هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
#1
نام:دراکو مالفوی(عاشق این پسرم)
متولد:5 ژوئن
نوع چوب دستی:چوب درخت زازالک-موی تک شاخ-10 اینچ-انعطاف پذیر
گروه:اسلایترین
نوع:جادوگر اصیل
جارو:نیمبوس 2001
مشخصات ظاهری:صورت بسیارررررررررر رنگ پریده که با وجود موهای زرد کمرنگی که همیشه روغن زدس سفیدتر میشه قدش حدود 180 سانته لاغر و بی نهیات سرد و مغرور

خصوصیات خودش:دراکو مالفوی به عنوان تنها فرزند خانواده مالفوی در خانه اربابی مالفوی ها بزرگ شد؛ خانه مجللی در ولتشایر که قرن ها در اختیار خاندان او بوده است. از زمانی که او توانست صحبت کند، برای خودش واضح بوده که به طور سه برابری خاص است: اولا به عنوان یک جادوگر، دوما به خاطر اصالت و خون خالص و سوما به خاطر اینکه عضوی از خانواده مالفوی است. دراکو در یک جو پشیمانی و ابراز تاسف از این که لرد سیاه نتوانست در احاطه بر جامعه جادوگری موفق شود، بزرگ شد. اگرچه در دوره کودکی اش به طور محتاطانه ای به او تذکر داده می شد که نباید برخی احساساتش را خارج از محدوده محفل خانواده و دوستان صمیمی اش بیان کند وگرنه پدر ممکن است به دردسر بیافتد. در دوره کودکی، دراکو به طور گسترده ای با فرزندان اصیل دوستان پدرش در ارتباط بود، از این جهت با یک گروه از دوستانی که قبلا پیدا کرده بود، از جمله «تئودور نات» و «وینست کراب» ، وارد هاگوارتز شد.
دراکو پسریه که درباره هری میدونست و می خواسته باهاش دوست بشه اما بازم این غرور مسخره گریبانگیرش شده و کاری میکنه باهم دشمن شن اون بسیار خانواده دوست هست و اگه قرار نبود بره اسلایترین صد درصد به گریفندور می رفت آدم ترسویی هست اما به موقعش آدمیه که از همه چیز میگذره تا از دیگران دفاع کنه

متأسفانه این شخصیت گرفته شده.
از لیست شخصیت ها یه شخصیت دیگه انتخاب کنید.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱:۱۵:۲۵

طلا قدرت است


پاسخ به: فکر کن رولینگ میخواد کتابو باز نویسی کنه...بهش میگفتی چه تغییراتی بده یا چه چیزایی اضافه کنه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
#2
من می گفتم هری یه خواهر دو قلو داشته باشه که عاشق دراکو مالفوی بشه خخخخخخخخ خیلی باحال میشه


طلا قدرت است


پاسخ به: اگر دامبلدور نمیمرد،دوست داشتیددوست داشتید به جاش کی میمرد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۳
#3
دامبلدور میمیرد بهتره خیلی خوب شد به نظر من چون اگه زنده بود هری هرگز نمی بخشیدش ولی اگه قرار باشه یکی بمیره اون آمبریجه رو مخه


