محفلی ها آماده شدند تا بروند به دنبال نجات تدی.
در این هنگام مالفوی با خود اندیشید:
فکر کردن فقط خودشون بلدن...اگه چفت کننده ی خوبی بودم چی؟اون وقت ترسم از شکنجه شدن از طرف لرد از بین می رفت...او همچنان در گوشه کنار اتاق می گشت و فکر می کرد...سر انجام با خود گفت:
بهتره با علامتم به لرد خبر بدم...لوسیوس آستین دست چپش را بالا زد و با سدت زدن به علامتش سوزش شدیدی را احساس کرد...ولی می دانست که کارش درست است.
فلش بک!!!لرد در اتاق نشسته بود.روبروی تدی و به لوسیوس می گفت:اگگه گیر افتادی یا فهمیدن کی هستی ما رو با علامتت خبر کن...
پایان فلش بک!!!لوسیوس لبخندی زد و روی زمین افتاد و از خستگی بی هوش شد.
در همین هنگام جلوی خونه ی گریمولد!دامبلدور به ساعت دوازده عقربه ای اش نگاه کرد و با این قیافه:
گفت:ما باید الانا بریم...وگر نه دیر میشه.
دامبلدور گفت:صبر کنید!آپارات نکینید!
محفلی ها در حالی که داشتند آپارات می کردند سر جایشان میخکوب شدند.
دامبلدور گفت:همه هستن؟
ریموس گفت:نه.
دامبلدور پرسید:کی؟
دیدالوس گفت:جیمز!
دامبلدور گفت:اشکالی نداره.
مالی با ترس گفت:یک وقت لوسیوس نیاد از در بیرون و...
دامبلدور با اعتماد کامل گفت:خودم قفلشون کردم مالی...تازه چوبدستیشم...چوبدستیشم...
او اندکی در جیب هایش جست و جو کرد و گفت:نمی دونم کجاست!
مالی گفت:پس باید یکی بمونه خونه...
-نه.زیاد مهم نیست.یادمه که اونو ازش گرفتم حالا هر جا هست...دست خودش نیست.
دیدا با بی حوصلگی گفت:آپارات کنیم؟
دامبلدور گفت:چی...؟آهان آره!
آنان به مقصدشان آپارات کردند.
فلش بک(نویسنده)بعد از متوجه شدن لرد از پیام لوسیوسمورگانا جیغ زد:
لرد گفت:چی شده؟
-علامتم...علامتم میسوزه...
لرد با تعجب گفت:نه!لوسیوس گیر افتاد...
بلیز گفت:حالا چی کار کنیم؟حتما محفلی ها میان پیش ما...
لرد گفت:آره.و تو باید شبیه تدی شی!
ملت مرگخوار:
لرد گفت:آره من یک دسته مو از تدی کندم...
لرد ادامه داد:و تو باید به تدی تغییر چهره بدی و ما تدی رو قایم می کنیم.
بعد به اونا می گیم که تا لوسیوس رو ندید تدی رو نمی دیم که همون تو رو باید بدیم...
بلیز:
مورگانا گفت:بعد که بلیز رفت تو خونشون چی؟
لرد گفت:محفل رو از درون نابود می کنه...
مرگخوار ها:
لرد:
لرد ادامه داد:اون نقشه های محفل رو به ما میده و ما هم روزی دو بار براش مو می فرستیم...قبوله؟
مرگخوار ها موافقت کردند...
پایان فلش بک! صدای ترقی گربه ای که همیشه کنار خانه ی ریدل می خوابید را از جا پراند...
محفلی ها آمده بودند...
ادامه...