نمرات جلسه اول ماگل شناسی!
ریونکلاو:مایکل کرنر:24مایکل...تکلیفت چندتا مشکل داشت به طور کلی...که دلیلش احتمالا صرفا بی تجربگی هست...مطمئنا با شرکت توی کلاس های هاگ و نقد شدن بهتر خواهی شد!
نقل قول:
مایکل کرنر علاقه ای به ماگل ها نداشت ، چون بیشتر عمرش رو کنار جادوگرها بود ، با کندی به سمت کلاس ماگل شناسی رفت ، کلاس شلوغ بود و مایکل بر روی صندلی ته کلاس نشست ، پروفسور لسترج وارد کلاس شد و سکوت شکسته شد ، پروفسور لسترنج شروع به صحبت کرد ، صحبت های پروفسور لسترج جالب و منطقی بود ، علاقه مایکل به ماگل ها کمی بیشتر شد ، بعد از جادو کردن تخته توسط پروفسور لسترج و پدید آمدن نوشته ، پروفسور از بچه ها خواست تا همه به ترتیب در صفی بایستند و به سمت تخته بیایند و چشمانشان را ببندند و به تخته دست بزنند و بعد چشمانشان را باز کنند ، هر کس که اینکار را میکرد ناپدید میشد ، آخرین نفر مایکل بود ، با کمی ترس جلو آمد و چشمانش را بست و به تخته دست زد اما وقتی چشمانش را باز کرد خود را در مکانی دید که افراد ماگل با وسیله ای به نام اسلحه یا تفنگ به مایکل شلیک می کنند ، مایکل با بزرگترین ترس خود از ماگل ها رو به رو شده بود ، مایکل چوبدستی نداشت که جادو کند بنابراین در جایی پناه گرفت ، مایکل به یاد حرف پروفسور افتاد
اینجا تو توی یک جمله و کلا یک پاراگراف،بدون اینکه نقطه بذاری،اول توضیح دادی که مایکل حسش نسبت به کلاس چیه،بعد کلاس چجوری بود،بعد معلمت چیکار کرد،بعد کجا رفتی و بعد تو اونجایی که رفتی چه اتفاقی افتاد!
و خب..این کاملا اشتباهه...هر کدوم از این بخش هایی که گفتم باید توی یک یا چند جمله و هر کدوم توی یک پارگراف باشه..اینجوری که مینویسی،خواننده اولا گیج میشه و نمیفهمه که چی نوشته شده،دوما ظاهر پست زیبا نیست!
مورد بعدی اینه که از یک خورده پستت غیر منطقی بود...اینکه یه جایی ظاهر شدی که تیراندازی میکنن و بعد میایی میگی لطفا بس کنید و بس میکنن و بعد خیلی دوستانه با هم صحبت کنید و اینا!
ولی خب...ایده ات بد نبود..هرچند که خیلی بهتر میشد پردازشش کرد،ولی اینکه یه فاز " پیام صلح طلبی" داشت،بد نبود!
ریتا استیکر:28خب ریتا...توی اولین نگاه،پستت خیلی هیجان آور و ترغیب کننده اس..به خاطر شکلک ها و دیالوگ ها...دیالوگ ها و دیالوگ نویسی یکی از قسمت های مورد علاقه من توی پست هاست..که البته برای اینکه بشه خیلی از دیالوگ استفاده کرد،باید واقعا دیالوگ های خوبی نوشت و کمتر دیالوگ بی فایده به کار برد که خب کار سختیه!
توی رولت هیچ اشاره مستقیمی به ترس ریتا نشده،ولی با خوندن پست، خواننده کاملا میفهمه ترس ریتا چیه!
دیالوگ هات خوب بودن..به طور کلی رول خوبی بود،هرچند یک خورده بیشتر میشد بهش پرداخت!
لینی وارنر:29به طور کلی پست خوبی بود...هم خواننده فهمید ترس لینی چیه و هم رول یک سوژه فرعی بامزه داشت که باعث سرگرم کننده بودن رول شده!