طلا قدرت است


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#4
نام :آرتمیس ریدل(دقت شود این شخصیت زاده تخیل خودمه و توی فن فیکشنی که نوشتم اومده)
گروه:اسلایترین
نیمه اصیل(نیمه دیگر از نسل الهه های یونان)
چوبدستی:از جنس پر ققنوس و چوب توسکا 25 سانت و قرمز رنگ با نقش هایی به زبان اجنه
جارو:آذرخش 2014
ویژگی ظاهری و اخلاقی:لاغر،قد بلند،پوستش انقدر سفیده که به خون آشام میزنه،چشم های آبی-سبز،موهای طلایی مثل پدرش جذاب و مثل مادرش چهره الهه مانند داره اون دگرگون نماست و برای اینکه کسی اون رو نشناسه موهاشو مشکی و چشمام رو آبی تیره میکنه بی نهایت سرد و مغرور هست اون توی زمان به مدت 30 سال گم میشه و بعد به زمان خودش بر میگرده چون از طرف مادری از نوداگان الهه مرگ،زئوس(خدای خدایان)هرا(زن زئوس) و آرتمیس(الهه شکار)هست با ترکیب این قدرت ها اون میتونه چهار عنصر رو کنترل کنه وقتی عصبانی میشه از دستاش صاعقه هایی از جنس یخ و سرما میزنه بیرون برعکس پدرش فکر میکنه عشق وجود داره چون مادرش گریفندوری هست کسی که دوست داره دراکو مالفوی هست میتونه آینده رو ببینه و بی نهایت باهوشه و اون کسی هست که به هری پاتر در نابودی ولدمورت کمک میکنه(توی داستانی که من نوشتم ولدمورت توسط پسر بلاتریکس زنده میشه و مرگ خوار ها جز مالفوی به طرفش میان و اینبار آرتمیس هست که به خاطر نفرت از پدرش اون رو نابود میکنه)همینطور اون میتونه به خاطر قدرت الهه مرگ با ارواح ارتباط بر قرار میکنه و روح ها میتونن تو بدنش برن
حالا معرفی زندگی این دختر:از نظر سال تولد ده سال از هری بزرگتر هست اما مادرش هارا مکنالد از دست ولدمورت توی زمان گم میشه و به مدت بیست سال تو خلا میمونه و آرتمیس رو به دنیا میاره وقتی به دنیای واقعی بر میگردن هارا به دلیل فشار زیادی که روش بوده و میدونسته که میمیره وقتی آرتمیس 6 ساله میشه دوباره به همون زمان موقت میبره و آرتمیس دوباره تو زمان گم میشه وقتی بر میگرده که هری 15 هست آرتمیس تو این چند سال میدونست پدرش بر میگرده برای همین میره هاگوارتز و اونجا دورادور به هری کمک میکنه اون سال مالفوی استاد هاگوارتز میشه و ارتمیس عاشقش میشه وقتی ولدمورت توسط پسر لسترنج زنده و بر میگرده ایندفعه آرتمیس هست که اون رو با قدرت مادرش می کشه نه هری

وایی دستم درد گرفت این درباره آرتمیس ریدل هست دختر لرد سیاه(نمیشه این شخصیت رو قبول کنید؟)

دوست عزیز متأسفانه شخصیت های ساختگی تأیید نمیشن.
از لیست شخصیت ها یک شخصیت آزاد را انتخاب کنید.
تأیید نشد.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۰ ۱۳:۵۴:۳۷

طلا قدرت است


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#5
پریا 15 ساله عاشق هری و آرتمیس فاول هستم


طلا قدرت است


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#6
ما؟داشتم دنبال فن فیکشن هری پاتر می گشتم با اینجا آشنا شدم اخیش چه جای خوبیه


طلا قدرت است


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#7
کلاه جان سلام اسمم آرتمیس هست(اینو که میگم زاده تخیل خودمه یعنی واقعی نیست)من از نوادگان ولدمورت هستم درواقع دختر ولدمورت اما برعکس پدرم حاضر نیستم آدم بکشم سرد و مغرورم برعکس پدرم فکر میکنم عشق وجود داره تو درس ها مثل پدرم قوی هستم راستی مادرم...مادر من از نسل الهه های یونانه از ازدواج الهه عشق و الهه شکار (طرف پدریش) و الهه مرگ وزئوس(طرف مادری)هستم من سرما رو دارم می تونم زمین و زمان رو کنترل کنم زیباییم ازآرتمیس الهه شکار رفته مادر من گریفندور بود چون نترسید که نابود بشه عاشق ولدمورت شد من از باطل شدن طلسم نفرت اومدم ...نفرت اسلیترین و گریفندور من مثل مادرم حاضرم برای عشق هر کاری بکنم حاضرم از خودم برای عزیزانم بگذرم و در همه حال کمکشون کنم اما قدرت پدرم رو دارم وقتی این دو با هم ترکیب شوند خیلی بد میشه نه؟
حالا بذار واقعیت رو بگم:همونطور که دقت کنی من درباره خودم خصوصیات رو راست گفتم مغرورم عاشق دوستامم و می خوام کمکشون کم تو درس هام دوستام بهم میگن نابغه آدم شوخی هستم اما به موقع اش تخیلم خیلی بالاست و در عین حال به دشمن هام رحم نمی کنم راحت میشورمشون میذارمشون کنار نمی ذارم کسی به عزیزانم توهین کنه همینطور عاشق گوش داد به آهنگ و کتاب خواندن هستم و توی دعوا خیلی خوبم(دقت کن دخترم ولی دعوا میکنم)
هر چی می خوای بنداز اما اینو بگم آرام نیستم شر و شیطون هستم و دوست دارم وقت آزادمو با دوستام بگذرونم


