکان داد وسعی کرد آرامشش را حفظ کند.
کافی بود ریونکلاوی ها بفهمند دفترچه او در دستان شومینه است، کارش تمام میشد!
از فردا باید خنده های آنهار ا تحمل میکرد! برای یک فرانسوی خیلی سخت خواهد بود. آن هم آنگونه که ربکا تربیت شده بود!
-هیچی... هیچی... مهم نیست.

ربکا نشست و شومینه صفحه دوم دفترچه را باز کرد.
یعنی کدام خاطره ربکا را باید میخواند؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸

میراندا فلاکتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۴۰ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
ریموند با پشت دست اشک های ناشی از (خنده که چه عرض کنم) قهقهه های پیش از خدش بود را پاک کرد. و به لینی نگاه کرد. در کمال تعجب دید فردی با موهایی مشکی و عینکی زیبا و یه عالمه جلینگ بلینگ که به گردنش اویزون کرده بود، به ریموند خیره شده و درست پشت سر لینی ایستاده.
ریموند با نگاه اول فهمید که دختر نچدان ریزه میزه که همیشه جلوی دست پا است، قصد چه کاری را دارد. گویی او از همه جا بیخبر بود.

دختر سال اولی درحالی که دفتر خاطرات کهنه اش را دردست میفشرد به طرف شومینه میرفت.

از طرفی میراندا فلاکتون هم با نگاهی وحشت زده به دخترک چشم دوخته بود.

دخترک از همه جا بیخبر یکراست به طرف شومینه رفت و دستانش را دراز کرد تا دفترش را در اتش سوزان شومیخه پنهان کند و به دست ابدیت بسپارد.(چه جمله ای گفتم )

ریموند و میراندا هردو در زمانی مشخص به طرف دخترک و دفتر خاطراتش شیرجه ای ناگهانی زدند و نتیجه ی این شیرجه برخورد کله ی ریموند به دماغ میراندا شد.

میراندا با دماغی پر از خون به کمک ریموند راهی دفتر خانم پامفری شدند و دفتر به درون شوینه افتاد و دخترک مو مشکی، در اثر برخورد ریموند به او، به طرفی پرت شد.

اتش شومینه ناگهان گر گرفت و صدای خنده ای از ان بلند شد.
مثل اینکه شومینه سرگرمی دیگری پیدا کرده بود.
در این بین لینی و سو و جرالد که درحال فکر کردن برای رهای از دست این کارهای شومینه بودند، با دهان باز به شومینه که خط به خط دفتر دخترک را بلند بلند میخواند، نگاه کردند.


Ravenclow for ever
Hp


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸

هلن داولیش


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲:۵۶ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
شومینه_ خب دوباره شروع میکنیم نامه ی دوم : ماتیلدای عزیزم...
در همین حال جرالد با عصبانیت به سمت شومینه حمله ور شد و حاصل این حمله چیزی به جز چنتا سوختگی نبود روی دست و بازوی جرالد نبود

بعد از چند دقیقه که همه ارام گرفتند شومینه دوباره شروع کرد به خواندن نامه ها بچه ها اول میخندیدند ولی بعد از خوانده شدن چند نامه از جرالد و کریس کم کم ترسیدند که نفر بعدی خودشان باشند
برای همین گرد هم امدند و بدوند حضور شومینه یک جلسه خصوصی گرفتند.

هلن_خیلی عجیبه ما همیشه جلسه هامون را کنار شومینه میگرفتیم

سو _ولی ایندفعه نمیتونیم به شومینه اعتماد کنیم

لینی_ باید یک نقشه بکشیم تا دست از این کارها برداره

جرالد_ بعد از اینکه حسابی به نامه های ما خندیدید وحالا نوبت شما شد میخواین نقشه بکشین

همه میدونستند که اون ناراحته چون نامه های عاشقانه اش لو رفته برای همین چیزی نگفتند (که البته این از ریونیا بعید بود)

سو_ خب حالا نقشه چیه؟





Only Raven

cat and bock



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
همه چشم هایشان را بسته بودند و آرزو می کردند که نامه ی آن ها خوانده نشود.چند نفر زیر لبی از گناهان خود توبه می کردند و بقیه کلمات رکیکی را به سمت شومینه روانه می کردند.

