هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
- به خبری که هم اکنون به دست من رسید توجّه کنید ... ارتش ترکیه لحظاتی پیش اقدام به کودتای نظامی ...

- [تعویض کانال]

- ما خیلی باحالیم!
- خــــیــــــلی!

- [تعویض کانال]

- شما ریــ...
- عزیزم؟
- عـالی بودی!

- [تعویض کانال]

- به خبری که هم اکنون به دست من رسید توجّه کنید ... ارتش ترکیه با موفقیت حکومت را تصرّف کرد!

- [تعویض کانال]

- تخم اژدها رو می‌ریزیم توی پاتیل‌های تولیدی آقای ویزلی و خاندان و با کفگیرهای چوبی نجّاری خواهران دلاکور ...

- [تعویض کانال]

- ممنون که وقت گرانبهاتون رو در اختیار ما قرار دادین جناب لرد ... سنّ واقعیتون رو به بیننده‌ها می‌گین یا موهاتون رو بتراشم؟

- [تعویض کانال]

- به خبری که هم اکنون به دست من رسید توجّه کنید. کودتای ترکیه با شکست مواجه شد.

- [تعویض کانال]

- مشخّص نیست منظور دولت از این تبلیغات گسترده برای تور بازدید ... عوض نکن بوقی! منظور دولت دقیقا از این اطّلاعیه‌ها مشخّص نیست. به گزارش خبرنگار اعزامی ما به مقابل موزه توجّه کنید.

تصویر باروفیو در باجه‌ی بلیت فروش در قاب تلویزیون ظاهر شد.

- جناب وزیر! می‌شه در مورد مسابقه‌ای که وزارتخونه ...

- مسابقه؟ ما توره ره برگزار می‌کنیم!

- بله امّا در اطّلاعیه‌ی وزارتخونه نوشتین جوایز؛ خوب این جوایز حتماً ...

- هاگرید رییس اتاق فکر تور هسته و منه ره گفته که مصاحبه نکنم.

- یعنی مسابقه برگزار نمی‌شه؟

- من توضیحی ره ره نمی‌دم.

- امّا مردم بدون این که بدونن در این تور چه اتّفاقی قراره بیفته چطور می‌تونن ثبت نام کنن؟!

- ثبت نامش مفتی هسته! در روستای ما زهر گاومیشه ره هم که مفت بدی همه می‌خوان ... حالا این که جایزه ره ره هم داره، تیتاپ ره هم می‌دیم! کسی ضرره ره نمی‌کنه.

- برفرض این که مسابقه‌ای برگزار بشه، چه تدبیری برای اعتراضات احتمالی به داوری می‌اندیشید؟ اصلاً ملاک وزارت شما برای انتخاب داور چیه؟

- اجازه بدین اینه ره ره روشن کنم ... هیچ داور و نمره و اعتراضی در کار نیسته.

گزارشگر که فهمیده بود آبی از دست باروفیو نمی‌چکد مصاحبه را با او به پایان رساند تا نظر مردم را جویا شود.

- ببخشید قربان ... شما قصد دارید در تور ثبت نام کنید؟

- نــــــــــــــــــخـیر! می‌دونی چرا؟ نه عیب نداره چیه ... واسه‌ی چی؟ هن؟ اون وزیر در و داهاتی رو ولش کن! از من بپرس!

- ببینید معلوم نیست ساحره‌های مارو بچّه‌های مارو ... می‌خوان ببرن توی اون موزه چی‌کارشون کنن! :sister:

- بعله! همه‌ی جادوگران، اکثراً از دم باید شرکت کنیم. وظیفه‌ی سرنوشت جادوگران ... خیلی ارزش داره! قلبم گرفت.

- چرا وقتی ثبت نام می‌کردن تورو ... آقای هاگرید می‌خند؟

- نمی‌دونیم که ... هنوز نرفتیم! بریم ببینیم چی می‌شه. تیتاپ می‌دن، شیرکاکائو دان دان می‌دن!

تصویر به استدیو بازگشت و مجری دوباره در قاب ظاهر شد.

- به تصویری که یک عکّاس ناشناس صبح امروز از موزه تهیّه کرده است توجّه کنید.

تصویر کوچک شده


- چرا هاگرید بار دیگر دست به چتر صورتی‌اش برده است؟ اون کیه؟! در این تور چه رخ خواهد داد؟! آیا مردم زنده باز خواهند گشت؟


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲ ۱۶:۳۲:۵۴
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲ ۱۶:۳۳:۳۰

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۶:۱۸
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 550
آفلاین
مستندی کوتاه از زندگی کاندیدای آسلام مدار، تراورز
با ما همراه باشید...

***

دوربین روی عده ای از هواداران تراورز زوم کرد که در یک مرلینفطار نشسته بودند و افطار میکردند. تراورز هم بالای منبر نشسته بود و بخش هایی از جزوات مرلین را برای حاضران می خواند.
صدای راوی در پس زمینه پخش شد.
-و ببینید چقدر این کاندیدا آسلام مداره! چقدر این کاندیدا محبوب مردمه. این کاندیدای مردمی به جای اینکه با همراهانش به افطار مشغول باشه و نیازهای خودش رو مهم بشمره، روی منبر نشسته و به ترویج آسلام مشغوله. درود برش!

در همین لحظه، تراورز تکه ای نان را از آستینش بیرون آورد و با یک گاز بزرگ، آن را بلعید.

-و باز هم درود برش! یک کاندیدای اصلح همیشه برای افطار یهویی آماده ست.

تراورز آستینش را پاک و صدایش را صاف کرد.
-سلامی میکنم خدمت همه دست اندرکاران شبکه سه سیما و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، وی لاو یو جادوگر تی وی! امروز اینجا جمع شدیم تا طبق سنت مرلین و عهد و عیالش، افطار کنیم. باشد که رستگار شوید.

به محض تمام شدن حرف تراورز، ملت خبرنگار از در و دیوار برلی مصاحبه ریختند روی سر کاندیدای آسلامی. تراورز که از این حرکت ناگهانی خبرنگاران ترسیده بود، زیر ردایش قایم شد و گفت:
-اه! نکنین این کارو. نمیگین شاید نامحرم باشه اینجا؟ خانوم حجابتو رعایت کن. اون میکروفون و گوشیاتونم بذارین کنار. بر خلاف سفارش مرلینن. آستاکبارین. آستاکبار از همین راه میخواد به جامعه نفوذ کنه و پیروان مرلین رو نابود کنه.