یه مورد صرفا...دیالوگ اول که متعلق به میمونه،بیشتر متعلق به یک ادم خواره..چون نه صدا و زبون میمون اینجوریه و نه اون شکلکه کمک خاصی میکنه!
باقی شکلکا واقعا خوب و بامزه بود..لحن ساده رول هم خیلی به این امر کمک کرد!
لیسا تورپین:27به طور کلی رولت یکم ماست مالی طور بود!:همر:یعنی میدونی؟بذار بریم توی خود رول بهتر میشه توضیح داد!
نقل قول:
لیسا با بی حوصلگی در حال کتاب خواندن بود.
- لیسا حوصلم سر رفته میای بریم خرید؟
- اره! اتفاقا منم از بس این کتاب رو خوندم خسته شدم. بریم کش پاشنه بلند بخریم!
خب...این دیالوگ ها و اون توضیح نیم خطی واقعا نیازی بهش نبود...تمام اینا رو میشد توی یک جمله ی مثلا "لیسا تورپن و لینی وارنر که حوصله شان سر رفته بود،تصمیم گرفته بودند که به خرید بروند" و یه چیزای بامزه هم لابلاش،گذاشت...لاکن اینجا چنین چیزی شاهد نیستیم!
کل رولت در مورد اینه که لیسا میره کفش بخره،ولی کفش پاشنه بلند دیگه نیست و ترس لیسا هم دقیقا این بود که دیگه نتونه کفش پاشنه بلند بخره...خب...این تم اصلی بود،ولی توی رول هیچ دیالوگ خاص،هیچ چیز طنزی با توجه به اینکه رولت طنزه خب،و کلا چیز خاصی که رولت رو بامزه کنه نیست!
ولی خب ترس لیسا رو دیگه مطمئنا خواننده تونست بفهمه!
جیسون ساموئلز:24رولت کم بود...نه صرفا از لحاظ حجم،بلکه از لحاظ محتوا!
شکلک فروشنده بلیط که هی تکرار میشد خیلی نامناسب بود...مشخص نبود فروشنده بیخیال بود یا چی؟
صحنه دعوا و مجبور کردن فروشنده به فروش بلیط هم خیلی ابتدایی بود و چیزی نداشت!
ترس جیسون سفر نکردن با وسایل مشنگی بود؟
میبینی...اینکه برای خواننده سوال ایجاد کنی و خواننده متوجه نشه که بلاخره ترس جیسون چی بود،ضعف حساب میشه!
گرنت پیج:29به طور کلی رول بامزه و جالبی بود گرنت...هم ترس مشنگی رو نشون دادی و هم رول سرگرم کننده ای بود...فقط چنتا نکته رو توجه داشته باش...تو به خودی خود میتونی خنده دار و طنز بنویسی،لاکن هیچ وقت سعی نکن "به زور" خواننده رو بخندونی..این نتیجه عکس میده و تو نیازی به "به زور" خندوندن نداری...مثلا:
نقل قول:
دیگر بد تر از این نمیشد. تمام دانشمندان معتقدند که بدتر از سوسک، عقرب نیست بلکه سوسکی است که پرواز میکند.
نکته بعدی توی انتهای پستت هست...ببین هیچ مشکل خاصی نداره پست حال حاضر،ولی بهتره هیچ اجازه ای ندی که پستت گنگ باشه قسمتیش...
انتهای پستت یه تیکه هست که ممکن باعث بشه خواننده یک خورده دچار مشکل بشه و نفهمه که چی شد! اون قسمتی که خاله گرنت صداش میکنه و گرنت چشماش رو باز میکنه!
اونجا معلوم نیست چه اتفاقی افتاده دقیقا...به نظر میرسه که مثلا گرنت خوابش گرفته و با صدای خاله اش از خواب بیدار میشه (چون روی تخت بود!)...بهتره خودت قبل از این یه توضیحی میدادی توی جمله قبل که مثلا "گرنت بعد از کشتن سوسک آسوده به خواب رفت!" و بعد این صحنه بیدار شدن و اینا رو میوردی!
ساده بود،ولی خوب بود!