ویرایش شده توسط آرتمیس در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۹ ۱۵:۳۰:۴۹

طلا قدرت است


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#8
از زبان دامبلدور:
بعد از اینکه به خانه متروکه ریدل رفتم و جان پیچ رو پیدا کردم از خستگی نا نداشتم برای همین به سرعت به اتاقم تو هاگوارتز آپارات کردم وقتی رسیدم روی صندلی ام نشستم و به صدای اواز فوکس گوش سپردم چند دقیقه ای به همین منوال می گذشت تا اینکه دیدم جغدی سیاه رنگ نامه ای با خود آورده وقتی نامه را گرفتمم جغد به فوکس نگاهی کرد و به سرعت از انجا رفت روی نامه هیچ نوشته جز برای دامبلدور نبود سعی کردم نامه رو باز کنم ولی تا دستم به طرف در پاکت نامه رفت نوشته ای به رنگ سرخ ظاهر شد:حتی بزرگ ترین ها هم نمی تونن بدون استفاده از کمک دیگری موفق شوند غرور و خودبینی نابود کننده شخص است اون خدمتکار مرگ هست
اون نوشته ناپدید شد و یه نوشته دیگه ظاهر شد:یه گریفندوری هرگز دست رد به دوستاش نمیزنه کمک میکنه و کمک میگیره حتی اگه دوستان نباشن رئیس گریفندور و یادگارانش این کار را میکنن
بعد نوشته پاک شد تعجب کردم معنی این نوشته چی بود؟رئیس گرفندور و یادگارانش
به اتاقم نگاهی کردم گرینفندور دو یادگار داره یکی..هری...و اون یکی...درسته شمشیر گریفندور
شمشیر رو آوردم و نامه را باهاش پاره کردم..باز شد متن نامه رو خواندم نوشته ای که توش بود متعجبم کرد:دامبلدور چون تونستی منظور منو بفهمی پس باید اینم بدونی ولدمورت برمیگرده اما بعد نابودی من قدح اندیشس که کمک میکنه نه کس دیگه باید یکی قربانی بشه تا یارش پیروز بشه تنها شانسی که داری همینه
ر.ا.ب


ظاهرا توجهی به ویرایش پست قبلی نکردی دوست جوان من.
همونطور که گفتم باید بعد از نوشتن رولت یکبار با حوصله برای خودت بخونیش تا اشکالات تایپی مثل مواردی که در متن بالا قرمز کردم نداشته باشی.
مورد دوم پاراگراف بندی و علائم نگارشیه. در آخر هر بند به جای یکبار، 2 بار کلید اینتر رو بزن و آخر جملاتت حتما نقطه یا دونقطه بذار.
داستانت از نظر محتوا هم اشکالاتی داشت. مثلا منظورت رو از دو سه خط آخر رولت نفهمیدم.
اشکالات دیگه ای هم داری که البته اکثرشون برمی گرده به عجله ت در نوشتن.
لطفا به این نکات دقت کن و بعد از ورود به ایفا هم نقد پست هات رو از جادوکاران ویزنگاموت و ناظران تالار خصوصی درخواست کن تا بتونی بهتر بنویسی. تایید شد!

