هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۰۲ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه

در نوزده سال بعد، هفته نامه جیرینگ جیرینگ تبدیل به یکی ازجالب ترین و عجیب ترین هفته نامه های دنیای جادوگری شده بود. صاحب امتیاز و سردبیر مجله، لونا لاوگود بود. او یک کاراکتر منحصر بفرد و غیرقابل پیش بینی بود. عینک قورباغه ای و البته زنده اش! بهمراه چوبدستی پر شترمرغش، اولین چیزی بود که در اولین نگاه به او جلب توجه میکرد. او عقیده داشت شترمرغ خاصیت جادویی دارد و البته برای اثبات آن هنوز مدرکـی نداشت. خیلی ها عقیده داشتند که او خانمی با جنبه است و البته خیلی ها معتقد بودند او بیش از اندازه راحت است زیرا لباسش چیزی نبود جز یک مشت پر قو!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۸ ۱:۴۱:۰۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

تروی کینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
از شهر سالوادور ایران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
داشتم می خوابیدم عینک را سر جایش گذاشته بودم قرصم را خوردم و به خواب فرو رفته بودم هنوز من 10دقیقه هم نمیشد که به خواب رفته بودم کهناگهان صدای عجیبی که شبیه (جیرینگ جیرینگ)بود امد اما توجه ای نکردم حتما دوست دخترم بود که بیاید بخوابد اما بدتر دیدمم سایه ها دارند تکان می خورند لباس من سایه اش از چب به راست و از راست به چب می رفت. ترسیدم تا خواستم عینک خود را بزارم دیدم چوب دستی به سمتم نشانه گرفته شده بود اری ولدمورت بود از ترس خوشکم زد نمی دانستم چه کار کنمبعد ناگهان مشتی بر صورتم برخورد کرد و بیهوش شدم وقتی چشم باز کردم دیدم یک اتفاق عجیب افتاده عنی چی پدر مادرم چرا اینجان تازه فهمیدم مردم دیگه هیچی .
داستان رو حال کردی اگه جنبه داری تایید کن باشه


زندگی
یک جادوگر است از دونوع
بد و خوب
مهم دیدن زندگی است که ایا ما
خوب ببینیم یا بد
گریفندور


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

کلاه گروهبندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۰۵:۵۹ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 803
آفلاین
کلمات جدید:

مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار یا با یه رنگ دیگه بنویسید که توی متن مشخص باشه.

* پست زدن در این تاپیک آزاده و بازی با کلمات، دیگه جزو مراحل ورود به ایفای نقش نیست. برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.

* کلمات به صورت تصادفی از جلد دوم کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ انتخاب شدن.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۸ ۲۲:۱۹:۵۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۸ ۲۲:۲۱:۲۶

بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳

تروی کینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
از شهر سالوادور ایران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.
خب خب باز صبح شد و من بد بخت باید بیام وزارت خونه سرک کشی اخه واسه چی ادم باید بره تو شومینه مردم خوب فضولی نکنید والاه اه باید استفعا بدم .
باز باید الان این کلید لعنتی رو فشار بدم
طبقه ی اول صدای اسانسور خوش امدید
اه اعصابم خورده حالا حرفم می زنه خسته شدم ان قدر با این اومدم خوب عوض کنید اه
اه اه چه قدر سنگفرش ها کثیف ن اصلا صبر کن بزار برم پیش دود کش بشینم نامه استعفا مو بنویسم ادمو بخاطر این کار ها تو مخمصه می نازن واللاه اه
کارمند هم کارمندهای قدیم شغل داشتند با پول اضافه ما ها باید بینهایت کار کنیم اخر هم هیچی به هیچی اه اصن میرم پی کار خودم اه چه را خودکار رنگ نمیبده
حرف های یک جادوگر پیر بود که ناگهان مردی را در پشتش دید و تعجب کرد او گفت:اه سلام رعیس بعد رعیس به او گفت بیا تو اتاقم بعد مرد با لعن و نفرین به خود می گفت لعنت بر دهان تندم


زندگی
یک جادوگر است از دونوع
بد و خوب
مهم دیدن زندگی است که ایا ما
خوب ببینیم یا بد
گریفندور


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳

AmirSlaYeR


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۳
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
کلید , جادو , چوب دستی , عشق , اسمشو نبر , هری پاتر , نیرو , بالا ترین , زیبا , تمام ,

(اسمشو نبر ) تنها کسی بود که توانست بعد از دامبلدور (به چوب دستی) ارشد دست پیدا کند اما چون او فکر میکرد که (کلید) (جادو) فقط ( چوب دستی ) ارشد میباشد اما نمیدانست که (بالاترین ) و ( زیبا ) ترین (جادو) در دنیا را فقط چند نفر مانند ( هری پاتر ) رون ویزلی و هرماینی گرینجر پیدا کرده بودند ان هم چیزی نبود جز ....... ( عشق ) ........

