هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
مكان:آداس
زمان:صبح زود

ديييينگ دينگ....دييييينگ دينگ....
آوريل از طبقه بالا غرو لند كنان داد ميزنه:پيتر...برو ببين كيه پاي آيفون...
صداي مازا مياد كه داد ميزنه:نه!...پيتر واستا خودم بيام...شايد يه هدف باشه...بچه ها سريع بياين پايين...
ديييييينگ دينگ.....
مازا به همراه بقيه بدو بدو از پله ها ميان پايين و فلور ميره طرف آيفون!
ديييين...
فلور داد ميزنه:وضعيت اضطراري...جادوگره!...و دستش رو روي دكمه قرمز رنگي كه علامت سرسره داشت فشار ميده!...چند ثانيه بعد در مخفي وا ميشه و يك نفر از سرسره مياد پايين و آوريل هم كه اونجا آماده واستاده بود يه آمپول بهش ميزنه!...
مازا دستش رو به نشانه سكوت ميذاره روي لبش و آروم آروم ميره نزديك طرف...چند قدم بيشتر باهاش فاصله نداشت كه يه دفعه جيغش ميره هوا!...
فلور كه نگران شده بود گفت:چي شد؟!...
مازا نفس بلندي ميكشه و دستش رو ميذاره رو دهنش!...
آوريل:ده بگو چي شده؟..اين يارو كيه؟...
مازا با نگراني به بقيه نگاه ميكنه و ميگه:يه ساحرست!
فلور لب پايينش رو گازه ميگيره و ميگه:امكان نداره...پاي آيفون يه جادوگر واستاده بود...
مازا:ولي ايني كه من ميبينم ساحرست!

يك ساعت بعد:.....

ناشناس:ميخواين براتون غذا درست كنم؟جارو بزنم؟گردگيري بكنم؟پشتتون رو ماساژ بدم؟...
ليلي به آوريل نگاه كرد و گفت:ببينم تو چقدر به اين ساحره بدبخت آمپول زدي؟...
آوريل قيافه معصومي به خودش گرفت و گفت:فكر كردم بايد اونقدر باشه كه روي مارها هم اثر كنه!
ليلي چپ چپ آوريل ور نگاه كرد و گفت:همينه كه قاطي كرده!...
ناشناس:ميتونم لباساتون هم بشورم ساحره هاي محترم!
مازا كه ديگه كلافه شده بود گفت:بابا تو ساحره اي!جادوگر كه نيستي كه زز شدي! آوريل فكر كنم داروه كه اشتباهي بهش زدي خيلي زياد بوده!...
آورل در حالي كه داشت مجله ميخوند گفت:خودت رو ناراحت نكن يه ساعت ديگه اثرش ميره!...

يك ساعت بعد:.....
ليلي:خب گفتي اسمت چيه؟...
هلگا:بابا گفتم كه "هههههلگااااا"....
مازا كه مشكوك به هلگا نگاه ميكرد گفت:خب اينجا چيكار داشتي؟.
هلگا روي مبل نشست و گفت:ببينم مگه اينجا آداس نيست؟...
بقيه سرشون رو به نشانه مثبت تكون دادن!...هلگا خواست ادامه حرفش رو بزنه كه چشمش به پيتر و سدريك افتاد و چند لحظه خيره خيره مشكوك به اونها نگاه كرد!...آوريل نگاه هلگا و دنبال كرد و وقتي كه به سدريك و پيتر رسيد گفت:آهان اينا؟...نترس اينا ذاتن ززه ان ولي خب...پيتر؟سد؟...سريع برين توي آشپزخونه كارتون رو بكنين!...آفرين پسرهاي خوب!....خب حالا بگو!...
هلگا نگاهش رو از روي پيتر و سدريك برداشت و گفت:
هلگا:ببينم شما از قرصهاي آنتي ساحريال كه حتما خبر دارين!نه؟...
بين اعضاي آداس نگاهي رد و بدل شد و سپس مازا گفت:آره..خبر داريم...ادامه بده...
هلگا گفت:من ميتونم به شماها قرصي بدم كه علاوه بر اينكه اثر آنتي ساحريال رو خنثي ميكنه تازه براي چهل و هشت ساعت تمام طرف رو تبديل به يه زز تمام عيار بدون شست و شوي مغزي ميكنه!...فقط يه شرطي دارم:منم ميخوام بيام توي آداس! ....
براي چند لحظه جو ساكت شد و كسي چيزي نگفت!بعد يه دفعه مازا به حرف اومد و خيلي مشكوكانه گفت:از كجا معلوم تو توي آداس راه بديم و قرصها رو ندي بهمون؟
هلگا لبخندي زد و گفت:خب وقتي بيام توي آداس ديگه سر آداسي ها كه كلاه نميذارم!تازه ميتونم سه كيلو از قرصها رو بهتون پيش بدم!الانم همرامه! و يه بسته به چه بزرگي رو از كيفش در آورد و داد به مازا و گفت:من خيلي دوست دارم كه وب مستر ساحره هم داشته باشيم!شماها چي؟....

