هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹:۱۵ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
#8

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
سوژه: فرار
کلمات: هیزم، هراس، مخوف، جنگل ممنوعه، معجون، شفا بخش، زمان برگردان.


وسط جنگل ممنوعه که در نگاه بسیاری مخوف به نظر می‌رسید زانو زده بود و در تلاش برای ساخت معجون شفابخشی بود تا بتواند دوست زخمی‌اش را درمان کند.

سراسر وجودش را هراس فرا گرفته بود. اگر به خاطر او نبود، هرگز این اتفاق نمی‌افتاد. او بود که به دوستش اصرار کرده بود در تاریکی شب به جنگل ممنوعه بیایند و موجودی که شایعه شده بود به شکار تک‌شاخ‌ها می‌پردازد را گیر بیندازند. با خودش چه فکری کرده بود؟ او تنها یک جادوآموز سال پنجمی بود. اگر دیگران موفق نشده بودند، چرا او و دوستش می‌توانستند؟

زیادی به توانایی‌های خود و برچسبِ جادوگرِ ماهری که تا به حال هاگوارتز به خود ندیده است اتکا کرده بود.

و حالا چه شده بود؟ به جای دستگیری این موجود، مجبور به فرار شده بودند. فرار در عمقی از جنگل ممنوعه که فراتر از جایی بود که برای اولین بار موجود را ملاقات کرده بودند. آن‌ها بیش از حد از هاگوارتز فاصله گرفته بودند. از طرفی گرد هم آوردن هیزم و روشنایی حاصل از آن، چیزی نبود که در تاریکی شب آن هم در حالی که موجود هنوز به دنبالشان بود، حرکت معقولی باشد. اما چاره‌ای نداشت، دوستش زخمی شده بود و باید او را با ساخت معجون نجات می‌داد.

فقط اگر زمان برگردان داشت، آن‌وقت به گذشته برمی‌گشت و با تمهیداتی بیشتر به آن‌جا می‌آمد. حداقل با همراه داشتن معجونی که در صورت آسیب دیدن شفایشان دهد. اما متاسفانه زمان‌برگردانی نبود و بعضی اشتباهات جبران‌ناپذیر هستند...

کلمات نفر بعد: چمن، میله، نور، کلبه، جادو، سرگیجه، چشم




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰:۲۴ سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲
#7

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۳:۲۳ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جـادوگـر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 99
آفلاین
سوژه: فرار
کلمات اصلی: آتش، سنگین، هیاهو، معجزه، چوبدستی، ساعت، دست


از آتش سنگین طلسم هایی که پرتاب میشد، فرار میکرد. باید سریع تر می دوید. دوید و دوید و دوید... ناگهان ایستاد. دیگر صدای هیاهو ی کسانی که دنبالش بودند نمی آمد.

انگار معجزه شده بود. فرار از آن جمعیت کاری تقریبا محال بود. در گوشه ای پناه گرفت. به دنبال چوبدستی اش گشت. در جیبش بود.

آن را بیرون آورد، دوباره صدای پای کسانی می آمد. همان کسانی بودند که دنبالش بودند. اما آنها او را ندیدند و به سوی دیگری رفتند.

از پشت بوته ای که قایم شده بود در آمد. از تاریکی هوا، میشد فهمید دیگر شب شده. او نمی دانست ساعت چند است. دستش را به درخت گرفت و وقتی مطمئن شد که آنها دور شده اند، به سمت خانه اش حرکت کرد.


کلمات نفر بعد: هیزم، هراس، مخوف، جنگل ممنوعه، معجون، شفا بخش، زمان برگردان.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴:۳۱ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
#6

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
سوژه: فرار
کلمات فعلی: تونل، خرابه، اژدها، نجات، چاه، لیز، خلع سلاح، چوبدستی



اژدهای غول پیکر و خشمگینی به دنبالش بود و از شانس بدش وسط بیابان خشک و بی آب و علفی قرار داشت که حتی جایی برای پنهان شدن نداشت و این یعنی کاملا در معرض دید اژدها قرار داشت.