خبرنگاران، با توجه به سفارش تراورز، حجابشان را رعایت کردند و وسایل آستاکبار را دور ریختند تا آستاکبار یک بار دیگر هم ضایع بشود و ملت به ریشش بخندند.
یکی از خبرنگاران که برای حمایت از آسلام، خودش را با گونی پوشانده بود به سمت تراورز رفت و سوالش را مطرح کرد.
-میشه خودتونو رو به دوربین معرفی کنین استاد؟

تراورز از جایش برخاست و با چشمان شهلایش به دوربین نگاه کرد. ناگهان انواع و اقسام گل ها از آسمان توسط افرادی ناشناس بر سر تراورز ریخت و یک موسیقی کاملا آسلامی در پس زمینه نواخته شد. تراورز هم حرکات موزونی را که با شئونات آسلام هماهنگی داشت، از خود به در کرد و خواند:
-به من میگن تراورز، چون که هستم تر و فرز، اگه نمیتونی ببینی تو شکوهم، میگم بذار چندتا لنز!
-
-نمیدونم چند وقت پیش بود، زیر چونه م یه ریش بود، توی دستم یه فیش بود، تراورز توی کیش بود...

ناگهان صحنه تغییر کرد. تراورز و چند فقیه دیگر در میان بیابانی با آب و علف ایستاده بودند و به چرای گاومیش های باروفیو نگاه میکردند. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث حوزه مرلینیه هست. همینجا حوزه بسازین.
-چه ایده فوق العاده ای!
-رای ما تراورز!

صحنه تغییر کرد و این بار، تراورز و چند فقیه دیگر، در میان جنگلی انبوه ایستاده بودند و به چرای گاومیش های باروفیو نگاه میکردند. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث مرلینفطار هست. همینجا مرلینفطار بسازین.
-درود بر تو!
-تراورز، محبوب دلها!

باز هم صحنه تغییر کرد و این بار، تراورز و چند فقیه دیگر، درست وسط اسطبل گاومیش های باروفیو ایستاده بودند. از آنجاییکه روستایی ها بسیار متواضع هستند، باروفیو هم در همان اسطبل و کنار گاومیش هایش نشسته بود و به فقها نگاه میکرد. تراورز گفت:
-اینجا مکان بسیار مناسبی برای احداث امامزاده مرلین هست. همینجا امامزاده مرلین بسازین.
-من بنده مکتب شمام!
-تراورز، کاندیدای خوش ایده!
- هنه؟

صحنه برای آخرین بار تغییر کرد و به محیط مرلینفطار و خبرنگاران برگشت.

-...این بود داستان من، میسازن از روش چندتا فیلم، میره به کن، ببینش تا بشی فن!

خبرنگاران در سکوتی عمیق به نقطه ای نامعلوم خیره شدند.

-کات!

تراورز از منبر پایین آمد و بعد از اینکه خبرنگاران را با یک اردنگی از صحنه بیرون انداخت به کارگردان نگاه کرد:
-این اشعار و حرکات غیرآسلامی چی بود؟ شرم مرلین بر شما!
-مردم خوششون میاد از این چیزا. غمت نباشه حاجی! رکورد استار وارز جدیده رو میزنیم با این مستندمون. جای راز بقا نشون میدن برنامه مونو!

تراورز ردایش را مرتب کرد و به سمت سفره افطار رفت که ناگهان زنگ آسلامی موبایلش به صدا درآمد.

-سلام مرلین بر شما! کیستی؟
-منم سی جی! محموله ها آماده ست. بیا اینجا!
-اومدیم برادر سی جی! اومدیم.

و تراورز سوار گونی موتوری اش شد و سر راه، چند نفر را هم توی گونی کرد و برد به افغانستان تا با گیاهان آسلامی آنجا معامله کند. تراورز میخواست گیاهانش را تبدیل به چیز آسلامی کند و با فروششان به مورفین، پول خوبی به جیب بزند. تراورز میخواست پولش را در راه های غیرآسلامی صرف کند. تراورز، کاندیدای آب زیر کاهی بود. تراورز، کاندیدای دو رو!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۲۱:۲۲:۲۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
استودیو جادوگر تی وی


صدای کارگردان که بسیار هم گوش خراش بود در گوش عوامل صحنه تنین انداخت:

- هی! کور ممد! اون بوم صدابرداری رو ببر کنار تو کادرِ داداش!نور ممد! دکور صحنه رو تموم کردی؟جاسم و قاسم! دوربین های فیلم برداری حاضرن داداشا؟!دو دقیقه دیگه پخش زنده داریم آماده باشین!

دو دقیقه بعد - باز هم استودیو جادوگر تی وی

افکتی خفن برای شروع برنامه به جریان افتاد و جاسم دوربین را به سمت گوینده برگرداند.گوینده شروع به صحبت کرد:

- امروز اخبار انتخاباتی و تبلیغاتی ستادِ فعالِ لوئیس ویزلی رو برای شما داریم.با ما همراه باشید.

دوربین دوم که در دستان مبارک قاسم بود روشن شد و تصویر خبرنگارِ جادوگر تی وی را نشان داد.خبرنگار گفت:

- سلامی به گرمی صبح های آفتابی به شما بینندگانِ عزیز.همونطور که میدونید تا حالا 2 ستاد بیشترین فعالیت های تبلیغاتی رو داشتن.ستاد انتخاباتی لوئیس ویزلی و تراورز.اما تا به حال که لوئیس ویزلی دست تراورز رو از نظر تبلیغات از پشت بسته.اما تبلیغات تراورز با حجم نوشتاری بیشتری بودن که چشم های بیشتر رو به سمت اون چرخونده.
امروز دومین بیانیه رسمی لوئیس ویزلی با عنوان"برنامه های آینده برای انجمن آزکابان" در ستاد او منتشر شد.همانطور که میتوانید از عنوان بفهمید لوئیس ویزلی در این بیانیه درباره برنامه های آینده خودش درباره آزکابان صحبت کرده.لوئیس ویزلی در این پست بیانیه خودش رو تقسیم بندی کرده که به نظر میاد پایه ثابت بیانیه های لوئیس ـه.چون بیانیه قبلی اون هم درباره اداره کاراگاهان به همین شکل تقسیم بندی شده بود.

دوربینِ قاسم چرخید و خبرنگار را از نمایی دیگر به مردم نشان داد.خبرنگار ادامه داد:

- لوئیس ویزلی تاحالا با حضور چندین کاربر از جمله جیمز پاتر و اورلا کوییرک رو به رو شده.لوئیس ویزلی تا حالا که تونسته برنامه هاش رو برای این اعضا شرح بده و به سوالات اون ها پاسخ بده که البته وظیفه هر کاندیدایی ـه.