در آخر هم آنها توانستند با نیروی ( عشق ) لرد ولدرمورد را شکست دهند ....


زنده باد ( عشق )



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۱۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آخرین بار اسفند سال پیش در اینجا کلمات جدید داده شده

من واسه خودم ده تا کلمه میدم و در موردشون مینویسم:
زشت، باد، رنگ، عجیب، بیماری، اردک، ماه، پرواز، خیال، جوجه

قوی سفید بال های بزرگ و سپید رنگش را گشوده بود و در کنار جفتش پرواز میکرد. جفت ماده او، سیاه رنگ بود. مقصدشان نامشخص بود. باد در بین بال های فراخشان میدوید و آن ها را به جلو میبرد. شب بود. چیزی مشخص نبود، جز ماه بزرگ، سفید رنگ و کامل که مانند چراغ، در میان آسمان آویزان بود. اگر شخصی کمی خیال پرداز و عجیب بود، فکر میکرد که آن ها به سوی ماه پرواز میکنند...

قوی سیاه، بال هایش را به بال های همسرش میسایید و او را آرام میکرد. قوی سفید بعد از سال های سال، احساس سبکی میکرد. چشم هایش را بست، آرام بال هایش را به بال های همسرش سایید(خلبان اتوماتیک را فعال کرد ) و همینطور که از روی غریزه ناخوداگاه پرواز میکرد بفکر فرو رفت. چه دورانی داشت. چه دورانی در بین اردک های بیمار و پلید داشت. بالاخره رها شده بود اما هیچ وقت از یاد نمیبرد زمانی را که یک جوجه اردک زشت و سیاه بود...






پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳

هوگو ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۴ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۴۷ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶
از خوابگاه گریفندور،هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
یک ساعت مانده بود تا(خورشید)غروب کند.نویسنده(پیر)که جادوگر بود کمی(بی هدف)بود چون ایده ای نداشت می خاست درباره ی بچه ای بنویسد که 1 سال در(اتاق)زندانی بوده است اما این به نظرش ایده ی خوبی نبود.او می خاست این کتاب را با یک(جارو)به نوه اش هدیخ بدهد و ناگهان ایده به ذهنش رسید که درباره ی (سال نو)بنویسد. با اینکه (دستمزد)چندانی نداشت باز یک جارو به نوه اش داد اما خنده ی نوه اش هزاران گالیون ارزش داشت (اخر )هم ان روز(بهترین)روز پیر مرد بود.


گریفندوری ها همیشه برندن چون شجاعن
زنده باد هری پاتر پسری که زنده ماند

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳

آرتمیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۲ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۴ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از ایرلندی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
بهترین، خورشید، دستمزد، اتاق، بی هدف، پیر، نویسنده، آخر، جارو، سال نو

با نور (خورشید) که به (اتاق) می تابید چشماش رو باز کرد چند شب بود به خاطر کار زیاد نخوابیده بود چند لحظه سر جاش دراز کشیده بود تا کمی خواب از سرش بپره با صدای مادرش به خودش اومد
-داره برف میاد (سال نو)شد السا
با خوشی از جاش بلند شد و سعی کرد از امروز (بهترین) باشه برای همینم سریع دفترشو از کمد بهترین هاشو برداشت و رفت تا برای سال نو با خانوادش خوش بگذرانه
(بی هدف)توی خیابان قدم میزد سعی می کرد با (جارو)برف ها رو از جلوی در خانه ها برداره تا با(دستمزد)بتونه برای مادرش هدیه ای بخره هر چی باشه سال نو بود وقتی به (آخر)ین خانه رسید دخترکی رو دید که با خوشی به اینور و اونور میره و از خانواده اش هدیه میگیره لبخندی زد و دوباره شروع کرد به پارو زدن میدونست مادرش (پیر)و پولی نداره که براش از این کار ها بکنه ولی اهمیت نداشت چون اون مادر پیرش رو داشت مادری که از جونش براش عزیز تر بود
شب وقتی به خانه رسید رفت تو اتاق و توی دفترش نوشت:از انجا رد شدم با دیدن آن هدیه ها لحظه ای دلم گرفت اما با یادآوری اینکه خدا بهم هدیه را داده خیلی خوش حال شدم و اون سلامتی مادرم بود
دفترشو رو بست و روی جلد کتاب نوشت:روز های یک (نویسنده )کوچک


طلا قدرت است


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۶:۰۵ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
بهترین، خورشید، دستمزد، اتاق، بی هدف، پیر، نویسنده، آخر، جارو، سال نو

امروز روز سال نو بود. بهترین روز سال به نظر اکثریت مردم!

گلرت بی هدف در حیات رو به روی قلعه اش قدم میزد و از گرمای خورشید بر روی پوستش لذت می برد. مثل این که دیگر پیر شده بود چون پس از مدتی خسته شد و مجبور شد بر روی یکی از نیمکت های سنگی بنشیند. پس از نشستن بریده ای از روزنامه ی پیام امروز را از جیبش خارج کرد. نویسنده چنین نوشته بود: "تا شقایق هست زندگی باید کرد!"