تنها کاری که از دستش برمی‌آمد دویدن بود و شلیک طلسم‌های بی‌امان. بنابراین در حالی که بدون هیچ فکر قبلی‌ای چوبدستی‌اش را تکان می‌داد و طلسم‌های مختلفی را صرفا به امید خریدن وقت کمی برای فرار به طرف اژدها شلیک می‌کرد، ناگهان با حفره‌ای روی زمین مواجه می‌شود. به سختی موفق می‌شود که به موقع متوقف شود، اما صدای چوبدستی‌اش که از دستش رها شده و در تاریکی حفره محو می‌شود خبر از این می‌دهد که حالا دیگر خلع سلاح هم شده بود. به نظر چاه عمیقی می‌آمد.

فرصتی برای فکر کردن نداشت، اژدها به او نزدیک شده بود و تنها راه نجاتش پناه بردن به چاه بود. بنابراین خودش را به درون آن پرتاب می‌کند. انتظار داشت سقوط آزادی را تجربه کند، اما به جای آن در مسیری مارپیچ رو به پایین لیز می‌خورد.

بعد از دقایقی بالاخره با صدای گرومپی روی زمینی سخت فرود می‌آید. در اولین نگاه با خرابه‌ای مواجه می‌شود که شبیه به تونلی زیرزمینی بود. با احتیاط شروع به حرکت در تنها مسیری که وجود داشت می‌کند.

مدت طولانی‌ای که برایش شبیه به یک عمر می‌ماند رو به جلو حرکت می‌کند. چیزی نمانده بود خودش را برای همیشه گرفتار در آن تونل ببیند. شاید طعمه‌ی اژدها شدن پایان بهتری برایش می‌بود تا این که در تاریکی این تونل سرد و تاریک آن‌قدر بماند تا از گرسنگی تلف شود.

در همین فکر و خیال‌ها بود که ناگهان جهت مسیر رو به بالا تغییر می‌کند. در انتهای آن نوری سو سو می‌زد. با امیدی که دوباره در قلبش جوانه زده بود، با سرعت بیشتری به سوی نور می‌رود.


کلمات نفر بعد: آتش، سنگین، هیاهو، معجزه، چوبدستی، ساعت، دست




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹:۲۶ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
#5

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۳:۲۳ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جـادوگـر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 99
آفلاین
سوژه: فرار
کلمات اصلی: باران، سراشیبی، سنگ، گِل، جادوگر، شانس، تلخ.
باران می بارید. جینی داشت می دوید تا مرگ خواران بهش نرسند.
یهو از یه سراشیبی لیز خورد و با یه سنگ برخورد کرد. سریع پاشد و دوباره شروع به دویدن کرد. توی یه تونل که اونجا بود قایم شد و بعد چوبدستیش رو روشن کرد:
لوموس.
لباساش سراسر گِلی شده بودند. مرگخواران که از اونجا رفتند از تونل بیرون اومد که با یه جادوگر مواجه شد. چوبدستیش رو سمت جادوگر گرفت تا ببینه اون کیه. هری بود. جینی گفت:
شانس آوردم که گیر مرگ خوارا نیفتادم.
بعد به سمت خونه حرکت کردند. وقتی به خونه رسیدند هم یه نوشیدنی تلخ خوردند.
کلمات نفر بعد: تونل، خرابه، اژدها، نجات، چاه، لیز، خلع سلاح، چوبدستی.


یک گریفندوریتصویر کوچک شده!


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲
#4

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
سوژه: فرار
کلمات فعلی: تاریکی، اصالت، خاندان، عمارت، سالازار، مار زبان، چوبدستی


چشم‌هایش را گشود، اما تنها چیزی که به محض باز شدن چشمانش دید، تاریکی مطلق بود. اگر از قرار گرفتن در دخمه‌ای در انتهای عمارت خاندانی که اصالتشان زبانزد همه بود اطمینان نداشت، شاید حتی شک می‌کرد که مبادا بینایی دو چشمش را از دست داده باشد.