خبرنگار کاغذ های زیر دستش را عوض کرد و از روی آنها باز هم شروع به صحبت کرد! :

- لوئیس ویزلی برای ما پیامی داده تا بگه قراره چه پست هایی در ستادش قرار بگیره:بیانیه ای کلی درباره ستاد هایی چون ساواج و انجمن حمایت از موجودات جادویی.جواب به سوالات متد اول شما و شرح طرح ها برای مسابقات آینده در وزارت سحر و جادو.این بود اخبار ما از ستاد انتخاباتی لوئیس ویزلی.شب و روزتان خوش و خدانگهدار.

افکتی خفن شروع شد، دوربین قاسم کم کم عقب رفت و سپس برنامه به پایان رسید.




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲:۱۶ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
- تو مطمئن هستی این کارگردان بهتر هسته؟ من شنیدم جیم جارموش و کیشلوفسکیره که رد کردیم خیلی خفن هستن ها!

- آره باو ... کدوم تسترالیه این جیر جار جور! از اولم نباس باش قرارداد می‌بستی. من که تا حالا فیلمی ازش ندیدم؛ ولی این دایی یه پیج داره کیلیپاش روزی 1000 تا لایک می‌خوره ... کرکر خندس فیلماش دیدی پیجشو؟ بوقی لند!

هاگرید و باروفیو وارد وارد مغازه آقای کارگردان شدند. کارگردان انگشتش را روی چوبدستی هوشمندش گذاشته بود و داشت در آن حرف می‌زد که برود در کانالش و ملت گوش کنند و بروند در پیج کورممد کامنت بگذارند که «شیر بوقی لند هم نیستی!» و طرفداران کورممد هم به تلافی بیایند در پیج او و طلسم های پیوند دهنده حوالی ساحره‌ی خانواده‌ی او کنند.

- به! خوش اومدی داش روبی ... سوجه این داداچمونه؟

- خودشه! می‌خوام یه فیلم تبلیغاتی واسش درست کنی همه بش رأی بدن.

- ببین ما کارمون همیشه آموزنده و عمیقه ... کار بدون پیام نداریم! مثلا الان یه عسک گذاشتم تو کانالم که شیش تَرک نشستن رو جارو، فوش کشیدم بشون! این کارم آخرت فرهنگ سازی بود ... ولی ببین دائاشم ... واسه تبلیغات طنز جواب نمیده، باهاس بزنی تو خط تاثیرگذار و گریه درار، الان احترام به والدین رو بورسه، تو ماه عسلم امشب یارو دس آقاشو ماچ کرد یه ملّتی جلو تیلیویزیونشون اشک ریختن. تو هم برو آقاتو وردار بیار تا یه تبلیغات مشتی واست دُرُس کنم.


فردای آن روز - استدیو


باروفیو و پدر بزرگوارش یکی یک دست کت و شلوار آبی راه راه که از آقای کارگردان گرفته بودند را به تن کرده و مقابل دوربین ایستاده بودند.

- خوب ... دست بدین با هم دیگه ... آها ... باروفیو لبخند بزن، پدر جان شما هم نصیحتش کن ... بریم؟ سه ... دو ... یک -> نتیجه!

- کات آقا کات فحش نده پدر جان، کار قراره تو تلویزیون پخش شه. بریم یه بار دیگه؟

نتیجه!

- پدر جان این چه نصیحتیه؟

- خوب باید قیمت شیره ره ببره بالا تا ما که دامدار هستیم وعضمون خوب بشه دیگه.

- خوب اون مال بعد انتخاباته، الان که قبل انتخاباته باید یه طوری رفتار کنی که همه به پسرت رأی بدن. بریم؟

نتیجه!

- آها ... این خوب شد، فقط یک مقدار پیازداغش رو زیاد کن که تأثیرگزاریش زیاد شه. بریم؟

تصویر کوچک شده


I'm sick of psychotic society somebody save me




نقد کواندیدیون (جمع کاندید)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۶:۱۸
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 550
آفلاین
میان کوچه پس کوچه های هاگزمید

-
-
-بعدش چی شد؟
-ژونم واشت بگه که... لب مرژ مکژیک و ماداگاشکار بودیم. یه پراید وانت داشتیم و هیژده تُن چیژ ناب! داشتیم می‌رفتیم ژِنس رو تحویل بدیم به داوشای اون‌ور آبمون که... دیدیم پلیش بین الملل افتاده دنبالمون! هِی ما گاژ می‌دادیم، هِی اونا نژدیک‌تر می‌شدن. هِی ما گاژ می‌دادیم هِی... من دیگه نمی‌تونم بگم... هوه هوه هوه هوه!

مجری برنامه، امسان کورممدخانی یک نگاه به مهمان برنامه اش، مورفین گانت کرد، یک نگاه هم به کارگردانش کرد. دوباره یک نگاه به مورفین کرد، یک نگاه به ژوزفین کارگردانش کرد. باز یک نگاه به مورفین کرد و اینجا بود که فهمید وقت برنامه‌اش رو به پایان است و روده ملت دراز! پس سریعا جلوی دوربین پرید و همین‌طور که اشک هایش را پاک ‌کرد گفت:
-ممنونم که همراه ما بودین. ماجرای دوست عزیزمون، مورفین، هنوز تموم نشده. فردا همین موقع پیش ما برگردین تا ادامه این داستان تاثیرگذار رو از زبون خود مورفین عزیز بشنویم. ماهتون عسل! خدافس!

تیتراژ پایانی بر روی صفحه تلویزیون نقش بست و جادوگرانی که مشغول تماشای برنامه بودند، با دهانی پُر از افطاری بغض کردند و به نقطه‌ای نامعلوم خیره شدند.
-چقدر تاثیرگذار!
-امسان کورممدخانی ازدواج کنه میره ماه رمضون؟
-از فردا می‌زنم تو کار چیژ!

در بین این‌ همه تاثیرگذاری و بغض و گریه، ناگهان صفحه تلویزیون تغییر کرد و عبارت گزارش فوری روی آن نقش بست. کم کم، عبارت بزرگ محو شد و جای خود را به تصویر یک جنِ گزارشگر داد که به این صورت به دوربین نگاه می‌کرد:
تصویر کوچک شده


جن، صدایش را صاف کرد و گفت:
-وینکی سلام کرد به تموم ملت جادوگری و آرزوی افطار خوبی رو برای ملت داشت! وینکی جنِ آرزومندِ خووب؟

از پشت سر جن صدای ضعیفی به گوش رسید.
-آقا! مترجم بذار رو صدای این جن! مردم نمی فهمن چی میگه!