هافلپافجسیکا ترتینگ:23خب جسیکا...تکلیف این بود که "ترس مشنگیتون چیه؟باهاش روبرو بشین"...به نظرت خواننده میفهمه تو این رول که جسیکا از چی میترسه؟نه!
تو بیشتر از دیالوگ استفاده کردی و کمتر توصیف کردی...اما مشکل اینجاست که دیالوگ هات اونقدر قوی نیستن که بشه بهشون تکیه کرد تا خواننده متوجه فضا،زمان و موضوع بشه!
با استفاده از این دیالوگ هات خواننده متوجه میشه (البته به سختی و بعد از اینکه چند بار رولت رو خوند) دختر خاله جسیکا مشنگه...و جسیکا خونه اون هاست...و این تنها چیز واضح توی رول بود!
ما ابتدا نفهمیدیم که چی هنگ کرد،و فردا قراره با چه کسی روبرو شد که این هم منجر به این شد که نفهمیم که از کی میترسه!
نقل قول:
پس از چند ثانیه صدای شیون دلخراش جسیکا محله را پرکرد..
-عهه اینکه...پروف...رودو...لس... اهم..شما مشق.. لولو...
- خب پس حتما همدیگه رو میشناسین
رودوف و جسیکا:نه..
جسیکا نفس رحتی کشید و گفت:لولوخور خوره نبود پروف... اهم
اگه گوینده دیالوگ اول جسیکاست،نباید دوتا اینتر میزدی بعد از جمله!
نقل قول:
خلاصه جسیکا و دختر خالش بعد از حرف هایی
سعی کن این کار رو نکنی...این "خلاصه" گفتن و امثال این، بیشتر شبیه تعریف کردن یک قصه و ماجراس و لحن رول رو خراب میکنه!
در کل پستت به شدت گنگ بود...نه فهمیدیم ترس جسیکا چیه،نه از کی میترسه،نه اینکه اون قسمت اول چی بود و نه اینکه آخرش چی شد...میدونم که میتونی بهتر از اینا بنویسی...پس بنویس!
دورا ویلیماز:24خب دورا..رولت یکسری اشکالات کوچیک داشت که با رفعشون نوشته ان خیلی بهتر میشه...
به عنوان مثال توصیه نمیشه که شکلکها توی توصیفات به کار بره..و شکلکها هم معمولا قریب به اتفاق شکلک های خود سایته و این شکلکهایی که گذاشتی مثل "~_~" یا "@_@" نباید قرار بگیره!
نکته بعدی لحن توصیفات هست...لحن دیالوگ که محاوره ای هست همیشه طبیعتا، لحن توصیفات هم بیشتر محاوره ای بود تا کتابی ولی حتی اگه محاوره باشه باید یکسری نکات رو رعایت کنیم!
نقل قول:
یکی صداش زد:
_هی دختر تا اخر عمرت میخوای همونجا وایسی و هیچ کاری نکنی ؟< "_" >پس چرا باید بهت پول بدن؟$ هاااان؟
اینجا چون دیالوگ مربوط به شخص بود نیازی نبود دوتا اینتر بزنی و یکی کافی بود!
نقل قول:
دورا به خود نگاهی کرد لباس خاکستری پوشیده بود و روش یک پیشبند سفید دالبر بسته بود اه لعنتی خدمتکاررر.
اه لعنتی خدمتکار رو کی میگه؟راوی یا دورا؟اگه دوراس که مثلا باید مینوشتی "دورا با خودش گفت،اه لعنیتی...خدمتکار؟"
نقل قول:
+من باید چکار کنم؟
تمام قاشق ها و چنگال هارو برق بندازی و رختارو بشوری-_-
اولا که "+" نداریم..دوما که دیالوگ دوم هم باید خط تیره میذاشتی و سوم اینکه یک اینتر کافی بود و نیازی به دو اینتر نداشت!
نقل قول:
(داداش بدبختشو بگید که تنها کاربردش همینه) اصلا از این کارا خوشش نمیومد اخه ،والا به خدا این کارا یه وقتی دوباره قراره همه جارو بریزیم؟
همونطور که گفتم دخالت راوی اشتباههه و اینجا جدای از اون یک جور نامفهومی توی جمله داریم!
