هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#80

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
لرد جون ما هم بلدیم
-------------------------------------------------------------

دریا همچون قالیچه ای نیلی رنگ جلوی کشتی لرد ولدرمورت باز میشد ،کشتیه او دور و دورتر میشد .
ناگهان بلیز با تعجب دراکو را صدا زد و به چیزی اشاره کرد:
- دراکو این زنجیر چیه ؟ انگار از کشتیه لرده !
دراکو زنجیر را نگاه کرد . نیشخنده همیشگی او که تا چند لحظه پیش محو شده بود دوباره بازگشت:
-زنجیرلنگره کشیه!
بچه ها با دیدن لنگر میخواستند بزنند زیر خنده اما با دیدین بدن جولیا که بی حرکت روی زمین افتاده بود خندشان تبدیل به خشانت شد ! خشانتی وحشت آور ؛ حالا وقته انتقام بود !
کشتی با حرکت یویو واری با سرعت به عقب کشیده شد .
لباس های بچه های اسلایترین با سرعتی با ورنکردنی عوض شد و به لباس های دزدان دریایی تبدیل شد! چوبدستیهایشان به شمشیر هایی تیز و زهر آلود تبدیل شد.
قدرت انتقام وحشیشان کرده بود !
کشتی لرد دوباره به جای خود بازگشت ! صدای دادو فریاد لرد میامد :
- نجینی لنگرو نکشیده بودی؟
قلاب ها روی ارشه ی کشتی انداخت شده .
بچه های اسلیترین با عصبانیت از طناب ها بالار میرفتند .
دراکو اولین نفری بود که پا به ارشه ی گشتیه لرد گذارد ؛ چند لحظه کشتی را از نظر گذاراند بعد با صدایی که تا چندین شهر آنورتر شنیده می شد فریاد زد :
- حمله!!!!!!!!!!!
لرد با طلسم های مختلف بچه های اسلیترین را از خود دور میکرداما داشت خسته میشد ! آنها زیاد و خشمگین بودند .
بلیز و بارتیموس به طرف کابین ملوان رفتند تا شاید بتوانند کشتی را زمین گیر کنند ( یه جورایی نابود) نجینی داخل کابین بود ! او را به بیرون پرت کردند .بارتیموس کتابی را کنار فرمان کشتی دید او را برداشتو داخل جیبش انداخت . آنها تمام تلاششان را کردند اما نتوانستند کشتی را زمین گیر کنند , از کابین بیرون رفتند .
ایدی ، بلرویچ ، ماروولو و دارکو هنوز داشتند با لرد میجنگیدند.
قدرت لرد زیاد بود دیگر توان مبارزه نداشتند پس عقب نشینی کردند و از کشتی لرد بیرون رفت.
لرد هم با سرعت از آنجا دور شد .
تمام بچه ها از اینکه نتوانسته بودند لرد را نابود کنند ناراحت بودند اما توجه بارتیموس به کتابی جلب شده بود که از کشتی لرد برداشته بود اسمش :
طلسمات نابخودنی و پادورد آنها بود زیر اسمش نوشته بود لردولدرمورت .
بارتیموس کتاب را زیرو رو کرد تا بتواند پادورد طلسم اژدر را پیدا کند و توانست!
با خوشحالی فریاد زد:
- پیدا کردم پیدا کردم جولیا خوب میشه !

نه داره جالب میشه بازم ادامه بدید . کاکرو و سوباسا نیومدن ؟ کشتی یوگی و دوستان ؟ زیزیگولو
کلا نمیتونم بگم که چرا این کار رو کردی چون که نفر قبلی لرد بوده که موضوع کشتی رو آورده و حالا ما هم پستشونو قبول کردیم پس پست شما هم قبوله دیگه . ضمنا با اینکه پستت خیلی از موضوع خارج بود ولی جالب بود .
دوستان دیگه برین تو کار جولیا . تو رو خدا دیگه این موضوع کشتی رو نیارین جلو . ولی سعی کنید دوباره این لرد رو وارد داستان کنید . البته با ضریب خشانت کمتر .
موفق باشید .


علتشو اولش گفتم دیگه ما بلدیم!!!


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۶:۴۸:۴۰
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۷:۰۶:۵۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۸:۱۵:۲۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۸:۱۷:۴۸
ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۹:۳۸:۰۴

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#79

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
وقتی صدا ها بالا می گرفت ، واضح تر می شدند . تازه اون وقت بود گوشه هایی از شرارت لرد سیاه به در و دیوار پاشید!
زمزمه ها ، ورد نا شناخته ی رو تکرار می کرد!
-" ماکرافت تیماسیوم...ماگرافت تیماسیوم"!
ابرو های "اخمیده" ی اهالی دخمه های اسلی ، موج سینوسی تا صدو دوازده تناوب رو به نمایش می ذاشت! ( مقصود نویسنده اینه که اخم های خیلی در هم رفته رو نشون بدده)
جماعت به هم نزدیک تر شدن و یه شبکه از بلور های خونی تشکیل دادن ! ( مقصود نویسنده ایضا اینه که نزدیک شدن بیش از حد رو نشون بده!)
لرد سیاه در پس پرچم های آبی رنگ ، تل سیاه ای از ردا های منبقض شده در هم رو می دید!
ورد کم کم اثر کرد ، پرچم ها موج زن در هم فرو رفتند . بیشتر و بیشتر به هم می پیوستند ! هی همینطور پرچم های بیشتر! بازم پرچم! پرچم بدو هزار سیصد!
پرچم های در هم رفته ، به شکل یک موج در اومد! موج تا ارتفاعی نادیدنی بالا می رفت و خودش رو محکم سقف می کوبید! صدای هراس آور هجوم آب توجه همه رو جلب کرد!
با هم بلند بلند حرف می زدن و هم همه ی نا مفهوم بود :
- این چی اون جا هر دوباره می خوره رو در تو جولیا اصلا نباید جیــــــــــــــــــــــغ کرواتم اگه من خاله بوی عرق لرد سرم کو؟! آی ولم لرد کو؟! ....
یه نفر ، با هویت نا معلوم داشت وسط شبکه ی بلورین جیغ می کشید! اما صداش توی این همه صدا ، هیبت مخلوط سوسپانسیون داشت( مقصود : در هم رفته گی صدا ها که کمی بعد ته نشین می شن !)
فرد مجهول الهویه بازم داد زد : لرد کوووو؟!
حق داشت که داد می زد!
وقتی پرچم های آبی به شکل یه دریا در اومد و به سمت امت روان شد (!) ، لرد سیاه هم غیبش زده بود.

صدا های گوش خراش خیلی یهو فرو کش کرد!
روی جلو ترین موج دریا که پیش می اومد یه کشتی سیاه ، با دکل های بلند دیده می شد، و سر یه افعی در جلو ترین قسمتش! روی بلند ترین دکل پرچم سیاهی با یه مار سبز و یه قلب آبی کنارش توی بادی که از نا کجا می اومد تکون می خورد!
روی دکلی که پایین تر از این یکی بود یه پرچم دیگه بود! این یکی هم سیاه با یه نوشته ی متحرک روش :
"جولیا با من ازدواج می کنی؟!"
امتی که پایین دریا ایستاده بودن : اووووووووه!
جولیا با عشوه های تیز بُری : بی نزاکت! اییش!