وینکی با صدایی که از حالت جیغ مانند به بَم و کلفت تغییر کرده بود، گفت:
-وینکی امروز اینجاس که یه نقد خوشگل بر صورت خوشگل‌ترِ کاندیداهای وزارت بزنه و همه رو شادمان کنه و خودش جن خووب بشه! وینکی همه شما رو به سفری در تار و پود انتخابات دوازدهم وزارت سحر و جادو دعوت میکنه. وینکی جن نیکو؟

تصویر جن کنار رفت و جایش را به اولین کاندیدای وزارت دوازدهم داد. صدای مترجم جن در پس زمینه پخش شد...

***


کاندیدای اول
نام: باروفیو، روستایی زحمتکش

باروفیو، یک روستایی بسیار زحمتکشه که عمرشو وقف پرورش گاومیش و پاستوریزه کردن شیر گاومیش کرده. بعضی ها میگن این روستاییِ زحمتکش نقش زیادی در انقلاب فرانسه داشته. به این صورت که با فروش شیر گاومیش در اون دوران و جهانی کردن این محصول خوشمزه، مشت محکمی توی دهن بروسلی زده. بروسلی هم عصبانی شده و با سر دادنِ فریادِ «من تو دهن فرانسه می‌زنم. من فرانسه تعیین می‌کنم! غوووداااا!» به این کشور غیرآسلامی حمله کرده و چندین کارخونه شیر گاومیش سازی هم به سفارش باروفیو در فرانسه بنا کرده.
همچنین در زندگینامه این روستایی زحمتکش اومده که ایشون علاقه بسیار زیادی به خدمت توی قسمت های مختلف کشور جادوگران داشتن و سررشته ای هم توی تعبیر خواب های وزیرا دارن.

شعارهای باروفیو:
مردمی نژاد فقط روستایی نژاد!
شیر گاومیش بِه از شیر گاو!
با شیر گاومیش به فکر استخوان هایتان باشید.
شیر گاومیش با 30% کلسیم فقط 9000 گالیون!

وینکی، جنِ باروفیو شناسِ خووب؟


کاندیدای دوم
نام: حاجی تراورز

تراورز، دقیقا صدتا مدرک فقه و فقه شناسی توی درجات مختلف داره. این مرجع تقلید بزرگ، کتب زیادی در زمینه های مرلین شناسی و فواید مرلین شناسی هم نوشته. یکی از کتاب های معروف این استاد، کتابیه به اسم: مرلین ما، انفجار مرلین بود که در اون به نقد زیگیلیسم و فلسفه های ناپلئون در مورد فقه پرداخته.
این فقیه عالِم، برخلاف بقیه فُقها، استفاده از مسلسل رو حق قانونیِ وینکی‌ها می‌دونه و به همین خاطر، قول یک جامعه مسلسل پرور رو به ملت جادوگر داده.
این فقیه، سال‌ها در کنار بزرگانی مثل: ممد تشت فروش، عمو حلیم فروش، اکبر سلمونی و مامور پلیسِ بزرگ، سرهنگ علیفر، به یادگیری فقه، فلسفه و نخ دندون کشیدن مشغول بوده و چون دیوان سعدی رو حفظ کرده، به انگلیسی تکلم می‌کنه!
تراورز، کاندیدایی بسیار شایس... عخ... خلغفع...

اهالی خانه، با تعجب به صداهایی که از دهان جن بیرون می‌آمد و از خفه شدن او توسط افرادی ناشناس حکایت داشت، گوش دادند. پس از مدتی، جن به ادامه گزارشش پرداخت.

و اما شعار های این کاندیدا رو با هم مرور می‌کنیم. تراورز می‌گه که:
برای ایده ها، محدودیتی نیست!
صلوات بفرست!
حاجی بودیم وقتی حج مُد نبود.
دوتا صلوات بفرست!
حاجیت بازی رو بلده.
سه تا صلوات بفرست.
کلا صلوات بفرست!


کاندیدای سوم
نام: بلیز زابینیِ بذله گو

از پشت کوه‌های سر به فلک کشیده هیمالیا، مردی پدیدار می‌شود... مردی که در هر دستش چندین سلاح سرد و گرم دارد... مردی که چندین بار با مرگ جنگیده و حتی یکی دوبار هم مرگ را خورده! مردی که دستانش به قدرت تبر است و تنش فولاد! مردی که خیلی خفن است...
اما او بلیز زابینی نیست!

بلیزِ ما، از پشت خاکروبه های حیاط پشتی سایت اومده. هیچکس حتی بهش کلید هم نداد و بلیز، خسته ولی خفن طور، به سبک revenant خودشو روی خاکروبه ها کشوند و اومد بالا تا یه بار دیگه بتونه خفانت و گولاخیت خودشو به مردم اثبات کنه و مردم طرفدارش شن و وزیر شه.
در مورد پیشینه یاروی گولاخمون هم بگم که... معاون و سوگلی لرد ولدمورت‌های نسل اول بوده. در حدی که می‌گن لردهای قبلی لقمه میگرفتن میذاشتن دهنش! بلیز هم لقمه رو با big bear می‌زده بر بدن و طوری انرژی می‌گرفته که دو سه بار تا پاکستان می‌رفته و عملیات انتخاری می‌زده. گفته می‌شه علت غیبت طولانیش هم این بوده که پلیس پاکستان دستگیرش کرده و چندین بار هم اعدامش کردن. ولی گولاخه دیگه! نمُرده!
البته عده دیگه ای هم معتقدن که از عشق به فردی به اسم ربکا جریکو سر به زوپسستان گذاشته.
بعضا هم دیده شده که توی افق با زوپسیا مشغول یه قُل دوقُل بازی کردن بوده.

شعارهای بلیز:
دوباره، دوباره، یه بار فایده نداره!
شعار دوم!
شعار سوم!
شعار بعدی!
شعار آخر!


کاندیدای چهارم
نام: لوییس ویزلیِ موقشنگ

لوییس، خیلی خفنه! در خفن بودن لوییس شکی نیست! لوییس، معمار و برنامه ریز خانه گریمولد بوده. طوری که خودِ ریموس لوپین چندسالی پیش اون آموزشِ چگونگی آموزش دادن به یک پاتر رو دیده.
لوییس به حدی خفنه که گفته می‌شه برای مدتی سرمربی تیم ملی کوییدیچ موزامبیک بوده. ولی تو یکی از بازی‌های این تیم، بازیکنی به اسم آرون ممد رمزی زاده گُل می‌زنه و لوییس می میره! اما از اون‌جایی که یک ویزلی هیچوقت نمی میره، لوییس به امر مرلین زنده می‌شه و به قصد خونخواهی به گروه گریفیندور می‌ره و اونجا مکتبی به اسم شلغم مغزی رو بنیان‌گذاری می‌کنه. این مکتب تا سال‌ها رقیب اصلی ارسطو در محافل کوییدیچ بوده و حتی چندباری هم ارسطو رو شکست داده.