این موضع هی توی رولت تکرار شده..هم دیالوگ ها و هم مهمتر از اون لحن راوی!
اما در مورد شخصیت پردازی...چیزی که ما از دورا فهمیدیم توی این رول و یک اشاره ای هم همون اول تو رولت بهش کردی (سعی کرد اصلا و ابدا به اتاق جمع کردن فکر نکند) ترسشه و اینکه یک برادر اسلیترینی داره و الی اخر...خیلی بیشتر و بهتر میشد پرداخت ولی خب...رول های اولته،کم کم جا میوفتی!
رز زلر:29به دلیل سو استفاده از علاقه هافلی استاد ازت نمره کم میکنم!
پستت خوب بود رز...ترس رز رو بدون اینکه مستقیم بگی،واضح به خواننده فهموندی...تنها موندن و از دست دادن دوستان...به نظر من خوب بود...با توجه به اینکه پست جدی حساب میشه هم سعی کن جملات رو به زیباترین شکل ممکن بنویسی!
سوزان بونز:28رول جالبی بود سوزان...ساده بود ولی خوب بود...صرفا چیزی که میتونم بگم اینه که تو همون اول به خواننده گفتی ترست چیه...گم شدن بالشت یا خوابیدن کسی روی بالشتت...و این باعث شد خاصیت تمام دیالوگ های بعدی توی تالار هافلپاف کم بشه...چون خواننده میدونست که ترس سوزان چیه و کنجکاوی براش پیش نمیاد توی اون دیالوگ ها!
مسئله بعدی اینه که شاید بهتر بود بیشتر از سوزان میگفتی...که چرا بالشتش اینقدر مهمه...میدونی؟فرصت خوبی بود جنبه تنبلی سوزان رو اینجا به نمایش میذاشتی،ولی این کار رو نکردی!
به هر حال خوب بود رولت!
آملیا فیتلورت:27شما هم مثل به صورت خاطره وار و از دید شخصیت روایت کردین...
توی رولت یک قسمت هایی هست که مستقیم و غیر مستقیم در مورد شخصیت و گذشته آملیاست و این خوبه...ترس آملیا یکم کلی بود ولی خب دلیل اون رو هم خواننده توی رول میبینه!
نکته ای هم توی رولت بود که باید بگم...نیاز نیست بعد از توصیف و تعریف اینکه مثلا "پدر فریاد زد"،حرفی که زده یا بهتره بگم دیالوگ رو دوتا اینتر بزنی...یک اینتر کفایت میکنه!
استوارت مک کینلی:17آم...برات یک پخ خواهم فرستاد که رولت رو کاملا نقد کرده باشم،لاکن صرفا بگم داستان اینه که ترست باید ترس مشنگی میبود و خب اکثر نمره کم شده ات برای همینه،لاکن خب امضای خوبی داری که اینم بی تاثیر نبوده تو امتیازات!
گریفندورمینورا مک گونگال:25مینورا...میدونی؟ربطی به کوتاه بودن پست نداره...بلکه پستت یک خورده کمه...کم پردازش شده...یک قسمت های گنگی هم داره!
نقل قول:
به آن مستطیل عجیب و غریب که رویش عکس یک مرد بود و حرکت نمی کرد ، خیره شد . با ترس از آن شیء ساده اما واقعا خطرناک فاصله گرفت که از پشت به یک خانم چاق خورد .
آن؟کدام آن؟مشخص نکردی و خواننده نمیتونه متوجه بشه که مستطیل عجیب غریبی که عکس یک مرد روشه و حرکت نمیکنه دقیقا چیه؟
و یا اون خانوم چاق کیه؟
نقل قول:
لسترنج و بچه ها با تاسف نگاهش می کردند . مغموم و ناراحت از کلاس بیرون می رود و به دستشویی دخترها پناه می برد.
وسط جمله شکلک نزن!
و اینجا نفهمیدیم که چرا با تاسف باید بهش نگاه کنن و مینورا ناراحت و مغموم باشه!