ولی این‌طور نبود. او کاملا بینا بود و به وضوح کشته شدن بی‌رحمانه‌ی دوستان و خانواده‌اش را دیده بود. آرزو می‌کرد ای کاش که بینا نبود... دیدن آن صحنه‌ها برای هرکسی سخت و دردناک بود. چه برسد به آن‌که کسانی که قربانی این خشم می‌شدند، نزدیک‌ترین کسانت باشند.

جرمشان چه بود؟

ماگل‌زاده بودن...

جرم او نیز همان بود و همین روزها مرگ به سراغ او نیز می‌آمد. این که او زنده بود ولی بسیاری دیگر نه، شاید برای بعضی‌ها به معنی خوش‌شانسی بود. اما او این خوش‌شانسی را نمی‌خواست. برعکس خودش را بسیار بدشانس می‌دانست که به قدری زنده مانده بود تا روزهای پایانی عمرش را در عذابِ از دست دادن دیگران طی کند.

در افکارش غوطه‌ور شده بود که ناگهان صدای فش‌فشی او را به دنیای واقعی باز می‌گرداند. بر اثر گذشت زمان، کمی چشمانش به تاریکی عادت کرده بود. ابتدا خیال می‌کرد بالاخره زمانش فرا رسیده است، نوبت اوست تا در بهترین حالت، طعم طلسم سبز رنگ مرگ را بچشد. در بدترین حالت نیز بر اثر شکنجه و درد... اما دیدن ماری که در سوراخی پنهان شد، آغازی بود بر این که دنیا پیش روی چشمانش عوض شود.

پس خبری از آن جادوگر مار زبان که با افتخار نشان سالازار اسلیترین را بر روی چوبدستی‌اش حک کرده بود، نبود. به جای آن، سوراخی توجهش را جلب کرده بود که حالا با نزدیک شدن به آن متوجه عبور نسیم ملایمی از آن می‌شد.

این تنها یک معنی می‌توانست داشته باشد... آزادی!

اما چرا؟ او که تسلیم شده بود و منتظر در آغوش کشیدن مرگ بود! این چه برنامه‌ای بود که دنیا برایش تدارک دیده بود؟ یک مار که نشان خاندان آن عمارت بود باید راه آزادی را به او نشان می‌داد؟ چرا؟

اما سوال مهم در این لحظه چرا نبود، بلکه پذیرفتن آن بود.

اگر نمی‌خواست چه؟

نمی‌خواست...

یا حداقل اینطور فکر می‌کرد. چون حرکت ناخودآگاهش به سمت سوراخ، تنها نشان از این داشت که در اعماق وجودش هنوز شکست نخورده است. هنوز می‌خواهد زندگی کند و هنوز، امید دارد.

پس دست به کار شد. دستانش را درون سوراخ برد و به اطراف آن چنگ زد بلکه بتواند حفره را بزرگ‌تر کند. تکه سنگ بزرگی که در همان اولین تلاشش از جداره‌ی سوراخ جدا شد، نشان می‌داد آسمان و زمین دست به دست هم داده‌‌اند تا او بتواند فرار کند.

با سنگی که بدست آورده بود با قدرت و سرعت بیشتری مشغول کندن شد. در یک چشم به هم زدن حفره به قدری بزرگ شده بود تا بتواند از درون آن بخزد و بیرون برود. چهار دیواری‌ای که درون آن حبس شده بود آن‌قدرها هم عریض نبود. طولی نمی‌کشد که پا به حیاط عمارت می‌گذارد. به محض خروج، باد به استقبالش می‌آید و موهایش را به هم می‌ریزد.

یعنی به همین سادگی گریخته بود؟

جواب آن یک بله‌ی ساده‌ بود.

