هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گلخانه شیشه ای
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶:۲۱ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#4

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۵:۴۸
از دنیا وارونه
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 176
آفلاین
سوژه جنگل ممنوعه


هاگوارتز مثل همیشه در سر و صدای عظیمی فرو رفته بود. روندا در حالی که از هیجان بالا و پایین می پرید رو به استاد گیاه شناسی کرد.
- تکلیفمون چیه! میشه بگی! سخته؟ آسونه؟ نمیشه انجامش داد؟ میشه؟ نمیشه؟ نهههههه!

دانش آموزی که صندلی اش در کنار روندا قرار داشت، دستش را گرفت و او را روی صندلی اش نشاند.
- آرام باش فرزندم! وایستا کلاس تموم بشه بعد تکلیف میده!
- آخه دیر میشه تا اون موقع! بعدشم وظیفه ی هر استادی اینه که تکالیف رو زود بگه تا اگه زنگ خورد بدون تکلیف نره!
- بله درست! باید زود بگه ولی نه تو پنج دیقه ی اول کلاس! بذار تدریس کنه بعد!

استاد گیاه شناسی چند ضربه ای بر دیوار کوبید تا کلاس را آرام کند. پس از گذشت مدتی کلاس آرام شده دوباره شروع به هیاهو کرد.

- بچه ها ساکت! تو رو مرلین! یکم یواش!

معلم که از دیدن این همه دانش آموز خسته شده بود، تصمیم گرفت به بچه ها تکلیفی بدهد تا آنها سر گرم بشوند.
- می دونین چیه! از اونجایی که یکی از بچه ها تکلیف می خواست و خیلی هیجان داشت بهتون تکلیف میدم اونم اینه که برید یه درخت خوشبختی پیدا کنید! عکسشم نمی دم بهتون چالش بشه! تا غروب وقت دارین این درخت رو برام بیارین وگرنه نمره نمی گیرین!
- اما استاد ما که اینجا درخت خوشبختی نداریم! بعدشم ما کلاس گیاه شناسی ایم! و یه چیز دیگه درخت رو چه شکلی بیاریم؟
- من چه بدونم! من فقط تکلیف...خواف پوف.

فردی که این جمله را گفته بود با حیرت به استادی که در خواب ناز بود خیره شد.

-ای بابا! چقدر سختش می کنی لئو!
- راست می گی ما خودمون باید بریم!
- حله! نباید وقت رو تلف کرد! دقیقه ها با ارزش هستند!

روندا این را گفت و با سرعت باد از اتاق خارج شد. بقیه هم از آنجایی که فکر می کردند روندا جای درخت را می داند به دنبال او رفتند.

کمی بعد جنگل ممنوعه:
تمامی بچه ها دنبال کسی که در زیر لب آهنگ می خواند و بالا پایین می پرید راه افتاده بودن.

- کی می رسیم!nevil:
- فصل گل نی!
- بی مزه!
- الان می رسیم دیگه!
- از صبح داری همین رو می گی!
- مشکلی داری برگرد!

دانش آموز از ترس روندا به عقب دسته بازگشت. در همین موقع دسته به بن بست برخورد کرد. روندا بدون آنکه جلویش را نگاه کند بدو بدو کرد. بعد از سپری شدن دقایقی روندا متوجه دیوار شد.

- اِ وا! خیل خب لشکرینا من به بن بست رسدیم! فکر کنم یک پیچ رو اشتباهی اومدیم!
- فقط یه پیچ! میشه بگه کدوم پیچ! ما سرجمع نزدیک شیشتا اینا پیچ دیدیم!
- مشکلی داری؟
-نه نه متاسفم!

آن بنده مرلین انقدر از گم شدن می ترسید که حرفش را پس گرفت.

- میگما بچه ها ما اصلا قرار بود کجا بریم؟ nevil:

همه ی بچه ها آهی کشیدند و به طرف مسیر هاگوارتز باز گشتند. اما مسیر اصلی کجا بود؟ چرا هزاران مسیر به وجود آمده بود؟

ساعت یک شب قلعه ی هاگوارتز:

استاد گیاه شناسی چندین بار به ساعتش نگاه کرد.
- مطمئنم چیزی نشده! آره همه چی خوبه! اصلا مگه واسه کسی مهمه؟ نه! پس هیچی به هیچی!

صدای زنگ در به صدا در آمد. ناگهان چهار نفر با صورت های سیاه و چشم های آویزان وارد اتاق شدند.
- استاد! داد! آد! آد! د! تکلیفتون! تون ! ون! ن! تو حیاطه! طه! طه! اِکو میشه! شه! شه! نمره بدید! دید! دید!
- معلم گیاه شناسی بدون اینکه حیاط را نگاه کند نمره ی تمامی بچه ها را وارد کرد.