شعارهای لوییس:
انتخاب شدن من، به رای شما بستگی دارد.
رای شما، به انتخاب شدن من بستگی دارد.
منِ شما، به رای انتخاب شدن بستگی دارد.
دارد، به بستگی داشتن انتخاب رای منِ شما!


کاندیدای پنجم
نام: ادی کارِ مایکل!

ادی کارمایکل، بیماری مبتلا به همریسم و خفنیسم است. او با همین بیماری ساده توانست ارتش نازی‎ها را در حمله به قطب جنوب ناکام بگذارد. داستان چگونگی مقاومت یک‌تنه او در برابر هیتلر را از زبان خودش می‌شنویم:
والا من که شک دارم تأیید صلاحیت شم، ولی خب قول می‌دم هر هفته جمعه به همه کیک و ساندیس بدم، سه شنبه‌ها هم بیاین سینمای نزدیک خونه‌مون، بلیطاش نیم‌بها می‌شه. بعد اینکه... یارانه دوس دارین؟

او، استادی بلامنازع در تکرار کردن است. در زمانی که رئیس جادوگر تی وی بود، هر تبلیغِ رب گوجه فرنگی چین چین را 34 بار در 34 ثانیه تبلیغ می‌کرد و با همین شگرد ساده موجب ورشکست شدن دشمن قسم‌خورده اش، یعنی کارخانه چین چین و برادران ژاپن ژاپن شد! عده ای معتقدند دشمنی با او به معنی مرگ حتمی است!

شعارهای ادی:
به من رأی بدین. تَکرار می‌کنم، به من رأی بدین.
هنوزم تکرار می‌کنم، به من رای بدین.
دوباره تکرار کنم؟ به من رای بدین!
هنوزم تکرار می‌کنم، به من رای بده داداش!
به من رای بده آبجی!
اگه رای ندین بازم تکرار می‌کنم ها!


کاندیدای ششم
نام: ایرما پینس کتابدار

اشاره می‌کنن وقت کمه پس بریم سر اصل مطلب!
ایشون کتابداره! کتاب زیاد داره. خودشم کتاب نوشته. خیلی هم کتاباش معروفه. خلاصه اینکه اگه بهش رای ندین با کتاب می‌زنه تو سرتون یا هر جای دیگه ای مثل پانکراس یا کبدتون! ضربات x-ray با کتاب از خصوصیات بارز ایرما بود!

شعارهای ایشون:
کتابی که می‌خوانی نباید به جای تو فکر کند، بلکه باید تو را به اندیشیدن وادارد.
کتاب، جن خوبی است!
کتاب حتی می‌تواند وزارت هم بکند!
کتاب بخوانید تا کتابدان شوید.

کاندیدای هفتم
نام: نیوت اسکمندر مقدونی!

عده ای اعتقاد دارن که اون خود اسکندر مقدونیه که با تغییر چهره، خیال تصرف جهان رو تو سر داره. اما خب به نظر من، خود اون یاروهایی که این اعتقاد رو دارن هم می‌دونن چقدر اعتقادشون علمی-تخیلی‌ــه و به اعتقادشون اعتقاد ندارن!

توی ویکیپدیای نیوت نوشته:
یه مدت علیه ساحره ها حرف میزدیم ولی غلط کردیم.

و یه‌کم قبل از این جمله نوشته:
نیروی نظامی ما باید قوی تر شود! نیروی نظامی ضعیف خر است!

ایشون واسه وزارت برنامه‌های زیادی داره و هدفش وزارت بر مردم هست! وینکی، جنِ هدفِ نیوت شناسِ خووب؟

شعارهای نیوت:
پرواز را بخاطر بسپار.
شیفته یا تشنه؟
تشنه یا گشنه؟
گشنه یا مگس کش؟
مگس کش یا چرخ گوشت؟
انواع لوازم خانگی با تخفیف 50 درصد یا با تخفیف 1 درصد؟


کاندیدای آخر
نام: ماندانگاس فلچر، مُرده زنده!

ماندانگاس زامبیه! هزاران سال پیش، عده‌ای از پیروان دالای لاما اون رو توی بیابون های مصر پیداش کردن و به خیال اینکه وزیرشون هست، بهش کلاه وزارت و دسترسی مدیریت دادن و مدیرش کردن و بعد هم ناظرش کردن و کلی کار ازش کشیدن. ماندانگاس خسته، در آخر از شدت کار، با یه پروازِ توپولوف -که قرار بود اون رو به اروپا برسونه- سقوط کرد و بین مرز کانادا و پاتایا افتاد! جدای از اینکه بازمانده ها رو کجا دفن کردن، ماندانگاس رو توی لندن دفن کردن و اون رو توی آرامش رها کردن.
هزاران سال گذشت و ملت دقیقا روی قبر ماندانگاس، ساختمون وزارت سحر و جادو رو ساختن و انتخابات برگزار کردن و از کاندیداها ثبت نام کردن تا اینکه ماندانگاسِ زامبی از قبرش بیرون اومد. مردمِ ترسیده به خیال اینکه ماندانگاس یه کاندیدای جدیده، اسمشو توی لیست گذاشتن و دانگ از همه جا بی‌خبر، کاندیدا شد!

شعارهای دانگ:
مُردگان بر می خیزند...!
مرگ چیز خوبی نیست. پیشنهاد می کنم هیچوقت نمیرین.
ماندانگاس، مُرده ی همیشه در صحنه!
ماندانگاس اینجا، ماندانگاس اونجا، ماندانگاس همه جا!
ماندانگاس، ریگولوس2!


***


-...و این بود نقد وینکی! وینکی نقاد خووب؟


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۸ ۱۹:۳۲:۴۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
داملبولی دیمبل....دامبولی دیمبل...دامبولی دیمبل...

تهیه کننده:دامبلی دیمبول؟!لامصبا بخش اخبار میخواییم بریم،آهنگ های درخواستی نیس که ننه سیریوسا!
کارگردان:باو سخ نگیر...گفتیم با ریتم شیش و هشت،شادی بیاریم به خونه های مردم!

بعد از پخش صدای جروبحث کارگردان و تهیه کننده بر روی آنتن که دست گل صدابردار بود،دوربین میزی را نشان میدهد که مجری_تحلیلگری پشت ان نشسته بود!
_با سلام خدمت آحاد جامعه جادوگری...همانطور که اطلاع دارید،پس از پایان دوران وزارت آرسینوس جیگر،دوازدهمین دوره انتخابات سحر و جادو شروع شده!