اینجا ما نفهمیدین دقیقا ترس مینورا از چیه..از وسایل مشنگی؟اینطور به نظر نمیرسید...از خجالت زده شدن جلوی بقیه؟معلوم نبود!
ولی یه چیزای دیگه از شخصیت مینورایی که میخوای ارائه بدی (و نباید متفاوت از کتاب باشه) میشد فهمید...جدی بودن مینورا رو مثلا میشد فهمید،مخصوصا توی قسمت اول رول!
در کل...برای شروع چندان هم بد نیست!
جینی ویزلی: 27بد نبود جینی در کل...فقط یکخورده..آم...لوس؟کلیشه ای؟قابل پیشبینی؟بدون هیجان؟نمیدونم...فکر نکنم زیاد عدالت باشه که این کلمات رو برای رولت به کار ببرم،لاکن رگه هایی از اینایی که گفتم توی رولت بود!
چیز خاصی از جینی ندیدم ولی بازم با این حال یک جینی منطبق بر کتاب بود که این هم بازم خوبه!
ظاهر پستت خوبه،نکات نگارشی و شبیه اون رو رعایت کردی...فقط اگه یکم بیشتر روی شخصیت جینی میپرداختی و بیشتر از جینی توی پست میفهمیدیم،نمره بهتری میگرفتی!
نیوت اسکمندر:29به طور کلی رول خوبی بود...خوب نوشته شده بود،داستان کشش داشت و حتی تیکه های بامزه و جالبی رو هم داشت.
نقل قول:
خانم رئیس خنده ای کرد وگفت:
-ببخشید آقای اسکمندر من کلیپسم زیادی بزرگه و اگه بشینم به صندلی گیر میکنم...
بامره بود!
نقل قول:
نیوت خشکش زده بود. او باید انسان میکشت. به یاد آورد که آخرین باری که خواسته بود جانوری را بکشد موفق نشده بود و تا چند روز شب ها خواب بد می دید.
او همچنین از منفجر شدن می ترسید. هیچ زمانی دوست نداشت که بدنش از هم گسیخته شود
همین که ترس نیوت این بود که کسی رو بکشه یا باعث آسیب رسوندن به کسی بشه،کافی بود...نیاز نبود که از منفجر شدن هم بترسه!
نقل قول:
-ما فکر میکردیم که شما برای جانوران ارزش قائل هستین.
رئیس ماکوزا روی نقطه ضعف نیوت دست گذاشته بود. نیوت از این حرف عصبانی شد و گفت:
-من قبول می کنم. برای فرزندانم حاضر هستم هر فداکاری تحمل کنم
اینجا حتی خواننده متوجه دلیلی که نیومت به خاطر اون به استقبال ترسش میره رو هم متوجه میشه...هرچند شکلک نیوت تو این دیالوگ زیاد به آدم عصبانی نمیخوره!
همونطور که گفتم رول خوبی بود،ولی من به جات بودم حتی اسم ترامپ رو هم توی رولم نمیوردم!
آرتور ویزلی:24راوی رول خودت بودی و این باعث شده بود که رولت حالت "دفترچه خاطرات" داشت..یه سری نکات توی رولت بود که باید سعی کنی در رول های بعدیت اصلاحشون کنی!
نقل قول:
مالی ازم خواست که تنهایی نریم جنگل و خیلی خطرناکه. اما هر طور که بود من میخواستم برم ماجراجویی.
از شروع رولت تا اینجا کاملا بیهوده است!
یعنی صرفا خواننده خسته میشه و چیز خاصی رو بهش نمیدی،نه نکته خاصی داشت و نه دیالوگ ها و یا صحنه بامزه ای رو به دنبال داشت...کل این دیالوگ ها و پارگراف ها رو میتونستی توی یکی دو خط و در یک جمله خلاصه کنی...مثلا: "آرتور که حوصله اش سر رفته بود،تصمیم گرفت که با خانواده اش به قصد پیک نیک به جنگل برود، ولی هیچ کدام آنها به جز رون،او را همراهی نکردند!"
نقل قول:
صبح روز بعد
وسایلم رو که از قبل آماده کرده بودم برداشتم.
رون رو صدا کردم.
