دامبلدور پشت تريبوني ايستاده بود و خيل عظيمي از جادوگران و ساحره ها كه چهره هاشون تابلو بود سفيدن آنجا ايستاده بودند به صبحت هاي دامبلدور گوش ميدادند.(البته از اون لحاظ هم سفيد مفيد بودند!)
دامبلدور:من اومدم اينجا تا همه شمارو از سياهي خارج كنم!اومدم تا شمارو آگاه كنم!....پس همه بايد دست به دست هم بديم و محفلي بزرگ بسازيم!
يك نفر از بين جمعيت:تكبير!!!
جمعيت:
دامبلدور دستاشو بالا مياره و اشاره ميكنه كه جمعيت ساكت بشن
دامبلدور با صداي بلند:از همين جا به تمام دنياي جادويي اعلام ميدارم كه از هيچ چيزي نترسيد!...ما ميتوانيم!
يك نفر ديگر جو زده در وسط جمعيت!:
دامبلدور عمل قبليشو تكرار ميكنه و ميگه:شما منو داريد.عله رو داريد!!!!كفتر رو داريد!....پس چه ترسي وجقققسقس....
دامبلدور ليوان آب جوش رو برميداره و هورتي ميده بالا!
ناگهان چهره دامبلدور مانند رنگ قرمز!!! قرمز ميشه
**3 دقيقه بعد**
دامبلدور با چسب زخمهايي به دور لب و لوچه ي خود دوباره به پشت تريبون برميگرده
دامبلدور ميخواد شروع كنه به صحبت كه چشمش ميخوره به دو جوان!......يك جادوگر و يك ساحره كه دست در دست هم در بين جمعيت ايستاده اند!
دامبلدور:به به!به به!
بعد به عكس ولدمورت و مرگخواران كه با اندازه بزرگ در پشتش نصب شده بودن و بر رويشان ضربدري قرمز خورده بود اشاره ميكنه....
دامبلدور:اين دشمنان بايد بدانند!(با حالت خاص خوانده شود!).....تا وقتي كه ما اين جوانان صلحشور و متحد رو داريم اين دشمنان هيچ غلطي نميتوانند بكنند!(با همان لحن خاص!)....به به!به به!
ناگهان يك نفر ميره بالاي تريبون پيش دامبلدور تا در گوشي حرف بزنه.
قربان تلفن كارتون دارن!
دامبلدور:تلفن؟من؟...آخه مرد حسابي ما جادوگرا تلفنمون كجا بود!
قربان من نميدونم! پاي تلفن كارتون دارن
دامبلدور:حالا كي هست؟
دقيقا نميدونم ولي فكر كنم گفتن اسمشون ولدمورته!!
ناگهان خود اون فرد از گفته اش تعجب ميكنه و تازه متوجه ميشه چي گفته!
دامبلدور دستشو ميگيره جلوي دهن اون فرد و ...
دامبلدور:هيشش!صدات در نياد!برو من الان ميام!
آن مرد بهت زده به سمت پايين تريبون ميره.
دامبلدور رو به ملت:خب حضار گرامي!.....از اطاق فرمان! به من خبر دادن كه قراره از همتون به صرف شام و شيريني!! پذيرايي بشه....فعلا از همتون خداحافظي ميكنم!
دامبلدور سريعا ميره به اطاق بقلي(حالا اطاق بقلي از كجا اومد....)
دامبلدور گوشي رو با قدرت هر چه تمام تر برميداره!
الو!
فـــــــــــوت!
الو!
فـــــــــــوت فوت!
الو؟...آقا مگه مرض داري مزاحم ميشي؟
تـــــــــــق!
دامبلدور:عجب آدمايي پيدا ميشنا!....هي مينروا!....سلام..كجايي تو پس؟
مينروا:اوه سلام آلبوس!....تو كجايي دارم سه ساعت دنبالت ميگردم.بيا اينم ليست اعضا!
دامبلدور:آفرين!آفرين!عاليه!....به همشون اعلام آماده باش بده در ضمن تمام اين مردمي رو كه من اينجا جمع كردم رو هم بهشون كارت عضويت افتخاري محفل ميدي!...ولي قبلش يه پست ميزنن ببينيم چند مرده حلاجن!
مينروا:اوكي آلبوس!...فعلا!
مينروا به سمت ملت جادوگر ميره.
دامبلدور:اوووخ!...ما هم بريم به مستراح!!**(پاورقي)
دامبلدور هم از صحنه خارج ميشه
*پاورقي*
مستراح محل استراحت و راحتي! در اينجا منظور مصطراب است!
خب دوستان سفيد من!
اعضايي كه شناسه هاشون كاملا تو كتاب محفليه هيچ مشكلي ندارن!....همچنين اونايي كه بابا مامانشون عضو محفلن!....ميتونن راحت بيان اعلام آمادگي بكنن و همچنين يه نمايشنامه كاملا سفيد بنويسن تا من تاييدش كنم تو محفل!
و اما اونايي كه شناسه هاشون تويه محفل نيست و خانوادشونم تو محفل نيستن!
اگر شناستون سياهه كه هيچي!
ولي اگر شناستون سفيده بايد بياين اينجا يه پست كاملا سفيد بزنين و در ضمن قسم بخوريد كه هميشه با محفل خواهيد بود تا تاييدتون كنم!
(چه كار سختي!)
خب محفل دوستان!....منتظر حضور سبز كم رنگتان! هستيم!