نوشته ی روی پرچم حرکت کرد و باقی خودش رو به نمایش گذاشت :
یا با اژدر " گورگوروت" نشونت بگیرم؟!
( اژدر گوگوروت ، اصطلاحا به دسته ای از طلسم های کشنده گفته می شه که به با طنابی جادویی به هم بسته می شن و شکلیکشان بسیار مرگ بار خواهد بود! )
امتی که پای دریا ایستاده بودن : وااااااااای! با چییییییی؟!
جولیا غضب آلوده : برو پی کارت بچه قرتی! مامان ِ ترول ام اگه زنده بود جنازه ی منم رو ...

قبل از اینکه جمل رو کامل کنه ، از کابین ناخدا لرد سیاه با عصایی با شکوه و شلوارک هاوایی(*) بیرون اومد !
نور تالار رو به خاموشی گذاشت. و سا یه ها شناور شدند! بالاتر از سطح آب شنا می کردن ! بعضی های کرال پشت و بعضی ها پروانه ی بی نقص(!!) ...
چند نفر از امت غش کردن و شبکه ی بلور سوراخ شد!
لرد سیاه چیزی گفت که شنیده نشد!
بعد چیزی نورانی ، با رنگ های مختلف از زیر کشتی خارج شد و حرکت خودش رو به سمت جولیا ادامه داد !


"زرپت" !
صدای بر خورد اژدر با جولی بود!
اژدر نا پدید شد اما جولی هم چنان سر پا ایستاده بود!
امت : هیپ هیپ هورااااااااااا...به افتخار جولی!
و زبون های خودشونو به سمت لرد گرفتن و صدا هایی آشنا تولید کردن!
مرد شلوارک پوش خنده شومی کرد.
و بعد این صدای شیون بود که از سوی شبکه ی بلور به گوش می رسید!
جولیا ی مخوف ، ژنرال جنگ های مخوف ، خوف ترین زن جهان ، خفن ، خف خف کنان روی زمین افتاد !
امت ِ منقلب شده شیون و زاری می کرد
!
اونوقت صدایی مار گونه : اسید پاشی جادویی از نوع لرد ولدمورت! خوش باشین بچه ها! اگه موردمناسب دیگه ای هم بود خبرم کنید!
سیصد و پنجاه و هشت درجه به شمال! بچرخونش نجینی

و کشتی دور شد!

....
*= شلوارک لردسیاه همین پست های ارزشیمی باشد همی


هووووووم
لرد عزیز نوشتتون خیلی گنگ بود . همچنین علی رغم فضا سازیه بسیار ولی باز هم تو مایع های ارزشی بود .
کلا در این جور نوشته ها اونم در یک تاپیک طنز بهتره اینجور پدیده ها رو از دید اعضا تعیف کنید . اونوقت بهتر میشد . مثلا :

دراکو : آخیش مثل اینکه بخیر گذشت .
در همون لحظه صدای هولناکی به گوش رسید . ملت قهرمان اسلی با وحشت به سمت در برگشتند .
لارا : ای بابا مثل اینکه زوپیس قهرمان دیوونه شده این دیگه صدای چیه ؟
رودلف : این که صدای آبه ! چه مشکوک .
صدای آب همچنان شنیده میشد .
دراکو : انگار لوله آب ترکیده .
جولیا که نگرانی در چهره اش نمایان بود در حالی که از لرد چشم برنمیداشت گفت :
- شایدم .....
اما نتوانست حرفش رو تموم کنه چرا که در همون لحظه در تالار به شدت کنده شد و سیلی به درون تالار روانه شد .
ملت
بلافاصله ملت اسلی سعی کردند به بالاترین نقطه تالار پناه ببرند . اما این پایان بدبختی ها و ارزشی نویسی ها نبود که چرا که دیوار تالار نیز از وسط شکافت پشت سرش کشتی عمو ولدی وارد شد .... !

در هر حال من نمیدونم خودم چطور نوشتم . احتمالا خیلی چرت و پرت نوشتم . ولی این نوع نوشته یه خوبی که داره اینه که خواننده گیچ نمیشه و درست متوجه منظور شما میشه . به همین دلیل هست که میگم مثل من اینجوری ارزشی ننویسین ولی بهتره که اینجور مواقع رو از زبون بقیه شخصیتها بازگو کنید تا خواننده بدرستی متوجه منظورتون بشه . ( مثلا الان هر کس پست منو بخونه راحت میفهمه که من یه نوشته ارزشی رو به نمایش گذاشتم دیگه ... )
البته بی انصافی نکنم . فضا سازیتون عالی بود . این نحوه پست زنی شما هم بالاخره طرفدارهای مخصوص به خودشو داره . این هم فقط یک نظر بود از طرف یه عضو ارزشی .



شک نکن که این پست ارزشیه! آخرش که نوشتم! منتها یه نوع دیگه از ارزشی کاریه! یه سبک جدید از ارزشیسم! به قول وبمستر خوفمون : طنز فلسفی(!!!!)
نوعش با اون چیزی که تو می گی و مثال می زنی فرق داره!
:




در هر حال که تموم شد ولی کلا گفتم یکم موضوعش گنگ بود .
منم که گفتم پستتون طرفدارهای مخصوص به خودشو داره . به هر حال من یه چیزی به نظرم اومد گفتم .
اصلا بی خیال گذشته ها گذشته خودم که از تو ارزشی ترم


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۷:۵۱:۵۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۸:۵۷:۲۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۹:۰۱:۱۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۹:۱۱:۵۲


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۲۱ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#78

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ملت قهرمان اسلی ( اسلی ها ، نه اسلیترین ) ، بلیز درست میگه ، خیلی ارزشی بازی شده ، کمی بخود آیید .

--------------------------------------------

- عقب باستین . این فن " چپول چول گج پوفه " خیلی خطر ناکه .

جولیا بعد از گفتن این جمله در یک حرکت انتحاری ، آستینهایش را بالا زد و بسرعت بسمت لرد دوید . لرد همچنان مشغول کامل کردن فنش بود . او دستانش را همچون باد و با حرکات نرم تکان می داد . در بین دو دستش منبع نور ضعیفی بوجود آمد . هر چقدر تکانهای دستش سرعتر میشد ، وسعت نور بیشتر و خیره کننده تر میشد . شعاع پرتوهای طلسم ، هاله ای آبی رنگ را در اطراف ولدی بوجود آورد . جولیا به نزدیکی لرد رسید و شیرجه ای بروی او زد . ولی بعد از برخورد به هاله نور به عقب پرتاب شد . تشعشعات نور لحظه به لحظه شدیدتر می شدند . جولیا ناله کنان از زمین بلند شد و با ناراحتی گفت :

- بچه ها ، بهتره شماها از اینجا دورشین . من خودم باهاش مبارزه می کنم .