-------------------------------------------------------------------
ببخشيد...ميدونم كه زياد جالب نشد ولي اگه منم توي آداس راه بدين خيلي خوشحال ميشم!...بلاخره منم ساحره ام ديگه...خون آداسي در رگهاي منم جاريه!
سالازار و دانگ عزيز اگه پاكش كردين هم ناراحت نميشم!يكي ديگه ميزنم!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱۶:۳۶:۴۵
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱۶:۳۷:۳۹

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
داخلی آداس
یکی از اتاق ها

لیلی با جدیت در حال فکر کردنه ..چیزی نمونده که از مخش دیگه بخار دربیاد ..این آنیتا ولکن پسر بیچاره ش هری نبود ..باید از اینجا چندتا سیم سرور کش میرفت تا برای هری بفرسته,شاید هم زینجر میفرستاد چون اثرش بیشتره ..یادش به خیر اون دورانی که خودش توی خونه ش بود و سیم سرورهای مختلف رو روی جیمزی بیچاره امتحان میکرد تا ببینه کدوم بهتره تا برای هری بفرسته ...وااااای ..نباید وقتی توی آداس حضور داره به این چیزها فکر کنه چون هیچ بعید نبود که اتاقها به سیستم ذهن جویی فرد بدبختی که توش نشسته هم مجهز باشه و اون وقت همه میفهمیدن که در بلایایی که در دوران زناشویی هری و نمید سر نمید اومده بود چه نقشی داشته ,مخصوصا وقتی که خودش برای مقابله با جیمزی و اون دوستش به آداس پناهنده شده ...که اینطور ..پس سالی تو یخچال آداس در همین طبقه پایینه ..این با حرف ونوس که میگفت این نوع مارها فقط فیش فیش میکنن درست درمیاد چون در خونه خودش سیریوس صدای فش فش درمیاورد(احتمالا در دوران آموزش این نوع صدادراوردن سالی سرماخورده بود البته اگر مارها سرما هم بخورن) ..معلوم نبود مخ کدوم ساحره بدبختی رو زده و حالا یاد دوست دوران جوانیش افتاده .

صدای تقی که از در بلند شد لیلی رو از افکارش بیرون کشید.آوریل و فلور در حالی که قهقهه میزدن خودشون رو تو اتاق پرت میکنن.آوریل که به طرز مسخره ای در حال ادا دراوردنه دسته گلی که دستشه رو به طرف لیلی میگیره و میگه: آه..من تو رو میخوام ..بیا این گلها برای تو ..پیتر از پایین برات فرستاده
لیلی:
فلور و آوریل:

بعد از مدتی که هردوتاشون آروم میگیرن فلور میگه:این حتی از سدریک هم بدتره .یک کاریش بکن وگرنه خودش رو خفه میکنه از صبح تاحالا دستور پخت 50 نوع غذا رو یاد گرفته و اگر همینجوری پیش بره کتاب آشپزی کفایت نمیکنه.به فکر خواب آوریل هم باید باشیم وگرنه برامون بد میشه
آوریل:آره دیگه ..اگر خوابم تعبیر بشه که دیگه هیچی
و شروع به تعریف خوابش برای لیلی میکنه

داخلی آداس
آشپزخونه

پیتر در حالی که فکرش پیش لیلی بود دوباره ناخودآگاه در یخچال رو باز میکنه ..