دوربین سویچ میشود و مجری با عشوه تسترالی صندلی خود را میچرخاند و به دوربین نگاه میکند:
_اولین نکته ای که جلب توجه میکنه،مسئول برگزاری این دور از انتخاباته...شخص آرسینوس جیگر که حالا میتوان گفت،وزیر سابق شخصا مسئول برگزاری این انتخابات شده...و این به این معنیه که برای این دور از انتخابات،آرسینوس جیگر کاندید نمیشه و دوران وزارت او یک دوره ای بود!

مجری این بار از صندلی خود بلند میشه و همونطور که قدم میزنه،به دوربین سیار نگاه میکنه...
_اما یک تغییر قابل توجه در برگزاری این دوره از انتخابات،حذف نظارت استصوابی و تعیین صلاحیت ها و رد صلاحیت هاست...در این انتخابات تمام ثبت نام کنندگان،ابتدا در "رای گیری ابتدایی" شرکت خواهند کرد و این جامعه جادوگری خواهد بود صلاحیت افراد را با رای هایشان مشخص میکنه...سپس برای نفرات اول ستاد انتخاباتی زده میشه و حتی اونهایی که با اقبال خوبی روبرو نشده بودن در رای گیری ابتدایی،در صورتی که نخوان کنار بکشن ممکنه بعد از رایزنی با ستاد برگزاری انتخابات،براشون ستاد تبلیغاتی زده بشه!

مجری سر جای خودش وای میسه و به دوربین دیگه ای نگاه میکنه...
_اختیارات وزیر در این دوره اما تغیراتی داشته...وزیر این دوره تنها در انجمن خودش و دو زیر انجمنش،یعنی آزکابان و موزه قدرت تام داره و در دیگر انجمن ها حق دخالت نداره..اما میتونه با ناظران هاگزمید،دیاگون و لندن رایزنی کنه...همچنین میتونه در فدراسیون کویدییچ فعالیت کنه!

مجری دوباره به راه رفتن ادامه میدهد...
_اما در مورد کاندیدها میتوان گفت که با اینکه زمان زیادی از باز شدن مرکز پذیرش کاندیدها نگذشته،بارفیو و تراورز تاکنون نام نویسی کرده اند!و در طول چند روز آینده مطمئنا بسیاری دیگر هم پا به این مرکز خواهند گذاشت!

مجری به سمت صندلی خود میرود و پشت میزش مینشیند...
_انتخابات سحر و جادو همواره با تزریق هیجان،نقش موثری را در جامعه جادوگری ایفا کرده و میکنه...با این حال این روز ها تمام نگاه ها به مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو خواهد بود...ما هم همراه شما خواهیم بود و به یاری مرلین،اخبار و حوادث رو لحظه به لحظه برای شما گزارش میکنیم...تماس فرت!




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
آلبوس پاتر و لوییس ویزلی بر روی کاناپه ولو شده بودند.لوییس که در حال خواندن کتابچه"جدیدترین ورد های کاربردی" بود با دیدن کادر نارنجی رنگی صاف نشست. در داخل کادر نوشته شده بود:
توجه! توجه!
اولین شبکه تلویزیونی تمام جادویی با انواع برنامههای سرگرم کننده بشتابید!
فقط کافیست چوبدستی خود را به سمت تلویزیو گرفته و این ورد را بگویید:
جادوگر تی وی آن!
(این ورد نیاز به فارغ التحصیل شدن و داشتن مجوز جادوگری ندارد!)
لوییس به آلبوس لبخندی زد.آلبوس بی مقدمه چوبدستی اش را درآورد و رو به تلویزیون گفت:
- جادوگر تی وی آن
برفکی موج مانند در تلویزیون نمایان شد و پس از آن فردی با ردای کوتاه سبزی و عینک عجیبی که پشت میز دایره شکلی نشسته بود گفت:
- سلامی دوباره به تمام بینندگان جادوگر تی وی!امروز جدیدترین اخبار جادویی رو داریم و چیزهایی به شدت سرگرم کننده...
پس از آن ساحره ای که به نظر میرسید خبرنگار باشد شروع به گفتن خبر ها کرد:
- امروز جوان 17 ساله ای که به تازگی از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بود به جرم به خواب بردن پدر و مادرش و بزرگ کرد کله آن ها توسط یکی از ماموران مخفی رویت شد و برای محاکمه به وزارت سحر و جادو برده شد. گمان میرود این جوان به مدت حداقل 3 ماه به آزکابان فرستاده شود
ساحره مکث کوتاهی کرد و به سراغ خبر بعدی رفت:
- و یک خبر داغ! انفجار در فروشگاه شوخی زونکو! ظاهرا بسته های بی خطر انفجاری اصلا هم بی خطر نبوده و باعث نابود شدن انبار فروشگاه زونکو شد! فروشگاه زونکو احتمالا ورشکسته خواهد شد و نکته جالب توجه اینجاست که فروشگاه شوخی زونکو به خاطر لوازم شوخی به خطرش معروف است در بخش بعدی مصاحبه ای خواهیم داشت با سازنده جعبه خیال پردازی همه کاره
بی مقدمه تصویر مردی با کلاه و عینک و خلبانی نشان داده شد.مرد شروع به صحبت کرد:
- من نیکلاس استرادر مخترع خیال پردازی همه کاره هستم
گزارشگری که بیرون از کادر بود گفت:
- حالا دقیقا کاربرد این جعبه چیه؟!
- کاربردش فقط برای خنده و سرگرمیه! فقط کافیه به یه چیزی فکر کنید و اون توی جعبه و با مقیاس کوچیک ظاهر میشه قیمتش 15 گالیونه و در تمامی مراجع شوخی جادویی به فروش میرسه.
آلبویس سوت بلندی کشید وگفت:
- چه شبکه ای! شبکه ندیده بودم اینقدر رک حرف بزنه :sharti:
دوباره گزارشگر اول با ردای سبزش روی صفحه آمد . با خوشحال گفت:
- و اما بیننده های جدید شبکه تمام جادویی جادوگر تی وی رو به شما معرفی میکن کسایی که قرار باهاشون مصاحبه بسیار کوتاهی بشه...کوتاه ترین مصاحبه ای که تا حالا دیدید... آلوبس پاتر و لوییس ویزلی!
قلب لوییس و آلبوس در سینه فروریخت. ناگهان گزارشگرکش آمد و مثل کشی که آن را ول کرده باشند از تلویزیون وارد خانه شد!
گزارشگر که میکروفونی معلق و عجیب غریب بر روی هوا جلوی دهانش بود گفت:
درسته ویزلی و پاتر. این اسم ها خیلی براتون آشناست نه؟! چون این دو نفر فامیلان بسیار نزدیک هری پاتر معروف هستند!خب اینم از مصاحبه کوتاه کوتاهمون
گزارشگر با چرخشی غیب شد و به ظاهر برنامه تمام شد چون پس از آن تبلیغ آبنات های برتی بات پخش شد.