ولی کسی خیال رفتن نداشت . اصلا این در مرام ملت قهرمان اسلی نبود . آنها ماندند و همچون هویج به طلسم ولدی خیره شدند . هاله آبی رنگ لحظه به لحظه وسیعتر میشد . آیدی با ترس و لرز رو به جولیا کرد و گفت :

- خاله ، این طلسم چیکار میکنه ؟
جولیا : این طلسم از عشق زیادی بوجود میاد . این هاله ها تشعشعات قلب ولدی ان که این شکلی شدن . ولدی می خواد با این کارش منو متقاعد کنه که ازش حمایت کنم . ببینم ! شما که هنوز اینجایین ! مگه نگفتم برین .

آیدی و سایرین بدون توجه به داد و فریادهای جولیا ، از جایشان تکان نخوردند . طوری با علاقه به تماشای اجرای فن توسط ولدی مشغول بودند که اخطارهای جولیا برایشان اهمیتی نداشت .

آیدی : خاله ، اگه این هاله از قلب ولدی بیرون میاد ، پس چرا خطرناکه ؟! اصلا چرا آبیه ؟!
جولیا : ببین گلم ، راجع به آبی بودنش اطلاعی ندارم ، ولی اینو میدونم که اگه عشق ولدی ، که من باشم ، تسلیم ولدی نشه ، این هاله منفجر میشه و انفجارش باعث تخریب کامل کل جزیره بریتانیا میشه . ( اوه اوه ... خالی ببندی رو )

در سمتی دیگر ، ولدی ، در افکار عاشقانه خود غرق شده بود . در ورای اندیشه او عشق همچون ویروسی تکثیر میشد و به اجزای بدنش رسوخ پیدا میکرد . او عاشق بود . عاشقی دل سوخته . عاشقی شکست خورده و دلسوخته . افکار سیه و تاریک او جوابگوی حجم عظیم این عشق نبود و همچون هاله ای آبی رنگ به بیرون طراوش میکرد . آری ... او در حال انفجار بود . تا لحظاتی دیگر منفجر میشد و میلیونها ماگل ، جادوگر ، جن خانگی و حتی زوپیس قهرمان را نیز نابود میکرد . هاله آبی رنگ گنده شد . گنده و گنده تر . فرار دیگر بی فایده بود . این عشق بود . عشقی آبی رنگ ، عشقی فنا ناپذیر . ( تا اینجارو زدم ، نگی زیادی ارزشی هستین . ولی دیگه بسه ) .
ناگهان انفجاری مهیب بوقوع پیوست و هاله آبی رنگ ترکید . پرچم های آبی رنگ در فضا پخش شدند و ندایی شبیه به عربده " سهراب بوقی " شنیده شد :

- ماکه رفتیم آسیا ... ماکه رفتیم آسیا ...

آری ولدی استقلالی بود .

-------------------------------------

مرگ بر ارزشی . مرگ بر ارزشی بلیز جان من پاک نکن . هر کی خواست ادامه بده اگه دوست داشت از لحظه قبل از انفجار ادامه میده ، اگرم دوست نداشت که از انفجار آبی ادامه بده . ولی اینو بدونین " ما که رفتیم آسیا ...

لرد عزیز بر اعصابت مسلط باش پاکش نمیکنم ولی همونجور که احتمالا خودتم فهمیدی این نمایشنامت به قشنگیه بقیه نمایشنامه هات نبود . کلا اشکال عمده نمایشنامت از نظر من این بود که سوژه خوبی نداشتی وگرنه فضا سازی و .... مثل همیشه بی عیب و نقص بود .
به هر حال امیدوارم نمایشنامه بعدیت از همه قشنگتر باشه .
( هووووییییی حالا این بارسلونای بوووقییی صعود کرده که دلیل نمیشه ارزشی بشی ! )


بلیجان تازه خیلی هم موضوش خوب بود
اینجانب لرد بلرویچ ، فرزند لرد بلرویچ ، نواده لرد بلرویچ ، آخرین بازمنده از خاندان لرد بلرویچ و ساکن در قصر لرد بلرویچ ، همینجا اعلام میدارم که بلیز لنگیه و چشم نداره ببینه استقلال رفته اسیا ... ( در ضمن آبی ویرایش کن )


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۷:۲۶:۴۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۷:۲۹:۰۴
ویرایش شده توسط لرد بلرویچ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۷ ۱۸:۵۶:۴۹

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#77

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
خون در چهره بچه های اسلی دوید.هیچکس نمیتوانست باور کند که ولدمورت در جلوی چشمان انها(تو روز روشن!)بتواند دوباره افراد قدیمی و شیفته قدرت را دعوت به همکاری کند.تلفن خود به خود قطع شد و بچه های اسلی ماندند و لرد.
بی شک کسی نمیتوانست جلوی این اتفاق را بگیرد و جنگی میان اسلیهای قهرمان ضد تبعیض نژادی سیاه یا سفید بودن()باید با کار کشته های سیاه دست به یقه میشدند!بچه ها رو به جولیا که بار دیگر ابهتش را بدست اورده بود کردند (که یعنی کمک!)در این حین بار دیگر اتفاق عجیبی افتاد.
آیدی به آرامی جلو رفت.دست جولیا را بوسید و با لحنی رمانتیک گفت:
-"اوه خاله عزیزم....ما به کمک شما نیاز داریم.شما از اول هم میخواستید مارو کمک کنید اما ما بی جنبه بازی در اوردیم(بچه ها با شنیدن این صحبت او چنگ و دندان نشان دادند که یعنی ما بی جنبه ایم یا خاله گرامی شما؟! )خواهش میکنم یه کم فنون رو بهمون اموزش بدید."
همه بچه ها از این درخواست او نزدیک بود شاخ دراورند .یعنی واقعا آیدی از نامزد لرد میخواست که اسلیها را علیه ولدمورت بشوراند.این با عقل جور در نمی امد .
لرد با اطمینان از اینکه جولیا به این درخواست خواهد خندید ،پوز خند کریهی زد و همانطور در حال نزدیک شدن به جولیا بود که با یک حرکت انتحاری به عقب پرتاب شد.
ولدی:
-"جولیا عادت داری ضایع کنی؟ چرا جلوی این فسقلیها هی منو شوت میکنی؟"
جولیا در حالیکه لبخند موذیانه و رعب اوری گوشه لبانش بود گفت:
-"حالا تا اینجاشو دیدی،از اینجا به بعدش رو هم ببین.حالا میزنی تو دهن من؟"
و با یک تاکتیک غافلگیر کننده لرد را از پا در هوا معلق کرد.و در همین حین داد زد:
-"فن اول:سعی کنید دشمن رو سورپرایز کنید...."
بچه های اسلی که هنوز گیج بودند با نهیب آیدی متوجه او شدند:
-"من هم میخوام یه فنی رو بهتون یاد بدم.پاچه خواری رسم اول رسیدن به قدرته.اگر میخوای قدرت رو بدست بیاری،اون رو با چنگ نگیر،با زبون به سمت خودت بکش!"
لرد بعد از لحظه ای یک لنگه پا در هوا ماندن روی زمین جا گرفت و شروع به اجرای فنی کرد که در هیچ جایی جز دفتر سیاه خودش ثبت نشده بود.هیچ کس سر از کارش در نمی اورد و همه نگران ،چوبدستی کشیده و اماده دفاع از جولیا بودند.
جولیا مغرورانه کری خواند:
-"چیه؟چرا کاری نمیکنی؟نکنه ترسیدی از این چند تا کوچولو شکست بخوری!"
ملت قهرمان اسلی دندان به هم ساییدند اما با تذکر دراکو ارام گرفتند.
لرد هنوز فنش را به اجرا نگذاشته بود و سعی می کرد خود را بی دفاع و گیج نشان دهد که جولیا دستش را خواند و ..................
-------------------------
ببخشید بلیز جان دخالت میکنم.ولی شما با برخی از نقدهاتون ادم رو دلسرد میکنید. این لااقل در مورد من که صدق میکنه.البته خیلی خوشحال میشم که کاملا جدی و مصرانه تلاش میکنید ما را راهنمایی کنید اما بهتر نیست یه کم ملایمتر....
با تشکر و احترام
A.M

