یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
جی کی رولینگ نشسته بود
یه روزی که رفته بود ایستگاه قطار
دم به دم دائم می گشت دنبال کار
فکر اون پرید به سوی آسمون
با خودش گفت:ای خدای مهربون
وقتی که معجزه تو بستی به روم
نگفتی که من چطور آرم دووم
جای معجزه ات فقط جادو و بس
جادو من رو می بره از این قفس
با خودش زمزمه کرد اچی مچی لاترچی
قصه ایی ساخت و نداشت پول هیچی
قهرمان داستانش بود اون هری
هی می خواست فرار کنه از هر دری
برا بعضیا فقط یه بچه بود
برا بعضیا دیگه اون بود یه سود
دوستای هری ما خیلی بودن
اما دشمنای اون سیلی بودن
اسم دشمن هری بود ولدی جون
مرگ خوارا دمنتورا گروهشون
میون آدم خوبا دومبولی بود
توی داستان رولینگ سوگلی بود
آدمای خوب و بد بودن تو جنگ
بعضیا هم این وسط مونده و لنگ
هری ما هی بزرگ شد سال به سال
رولینگ با حساب بانکیش بود توی حال
آخر قصه رو باید جم می کرد
چیرایی زیاد می کرد یا کم می کرد
بعضیا باید می مردن از خوبا
مثل مردن خورشید تو غروبا
یکی از خوبای خوب بود دومبولی
همون که قیافش بود مثله کولی
به دست آدم بدا رفت توی گور
به هری گفتن که رفت یه جای دور
هری و ولدی جونم موندن با هم
آخر قصه هنوز هست مبهم
باید تا سال دیگه صبر بکنید
تا بیبینیم که چقدر می شه دوید
هری با غم دامبل شکست
رولینگ با پول هایش نشست
قصه ما به سر رسید
جادو رو هیچ کسی ندید!!!!!!!!
=========================================
یه کتاب دارم خیلی عالیه........سرخ و سبز و زرد و آبیه
می زنم زمین هوا می رم.......نمی دونی دور دورا می رم
من هری پاتر نداشتم......مشقا دوستمو نوشتم
مامانش به من عیدی داد.....هری پاتر 7 جلدی داد!
توجه(نکته انحرابیه شعر):من و مامان دوستم قرن 22 زندگی می کردیم علاوه بر 7 جلد کتابای هر پاتر 7 تا فیلمشم اومده بود!
__________________________________________________
با تشکر :
سامانتا ولدمورت..........................