-خب حاضرید؟
شومینه این را گفت و چند نفر از ریونی ها درجا سکته زدند.شومینه ادامه داد:
-این نامه برای جرالد ویکرز است.
صداهایی از سر رضایت و آسودگی سالن را پر کرد و فقط ویکرز بود که می خواست دار فانی را وداع بگوید که در همین لحظه سو دست او را گرفت و از این اتفاق جلوگیری کرد.جرالد در همان دوثانیه سکوت تمام نامه هایی که برای ماتیلدا توشته بود را در ذهن خود مرور کرد و هرلحظه پوست صورتش قرمزتر میشد.
شومینه گفت:
-جری فکر کنم این اولین نامت به خانم استیونز باشه.

جرالد تا حدودی خیالش راحت شد چون نامه های اول خیلی صمیمی نبود.
شومینه شروع به خواندن کرد و بچه های ریون هرلحظه مشتاق تر میشدن.
-ماتیلدای عزیز،این نامه را درحالی برای تو می نویسم که اشک هایم حتی برای یک لحظه ام به من فرصت نمی دهند.

شومینه نامه ی جرالد بخت برگشته را بالا گرفت تا همه جای قطره های اشک او را روی نامه ببیند.بعضی از بچه های ریون ایستادند تا بهتر ببیند و بقیه عینک های مطالعه شان را از رداهایشان بیرون آوردند.صدای خنده ی نه چندان آرام بچه ها این ایده را در ذهن ویکرز انداخت که بلند شود و درحالیکه داد میزند از سالن خارج شود. چشم هایش را بسته بود و به سختی نفس می کشید و از ته دل آرزو می کرد که کسی جادویی را رویش به کار می برد تا همان موقع آب شود و به داخل زمین برود.
شومینه ادامه داد:
-مطلبی هست که چند ماه است می خواهم به شما بگویم...

صدای فریاد کریس از ردیف دوم باعث شد که شومینه حرفش را نصفه بگذارد.ریموند از شدت خنده سرش را تکان داده بود و یکی از شاخ هایش به چشم کریس برخورد کرده بود.جرالد از فرصت استفاده کرد و صندلی نفر جلو را از پشت کشید و او را به روی زمین انداخت. و بدین ترتیب، هرج و مرج جای خود را به سکوت داد.




Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۱۲:۵۴ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 323
آفلاین
فردای دیروز، یعنی امروز، تالار ریون

-ای بابا! خسته شدیم، خدایا بسه دیگیییییه. تا کی پارتی بازی؟ تا کی رانت؟ تا کی دست های پشت پرده؟

همه تالار با هم سر هاشونو به سمت صاحب صدا برگردوندن.

- چی شده ری؟ ماجرای دست های پشت پرده چیه؟

ریموند در حین نشتن پشت اخرین ردیف صندلی، که بچه ها، داخل تالار چیده بودن، همراه با نگاهی کنایه امیز به سو و کریس در جواب لینی اهسته گفت:
- بعضیا رو میگم، بعضیا که از پستشون سو استفاده میکنن و صندلی جلو میشینن! تازه نگا کن یه جای خالی هم برای یکی دیگه گرفتن!
-سو رو میگی؟ داری اشتباه...

پاسخ لینی رو شومینه محکم تر داد:
-احمقق، صندلی جلو همینه که تو روش نشستی، اومدی جلو شاخاتو کردی تو حلق من زر اضافه هم میزنی؟ برو گم شو عقب ببینم، مرتیکه گوزن.

ریموند که از رفتار شومینه به صورت پینکیویی شاخش دراز شده بود با فحشی زیر لبی رفت که بین سو و کریس بشینه.
- ببخشید جای کسیه؟
- اره ری برای خودت جا گرفتم، میدونی، گفتم کلاه من و شاخ تو جلوی دید بچه ها رو میگیره بیایم عقب بشینیم.
- واقعا؟ حالا چرا پشت تون به شومینه است؟
-داریم به کار زشت شومینه اعتراض میکنیم.
-عه تام تو هم هستی! بفرما چیپس... اروم باشین... فقط...فقط به تام گفتم...