بله حق با شماست .
کلا راستشو بگم من زیاد حوصله ندارم از کسی تعریف کنم و تقریبا عادت دارم فقط به نیمه خالیه لیوان نگاه کنم . همینجا از تمام کسانی که پستهای زیباشون مورد آستکبار قرار گرفته عذر خواهی میکنم . خودم قبول دارم بعضی جاها الکی گیر میدم . ولی همواره سعیم این بوده که در جهت پیشرفت شما کار کنم
ولی کلا فلسفه نقد کردن گیر دادنه دیگه . کمتر میشه نقدی رو پیدا کرد که سراسر تعریف باشه . معمولا نقد ها حداقل در این سایت بازگو کننده عیب ها هستن . البته تا حدی هم مفید . به هر حال همونجوری هم که خودت میدونی در تالار اسلی همه برای تمرین رول میزنن و هدف منم رفع کردن اشکال شماست ( البته اگر اشکالاتتونو بیشتر نکنم ) . پس لطفا به تالار اسلی به چشم یه مکان برای رقابت نگاه نکنین . سعی کنید توش راحت پست بزنید . اگرم من نقد کوبنده ای کردم فدای سرتون . اصلا من با دراکو بودم خوبه ؟
به هر حال من سعی میکنم از این به بعد به جای دلسرد کردنتون ، کمی هم دلگرمتون کنم . بالاخره خواهر دراکوئی و دراکو هم که وزیر مملکته و پارتی و....
ضمنا از این به بعد اگر چیزهای اینچنینی به نظرتون اومد بیایید توی گفتگو با ناظران مطرح کنید . چون بهتره
در آخر بگم پست شما فضا سازیه خوبی داشت . دیالوگ هاشم قشنگ بودن . سوژه اش هم خوب بود . اگر کمی طنزشم بیشتر میکردید دیگه عالی میشد .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۶ ۲۰:۵۲:۳۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۶ ۲۰:۵۶:۳۸

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#76

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
مثلا ما قرار بوداز جوليا آدم كشي ياد بگيريم يه جنگي را بندازيم
ببين كارمون به كجا كشيد خواستگاريو عقد و عروسيو...اصلا جنگيدن به ما نيومده
======================
ببین لوسیوس من رو گیرز انداختن زودی بروبچه ها رو جمع کن بیا تالار اسلیترین فهمیدی؟
همه كنجكاو(همون فضولي) شده بودن و داشتن يواشكي به حرفاي ولدي گوش مي دادن.
لوسيوس: الو...الو ...
ولدي :الو...بهت گفتم پاشين بياين اينجا يه مشكل پيش اومده
لوسيوس:الو...صدات نمي ياد ... الو
ولدي : اه...آخه اينم شد تلفن... اين تلفنتو بده برتي بات بخر
مايكي:زود باش مي خوام برم تو سايت
لوسيوس:الو...الو
ولدي:الو...بياين اينجا
مايكي:گفتم مي خوام برم تو سايت مگه نمي فهمي...بده من گوشيو ببينم
واينگونه شد كه بالاخره بين ولدي و مايكي دعواشد(حداقل ما يه جنگي بكنيم)
كتك و كتك كاري گيس و گيس كشي (ولدي رفته پيش الكتو مو كاشته) داد و هوار
خلاصه بلرويچ تريپ صفا وفا معرفت رفاقت اينا مياد مايكيو و ولديو جدا كنه
كه يه مشت مي خوره پا چشش قاط ميزنه شديد(از نوع جواديش) حمله ميكنه به ولدي و مايكي
كه يهو تلفن ميفته زمين و صداي تلفن پخش ميشه
لوسيوس:الو...ولدي جووووووون گرفتم ...الان ميايم مشكلو حلش مي كنيم(اين حلشو غليظ گفتا)
بروبچ اسلي:
مايكي در حالي كه پاي ولدي تو دهنش بود زل زد به ولدي
ولدي:
==================
نكته:در تمام مدت دعوا بروبچ اسلي به صورت ناجوانمردانه اي داشتن دعوا رو نگاه مي كردن ( با تخمه)

به عنوان یک تازه کار خوبه ولی باید بیشتر تلاش کنی !
موفق باشی .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۹:۴۸:۵۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۶ ۲۱:۰۴:۵۱

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#75

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
دوف دیش دانگ.
لرد به آرامی چشمانش را باز کرد بلیز و بلرویچ بالای سرش بودند و طوری به او نگاه می کردند که انگار جانور جدیدی کشف کرده اند.
ولدی:جولیا .جولیا کجاست.
بلیز با خشانت هرچه تمام تر گفت:اون پیش خواهرهای آسلامیه و تو هم پیش برادرهای آسلامی.فهمیدی؟
صدای ناله هایی از آن طرف اتاق به گوش می رسید:تام.دیدی این ارتش آسلامیون دوباره ما رو از هم جداکردن؟
ولدی که با شنیدن صدای جولیا کمی قدرت گرفته بود سعی کرد خود را آزاد کند اما طناب کوهنوردی رودولف چنان به دورش پیچیده بودند که حتی بلرویچ هم با آن یال و کوپالش نمی توانست آنها را باز کند.
الکتو:این رودولف مگه کوهنوردی هم میکنه؟
لارا:بله این رودی من همه کاری بلده حتی ریش نوردی هم می کنه(ورزش ریش نوردی را آقای آرتیکوس دامبلدور در کودکی اختراع کرده است این ورزش نیاز به هیچ وسیله ای ندارد به جز آلبوس دامبلدور)
ناگهان در اتاق با صدایی گوشخراش شکسته شد و چند تن از خواهران آسلامی از اتاق بیرون افتادند.جولیا که شنل سیاه رنگی برتن داشت از میان گردوغبار بیرون آمد.
- کات!!!!!کی دوباره نمایشنامه رو دستکاری کرده این قسمت مال صحنه ی کافه ی تفریحات سیاهه. دوباره می گیریم.
ولدی:لالقل بذارید به یکی از اقوام جولیا زنگ بزنم که بفهمن جولیا اینجاست.
لارا: زندگی این دو زوج عاشق چه قدر ناراحت کننده است بذارید زنگ بزنه.
الکتوبه آرامی تلفن را روی ولدی انداخت و عقب رفت تا از تشعشعات عاشقانه ی ولدی در امان بماند.
ولدی:من چه جوری زنگ بزنم دستمو که بستین.
الکتو:مشکلی نداره این تلفنه رو از برزیل اوردم با ذهن می تونی شماره بگیری!!!!!
ولدی چشمانش را بست و سعی کرد شماره بگیرد.بعد از چندلحظه شروع کرد به زمزمه کردن(ما براتون با بلندگو صدا رو قابل شنیدن کردیم):ببین لوسیوس من رو گیرز انداختن زودی بروبچه ها رو جمع کن بیا تالار اسلیترین فهمیدی؟