سالی که به نظر میرسید از موقعیت خودش بسیار لذت میبره و حالا یک هم صحبت هم پیدا کرده به پیتر که دستش کورمال کورمال در یخچال میچرخه و سرش تا یک سانتی داخل کتابه میگه:این دفعه چی میخوای؟
پیتر عین صاعقه ها زده میپره عقب ..کتاب محکم میخوره تو سرش و بدون اینکه بفهمه دستش تو یخچال جا مونده درو میکوبه به هم ...قبل از اینکه صدای فریاد پیتر در بیاد دوتا دست از یخچال میان بیرون و یقه ردای پیتر رو میگیرن و میکشنش اون تو ....سکوت در آشپزخونه برقرار میشه

داخلی آداس
توی یخچال(به دلیل فراوانی تکنولوژی 3 نفر اون تو جا میشن)

پیتر در حال تقلا و تلاشه تا خودش رو از دست سالی و دانگ خلاص کنه ولی فقط کاری میکنه که انبوه تخم مرغ ها بریزن رو سرش .سالی و دانگ در تعجب از اینکه پیتر چطور و چگونه بدون شستشوی مغزی به یک زز تمام عیار تبدیل شده لحظه ای ولش میکنن تا آروم بگیره .پیتر که هنوز متوجه این نشده که کسی کاری به کارش نداره همینطور در حال تکون خوردن و خودش رو به درو دیوار یخچال کوبوندنه .بعد از چند دقیقه که تغییری در رفتار پیتر به وجود نمیاد ...
دانگ:بابا یکی بزن تو سرش بلکه آروم بگیره
سالی:بد فکری نیست ها
و شپلخ .....

داخلی آداس
آشپزخونه
5 دقیقه بعد از ضربه ای که بر سر پیتر وارد میشه

در یخچال باز میشه و پیتر با قیافه ای که به طرز مشکوکی آرومه با یک بغل مواد غذایی خارج میشه .در پست پیتر بسته میشه و صدای آرام خنده ای از یخچال به گوش میرسه .در همون حالی که پیتر به طرف میز میره ساحره ها در هال مشغول بررسی خواب آوریل هستند...آیا پیتر بعد از خروج از یخچال همچنان لیلی را میخواهد و دیوانه وار هر کاری را قبول میکند؟؟؟ یکی بگه که من دیگه حس ندارم


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ها من شرمندم ولي تا وقتي كه به ليلي نرسم ول كن نيستم!!!!!!!
---------------------------------------------------------------
*خارج از آداس
پيتر داشت از ترس زهره ترك مي شد و هي اطراف آداس مي چرخيد.
با خودش فكر مي كرد كه ديگه جرات نمي كنه پاشو بذاره اون تو.
آخه سالازار كه كم كسي نبود!!!!!!
در حالي كه مردد داشت به كاري كه مي خواست انجام بده فكر مي كرد يهو صورت زيباي ليلي اومد جلوي چشماش!
در حالي كه اشك توي چشماش حلقه زده بود تصميم گرفت كه بر گرده.

*داخل آداس
آوريل و فلور در حالي كه كمي گيج بودند وارد آشپزخونه شدند و ونوس رو ديدند كه داره با در يخچال حرف مي زنه!!!
آوريل:ونوس جان حالت خوبه؟!
ونوس با خوشحال:آره معلومه مگه شما حالتون خوب نيست؟....شما اونتو ساكت!
فلور:ونوس كسي توي يخچاله؟
ونوس:مگه يادتون نيست؟سالي رو كرده بوديم اونتو ديگه!البته الان دايي دانگم اضافه شده
آوريل و فلود:آهان...!
در همون حال ماذا كه چهرش از عصبانيت قرمز شده بود وارد آشپزخونه شد.
ماذا:ببينم اين پيتر كجاس؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه قرار نبود غذا درست كنه؟
صدايي از پشت سرشون شنيده مي شه.
پيتر:من اينجام!
و دسته گلي رو به آوريل مي ده.
پيتر:اينا براي ليليه لطفا بهش بدين!
از توي يخچال صداي بالا آوردن شنيده مي شه!
ماذا:خيلي خوب حالا غذارو درست كن.
و سه تايي از آشپزخونه بيرون مي رن.
پيتر در حالي كه فكرش پيش ليلي بود دوباره ناخودآگاه در يخچال رو باز مي كنه...