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۰۵ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
صفحه نمایش ابتدا تاریک و سپس روشن میشود و با اهنگی اینچنین مینویسد:

دینگ،دینگ،دینگ
دینگ،دینگ،دینگ

درین ورین!


و راوی داستان شروع میکند به گفتن دیالوگ های تعریف داستان:

در زمان جادوگرانیان، شخصی بود به نام وی که نصیحت هایی پند اموز بر همگان میداد.
او نصیحت هایش را با حالت اکو داری میداد تا خوب در ذهن افراد نشیند.باشد که پند بیاموزند.

اما وی به دلیل کهولت سن،نمیتوانست جملات را خوب بر زبان بیاورد و بنده خدا هزار جور درد و مرض از قبیل الزایمر و آسم و تنگی نفس گرفته بود.همین باعث شده بود که وی اکو دار بودن جملات حکیمانه اش را از دست بدهد و از ان به بعد جملاتش را بدون اکو بگوید.

روزی وی در خانه خود نشسته بود و به عکس های سلفی اش با ماموت ها مینگریست که...

زیییییینگ!

ـ چه...کسی؟

ـ منم ای وی!

شخص که یک جادوگر خدایی بود،وارد گشته و در پیشگاه وی حضور یافت و گفت:
ای وی!من خیلی بی تابم!چاره ای بیندیش یا نصیحتی به من ده تا اینقدر بیتاب نباشم.

وی اندکی اندیشید و به افق چشم دوخت و انگاه دست در کیسه ای کرد و تابی بیرون اورد و انرا به مرد داد و گفت:
بگیر...نباش!

مریدان با دیدن این چاره اندیشی وی،یقه ها دریدند و نعره ها زدند و عده ای در دود و مه و افق و شفق به درجه رفیع انفجار نایل شدند.

مرد هم تاب را گرفت و بلند شد و رفت.

بدین ترتیب ان جادوگر دیگر بی تاب نبود.




eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱:۴۲ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴

ادی کارمایکل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۴۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۷
از گولاخ خانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
ژیییینگ... ژیونگ ژینگ ژینگ ژیژی ژینگ! (موسیقی شروع برنامه)


[دکور اتاق به این صورت است: یک مبل دو نفره‌ی قرمز، یک مبل یک نفره‌ی کرمی... اصن بیخیال، اتاقه توش هم دو تا مجری هس. مجری اول، دختری است به نام گدا. موهایش بلوند است و در کل خیلی عشوه خرکی می‌آید. مجری دوم، جوانی کچل به نام شایاف که کلی انگشتر و دستبند و از این جورچیزها دارد. مجری ها روی مبل نشسته، پا روی پا انداخته و وانمود می‌کنند که قبل از شروع برنامه بحث مهمی داشته اند.]

گدا: سلام عرض می‌کنم خدمتتون، با یه منوعمم پلاس دیگه در خدمتتونیم!

شایاف: بله، امروز با یه سری خبر درمورد چشمک یک گربه به یک الاغ...

گدا: سقوط مجسمه ی یک پیغمبره در ریو دو لاندینیو...

شایاف: و همینطور، باخت سیصد بر صفر تیم ملی امید کوییدیچ عینگیلیس برابر بورکینافاسو پیشتونیم، امیدوارم خوشتون بیاد!

گدا: خب بریم سراغ بخش اول. توی جیبوتی که اخیراً هم روابطش رو با ما قطع کرده، یک گربه به یک چلاغ چشمک زد!

شایاف: البته منظور گدا الاغ بوده، نه چلاغ، اهه هه هه هه.

گدا: اهه هه هه هه. ببخشید دیگه برنامه زنده اس. هه هه.

شایاف: بله این گربه هه همینطور که داشته خودش رو به سر و صورت صاحبش می مالیده، دیده که یک الاغی در بیست کیلومتری اونجا در حال عبوره و احتمالا از سر علاقه بهش چشمک زده!

گدا: این گربه در مصاحبه ای که با منوعمم پلاس داشته، گفته: [تصویر مصاحبه با گربه روی مانیتور می آید.] میو میو... میوووو. میو میو؟ میو، میو... [دوباره تصویر گدا و شایاف بر می گردد.] بله این گربه حرف های زیادی برای گفتن داشته. همونطور که می بینید، قراره هفته ی دیگه مراسم عقدشون تو سواحل زیبای ماداگاسکار برگذار شه!

شایاف: و اما خبر دوم ما. مجسمه ی یک پیغمبره در شهر زیبای ریو دو لاندنیو سقوط کرد! این شهر که دو سال قبل میزبان جام جهانی کوییدیچ بوده و قراره اولمپیک جادوگری امسال توش برگذار شه، امروز صبح متوجه شد که مجسمه ی پیغمبره اش که روش پر از پیچک و گل و بلبل بود، به دریا سقوط کرده!

گدا: تازه، شایعات حاکی از اونن که روح یه مرده هم مدام دور و برش می پلکیده!

شایاف: این پیغمبره بعد از اسکی رفتن های بسیار و ترکوندن علم منطق، بالاخره به دلیل خفگی زیاد از شدت بوی گل سرش گیج رفت و از روی تپه ای که بالاش بود، به پایین سقوط کرد. این قضیه عده ای از مردم رو ناراحت کرده، اما عده ی زیادی از مردم هم که باعث می شد این مجسمه ی غول آسا بهشون آفتاب نرسه، زندگیشون رو همچنان ادامه می دن.

گدا: و خبر آخر. باخت سیصد هیچ تیم ملی امید کوییدیچ عینگیلیس. این دو تیم تا دقایق آخر خیلی خشک و بی روح بازی می کردن تا اینکه تو پنج دقیقه، یهویی تیم بورکینافاسو با بازیکن ژاپنی الاصل بورکینافاسو به اسم ناکاجیما کار رو برای تیم سخت کرد و نهایتا همون نتیجه ای رقم خورد که دیدید.

شایاف: البته این چیزی از ارزش های تیم ما کم نمی کنه و بازیکنای ما و مخصوصا سرمربیمون همگی شایستگی لازم رو دارن.

گدا: خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان!

شایاف: برین و برگردین. در ادامه صحبتی خواهیم داشت با آقای کیلومتری کهن در مورد بازی و اینکه چطور عپلخش شکمشسی نرتسهخزرتطکب گکیسب...



مث اینکه پارازیت فرستادن. تلویزیون رو خاموش کنین تا سرطان نگیرین!