بد ننوشته بودی ولی جای پیشرفت داری .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۹:۳۴:۳۳

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۶:۴۴ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#74

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ونوس لرد را دید و بلافاصله او راشناخت . با چنان نفرتی به او نگاه کرد که ولدی ، سیاه سیاهان - تاریک تاریکان - سیاه ترین تاریکان - تاریکترین سیاهان ، به رنگ سفید یخچالی ( البته با دوتا هویجم روی درش ) در آمد . ولدی کارش تمام بود . او با اداس در افتاده بود .

ونوس : ولدی ، الان می کشمت تا عبرتی بشه برای تو و امثال تو .

ونوس چوبدستی اش را بیرون کشید . بطرف لرد گرفت و ...

ناگهان صدایی دیگر آمد . تمامی نورهایی که ونوس با خود به ارمغان آورده بود ، محو شد . تصوير مجددا به صورت اسلوموشن و با رنگ قرمز درآمده بود . جسمی با سر و صدای فراوان از آسمان بر زمین نازل شد و دقیقا بر روی ونوس فرود آمد و او را کتاب کرد . آن جسم نبود ، بلکه پیتر پتیگرو بود .

پیتر : یو ها ها ها ... کی می خواست سرور منو اذیت کنه ... یو ها ها ها .

ملت قهرمان اسلی در حالی که از تعجب ، توان حرف زدن را نداشتند ، با دست به بقایای پهن شده ونوس اشاره کردند . ولدی بادیدن پیتر خوشحال شده و اشک شوق سر داد و گفت :

ولدی : کجا بودی تاحالا پیتر . این نامردا نمی زارن من زن بگیرم
پیتر که همچنان در جو نازل شدنش بود با غرور گفت :
- یو ها ها ها ... این جوجه ها نمی زارن سرورم زن بگیره . الان ادبشون می کنم . یو ها ها ها .

پیتر دست به جیب شد و چوبدستی اش را بیرون کشید . بطرف بروبچ اسلی گرفت و ...

بازهم صدایی دیگر آمد ، ولی اینبار نه از نور خبری بود ، نه از صحنه اسلوموشن . جسمی از آسمان بر روی پیتر نازل شد و او را هم همچون ونوس کتاب کرد .

کوییرل : یو ها ها ها ... این آخرین اخطاره . اگه یه باره دیگه چت باکسو با مسنجر اشتباه بگیرین همتونو بلاک مینم . ( چه ربطی داشت ) یو ها ها ها .

ملت قهرمان اسلی :

در همین گیر و دار بود که بازهم صدا آمد . این صدا متفاوت بود . با عظمت بود . همراه با ماگما و شعله های آتش بود . آسمان را شکافت . زوپیس ترک خورد . جهان دگرگون شد . آری او خود عله پاتر بود . عله بر روی کوییرل نازل شد و کتابی دیگر به آرشیو کتابها اضافه کرد .

عله : توی زوپیس من ازدواج ولدی ارزشی بازی همتونو می کشم

عله حرص خورد و حرص خورد و حرص خورد که ناگهان فردی بدون صدا و از این جور سوسول بازی ها بر زمین نازل شد . آن فرد بر روی عله نازل نشد ، بلکه بروی سالازار اسلیترین کبیر نازل شد و او را کتاب کرد ( هر چی فکر کردم دیدم عله که کتاب نمیشه ، این سالازارو کتابش کنیم ) . او دامبل بود .

دامبلدور : آخه چرا ؟! آخه چرا قدرت دست کوچک هاست ؟!

دامبل این را گفت و بهمراه عله پودر شدن رفتن هوا . حال تنها ملت خشمگین اسلی ، بهمراه ولدی و جوایا باقی مانده بودند .

---------------------------------------------

قصه ما بسر رسید ، ارزشی به خونش نرسید .

لردی جان قشنگ بودش . ولی قبول کن که خیلی ارزشی نوشته بودی . به هر حال هر کس توی یه کاری استعداد داره دیگه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۹:۳۰:۱۹

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۵۰ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#73

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- صبر کن ... صبر کن !!!
دراکو در حالی که فرياد میزد دستان خودش رو بالا برد .
- این خاله بنده چه طور بدون اجازه پدرش میخواد ازدواج کنه ؟؟
سالی لحظه ای مکث کرد .
- آدم از تو آیکیوتر نبود که وزير بشه ؟؟ من نماینده حاجی هستم و میگم مشکلی نداره اون وقت توی بی ناموس به من میگی ؟
بلیز به آرومی در گوش بارتی زمزمه میکرد :
- باب مختونو به کار بندازيد دیگه ... اگر این خطبه خونده بشه دیگه نمیشه کاری کردا !!
سالی مجددا شروع کرد .
- جولیا خانم آیا بنده وکیلم شما را در ازای مهريه قتل دوازده ماگول به نیت .... اوهوووووم ... عذر میخوام ! و قتل یک جادوگر به نیت یگانه وزير مردمی ( ) و یک بوسه ی ديمنتور از اون باحالاش به عقد دائم نوه عزيزم ...
سالی در حال کامل کردن خطبه بود اما بچه های اسلیترين در یک جلسه مشغول پیدا کردن راهی برای به هم زدن این مراسم بودند .

دراکو : آقا استووپ ... ما میخوایم قبل از این ازدواج میمون یه مراسم ژانگولر بازی راه بندازيم !!
سالی : ويزير همچین میزنم که آخرين بارت باشه صورت سیفید خودتو اون شکلی ببینیا ...
جولیا در حالی که نمیتونست احساسات خودش رو کنترل کنه ادامه داد :
- من دوست دارم ... چه اشکالی داره ؟ من ژانگولر بازی دوست دارم !
لرد : تو شاید خیلی چیزا دوست داشته باشی ! اههه ...
سالی قند سابیدن خودش رو متوقف کرد ... کله قندهایی که به شکل مار بودند به سالی نگاه میکردند تا دستور رو صادر کنه ...
سالی : به یه شرط ! وزير باید هلی کوفتری بزنه
دراکو به سختی نفس میکشید ...
بلیز : باشه قبول !
دراکو با پشت دست زد تو دهن بلیز !
- بچه جون هلی کوفتری به همین سادگیاست مگه ؟؟
بلرويچ : من یه سی دی آموزش هلی کوفتری زدن دارم !