ویرایش شده توسط پيتر پتيگرو در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱ ۱:۲۷:۰۳

[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
داخلی کله ی سحر_ خونه ی سالی اینا!
سالی کم کم داره رو کیبرد خوابش می بره!ولی بازم با پشت کار می نویسه!
بدین ترتیب علاوه بر این که فراموش می کنه یخچال قبلا خالی بوده ونوس تبدیل به زونوس میشه!
در ضمن از من هیچی بعید نیست!
حالا که حرف از انتقاد شد بی شوخی یه چیزیو بگم!
من شخصا سوژه ی نوشته هاتو دوست می دارم! فقط تنها مشکلی که داره اینه که وسط زمان حال فعل گفت رو می بری تو زمان گذشته! رول پلیینگه نه نمایشنامه ی تئاتر! جون فک و فامیل گودزیلا از این به بعد گفت های نوشته هاتو حذف کن به جاش : بزار!
در مورد مخفف کردن ونوس! حیف که اگه از وسط نصفت کنم دوتا می شی دردسرا هم دوتا می شن!
++++++++++++++++++++++++++++++++++
داخلی نصف شب_ اتاق مادربزرگه!
مادربزرگه به علت تشنگی از خواب می پره!
مادربزرگه: هلنا...هلنا...پاشو دختر واسه من آب بیار!
هلنا با صدایی خواب آلود: مادربزرگ لیوان آب که بالا سرتونه!
مادربزرگه: اون که دندون مصنوعی هام توشه! پاشو تنبل!
هلنا: من نمی رم! می ترسم سالی از یخچال بپره بیرون!
مادربزرگه:
************************
داخلی یخچال_ نصف شب!
سالی هنوز در حال بخور بخوره که یهو در یخچال چهارتاق باز میشه!
سالی از ترس پیتزاشو نجویده قورت می ده!
ونوس: چشمم روشن! خوش می گذره؟
سالی: بد نیست می گذره!
ونوس: فعلا شیشه آبو بده کاریت ندارم!
سالی:...
در همین موقع صدای مشکوکی از جلوی در آداس بلند میشه! ونوس میره طرف پنجره که ببینه چه خبره! شخصی داره از در پشتی تو آداس سرک می کشه!
ونوس: چقدر شبیه عمو دا...
سالی: آخیــــــــــــش! این بیرون چقدر گرمه!
ونوس: کی گفت تو بیای بیرون؟
سالازار خودش برمی گرده تو یخچال درو می بنده!
ونوس: یه فکر خوب! ببینم اون تو برای یه نفر دیگه جا هست؟
سالی:
====
داخلی یخچال_ چند لحظه بعد!
سالی و دانگ از سرما در حال یخ زدنند!

+++++++++++++++++++++++
شرمنده عمو دانگ! تا وقتی من برگشتم تاپیک آداس در خروجی نداره! هر کی میاد توش باید بمونه بنویسه!




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بعد از تمام شدن حرفهای آوریل فلور میاد که اظهار نظر کنه که پشیمون می شه!!!!
آنیتا در همون لحظه نگاهی به بر و بچز می کنه و می گه:
_ به نظر من.......
ولی در همون حین صدای صفحه بیق بیق بلند می شه!!! آنیتا به سرعت برق و باد و صاعقه و ایناها می پره طرف کیفش و بعد از در آوردم صفحه بیق بیق داد می زنه:
_ بچه ها......آولین ملاقات با هری جور شد!!!!!
همه به شدت خوشحال می شن و شروع می کننن به تکنو رفتتن!!!
از اون طرف چون صدای ضبط زیاد بود، سالی توی یخچال، برای اینکه گرم بشه، شروع می کنه عربی رقصیدن!!!
بعد از اینکه حسابی رقصیدن؛ چو نفس نفس زنان میگه:
_ خب.....حالا چی میشه؟؟؟
مازا: دهه.....معلومه دیگه!!! آنی می ره با هری و اونوقت.....
ونوس: اونوقت؟؟؟؟
آوریل: آنی از حربه ی خینجر استفاده می کنه......
فلور با شادمانی : بعد ما یک....
آنیتا: وب مستر ساحره خواهیم داشت!!!!
تا اینو گفت، دوباره رقصیدنو شروع کردند ، ولی ایندفه بندری!!!!
سالی که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بوده، دمشو می بره بالا و می چرخوندش و حالی می بره!!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۶:۵۴ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
زونوس عزيز از شما بعيده كه فضا سازي و جزييات زمان و مكان رو از يد ببريد و فقط مكالمه بنويسيد!
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
زمان ساعت سه نصفه شب
مكان يخچال آداس :