در حالی که تا دقایقی پیش در نا امیدی مطلق انتظار مرگش را می‌کشید، حالا با قدم‌هایی محکم در جنگل حومه‌ی عمارت تقریبا در حال دویدن بود. دویدن به سوی آزادی... دویدن برای شکست دادن نیروی تاریکی که دنیای جادویی‌اش را فرا گرفته بود.

حالا دیگر او، همان او نبود.

کلمات نفر بعد: باران، سراشیبی، سنگ، گِل، جادوگر، شانس، تلخ




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲
#3

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۴۴:۵۸ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 193
آفلاین
سوژه:فرار
کلمات اصلی:زندان،کلید،نور،زمین،آینه،شدید،اشتباه



تلما نفس نفس میزد.از بس دویده بود،مطمئن یود که پاهایش،تاول میزد؛البته اگر ان موقع روحی برای کشیدن درد داشت.خودش نیز نمیدانست چرا بی دلیل می دود؛دمنتور به هر حال به او میرسید و می بوسیدش؛در آن لحظه درد هایی را که سیریوس بلک کشیده بود برای ثانیه ای درک کرد.ماندن حتی چند دقیقه در کنار دمنتور ها بدتر از مرگ بود."زندان" آزکابان خودش به تنهایی ترسناک بود و وجود دمنتورها ترسناکی اش را چند برابر میکرد.
دمنتور آرام به تلما نزدیک شد؛کم‌کم خاطرات بد تلما به ذهنش آمد...اول از همه لحظه ای که ولدمورت پدر و مادرش را کشت...بعد مرگ کاراگاهی که برای محافظت از تلما به عمارت هلمز آمده بود...بعد لحظه ی شکنجه ی ماگل هایی که در مسابقات جهانی بودند...
همه جا تاریک بود و دمنتور در حال بوسیدن تلما بود؛که ناگهان "نور"ی به صورت تلما افتاد...
الا،ققنوس تلما به کمکش آمده بود و اکنون با سرعت به طرف دمنتور حمله میکرد و اورا فراری میداد.
با کنار رفتن دمنتور تلما به خودش آمد...آری!همه با یاداوری خاطرات خوب شان سپر محافظ میسازند ولی تلما باید درد هایش را به خاطر میاورد،تا قوی ترین سپرش را بسازد.سپری که تغییر شکل میداد.چوبدستی اش را از روی "زمین" برداشت و به غمناک ترین اتفاقات زندگی اش فکر کرد...مرگ خانواده اش...و سپس فریاد زد:《اکسپکتو پاترونوم》و از نوک چوبدستی اش ققنوسی نورانی بیرون آمد و به دمنتور ها حمله کرد.تلما دیگر احساس خطر نمیکرد ولی باید سریعا از زندان آزکابان و از دست دمنتور ها فرا میکرد.به سمت کیفش که سمت دیگری افتاده بود رفت.نگاهی به درونش کرد؛"کلید" طلایی رنگی که حتی نمیدانست برای کجاست کنار زد و به گشتن ادامه داد.به "آینه"ی مادرش رسید و آن را کنار زد.هر چه گشت چیز دیگری را پیدا نکرد.سرمای "شدید"ی احساس میکرد.کمی بیشتر آنجا ماندن "اشتباه" محض بود.به سمت ققنوسش که درگیر مبارزه با دمنتور ها بود رفت و پایش را گرفت و به سرعت از آزکابان دور شدند.


کلمات نفر بعدی:تاریکی،اصالت،خاندان،عمارت،سالازار،مار زبان،چوبدستی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲
#2

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
دور اول تاپیک با سوژه "فرار" و به شکل "1. تک‌پستی با 7 کلمه چرخشی" آغاز می‌شه. این فرار از هرجایی، هرکسی، هرچیزی و به هر شکلی می‌تونه باشه و هیچ محدودیتی تا زمانی که "فرار" رو هرچقدرم کوتاه یا طولانی به نحوی توی سوژه بگنجونید ندارین.