صبحونه رو زدیم تو رگ و راه افتادیم.
همچنین این...کاملا اضافیه...چه اهمیتی داره یا چه نکته ای داره که ارتور صبحونه بخوره و رون رو صدا کنه و بعدش راه بیوفتن؟بهتر بود مستقیما به قسمت جنگل میپرداختی!
نقل قول:
بولد باید کرد این جابجایی _فضا_مکان_زمان رو!
ترس مشنگی آرتور ماره..دلیلش رو هم توضیح دادی...یه سری تیکه هایی هم بود که سعی کردی بامزه باشه و توی خیلیاش موفق بودی در انتهای پستت بود..به هر حال سعی کن توی رولهای بعدیت این نکاتی که گفتم رو رعایت کنی تا نوشته هات بهتر هم بشن!
کتی بل:24دلیل این امتیاز نوشته ات نیست...رولت خیلی بامزه بود اتفاقا و من خوشم اومد...ولی به موضوع و تدریس ربطی نداشت متاسفانه...منظورم این نیست که آخرش معلوم شد کتی ترسی نداره و دلیلش هم اینه که خب عقل درست حسابی نداره،بلکه اینه که اصولا با ترس "مشنگی" مواجه نشدی...اگر قرار بود که لولوخوخوره مواجه بشیم که تکلیف رو درباره مواجهه با لولوخورخوره میدادم!
پالی چپمن:29رولت یکم طولانی بود و میشد یکم خلاصه تر باشه،البته اونقدر هم نبود که باعث مشکل برای خوندنش باشه!
چیزی که توی رولت دوست داشتم این بود که نقش پالی و علایق پالی توش پر رنگ بود...ابعاد شخصیت پالی و علایق و عادت هاش به ما نشون داده شده!
نقل قول:
- محله های مشنگی بازه. برو از اونجا بخر.
لحن سرد و خشک آستوریا خوب بود...ولی نکته اینجاس که تو برای روبرو شدن با مشنگا هم یک دلیل اوردی!
دیالوگ هات خیلی خوبن...این در کنار معرفی شخصیت پالی،نقطه قوت پستت بود...واقعا خوبن دیالوگ هات...آفرین!
ترس مشنگیت که خوردن گوشت بود هم جالب بود و هم قابل قبول...صرفا اگه این داستان نحوه خوردن گوشت پالی خاص تر بود،مطمئنا نمره کامل میگرفتی!
آنجلینا جانسون:29هوم...من عاشق نوشته هایی هستم که اقتباسین...خوبه!
نقل قول:
برای همین شمع کوچک روی میز کنارِ آنجلینا برای مطالعه کفایت می کرد. آنجلینا تازه از مدرسه برگشته بود و بخش هایی از یک کتاب مشنگی که در ارتباط با کلاس ماگل شناسیش تهیه کرده بود را میخواند
از اونجایی که نوشته ات جدیه،باید یه سری نکات ریز رو بهشون توجه کنی...اول اینه که منطق توی رول جدی برعکس رول طنز مهمه...اینجا یه نکته ریز هست...آنجلینا داره از شمع استفاده میکنه...کاملا جادویی...و داره کتاب مشنگ شناسی میخونه و کلاس مشنگ شانسی داشته..مطمئنا هاگوارتز میره..پس چجوری بعدظهر برگشته خونه؟
البته این توی این رول مشکلی نیست...میشه حتی اینطور توجیه کرد که تابستون تازه شروع شده یا تعطیلات کریسمسه یا هر چی دیگه...صرفا گفتم حواست باشه که رول جدی این چیزاش مهمه!
نوشته ات طولانی بود...ولی این اشکالی داره؟نه...رول تو جوری بود که خواننده از خوندنش خسته نمیشه..میدونی چی میگم؟هم داستان و هم نوع روایت کشش و حتی کنجکاوی ایجاد میکنه برای خواننده!
نقل قول:
-مامان من باید با مایکل حرف بزنم.
اینجا ما یه شخصیت ناشناخته یا کم شناخته شده داریم...وقتی اسم مایکل میاد،خواننده یک لحظه مکث میکنه و با خودش میگه مایکل کیه؟
در این حالت باید سریعا مایکل رو یه جوری به خواننده معرفی کنیم!