بالاخره بعد از اومدن اخرین ریونی ها شومینه شروع کرد:
-اهم...اهم همین طور که میبینین...
-ما اصلا هم نمیبینیم!
-نگران نباش کریس، با نامه ای که من میخوام براتون بخونم همه سر ها به سمت من بر میگرده. حالا همین جور که از وزیر اینده یاد میگیرین و دیگه وسط حرف من نمیپرین باید بگم که طبق قراری که داشتیم...
-داشتی!
-گفتم وسط حرفم نپر! مگه نه نامه خودتو میخونم.
بله داشتم میگفتم با توجه به اینکه من از کیفیت خدمات رسانی امروزتون ناراضی بودم یکی از نامه های جالب رو که مد نظرمه میخوام بخونم براتون.
-میخوام براتون بخونم درسته نه میخوام بخونم براتون، بی سواد، تو چه جوری اومدی ریون؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
خلاصه:شومینه توی تالار ریون حوصلش سر میره و تصمیم میگیره سر خودشو گرم کنه،بعد از اینکه بچه ها نمیتونن حوصلشو سرجاش بیارن، اول نامه های چو که تو شومینه ریخته شده رو میخونه و بعدم چندساعت ناپدید میشه،حالا ریونیا میخوان دنبالش بگردن...
.........................................................................



-نیاز نیست از جای خاصی شروع کنید،من برگشتم!

چشم ریونی ها به شومینه که آرام آرام خودش را سر جایش ثابت میکرد خیره شد.

-راستشو بگو بینم کجا رفته بودی؟
-بخدا رفته بودم سقاخونه دعا ...

کریس قبل از اینکه کار به جاهای باریک بکشد خود را وسط بحث انداخت.
-خب حالا دیگه بشین یه گوشه تا ماهم بریم برای فردا آماده...
-کریس واقعا؟

کریس پوکرفیس به شومینه خیره شد.
-چی واقعا؟آره دیگه میخوایم برای فردا...
-نه،بیا.

کریس با تردید نزدیک شومینه رفت و گوشش را نزدیک شعله ی شومینه گرفت،چشمان کریس لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر میشد و وحشت درون آن هم بیشتر!
شومینه نامه های همه،از جمله کریس بخت برگشته را دزدیده بود.


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۳۰ ۱۶:۱۱:۱۶

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲:۵۹ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸

میراندا فلاکتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۴۰ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
بلند دادزدم: اوردمش ... رفته بود نزدیک های جنگل ممنوعه میخواسته ببینه اگه نباشه ما چیکار میکنیم...
رو به ریموند کردم و گفتم:اگه از ین به بعد نیاز به کمک داشتی بیا پیش خودم ... نگران اسنیپ هم نباش بابا من تاحالا 100000 پاتیلی معجون خراب درست کردم
و یقه ریمود و ول کردم و نشستم رو صندلیم
سو گفت:ممنونم میراندا...و تو ریموند دیگه این کارهارو نکن خوب...هممونو نگران کردی...خوب شروع میکنیم
شومینه غیبش زده و...
همین
شما چیزی به ذهنتون نمیرسه؟به نظرتون کجاست؟
همهمه ای به پا شد
سو دستاشو بالا برد و علامت سکوت داد
همه به ریموند نگاه میکردن که دیشب با شومینه تنها بوده...
ریمونم که انگار نه انگار
برگشت و رو به همه گفت: بهتون که گفتم تا وقتی که برم بخوابم بود... اون نامه هم پیشنهاد خودش بود... من ازش خبری ندارم
منم که سرگرم گردنبندم بودم یهو داد زدم: عاها فهمیدم ... نکنه رفته به تک تک خوابگاها تا نامه های بچه هارو بدزده و بخونه؟
ریموند که سر گرم تبلیغات برای تختخواب بالالیی خوابگاهش بود یهو برگشت و گفت: بدو بیراهم نمیگه ها...یادتون نیست سر چو چه بلاییی اورد...
سو چپ چپنگاهش کرد و بهش فهموند چو تو این اتاقه
ریموند خنده ای کرد و گفت: شوخی کردم بابا چرا اینقد سخت میگیرین؟!
چو معذرتی خواستو از اتاق کنفرانس بیرون رفت.
سو با ناراحتی و کمی خشم به ریموند نگاهی انداخت و کلاهش رو مرتب کرد. سپس گفت: خوب تجسس رو شروع میکنیم..
چطوره اول از خوابگاه من شروع کنیم ؟ها؟


ویرایش شده توسط میراندا فلاکتون در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۶ ۳:۰۳:۰۴

Ravenclow for ever
Hp


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۱۲:۵۴ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 323
آفلاین
شب به نیمه های خود نزدیک میشد و اعضای تالار ، یک به یک راهی تخت های نرم و گرم خود میشدند، این درحالی بود که ریموند و تام هنوز روی تمام کردن تکلیف سنگینی که بابت خرابکاری اخیر در کلاس اسنیپ انجام داده بودند، سخت کار میکردند.