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۹ ۱۵:۲۴:۲۲

طلا قدرت است


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#9
بهترین، خورشید، دستمزد، اتاق، بی هدف، پیر، نویسنده، آخر، جارو، سال نو

با نور (خورشید) که به (اتاق) می تابید چشماش رو باز کرد چند شب بود به خاطر کار زیاد نخوابیده بود چند لحظه سر جاش دراز کشیده بود تا کمی خواب از سرش بپره با صدای مادرش به خودش اومد
-داره برف میاد (سال نو)شد السا
با خوشی از جاش بلند شد و سعی کرد از امروز (بهترین) باشه برای همینم سریع دفترشو از کمد بهترین هاشو برداشت و رفت تا برای سال نو با خانوادش خوش بگذرانه
(بی هدف)توی خیابان قدم میزد سعی می کرد با (جارو)برف ها رو از جلوی در خانه ها برداره تا با(دستمزد)بتونه برای مادرش هدیه ای بخره هر چی باشه سال نو بود وقتی به (آخر)ین خانه رسید دخترکی رو دید که با خوشی به اینور و اونور میره و از خانواده اش هدیه میگیره لبخندی زد و دوباره شروع کرد به پارو زدن میدونست مادرش (پیر)و پولی نداره که براش از این کار ها بکنه ولی اهمیت نداشت چون اون مادر پیرش رو داشت مادری که از جونش براش عزیز تر بود
شب وقتی به خانه رسید رفت تو اتاق و توی دفترش نوشت:از انجا رد شدم با دیدن آن هدیه ها لحظه ای دلم گرفت اما با یادآوری اینکه خدا بهم هدیه را داده خیلی خوش حال شدم و اون سلامتی مادرم بود
دفترشو رو بست و روی جلد کتاب نوشت:روز های یک (نویسنده )کوچک


طلا قدرت است


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳
#10
از زبان هری:
سوار قطار که شدیم کم کم به طرف هاگوارتز حرکت کردیم واقعا نشستن تو یه کابین با مالفوی و نویل خیلی سخته نویل از مالفوی پرسید:دراکو ببینم هنوز هم تنها زندگی میکنی؟
چهره مالفوی برای لحظه ای تغییر کرد:آره به نظرم تنهایی بهتر از با شخصی بودنه
هر میون با مهرابنی گفت:خب..چرا؟مگه یه همسر چه بدی داره؟
مالفوی پوزخندی زد:تو حرف نزن گندزاده
من و رون همون موقع چوب دستیمون رو در اوردیم داد زدم:یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
مالفوی با پوزخند گفت:گند زاده
من و رون هم زمان خواستیم بهش طلسمی پرتاب کنیم که چوب دستی از دستمون به عقب پرتاب شد با تعجب بهم نگاه کردیم نفهمیدم چی شد اما با صدای سردی قضیه رو فهمیدم:پاتر هنوز یاد نگرفتی خشمتو گنترل کنی؟
همه به طرف صدا برگشتیم و با یه دختر مو مشکی که روی شانه اش ریخته بود و چهره خیلی سردی داشت رو به رو شدیم طوری که لرز به بدنم افتاد
مالفوی پرسید:تو کی هستی؟
دختر چوب دستی مارو تو تکان داد و بهش خیره شد ولی جوابی بهش نداد:این چوب دستی ...(سرشو بالا آورد)مراقب باش
بعد هر دو چوب دستی رو به طرفمون پرت کرد خواست بره که من دوباره سوال مالفوی رو پرسیدم:تو کی هستی؟
سر جاش وایساد مالفوی پرسید:از شاگرد های مدرسه ای درسته؟
دختر پوزخند صدا داری زد و گفت:هر جور راحتی فکر کن
مالفوی داد زد:تو کی هستی؟
دختر برگشت به طرفمون و بهش نزدیک شد و روی صورت مالفوی خم شد مالفو خودشو به صندلی چسباند دختر با صدایی که توش نفرت موج می زد گفت:لزومی نداره من اون کسی باشم که تو فکر میکنی من همون کسی هستم که حتی فکرشم نمی تونی بکنی
بعد به سرعت باد از کابین زد بیرونبه چوب دستیم خیره شدم که روش نوشته شده بود:آرتمیس ریدل
من اینو بدون توجه به عکس نوشتم پس ببخشید امیدوارم قبول شه


متاسفانه نمی تونم قبول کنم. شما باید نمایشنامه ت رو در مورد عکس بنویسی. ضمن اینکه بعد از نوشتن حتما یکبار رولت رو برای خودت بخون تا اشکالات تایپیش رو برطرف کنی.
با توجه به این نکات یکبار دیگه سعی کن.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲۹ ۱۴:۴۳:۴۳

طلا قدرت است






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.