سالازار در حالي كه رداي جادويي خودش رو خوب دورش پيچيده مشغول غذاهاي داخل يخچاله!
يك طبقه بالا تر وني و موذمال شديدا متفكرانه دارن قدم ميزنن و اصلا حواسوش به اين نيست كه ديگه صدايي از سالازار در نمياد !
كمي آنطرف تر آوريل داشت جزييات دقيق خوابشو براي فلور تعريف ميكرد و فلور هم داشت با دقت يادداشت بر ميداشت!
در همين ضمن سالازار كه مشغول پذيرايي از خودش بود همزمان به فرار هم فكر ميكرد! در حالي كه متفكرانه باقيمانده پيتزاهاي ديشب رو كه حسابي يخزده بودن ميخورد با خودش فكر ميكرد كه چطوري از اين جهنم يخي فرار كنه! توي همين فكر ها بود كه يهو در خچال باز شد و پيتر با حواس پرتي در حالي كه سرش توي كتاب آشپزي بود دستش رو به درون يخچال آورد و در حالي كه با خود ميگفت : عجب غلطي كردم ها پس اين تخم مرغها كوشن! با دستش كوركورانه ميگشت! سالازار كه فهميد اوضاع از چه قرار دلش به حال بيچاره سوخت و بسته تخم مرغ رو كه زير شنلش گير كرده بود در اورد و به پيتر داد و گفت
سالازار: بيا بگيرش! پيتر تخم مرغ ها رو گرفت و گفت :
متشكرم سالي جون! و سپس در يخچال رو بسته
پس از چند لحظه
پيتر : ! ؟ ! ؟ ! ؟ سالي ؟؟؟؟ سالازار ؟ سالازار اسليتري؟ جد لرد سياه ؟ واااااااااااااااااااي
و بدون اينكه به پشت سرش نگاه كنه از اونجا فرار ميكنه!
سالازار كه صداي فرياد ها و گامهاي سريع اونو ميشنوه با خودش ميخنده و ميگه
سالازار : يكي از زذ ها كم شد
و دوباره مشغول خوردن ميشه!
-=-=--=-=--


نمایشنا


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴

پيتر پتي گرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۲۵ جمعه ۲ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
از بالاي ديوار آخري!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
در پس فرياد هاي سالازار صداي كوبيده شدن در توجه همه رو جلب مي كنه.
پيتر وارد آداس مي شه و بي توجه به صورت متعجب ساحره ها خودش رو جلوي پاهاي ماذا به زمين مي اندازه!
پيتر: من ديگه تحمل ندارم.............منو بهش برسونين...من زز مي شم....من هر چي بگين مي شم......
فلور جلو مياد و در حالي كه خيلي متاثر(!) به نظر مي رسيد پيتر رو از زمين بلند كرد.
فلور:چي شده؟....بگو....بگو....
پيتر:من ليلي مي خوام...... اون جيمز نامرد ليلي از من دزديد!
ماذا در حالي كه برق شادي در چشماش به وضوح ديده مي شد ساحره ها رو براي گفتگو كناري كشيد.
ماذا:مي گم اين خيلي به دردمون مي خوره ها!!! ظاهرا دچار ياس فلسفي شده(!) پس مي تونه كمكمون كنه!
فلور:ولي چي كار كنيم؟ليلي كه عمرا با اين.....
ماذا خب لازم هم نيست كه ليلي با اين باشه
آوريل كه تا اين لحظه ساكت بود بالاخره صداشو صاف كرد و شروع به صحبت كرد:
- ببينم يادتونه گفتم خواب ديدم؟داره تعبير مي شه!!
همه:
آوريل:ببينين من خواب ديدم كه اين پيتر مياد اينجا بعد ما نگهش مي داريم
و بخاطر اومدن اون سدريك از فرصت استفاده مي كنه و با بقيه متحد مي شه!!!!
همه:نه!
مدتي سكوت بر قرار شد و ظاهرا همه در فكر بودن كه چطوري جلوي اين كار رو بگيرن.بعد از چند دقيقه ونوس شروع به صحبت كرد.
- خب من يه نظري دارم!مي گم اينو نگهش داريم و هي بهش وعده بديم كه بالاخره به ليلي مي رسه! بعد هم براي اينكه سدريك نره يه مدتي باهاش خوب رفتار مي كنيم و آخرشم ضربه نهايي رو وارد مي كنيم!!
ماذا:فكر خوبيه.....من موافق اين ضربات نهاييم
بعد از اين جلسه ي سري همه به طرف پيتر رفتن!
فلور:ما كمكت مي كنيم ولي اولش بايد سوگند بخوري كه زز مي شي.
پيتر:من يك زز به تمام معنا هستم.من فقط ززم....من زززززز....
ماذا:خب بسه!حالا بهتره اول بري اون پرده ها رو بشوري كه به نظرم كار سدريك خوب نبوده......
-------------------------------------------
من اولين پستم بودها.......لطفا اگر بد بود خيلي با خشانت رفتار نكنيد!
----
پيتر عزيز خيلي خوب بود فقط يكم به جزييات توجه بيشتري داشته باش
سالازار اسليترين


ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۳۰ ۵:۲۸:۴۹

[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۲:۲۴ پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱
از كوچه ناكترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 136
آفلاین
عجيبه
=-=-=-=-=-=
ويرايش ناظر :
پست يك كلمه اي ممنوع
=-=-=-=-=-=
ويرايش نويسنده :
خب تاپيك خيلي جالب شده!!
=-=-=-=-=-=
ويرايش ناظر:
هر چقدر هم عجيب و جالب باشه پست به موضوع ربطي نداره و پاك ميشه
=-=-=-=-=
ويرايش نويسنده:
خب باشه
=-=-=-=-=
دانگ:
اينو نوشتم كه فقط بگم عجيبه بعدم خودم پاكش ميكنم
ويرايش شده توسط دايي ماندانگاس در 14:14:15
ويرايش شده توسط دايي ماندانگاس در 14:14:18
ويرايش شده توسط دايي ماندانگاس در 14:14:22
ويرايش شده توسط دايي ماندانگاس در 14:14:25
لابد پاك خواهد شد توسط سالازار !!! اونم با فونت سبز ! اندازه: هزار از اين شكلا هم نداريم :



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
فلور: نه خوابتو بعد از این که داستان مادربزرگ تموم شد تعریف کن!
مادربزرگه: ولی من داستانم تموم شد!
ریتا: یعنی چی؟
مادربزرگه: یعنی این که من نمی تونم یه داستان مستند اشتراکی رو تنهایی بنویسم! هر موقع همدستم همکاری کرد داستانو میاریم تو سایت!
مازا: ولی مادربزرگ ، ونوس بالاخره انتقامشو گرفت؟
مادربزرگه: شاید...گفتم که داستان هنوز تموم نشده!
لیلی: پس مشکل من با جیمز چی میشه؟
مادربزرگه: اوووووووم! به هر حال یه مدت مرخصی برای زز ها خوبه!
لیلی: ولی سالی باید تنبیه بشه! حق نداره راه بیفته خونه ی مردم ززها رو چیز خور کنه!
ونوس: سالی؟ تو از کجا می دونی سالی اون موقع اون جا بوده؟

لیلی: صدای فش فش خود سبزشو شنیدم!
ونوس:
لیلی: نخند! شوخی نکردم!
ونوس: سالی فش فشش کجا بود! فقط تازه کارا فش فش می کنند! من که خودم جزو خاندان اسلیترینم می دونم! سالی فیش فیش ممکنه بکنه ولی فش فش...
لیلی: ولی من مطمئنم که کار خودشه!تا وقتی تنبیهش نکنید من کوتاه نمیام!
ونوس:
صدای خفه یی از جایی در طبقه ی پایین همراه با صدای مشت و لگد!:
منو بیارید بیرون! دارم یخ می زنم...باور کنید سرما به مارا زیاد نمی سازه...کمک!

=======
هشدار!
اگه ببینم کسی به غیر از خود سالازار تو نمایشنامه ش سالیو از تو یخچال در آورده اون شخصو بدون استثنا و این که فکر کنم جزو نوه هام هست یا نه می زارمش تو فریزر!
می دونید که تهدیدمو عملی می کنم!




