خوب هرچی که من بخوام بنویسم، بقیه که توی این تاپیک اومدن، خوب ترشو نوشتن که. گمون نکنم این عکس، بیشتر از این ظرفیت داستان نوشتن داشته باشه
میشه لطفا عکسشو عوض کنین؟
==========================
سال 1996 - هاگوارتز - کتابخانۀ ممنوعه - ساعت چهار بعد از ظهرهری، رون و هرمیون درحال مطالعۀ معجون های سیاه بودند. پروفسور اسلاگهورن، به نورچشمی عزیزش که ادعا کرده بود، به نوعی معجون پیشرفته برای افزایش حافظه نیاز دارد، اجازه داده بود تا به همراه دوستانش، از بخش ممنوعۀ کتابخانه استفاده کند.
همچنان که سرگرم مطالعه بودند، جینی ویزلی را دیدند که با لبخند به آنها نزدیک میشد:
- بچه ها ببینین از توی کمد پروفسور اسنیپ چی برداشتم! حواسش رفته بود دنبال جادوی سیاهی که فردا می خواد بهتون تحمیل کنه و اسمشو بذاره تدریس، منم اینو از تو کمدش کش رفتم
سه دوست، به معجون نگاه کردند:
معجون زمان. هری با خوشحالی گفت:
- مرسی جینی! برای استفاده از این معجون احتیاجی به اجازۀ وزارت سحر و جادو نداریم. خوب حالا یعنی چقدر باید بخوریم و چقدر توی زمان منتقل میشیم؟
هرمیون به سرعت کتاب معجون های سیاه را ورق زد:
« معجون زمان. مکملی بی خطر برای ساعت زمان. با این معجون به گذشته و آینده سفر کنید و بعد از یک ساعت به زمان خود برگردید.
برای استفاده از این معجون، به ازای هر یک سال، کافیست یک قطره از معجون را در نوشیدنی کره ای بریزید و بنوشید تا به گذشته سفر کنید و به ازای هر سال، یک قطره از این نوشیدنی را در آب بریزید و بنوشید تا به آینده قدم بگذارید.
برای انتخاب ساعت، روز و ماه مورد نظر خود، کافیست هنگام نوشیدن معجون، زمان مورد نظر را به طور کامل و آشکار به زبان آورید.
نکته مهم 1: زمانی که به گذشته یا آینده سفر می کنید، نباید توسط آشنایان خود دیده و یا شناخته شوید. در غیر اینصورت، محکوم به حبس ابدی در زمان خواهید بود و شخصیت وجودی شما نابود خواهد گردید. تبدیل خواهید گردید به یک مردۀ گم شده در زمان!
نکته مهم 2: از دسترس اطفال زیر یازده سال و افراد مسن بالای شصت سال دور نگه داشته شود. عوارض نوشیدن این معجون برای سنین بسیار پایین یا بسیار بالا، مرگ آور است. »
همه هیجان زده بودند. به فکر فرو رفتند که چه زمانی را برای سفر انتخاب کنند. هری با نگاهی آرزومند به دوستانش خیره شد. جینی زودتر از همه فهمید:
- می خوای بری به زمانی که پدر و مادرت زنده بودن؟
بقیه ساکت ماندند و به هری که با چشمان اشک آلود، سرش را به علامت تصدیق تکان می داد، چشم دوختند. رون دستش را روی شانۀ هری گذاشت:
- کاملا حق داری هری. بریم از جنهای خونگی هاگوارتز نوشیدنی کره ای بگیریم و برگردیم به زمانی که مادر و پدرت زنده بودن. ولی یادت باشه که خودتو بهشون نشون ندی.
سال 1981 - گودریک هالوهوا چنان برفی و سرد بود که مردم با عجله خیابان های گودریک هالو را می پیمودند و توجهی به گردباد کوچکی که درست کنارشان شکل گرفت و چهار نوجوان از آن خارج شدند، نکردند.
دوستان باوفا به سرعت به سمت منزل پاترها که آدرسش را از هاگرید گرفته بودند پیش رفتند. زمانی به آنجا رسیدند که لرد ولدمورت در خانۀ پاترها را شکسته بود و وارد شده بود. هری با چشمانی از حدقه درآمده، به در شکسته نگاه کرد و به داخل خانه دوید. از پله ها بالا رفت و دوستانش به دنبالش دویدند.
صدای جیغی که شنیدند، پاهایشان را سست کرد ولی با دیدن هری که به سمت در پرشی بلند انجام داده بود به خود آمدند:
- هری، نه! تو نباید توی زمان دخالت کنی!
محکم او را به عقب کشیدند و دردمندانه سعی کردند به اشعۀ سبزرنگی که درخشش آن از لای در دیده می شد ، فکر نکنند.
درخشش سبز دیگری بعد از آن و سپس ویرانی و سکوت! لرد ولدمورت ناپدید شده بود.
هری که تمام انرژیش را با پرش بیفایدۀ آخر از دست داده بود، روی زمین نشست و به اشتباهی فکر کرد که هنگام تعیین ساعت، روز و ماه مرتکب شده بود.
کاش فقط یک هفته زودتر را انتخاب کرده بود!
=============================
با تشکر ویژه از پروفسور کوییرل. جمله ای که بابت تایید نفر قبلی نوشتن، به شدت الهام بخش بود درضمن، من فرض کردم که عکس، این صحنه رو نشون میده:
نقل قول:
ولی با دیدن هری که به سمت در پرشی بلند انجام داده بود به خود آمدند:
- هری، نه! تو نباید توی زمان دخالت کنی!
محکم او را به عقب کشیدند
همینم جزو همون "خوب تر" هایی بود که خودت گفتی! :دی
تایید شد!