بچه های اسلی به گوشه اتاق رفتند که یه کامپیوتر دیجیتالی اون بقل بود و بالاش با برچسبی نوشته شده بود :

گیم نت ساعتی 600 !!

سالی : این که میگفت من تا حالا گیم نت نرفتم !!

" نیم ساعت بعد "
سالی چهار زانو روی زمین نشسته و در حال بازی کردن با مار خودش هست
لرد و جولیا هم در حال گپ و لا ... زدن هستند و کلی کرکره خنده راه انداختن !
بلیز : خوب دوستان همگی ساکت ... وزير میخواد سخنرانی کنه .
دراکو : به افتخار این ازدواج فرخنده وزير میخواد هلی کوفتری بزنه !
بارتی و بلرويچ سوت میزدند ... ایدی و مارولو هم کف میزدند .
بلیز یه پیپ از جیبش در اورد و در دهان مبارک وزير قرار داد .
سالی : پیپ ؟؟

دراکو پکی به اون زد و لحظه ای بعد صدای موسیقی هوی متال سالن رو منفجر کرد ... همه جا تاريک شده بود و نورهای جادويی از همه طرف محوطه عروس و داماد رو روشن میکردند ...
دراکو با یک حرکت انتحاری روی زمین خوابید و شروع کرد به هلی کوفتری زدن ... همین طور نزدیک و نزدیک تر شد !!
سالی کفش بريده بود و با موزيک سر خودش رو تکون میداد ...
سالی : آها آها ... آها آها !!
لرد داشت عشق میکرد اما از عاقبت شوم خودش خبر نداشت !

ناگهان تمام صحنه تاريک شد و اهنگ شوم و وحشتناکی پخش شد .

کارگردان : آقا کات ... وقتی همه جا تاريک باشه که کسی نمیبینه !
لحظه ای همه چیز متوقف شد .
دراکو : خوب با دوربینای مادون قرمز بگیريد !
کارگردان : آها ببخشید ... اقا ضبط میشه ! سه .. دو .. یک .. حرکت !

تصوير به صورت اسلوموشن و با رنگ قرمز دیده میشد .
دراکو آهسته روی سرش میچرخید و به سالی نزدیک میشد و سالی هم اسلوموشن دست میزد و حال میکرد اما لحظه ای بعد ...
دراکو در حالی که میچرخید با کف پا محکم به صورت سالی کوبید ! صحنه ها اهسته تر از قبل پخش میشد ... از زوایای مختلف این برخورد به نمایش در میومد !
ماری که نزديک سالی بود به داخل حلق سالی رفت و جولیا که به دلیل تاريک بودن نمیتونست چیزی رو ببینه فقط حال میکرد .
سالی نقش زمین شد .
جولیا : آخ چه حالی میده اینجا !!

لحظه ای بعد همه جا روشن شد ... بلیز و بلرويچ با خشانت بالای صندلی لرد و جولیا ایستاده بودند ... ایدی و مارولو دست و پای سالی رو محکم بسته بودند و دراکو ، یک عدد تیغ کینگزلی نشان در دست داشت و لبخند میزد .
تصاوير از حالت اسلوموشن خارج شد ...
سالی : ای نامرد .. تو که میگفتی بلد نیستی ناکس !
بلیز با کف دست محکم تو دهن سالی زد و مار تا ته وارد حلق سالی شد .
دراکو لبخند شومی زد .
- خوب اول از بزرگتر ها شروع میکنیم ... سالی کله مبارک رو بیار جلو ببینم !! تو ملت رو تحريک میکردی منو اسموت کنن دیگه ؟؟
سالی در حالی که سعی میکرد ابهت قبل خودش رو حفظ کنه سعی میکرد حرف بزنه اما ماری که تو حلقش بود نمیذاشت .
دراکو : بلیز اون ماری که تو دهنشه در بیار ببینم چی میگه !
بلیز مار رو بیرون کشید .
بلیز به آرومی به ایدی : چه مار کلفتی داره ... نگاه کن !
ایدی یه مار با چوبدست خودش ایجاد کرد اما به محض اینکه مار سالازار رو دید ، مارخجالت کشید و دوباره نابود شد .
سالی : منو ببخش دراکو ! دیگه از این غلطا نمیکنم !!
دراکو به سمت سالی حرکت کرد اما صدایی از غیب وارد شد .

تو اجازه این کار رو نداری ... ازادی فروم شعار این سایته !!

مارولو : تو کی هستی ؟؟

من اتشفشانم ... هیچ کس حق نداره مديرای سابق رو اذیت کنه وگرنه ...
دراکو در حالی که خون خونش رو میخورد کینگزلی نشان رو با خشم به سمت سالی پرتاب کرد اما یک وجب بالاتر از لاله گوش سمت چپ سالی به دیوار فرو رفت .
بلرويچ : خوب بعد از سالی نوبت لرده
لرد با ترس فرياد زد : نه من قول میدم که با جولیا ازدواج نکنم !! قول میدم که خودم با چوب دست خودم بکشمش !!
جولیا جیغ وحشتناکی زد و محکم به دهن لرد کوبید .
ایدی : دمش گرم
لرد هم بلافاصله با پشت دست تو دهن جولیا کوبید آما ...

یک ثانیه بعد در سالن با ضربه محکمی شکسته شد .
دوباره همه چیز به حالت اسلوموشن در اومد ...
نورهای جادويی این بار با اتحاد و همدلی روی فردی که جلوی در ایستاده بود خیره شدند .
چهره ای خشانت بار به چشمان لرد زل زده بود .

ونوس : کی جرات کرده به یه ساحره توهین کنه ؟؟!

رعد و برقی از وجود ونوس به چراغهایی که از سقف آويزون شده بود برخورد کرد و همگی روشن شدند .
بلرويچ : الهم صل ... !

لرد نگاهی از ترس و التماس به دراکو انداخت اما تمام بچه های تالار در یک صف انتهای اتاق به دیوار تکیه داده بودند و با انگشت لرد رو نشون میدادند .



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۴۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#72

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
ملت اسلیترین میان به سمت ولدی حرکت کنن که نا گهان همه شمع های تالار خاموش میشه! تاریکی همه جا رو در بر میگیره! همه با دیدن قیافه ولدمورت، متوحش در جای خودشون میخکوب میشن! ولدمورت زیر چشمی به انها نگاه میکرد و لبخند شیطانی و کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود!
در های تالار به یک باره از هم باز شدند و و نور شدید رعد و برق پیکره بلند قامت شخصی را در جلوی در نمایان کرد!
با تمام شدن نور رعد پیکره نیز ناپدید شده بود! شمع ها به ارامی یکی پس از دیگر روشن شدند! بلیز و بارتیموس نگاهی به یک دیگر انداختند، همه گیج شده بودند! سکوتی عمیق به وجود آمده بود گویی هیچکس جرات شکستنش را نداشت! به جز!