نقل قول:
- مگه مایکل هم اینجا زندگی می کنه؟
-همه ی ما با هم زندگی می کنیم مادر جان، من و تو و برادرت. حالا برو یکم دراز بکش.
دقیقا همین کاری که تو الان کردی...خواننده فهمید که مایکل برادر آنجلیناس!
یک چیزی هم که توی رولت به چشم اومد اینه که بین دیالوگ ها پشت سر هم دوتا اینتر میزنی که توی اکثر دیالوگ هات نیازی بهشون نیست...دیالوگ های پست سر هم رو یک اینتر بزن!
توی این رول یک چیزایی رو در مورد آنجلینا میفهمیم که نکته مثبتیه...ماگل بودن مادر و جادوگر بودن پدر و برادر!
ولی نکته ای که هست اینه که برادر آنجلینا هم مشنگ شده،ولی برعکس مادرش سریع حرفای آنجلینا رو باور میکنه و باهاش راه میاد!
اون قسمتی که آنجلینا روبروی آینه ها قرار میگره هم یکم سنگینه و یک خوره هم گیج کننده...بعضی جاهاش نیاز هست که خواننده دوبار جمله رو بخونه و یا وقتی جمله رو خوند روش یه چند ثانیه ای فکر کنه..که البته خب ناگزیر هست این امر توی رولت!
به طور کلی رول خوبی بود...دلیل این امتیازی که ازت کم شده هم صرفا این بود که ترس آنجلینا ماگل بودن بود که خب...ماگل بودن یک خورده اصطلاح جادویی هست تا مشنگی!
خوب بود آنجلینا!
ناتالی هالکام:27بد نبود ناتالی..تصویر سازی و فضا سازیت هم خیلی خوب بود!
فقط به این نکته ها دقت کن...بعضی قسمت های رول و روایت کتابی بود و یه قسمت هاییش محاوره ای...باید توی رولت یا همه اش محاوره ای باشه و یا کتابی (طبیعتا توی جفتش ولی دیالوگ ها محاوره ای هستن!)
نقل قول:
اون نمیتونست با ترسش رو به رو بشه , حداقل با ترسش از کوسه ها
نیاز نبود که به طور مستقیم این رو بگی،خود رول اینو به خواننده میفهمونه که ناتالی مرگ و غرق شدن رو به خورده شدن توسط کوسه ها مثلا ترجیح میده!
یه نکته دیگه...مهمترین قسمت رول های جدی پایانش هست...دفعه بعد به این نکته دقت کن!
ترسی اورسون:28واقعا خوب بود ترسی...خیلی...همونطور که به دوستات گفتم رول جدی باید پایانش خیلی خوب باشه...و تو همه قسمت های رولت خیلی خوب بود، به غیر از پایانش!
به خوب نوشتن ادامه بده ترسی و برای پایان رول هات بیشتر وقت بذار!
اسلیترین:گرگوری گویل:24اولا که نیاز نیست بعد هر جمله دوتا اینتر بزنی...دوما که شکلک عموما برای دیالوگ ها استفاده میشه...سوما لحنت اشتباس و حتی محاوره ای هم نیست..اگه لحن بخواد محاوره ای باشه هم باید املاش صحیح نوشته بشه!
این سه نکته ای بود که به طور کلی بولدترین نکات منفی پستت بود!
نکته بعدی خود رول و ماجرا بود...ولی...صادق باشیم! از سمبل کردن و زرنگی آخرت برای جمع و جور کردن پست خوشم اومد!
فراموش نکن که گویل توی کتابا بهش پرداخته شده تقریبا...حواست باشه که نباید زیاد مغایر گویل کتاب باشه چیزی که از گوییل قراره ارئه بدی!
آستوریا گرینگریس:30خیلی خوب بود استوریا...هرچند من زیاد طرفدار روایت های "اول شخص طور" نیستم،ولی واقعا خوب بود...مخصوصا قسمت تصورات آستوریا..حلال و نوش جونت نمره کامل!