سوژه: بستنی فروشی


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۷:۳۳:۲۲
ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۷:۴۰:۵۱



پاسخ به: گلخانه شیشه ای
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱:۳۳ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
#3

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۱:۲۰
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 49
آفلاین
سوژه: معجون عشق


دستشویی دخترانه هاگوارتز مکانی پرماجرا بود. در واقع هر استفاده‌ ای از آن می‌شد، جز کاربرد اصلی اش. مکانی بود به ظاهر عادی که در واقع محلی برای جلسات خاص، تمرین طلسم و ورد های ممنوعه، ساخت معجون های غیرمجاز و... بود. قانون نانوشته ای بود که خیلی از دانش آموزان می‌دانستند، هر دانش آموزی که کمی قصد شیطنت داشته باشد.

جینی ویزلی با دست های لرزان شیر تسترال را به پاتیل رو‌به‌رویش اضافه کرد. برای هزارمین بار به طرز تهیه معجون عشق نگاه کرد و شروع به هم زدن معجون درون پاتیل کرد.
- یه بار اینوری، سه بار اونوری، یه ذره موی تک‌ شاخ فکر کنم آمادست.

با استرس چندین قطره از معجون را درون لیوان ریخت و سپس آن را پر از نوشیدنی کره ای کرد. فکر هایش را کرده بود، تصمیم را از قبل گرفته بود، جایی برای درنگ نبود. به سرعت لیوان را برداشت، در آن را بست و از دستشویی بیرون رفت. پله ها را با عجله پایین رفت و وارد سالن شد، به سمت میز گریفیندور رفت و تلاش کرد لبخندش واقعی به نظر برسد.

میدانست امروز کار دوستانش طول می‌کشد، می‌دانست وقتی که او برسد تشنه است و فکر می‌کرد به غیر از این کار راه به جایی نخواهد برد. تصمیمش را گرفته بود، جایی برای درنگ نبود غذا‌ها که ظاهر شد، جام آب کدو حلوایی را با لیوان حاوی معجون جایگزین کرد.
-سلام هری، سلام بچه ها! بیاید اینجا بشینید. خالیه.

سوژه بعدی: جنگل ممنوعه


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۳ ۲۰:۴۳:۱۹


پاسخ به: گلخانه شیشه ای
پیام زده شده در: ۰:۰۶:۰۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
#2

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
سوژه : جاروی پرنده

دختر بچه جعبه ی بلند قهوه ای رنگی را توی بغلش گرفته بود و با خوشحالی همراه با پدرش در کوچه ی نیمه خلوت دیاگون قدم می زد.
گونه های دختر بچه گل انداخته بودند. در حالی که از جلوی مغازه ی ردا فروشی خانم مالکین رد می شدند، گفت: نیمبوس دو هزار بهترینه بابا!
مرد ابروهایش را بالا انداخت: آره ولی به شرط اینکه باهاش ده فوت بیشتر ارتفاع نگیری!
لب های دختر جمع شدند، ابروهایش در هم گره خوردند و با صدایی اعتراض آمیز جواب داد: اما اینجوری که نمیتونم کوییدیچ حرفه ای بازی کنم!
پدرش قدم هایش را تندتر کرد: فعلا برای اون زوده! حرفه ای بودنو بزار برای هروقت که جستجوگر اسلایترین شدی!
بعد هم از کنار گرینگوتز رد شدند و به راهشان ادامه دادند.
زن میانسال قد بلندی که از بانک بیرون می آمد، شاهد مکالمه شان بود. دستی به ردای سبزش کشید و به فکر فرو رفت.
- خب .. من همین حالا هم تا اینجا اومدم، دیدن که ضرری نداره!
به سمت مغازه ی فروش جاروهای پرنده ای که چند قدم آن طرف تر قرار داشت، قدم برداشت و از پشت شیشه به جاروی پر آوازه ی آن روز ها خیره شد.
چندباری در ذهنش جوانب کار را بررسی کرد اما در نهایت نتوانست حریف اشتیاقش شود: خب این جالب ترین کاریه که تو سه سال اخیر داری انجام میدی مینروا!
بعد جلوتر رفت و حین وارد شدن به مغازه با لبخند ذوق زده ای زمزمه کرد: پاتر احتمالا شوکه میشه ..

سوژه ی بعدی: معجون عشق


Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم




گلخانه شیشه ای
پیام زده شده در: ۰:۰۴:۴۹ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
#1

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
سلام
به تاپیک گلخونه شیشه ای خوش اومدید .

حتما تا حالا تو تاپیک محدوده آزاد جادوگران پست زدید یا حداقل باهاش مواجه شدید!
توی اون تاپیک یه پست که حاوی کلمات داده شده توسط نفر قبل بود نوشته میشد و آخرش هم چندتا کلمه برای نفر بعدی داده میشد
این تاپیک هم به شدت شبیه اونه!
دقیق تر بگم؛ اینجا هرکس یه روایت، داستان کوتاه، یا متن دلخواهش رو با سوژه ای که نفر قبل داده مینویسه و آخر پستش هم خودش یه سوژه به نفر بعدی میده!

امیدوارم ازش حمایت کنید و توی این گلخونه یه عالمه گل بکارید برامون

پ.ن: ضمن اینکه رزرو هم مجازه ولی سعی کنید خیلی تو رزرو نگهش ندارید


Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.