یک باره صدای قدم های آرام از آن طرف تالار اسلیترین شنیده شد! تق . . .تق . . . تق!
همه نگاها برگشت! ولدمورت قدمی به جلو برداشت و گفت
ولدمورت : لرد اسلیترین! خوشحالم اینجا هستید!
سالازار با نگاهی خیره و وحشی با صدایی سرد و نخراشیده گفت
سالازار : مثل اینکه به موقع رسیدم!
همهمه ای در بین اهالی تالار به وجود آمد! در این بین وزیر که در حال این پا اون پا کردن بود با کی تردید جلو آمد و گفت!
وزیر : اهم سلام عرض شد جناب اسلیترین! بذارید خودم رو معرفی کنم بنده وزیر سحر و جادو دراکو ملفوی هستم!
سالازار به طرف منبع صدا برگشت و نگاهی به وزیر انداخت 1 و گفت
سالازار : وزیر ؟ اگه تو وزیری چرا کله ات اسموت نیست؟
دراکو با شنیدن این جمله از کوره در رفت و شروع کرد به داد و هوار!
دراکو : ای بابا ولم کنید هی گیر دادین اسموت اسموت این سالازار هم بعد از شونصد سال از قبر در اومده گیر داده چرا اسموت نیستی!
ملت در تایید حرف دراکو پوزخندی زدند و به سمت سالازار برگشتند که ببینند عکس العمل وی چیست! با تعجب متوجه شدن که سالازار ناپدید شده. نگاه ها در گوش کنار تالار به دنبال سالازار میگشت که ناگهان سالازار از پشت سر وزیر در فاصله یک قدمی اش در حالی که چوب دستی اش را بیرون کشیده بود و به سمت او نگاه داشته بود گفت
سالازار : بگو ببینم هلی کوپتری چی؟ بلدی هلی کوپتری بزنی ؟
وزیر که با دیدن چوب دستی سالازار به تته پته افتاده بود گفت
وزیر : چی چی کوپتری ؟ من فقط یه بار هواپیما سوار شدم! اونم داشتم میرفتم از آذربایجان غربی دیدن کنم! منتها هواپیما خراب شد وسط راه از زابل سر در آوردم! ولی هیلی کوفتری بلت نیستم!
سالازار با خنده ای مرموز پرسید : پیپ چی ؟ بلدی پیپ بکشی ؟ موهاتو بنفش میکنی بیای میتینگ؟
وزیر که کلافه شده بود و جرات نداشت داد و فریاد بکنه گفت : نه نه نه من فقط وزیرم ، نه هوی متالم نه رپم و تازه گیم نت هم نمیرم!
سالازار با بی حوصلگی پرسید : بابات هم که ماکسیما نداره لابد!؟
وزیر : نع یدونه لیموزین داره! همین
سالازار در حالی که چوب دستی شو به طور تهدید امیزی تکون میداد دوباره پرسید
سالازار : گیتار برقی چی ؟ بلدی آهنگای سیستم او ا داون رو بزنی؟
وزیر : نه! بلت نیستم!
سالازار با خنده گفت
سالازار : پس جنابعالی چطوری وزیر شدی؟ نه کله ات اسموته نه هلی کوپتری بلدی بزنی نه پیپ میکشی نه موهاتو بنفش میکنی نه هوی متالی نه رپی گیم نت هم که نمیری بابات هم که ماکسیما نداره گیتار برقی هم که بلد نیستی بجاش شیپور میزنی! چطوری وزیر شدی؟
هان هان هان ؟
وزیر : هان ؟ نی دونم!
سالازار قیافه اش رو میکشه تو هم

سالازار : اه نی دونم رو بجای لیلون تو بگی چقدر مزخرف میشه!
-=-=-=-
نگاهی به ملتی که دارن به حرفای وزیر و سالازار گوش میدن
ارزشی ها :
قدیمی ها :
-=-=-=-
سالازار در حال تفکری عمیق گفت
سالازار : خوب نوه گرامی مثل اینکه زیر سرت بلند شده و میخوای بری داخل مرغها!
ولدمورت که تا آن لحظه در حال راز و نیاز با جولیا بود ، مانند کسی که بهش برق وصل کرده باشن از جا میپره و با رنگ و روی پریده! ( دور از جون نوه ام عینهو میت ) گفت
ولدمورت : با اجازه بزرگتر ها البته!
سالازار که از با ادب بودن نوه اش کلی سر کیف آمده بود با لبخندی ملیح گفت
سالازار: خوب خوب مبارک باشه عروس خانوم کی باشن!؟
ولدمورت در حالی که ذوق مرگ شده بود جلویا رو جلو میاره و میگه ایناهاش!
سالازار نگاه حاجیانه ای به جولیا میندازه و بعد سرش رو پایین میندازه و میگه
سالازار : خواهرم حجابتو درست کن! عروس من باید محجبه باشه!
جولیا که هنوز فاصله اش با ولدی دو هزارم میلی متر بود یک گام به عقب رفت و حجابشو مرتب کرد

سالازار : آفرین عروس گلم! خوب برین بشینین اون بالا که من عقدتون کنم!
وزیر که بعد از اون همه سوال جواب یکم آروم شده بود دوباره جوش اورد
وزیر : ملت چرا نشستین تالار شده فلسطین این سالازار از نا کجا آباد پیداش شده داره این دوتا رو عقد غیر آسلامی میکنه!
همه ملت بلند میشه چند نفر با صدای بلند نارضایتی خودشون رو اعلام میکنند! و صداهایی هماون وسط در میاد که میگفت آسلام در خطره و ضد آسلامی نمیشه و از این حرف!
سالازار بعد از اینکه خوب به این حرفا گوش کرد اشاره ای به ولدمورت کرد!
*-*-*-*-*-*-*-*-**-*
صحنه آهسته! آهنگ می تی کومون
ولدمورت از جیب رداش یه علامت در میاره و داد میزنه

میدون در مقابل چه کسی هستین! مامور مخصوص منکرات قزوین ! سالازار اسلیترین ! احترام بگذارید!
دلینگ دلینگ دیدیلینگ دلنگ دولونگ تق!
پیام های بازرگانی..
ریش تراش مسرژ و شرکا با ده هزار سال گارنتی! و کارایی بالا برای تمامی اقشار جامعه!

-* آفتابه مرلین نشان ! مجهز به بمب ساعتی!