جمله ی بسیار زیبایی بود و بسیار عمیق... نمیدانست چه کسی آن را نوشته؛ شاید حتی یک ماگل که چیزی جز خوردن و خوابیدن و کار کردن نمیداند این را نوشته بود؛ ولی مگر میشود؟ مگر میشود شخصی که تا آن حد درگیر روزمرگی و زندگی ماشینی است سخنی اینگونه ژرف در مورد زندگی گفته باشد؟! حتما" این شخص ژرف اندیش وارلاک یا شخصی در این سطح بوده.

گلرت در حالی که به جارویی که حیاطش را جارو میزد نگران بود، به تفاوت های بسیار ماگل ها و جادوگران فکر میکرد

"آیا آنها تا آن قدر که به نظر میرسد متفاوتند؟" این سوالی بود که سالها پیش آلبوس از گلرت پرسیده بود و گلرت پاسخ داده بود: "البته که هستند؛ آنها همانند زالوهایی هستند که زندگی را از درون هر موجودی بیرون میمکند!"

گلرت آهی گشید و به پس از قرار دادن بریده ی کاغذ درون جیبش، جارو را به گوشه ای از حیاط تکیه داد و به سمت اتاقش رفت تا کمی بیاساید...


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۳۷ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ابتدا هیچ بود. هیچ، فرمانروا بود. هیچ، بهترین بود. هیچ، سیاهی، سیاهچاله، خلاء، مبدا پیدایش، این ها بودند. سپس نویسنده خورشید را به وجود آورد. و چه با شکوه بود اولین روز تابیدن نور در دل تاریکی. نور با سرعت نور، با سرعتی که در هر ثانیه میتواند کره خاکی را هشت دور بزند در دل تاریکی به کند و کاو پرداخت.

سال، نو شد. اولین سال بوجود آمدن خورشید و نور. منظور زمانی است که زمان به وجود آمد. قبل از آن اینقدر عمیق، پیچیده، دهشتناک و غیر قابل توصیف بود که حتی بعد زمان وجود نداشت. نویسنده بود و خودش. در آخر، دستمزدش را میگرفت. دستمزدش مادی نبود. حتی معنوی نبود. حتی دستمزدش را خودش میداد.

سیاهی به قدری عظیم است که تا اینک که با هم میخوانیم و مینویسم، نور در حال ماجراجویی در دل تاریکی است ولی حتی یک درصد از تاریکی ها را نشکافته است. و در تاریکی، تاریکی دیگری نهفته است و در دل آن تاریکخانه دیگری. مانند صندوقچه های کوچک و تو در تو. اینقدر جالب و هیجان انگیز است که قلب هر موجودی از دیدنش سنگ کوب میکند. این پاداشش بود.

بی هدف نبود، پیر نبود، جارو به دست نبود. دلی داشت به وسعت بوجود آورنده شیرها! تا او را نبینی نمیفهمی چه میگویم. نویسنده، حتی منصف نبود. او فارغ است از همه توصیفات. هر کس برایش اسمی گذاشت ولی او حتی همه را رها کرد و رفت. قهرمان داستانش سال ها زمین و زمان را فحش میداد که چرا هیچکس به او کمک نمیکند؟! خالق کجاست؟ اما نویسنده حتی اخمی به ابرو نیاورد. قهرمان را مانند آهن کوفت و سپس طوری او را داخل کوره آهن پزی کرد که از شوک آن قهرمان مرد.

... اما از خاکسترش برخاست. بالاخره قهرمان، به نویسنده رسید. بعد از سال ها کوفته شدن و آبدیده شدن. قهرمان، خود شمشیر سیاه نشان شده بود. نویسنده، شجاعانه تر از هر حرکتی از پیدایش جهان، رو در روی قهرمانش که اینک هم رده خودش شده بود قرار گرفت. قهرمان، اینک خود نویسنده شده بود. جهان، دو نویسنده داشت. وقتی دو نویسنده روبروی هم قرار گرفتند. نویسنده به قهرمان سابقش فقط در حد چند جمله گفت:
" هر چه میخواهی بکن! دوباره هم اگر بوجود بیارمت، همین کارها را با تو خواهم کرد. تو نمیدانی، من خودم زمانی قهرمان نویسنده دیگری بودم! شاید حالا که خودت یک نویسنده شده ای درک کنی. خیلی بیشتر از آن برایت ارزش قائل بودم که در زندگی به تو کمک کنم و نگذارم داستانت را خودت بنویسی. همین. من میروم. اینک به مرتبه ای رسیده ای که داستانی نو بنویسی. این برگه سفید، این هیچ، این قدرت. بنویس...

نویسنده جدید شروع به نوشتن کرد:
ابتدا هیچ بود. هیچ، فرمانروا بود...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.