پاسخ به: سفیدترین سفید! سیاهترین سیاه!
ارسال شده در: یکشنبه 28 بهمن 1403 17:42
تاریخ عضویت: 1403/11/11
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: امروز ساعت 00:33
سوژهی جدیدهفتهی آخر سال تحصیلی بود. جنب و جوش های مدرسهی هاگوارتز کمکم داشت تموم میشد و همهی اساتید و دانشآموزا منتظر بودن که برسن خونه و استراحت خودشون رو شروع کنن. طبیعتا انتظار برای استراحت، از سختترین نوع انتظار بود و همه میخواستن زودتر انتظاراتشون به پایان برسه. تنها کسی که ذهنش از همه شلوغتر بود و منتظر چیزی نبود، دامبلدور بود.
البته دامبلدور هم منتظر بود. منتظر بود که مدرسه خلوت بشه، تا بتونه روی طلسم جدیدش رو باز کنه. طلسم جدیدی که ممکن بود بسیار خطرناک باشه. سنگ دَرک! سنگی که ذهن آدم رو به روی همهچیز باز میکنه. طلسمی خطرناک که ممکنه استفاده کنندهی اون رو به جنون بکشه. اما اگه کسی که به سنگ دست پیدا میکنه، بتونه قدرتش رو تحمل کنه و کنترل خودش رو از دست نده، به سطح جدیدی از دانایی دست پیدا میکنه.
سنگ درک، حاصل جادو و کیمیاگری دامبلدور به تنهایی بود. تا به الان کسی از وجودش خبر نداشت و دامبلدور میخواست به زودی بعد از خلوتی که با رفتن دانشآموزا به دست میآورد تصمیم بگیره که چهجوری از سنگ محافظت کنه. کاری که بسیار مخاطرهآمیز و خطرناک بود. باید سنگ درک رو متناسب با خود سنگ، بسیار فکر شده و متمرکز انجام میداد. وگرنه ممکن بود کل جامعهی جادوگری در خطر بیفته.
- پروفسور! دانشآموزان رفتن...
آرگوس فیلچ وارد دفتر شده بود که رفتن دانشآموزان رو به دامبلدور خبر بده. آرگوس فیلچ همیشه بدون توجه به خلوت دامبلدور وارد میشد و دامبلدور اکثر اوقات با نرمی برخورد میکرد. اما همیشه نمیتونست خودش رو کنترل کنه و ناراحت نشه.
- خودم متوجهم! حالا میتونی بری...
دامبلدور همزمان با رفتن فیلچ، از پشت میزش بلند شد. به کنار صندوقچهای رفت که محل نگهداری سنگ درک بود. دامبلدور با خودش چندین طلسم محافظتی و معما طرح کرده بود که سنگ درک رو نگهداری کنه. پیش خودش بارها به این قضیه فکر کرده بود. این دفعه از دفعه قبل که ماجراهای زیادی برای سنگ قدرت پیش اومده بود، درس گرفته بود و میخواست که سنگ درک رو خیلی سفت و سختتر از خطر دور نگه داره. اما مشکلی پیش اومده بود.
سنگ درک سر جاش نبود! سنگ درک دزدیده شده بود.
YOU ARE THE LIGHT
JUST KEEP SHINING