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
ساعت 2 نیمه شب بود، در آداس جنبنده ای به جز حشرات مزاحم تکون نمیخورد، ساحره ها در تختاشون و و سدریک روی زمین جلوی در ورودی خوابیده تا جلوی ورود بیگانه ها رو بگیره.

**بالای پله ها، سومین اتاق سمت چپ**
اتاق پر است از پوستر های سیستم و آوریل و سیمپل پلن و ....، بین هر پوستر یه گیتار وجود داره، گیتار سیاه، قرمز، صورتی!!، راه راه، چهارخونه، بنفش با خالهای زرد، زرشکی با ستاره های سبز مغز پسته ای!! و سایر طرح ها و رنگها.
در دیوار مقابل یه پرده هست که طرحش گیتار گیتاریه (طرح شناسی : همون خال خالی که به جای خال، گیتار داره)، و از شدت باد داره از جاش کنده میشه، در اون گوشه آوریل خوابیده در حالیکه یه گیتار دستشه و داره حرف میزنه.

**رویای آوریل**
ساعت 10 شبه، ساحره ها جلوی شومینه نشستن و دارن همینجوری حرف میزنن و انواع و اقسام شکنجه ها رو مورد بررسی قرار میدن و در حال طرح یک نقشه خفن واسه جادوگران. سدریک توی آشپزخونه داره ظرفا رو میشوره و شام رو آماده میکنه.
فلور : سد؟؟ پس این شام چی شد؟
سدریک در حالیکه عرق از سر و روش داره میریزه نگاهی به گوشت نپخته میکنه : الان تموم میشه.
فلور : اه...بدو دیگه، سرعت بیل از تو خیلی بیشتر بود، مگه چقد کار داری اونجا؟
سدریک از تو آشپزخونه : بابا از صبح دوبار گفتین خونه رو تمیز کن، رفتم برفای توی خیابون رو پارو کردم، لوله شومینه رو تمیز کردم، لباسایی که توی این هفته کثیف کرده بودین رو شستم، تمام 50 تا دست به آب خونه رو شستم، دیگه چیکار کنم؟ اه
و از آشپزخونه میاد بیرون.
مازا : چشمم روشن، فلور، اینو درستش کن ببینم. چه پررویی شده!!!
فلور از جاش بلند میشه ولی سدریک دیگه قاطی میکنه : بسه دیگه اه، همش کار، همش بدبختی، این چه وضعشه؟ مگه میخوام خودکشی کنم؟ اومدم زز شدم که به شما کمک کنم، شما زدین منو کشتین، دیگه خسته شدم!!!
و از در میره بیرون، ملت ساحره در کف سدریکن، فلور به در خیره میشه و میزنه زیر گریه، و آوریل داد میزنه : ده کشتین پسر مردم رو، چقد گفتم باهاش خوب رفتار کنین، این بچه خوبیه، من میشناسمش، حالا خوب شد که رفت؟ آره؟

و آوریل از خواب میپره، سریع میره تا همه ساحره ها رو بیدار کنه ولی بیدار نمیشن، گیتارش رو به قویترین آمپری فایر وصل میکنه و همراه با ریتم forgotten داد میزنه بید و به همه میگه برن جلوی شومینه بشینن تا اونم بیاد.

آوریل بالا سر سدریک : سدریک، سد؟ بیدار شو، بیدار شو عزیزم، پاشو.
سدریک از جاش میپره : چی شده؟ کجا کثیف مونده؟
آوریل : آروم باش عزیزم، برو بالا تو اتاق من بخواب، برو اینجا زمینش سفته، برو تا یه اتاق واست آماده کنیم.
سدریک چند بار پلک میزنه، خودشو ویشگون میگیره و میگه آخ، دوباره به آوریل نگاه میکنه و در کف از پله ها میره بالا و ساحره ها زل میزنن به آوریل.
مازا : این چه کاری بود؟ چرا اینجوری کردی؟
آوریل : بابا آروم، گوش کنین : و خوابش رو تعریف میکنه.....
_______________________________________________
این پست رو زدم تا یه خورده از بلاهایی که داریم سر سدریک میارم کم بشه، بابا زدیم ززش کردیم، دیگه داریم خیلی براش سختی درست میکنیم، اینم بهش فشار میاد میذاره میره ها؟؟؟


[size=small]جادوگران برای همÙ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.