خوب دیگه بسه کات!
-=-=-=-=-=--=-=-=-=-
همه دوباهر ملت: بابا این خودش آسلامه ! مطمئنید قضیه خالی بندی نیست؟ نه بابا مگه علامته رو ندیدی عکس حاجی داری روش بود! چه جلب! پس عقدشون قبوله به پای هم پیر شن
!
ولدمورت به جلوی تالار رفت و روی صندلی کنار جولیا نشست
سالازار جلو آمد و با چوب دستی دو تا کله قند به شکل مار بالا کله شون ظاهر کرد! و شروع کرد به خوندن!
سالازار : الکهت و من البخت و یکی داماد خوش بخت و بیچاره جولیای بد بخت و غیره ....
آیا این عقد کامل میشود!
آیا ولدمورت از این قضیه مطلع است!
چرا این پست من انقدر ارزشی بود ؟
-=-=-=-=-=--=-
چند نکته! : اول اینکه سعی کنید پستتون رو راحت بزنید! یعنی چی یعنی اینکه نشینید دوساعت فکر کنید که چی بزنید ! نسبت به پستی که خوندین صفحه پاسخ خود سایت رو باز کنید و هرچی که به ذهنتون اومد بنویسین بعدش یه بار از اول بخونینش و جاهایی رو که به نظرتون خوب نمیاد حذف یا چیز خاصی رو که به نظرتون رسیده اضافه کنید! (یادتون نره از پستتون قبل زا ارسال یه کپی بگیرید)
نکته دوم اینکه وقتی وارد سایت میشید و میبیند تاپیکی که شما توش فعالیت داشتین پست جدید خورده! ازش ساده نگذرین و نذارین تاپیک یکی دو روز با یه پست باقی بمونه! نمونه مثال من یک پست تو جادوی سیاه زدم امروز روز دوم که باز پست خودمو خوندم! نیازی نیست حتما یه پست ادبی و طنز خفن بزنین! مهم اینه که چیزی بزنین که به دل خواننده و از همه مهمتر به دل خودتون بشینه! اینطوری شاید یه چیزی از آب در بیاد! البته من خودم هم همچین پستهام خوب نیست ها جسارت بر استادان فن نمی کنم! خوش باشین و موفق
یا حق!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۵ ۱۹:۲۵:۱۷

نمایشنا


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#71

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
متن نامه :
اینجانب وزیر مردمی یگانه وزیری که زیر بار اسموت شدن و آستکبار نمیرود و .... ای بابا چرا میزنی ؟ خوب باشه باشه . آقا جووون مادرتون بیاین به این وزیر مردمی و خواهرش کمک کنین . این دو عاشق و معشوق مارو گروگان گرفتن !


همگی با تعجب به هم خیره شدن . اما در کمال تعجب ملت اسلایترینی که این موضوع رو دوربین مخفی و شوخی از جانب وزیر مردمی تلقی میکردند به خاطر اینکه خفن جلوه بدن . شروع کردن به خالی بستن !
بلیز : ایول خدا کنه دخل وزیر مردمی رو بیارن . خودم تنها ناظر این خراب شده میشم
ماروولو : اره خوبه .
دیانا : تازه ارث و میراثشم به من میرسه .
لرد بلرویچ : پس بچه ها بریم به کارامون برسیم .
همگی خواستن به طرز ارزشی تالار رو ترک کنند اما صدایی آنان رو از حرکت باز داشت .
- کجا دارین میرین بیاین مارو نجات بدین !
در همون لحظه جولیا و لرد در حالی که دراکو و ایدی رو گروگان گرفته بودند از گوشه تالار وارد شدند .
( نکته : بخاطر رعایت نکات آسلامی جولیا ایدی رو گرفته بود و لرد هم دراکو رو گرفته بود )
لرد در حالی که دراکو رو از پشت نگه داشته بود گفت :
- حالا دیگه توی تالار به من اردنگی میزنید هان ؟ حالا من میرم نارسیسا رو میارم هان ؟ حالا من گریه میکنم ؟ بسه دیگه خجالت بکشین ارزشی بازی رو به نهایتش رسوندین .
همه اسلایترینی ها
بلیز : جناب لرد ببخشید دیگه تکرار نمیشه .
بارتی : بابا بی خیال ، گذشته ها گذشته . میخوای از این به بعد بریم همچین خانه ریدلارو فعال کنیم تا ملت سفید کف کنن ؟
لرد : نه لازم نکرده ؟ حالا برای من بازی در میارین ؟
ملت ارزشی
لرد : باشه پس منم بازی در میارم . آقا یا منو زن میدین یا هیچی میزنم وزیر مردمی و خواهرشو میکشم
جولیا : راست میگه من احساس لردی عزیز رو درک میکنم .
لرد : اوه جولیا !
جولیا : عزیزم .
و در یک حرکت بی ناموسی لرد و جولیا به هم روی میارن . :bigkiss:
ملت
بلیز : دوربین مخفیه ؟ ایول آقا بزنین بکشینش . بلکه یه چیزی هم به ما برسه . ضمنا خونمونم نزدیکه هر وسیله ای خواستید بگید براتون بیارم . تبر ... اره برقی .. قمه ... چاقو ....کلاشینکوف !!!
همه : آره راست میگه .
ملت شجاع اسلایترینی بی تفاوت به دراکو ایدی برگشتند تا از تالار بیرون برن .
جولیا و ولدی
لرد با تعجب نگاهی به ملت انداخت . ناگهان دراکو فریاد زد :
- هوووی من وزیر مردمیم . بلیز همین الان وصیت میکنم . یا منو نجات میدین یا اینکه دیگه با من حرف نمیزنی !
بلیز در سرجاش میخکوب شد . مگه دوری وزیر رو هم میشد تحمل کرد ؟
بلیز : ای وزیر . ای نفس . ای اسموت شده . ای کچل !!! ( پاچه خواری مدل جدید ) ببینم موضوع جدیه ؟
دراکو : آره دیگه مگه من با این بدترکیب شوخی هم دارم
ملت اسلایترینی : ما فکر کردیم دوربین مخفیه !
ملت در یک حرکت فوق ارزشی روی پاشنه پاشون چرخیدن و روبه روی جولیا و لرد قرار گرفتن .
بلیز : هووووی ولدی ، دراکو رو به ما برگردون !
لرد : تا منو زن ندین دراکو رو نمیبینین .
رودلف : اگر یه تار مو از دراکو کم شه من میدونم با تو !
لرد : دراکو که مو نداره !
ملت قهرمان اسلایترینی چوبدستی های خودشونو کشیدند و به سمت جولیا لرد نشونه رفتن .
لرد : اهووووو حالا برای من چوبدستی میکشین ؟ به ریش مرلین دیگه کمتر از دو زن راه نداره !
جولیا : شوهر عزیزم ازت حمایت میکنم !
ملت قهرمان اسلی در یک حرکت انتحاری خواستند که به لرد و عیالش حمله کنن اما ناگهان متوجه شدند که دراکو به آنها علامت میدهد .
... دوربین روی دستان وزیر مردمی زوم کرده ... دراکو با دستانش آروم به آنها فهموند که چوبدستی هاشونو بندازن زمین . ملت نیز به حرفای دراکو گوش دادند و همین کار رو کردند . دراکو به آرامی چشمکی زد .
لرد : آهان ... حالا شد ! خوب حالا همه شما باید یه پست بزنید تا منو جولیا به هم برسید وگرنه
بلیز : امکان نداره من تذکر دادم که شما نباید به هم برسین من ناظر اینجام !
لرد : پس دیگه عمرا اگر ....
ناگهان دراکو رو به ایدی فریاد زد :
-حالا......
سپس هر دو در مقابل چشمان حیرت زده ملت در یک حرکت انتحاری شروع به خلع سلاح کردن لرد و جولیا کردند و درگیری ارزشی در تالار رخ داد ......









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.