-ری من دیگه نمیکشم این گندیه که خودت زدی خودت هم درستش میکنی، تا همینجا هم که کمکت کردم کار اشتباهی بوده.
-اره، همیشه همه چیز تقصیر منه، حالا اگه نمیخوایی بیشتر از این کار اشتباهی انجام بدی منو تنها بذار، اینجوری بهتر میتونی بهم کمک کنی.

ما بین نگاه تعنه آمیز ریموند و چهره ی خسته و عصبانی تام، هیچ یک برتر نبود، و این تام بود که بعد از چندی نگاه کردن خسته شد و ریموند رو تنها گذاشت.
بعد از رفتن تام، سکوت مرگباری بر تالار حکم فرما شد، جوری که حتی ریموند حاضر بود غرغر های تام رو تحمل کنه ولی تنها نباشه، مخصوصا که کار کردن روی پروژه اسنیپ خودش به تنهایی عذاب بزرگی برای ریموند به حساب میومد.

-ناراحت نباش ری.

ریموند که تا این لحظه احساس میکرد تنهاست، شوکه شد و دنبال صاحب صدا به پشت سرش نگاه کرد.

-اینجا رو نگاه کن، منم شومینه!
-اه،ترسیدم شومینه.
-ببخشید ریموند، نمیخواستم بترسونمت، من فقط...
-تو فقط چی؟
-من فقط مثل تو تنهام.
-من؟ کی گفته من تنهام، من دوستای زیادی دارم...
-اره دارم میبنم، دوست های که وقتی بهشون نیاز داری خواب رو به کمک کردن به تو ترجیح میدن.

انگار حق با شومینه بود، بغض و ناراحتی رو میشد توی چهره هر دو پیدا کرد.

صبح روز بعد


تام که تمام شب و با عذاب وجدان تنها گذاشتن ریموند بیدار بود، نگاهی به تخت خالی ریموند انداخت و با فکر این که ممکنه هنوز داره روی پروژه کار میکنه راهی تالار ریون شد، اما همین که از پله های خوابگاه پایین اومد مات و مبهوت به جای خالی شومینه خیره شد، انگار شومینه همراه با قسمتی از دیوار کنده شده و از اونجا بیرون رفته بود.
نزدیکتر که شد متوجه نوشته ای شد که جای شومینه روی دیوار نصفه و نیمه نوشته شده بود:

اعضای دوست داشتنی ریون دنبال من نگردید، حالا که دارید این نوشته رو میخونید احتمالا من در اعماق جنگل ممنوعه جایی برای خودم پیدا کرده باشم، جایی که کسانی باشند که معنای درست با هم بودن رو بفهمند.
امیدوارم که دوستان شما تنها گذاشتن شما رو به همراه بودن با شما ترجیح ندهند.
دوست دار شما شومینه ریونکلاو
.

تام، با چشمانی خیس خوندن انتهای نوشته رو به پایان رسوند، حالا نه تنها متوجه اشتباه دیشبش شده بود، بلکه از کوتاهی خودش و بقیه نسبت به شومینه واقعا ناراحت بود،
درست زمانی که تام اشک چشمانش رو پاک میکرد ریموند وارد تالار شد.
-ریموند..من واقعا بابت دیشب...
-نه تام این من بودم که زیاده روی کردم.


تام و ریموند در حالی که هر دو از رفتار دیشبشون ناراحت بودند، با نگاهی به جای خالی شومینه، برای تحویل دادن پروژه خود راهی دخمه اسنیپ شدند.

جلسه اضطراری ریون عصر همان روز


-بسیار خب من لینی وارنر، به همراهی سو لی ،رسما جلسه اضطراری ریون رو اغاز میکنیم. موضوع جلسه:
-گم شدن شومینه قدیمی ریون.
-ممنونم سو، همه حاضرند؟
-اره لینی همه به جز ریموند، از ظهر تا حالا انگار اب شده رفته توی زمین.





ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۶ ۰:۳۲:۲۴

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.