He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۱:۲۰
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
دوربین گوشه خیابون رو نشون میده که چند نفر ایستادن و چنان از شدت اسکی رفتن و بوقیدن به قانون کپی رایت، با ابهت و خوش هیکل و قد بلند شدن که کله شون توی کادر دوربین جا نمیشه و بطور واقعا غیر مستقیمی، هویت شون مجهوله و به همین خاطر هم هیچ حالتی از قیافه هاشون در دیدرس دوربین نیس!
کنارشون هم یه پسر بچه وجود داره که سرگرم آب نباتشه و ظاهرا داره به حرفای اون افراد گوش میده.

در همین حین و بین، یه آقایی دوون دوون خودش رو میرسونه به اون جمع.

- سلام آقایون.. اینجا صف "قاپیدن ویژگی های ملت و بوق زدن به هیکل قانون کپی رایت" ـه؟
- آره داوش! خودشه، درست اومدی! خوش اومدی!
- ممنون.. ولی ببخشیدا، من تازه واردم! زیاد از این مسائل اطلاع ندارم، ولی خیلی بهش علاقه مندم!
- خب الان مشکلت چیه آقا؟
- هممم.. مشکلم اینه که نمیدونم چجوری میتونم خصوصیات ملت رو بدزدم؟ آخه خیلی غیر قانونی به نظر میرسه!
- غیر قانونی چیه دیگه؟! عقب مونده تشریف داریا! الان کل ملت دارن زارت و زورت از همدیگه کپی میکنن، اونم بدون رایت! بدون مشکل! اصن هم نه ریسکی داره، نه هیچی! حرفا میزنیا!
- جدی؟ خب استرسم رفع شد! ولی میگما.. الان شماها چیکار میکنین؟ چجوری کپی میکنین از روی ملت؟
- والا ما کپی میکنیم، بعد که میان داد و بیداد کنن، میگیم ندیدیم اصلا همچین چیزی!
- آره بابا راس میگه! من یه بار از یه آدم فسیل و هزار شونصد ساله که خودش رو به عنوان خاتم الپیامبرا جا زده بود، هولوگرام تایید اصل بودن پیامبریش رو دزدیدم! کسی نفمید!
- جدی؟ خب بعدش چی شد؟
- بعدشم کسی نفهمید! فقط خودش اومد سر وقتم مچم رو گرفت تو خیابون! با گل رز و مریم و نسترن کوبیدم تو فرق سرش! بازداشتش کردن و بردنش دادگاه و به جرم ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم، اعدامش کردن! منم گرخیدم از دستش!

- ای وای!
- عجب!
- وات د انصاف!
- حالا طرف کی بوده؟

- اسمش بود، جناب بوووووووق کبیر!

- اوه اوه!
- جناب بوووووووق کبیر!
- باورم نمیشه!
- ایول داری! کسی تا حالا نتونسته از این مرتیکه کپی کنه! ایول ایول!

- آره خلاصه.. ما کپی کردیم، هیچکس هم کاری نکرد.
- پس یعنی الان شما آپشن پیغمبری رو دارید؟!
- آره باو! چه کارا که باهاش نمیکنم! شونصدتا ارتش الهی و زیر زمینی و وسط زمینی و بالا زمینی هم دارم تازه!

- خانم، دمت گرم! ایول داری! خب... بقیه دوستان چی؟
- آقا ما هم از یکی دیگه کپی کردیم. اصلا انقدر این بشر غوله، ملت خوف میکنن از دیدنش!
- چی رو کپی کردی حالا؟
- والا این آدم یه آپشن مسخره ای داشت، نقاب بود. من این رو کش رفتم. این بدبختم کلی مدرک و اینا رو کرد که من رو بزنه بلاک کنه مثلا.
- بعدش چی شد؟
- هیچی.. هنوزم هست. دستشم به هیچ جا بند نیست. ولی شنیدم افسرده شده!
- کی بود اصلا این؟
- یه یارویی بود. هی گافش رو مکسور و منصوب میکرد. با خودشم درگیر بود بدبخت، بعد فکر کن مثلا ردای سیاه و رسمی میپوشید، کراوات میزد. ته خنده یعنی!

- آهاااا! اون یارو رو میگی! بوقیوس بیقر!
- آره همونی که گفتی!
- آقا کارت خیلی درسته. بابا لامصب! کم آدمی نیس این یارو. باید شاگردیت رو بکنیما!
- لایک داری آقا! لایک!

ناگهان اون پسر بچه آب نبات به دهن که تا حالا ساکت و شنونده بوده، با ذوق و شوق خاصی میپره وسط بحث:

- وایسین! وایسین! وایسین! .. منم یه چیز بگم؟ اجازه دارم؟ آقا اجازه؟ بگم؟
- بگو بچه جون، بگو!
- آره بگو!

- من.. چیزه.. الان که فک کردم، نتیجه گرفتم که وقتی بزرگ شدم، ینی خیلی خیلی بزرگ شدم، مث شماها هم دس به کپی برداری بزنم و برم پیش یه روباهه و شلغمش رو بدزدم و بزنم به اسم خودم. اگه هم حرفی زد، همچین میزنم تو سرش که صدای بادکنک بده! خوووووبه؟

- ای بچه ی بی ادب!
- خجالت نمیکشی بچه جون؟ این جرمه، میفهمی؟ جرمه!
- آخه این چه کاریه؟ کدوم احمقی میره از خصوصیات ملت رو کپی کنه؟
- من اگه جای بابای تو بودم، یه ملاقه اسید میریختم تو حلقت که این خزعبلات رو به زبون نیاری!

- چرا خب؟ خودتون همین الان داشتین به همین کاراتون افتخار میکردین!

- ما؟
- این بچه چی میگه؟ ما کی همچین حرفی زدیم؟
- بچه! چرا حرف تو دهن ملت میذاری؟!
- ملت! ما همچین آدمایی هستیم؟
- ینی ما از بقیه کپی برداری میکنیم؟
- نه باو! به قیافه کدوممون میاد آخه؟!
- میگم خو!
- آقا این بچه رو بندازین دور!
- اصن کلا بچه های امروزی رو باید جمع کرد، انداخت توی سطل آشغال!
- اصن بیا بریم یه جای دیگه حرفامون رو بزنیم!
- آره آره!
- بریم بریم!

و اون ملت خیلی صادق و راستگو که واقعا حق باهاشون بود، اون پسر بچه رو آبنبات به دهن و با چشای اشک آلود، رها میکنن به حال خودش و بلافاصله یه پلاکارد نارنجی رنگ هم روی تصویر نقش میبنده:


تقدیم به همه کپی کاران، جیب قاپ ها، ورزشکاران و مخصوصا اسکی سواران!


If you smell what THE RASOO is cooking!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.