خلاصه:
لرد سیاه به کمک طلسمی همه اجساد دفن شده در گورستان خانه ریدل رو زنده کرده.زامبی ها قراره برای حمله به محفل به مرگخوارا کمک کنن.بین زامبی ها جادوگران بزرگی مثل سالازار اسلیترین، مورفین گانت و مادر لرد سیاه هم وجود دارن.مرگخوارا ناچارا با این همخونه های جدید کنار میان.
لرد و مرگخوارا صبح روز بعد که قراره حمله کنن با صدای ناله زامبی ها از خواب بیدار میشن.ظاهرا زامبی ها به نور حساس هستن!برای همین حمله به شب موکول میشه.
ریگولوس بلک هم این وسط به خانه گریمولد رفت و آمد میکنه و ظاهرا سرگرم جاسوسیه.لرد تصمیم میگیره جسیکا رو از قلب و ذهن ریگولوس بیرون کنه.برای همین ریگولوس رو با مادر سیریوس بلک(که یه زامبی زشته)آشنا میکنه.
ـــــــــــــ
چند ساعت بعد...نزدیک نیمه شب:لرد سیاه ارتشش را در مقابل خانه ریدل جمع کرد.سکوت مطلق بر فضا حاکم بود.
-هوگو...ردای ارباب رو از پایین فوت کن موج بخوره، ابهتشون بیشتر بشه.
-روفوس...اون شمع رو سمت چپ صورت ارباب بگیر.مخوفتر به نظر میرسن.
-ایوان...صدای زوزه گرگ دربیار...ولی از دور دستها باشه.
بعد از کامل شدن صحنه، لرد شروع به سخنرانی کرد.
-یاران وفادار من!
صدای کف و سوت و جیغ و داد عده ای از مرگخواران سخنرانی را قطع کرد.بلا که مسئول حفظ نظم بود تعدادی آواداکداورا به سمت محل ایجاد سرو صدا فرستاد.سکوت دوباره حاکم شد.
-یاران وفادار من!اکنون لحظه ایست که به انجمن مرغابی...
-محفل ققنوس سرورم!
-اوهوم...همون...به اونجا حمله خواهیم کرد!
-جمله تون جالب نشد ارباب.اگه اینو برای نقد بدین ازش ایراد میگیرن.یا باید کتابی باشه و یا...
لرد سیاه میکروفون را در دهان بلاتریکس چپاند و او را ساکت کرد و به سخنرانیش ادامه داد.
-امروز به محفل حمله میکنیم و به کمک دوستان قدرتمندمون اونجا رو تصرف میکنیم و به هیچکدومشون هم رحم نخواهیم کرد.از ریش دراز گرفته تا جیمز کوچولو!همه رو بکشین.شما آماده این دوستان قدیمی زیر خاکی؟
مورفین گانت که جزو ارتش زامبی ها بود به آرامی جلو رفت و با زبان اشاره شروع به حرف زدن با روفوس کرد.به دستور لرد، روفوس حرفهای مورفین را برای مرگخواران ترجمه میکرد.
-ایشون میفرمایند ما آماده ایم.در اوج قدرت و آمادگی قرار داریم.ولی گفته باشم.هوای آزاد برای ما خوب نیست.هر ده دقیقه یکبار یکی باید بهمون تنفس مصنوعی بده...ضمنا ما سالهاست زیر خاکیم.عادت کردیم خاک بخوریم.باید چند تن خاک همراهتون داشته باشین و هر 15 دقیقه یکبار ما رو تغذیه کنین.گذشته از این...چوبهای جادوی ما فرسوده شده.شما باید چوبهاتونو به ما بدین. و ضمنا...از صدای بلند خوشمون نمیاد.جیغ و داد نکنین.از این دختره مو وزوزی هم خوشمون نمیاد.اونم نباید بیاد..و...
تا همینجا کافی بود که مرگخواران بفهمند برای حمله به محفل نمیشود روی زامبی ها حساب کرد!
ده دقیقه بعد، اتاق لرد سیاه:-مونتگومری؟کاری رو که گفتم انجام دادی؟
مونتگومری عرق ریزان بیلش را روی دوشش گذاشت.
-سعی کردم ارباب.ولی باور کنین اینا قبول نمیکنن دوباره برن زیر خاک.اینو دفن میکنم، اون یکی میاد بیرون..فایده ای نداره!مادر سیریوسم که دستاشو دور گردن ریگولوس حلقه کرده میگه عمرا اگه ازش جدا بشم!
لرد دستش به چانه اش کشید.
-یعنی چی؟حالا چطوری باید از شر اینا خلاص بشیم؟