کلمات اولیه: تنها، طوفان، جوهر، دارو، قضاوت، شاخه، تشخیص

لینی به تنهایی روی شاخه‌ی درختی جا خوش کرده بود و با جوهری که به تازگی از لرد هدیه گرفته بود مشغول یادداشت چیزی بر روی کاغذپوستی بود.

برای پرندگانی که در شاخه‌های بالاتری از درخت نشسته بودن، تشخیص این که لینی با این شدت از تمرکز در حال نوشتن چه چیزیه، سخت بود. البته به خودیِ خود همین که ببینی یک پیکسی، قلم‌پر به دست در حال یادداشت چیزیه، هضمش برای پرنده‌ها که دست نداشتن ساده نبود. از اون وحشتناک‌تر تصور این بود که لینی داشت با "قلم‌پر" می‌نوشت. پرندگان تو این تفکر بودن که نکنه لینی برای دستیابی به این قلم‌پر پرنده‌ای رو نفله کرده باشه!

براستی این قلم‌پرها از کجا میان و جادوگران و ساحره‌ها اونا رو خریداری می‌کنن؟

از جادوگرانی که با یک تکون چوبدستی حیوانات رو به اشیای مختلف تبدیل می‌کنن، نمی‌شه تصورات مثبتی از چگونگی تهیه قلم‌پرها داشت. پرندگان تو همین فکر و خیالا بودن که یکهو لینی انگار که افکار پرنده‌ها رو می‌شنید... یا حداقل به نحوی حدس می‌زد، به حرف میاد.
- قضاوت کردن ممنوع! من بی‌گناهم! از کسی که حامیِ حقوق حشراته چطور انتظار دارین به کشتار پرنده‌ای رو آورده باشه؟

پرنده‌ها که انتظار نداشتن یک پیکسی با قابلیت قلم بر دست گرفتن و نوشتن، توانایی صحبت کردن با پرندگان رو هم داشته باشه، مات و مبهوت نگاهی به هم می‌ندازن. طولی نمی‌کشه که پرنده‌ها فرار رو بر قرار ترجیح می‌دن و صحنه رو ترک می‌کنن.

لینی با تعجب به دور شدن پرندگان چشم می‌دوزه.
- هی! خیر سرم داشتم با شماها حرف می‌زدما. کجا رفتین!

به محض خارج شدن این حرف از دهن لینی، پرنده‌ها دور 360 درجه‌ای می‌زنن و به سمتش به پرواز در میان.
- غلط کردم. داشتین می‌رفتین که، برین خب.

اما هدف پرنده‌ها لینی نبود، به نظر میومد در حال فرار از چیزی بودن. اونا چنان با سرعت از کنار لینی رد می‌شن که چیزی نمونده بود لینی تعادش رو از دست بده و از درخت بیفته پایین.
- چتون شد یهو!

لینی دستشو برای تمرکز بیشتر بالای چشماش می‌گیره و به دوردست‌ها می‌نگره. طوفان بزرگی در حال نزدیک شدن بود. اینو نه تنها از فرار پرندگان در اقصی نقاط جنگل می‌شد تشخیص داد، بلکه از تکون شدیدی که درختای دورتر می‌خوردن هم مشخص بود. تغییر ناگهانی رنگ آبی روشنِ آسمون، به خاکستری تیره هم مزید بر علت بود.
- فــــــــرار کنین! حیوانات خوب جنگل. حشرات عزیز! فرار کنین که طوفان در راهه!

لینی اینو می‌گه و به سرعت اوج می‌گیره و در جهت مخالف طوفان به حرکت در میاد. سرعت طوفان از سرعت بال‌بال‌زدن لینی بسیار بیشتر بود. پس لینی تصمیم می‌گیره به جاش به سمت سوراخی که توی درخت بزرگی پیش روی چشماش بود، شیرجه بزنه. به محض این که لینی داخل سوراخ می‌ره طوفان بهش می‌رسه و اونو محکم به داخل سوراخ پرتاب می‌کنه و زمین می‌خوره.

یا شاید فکر می‌کنه که خورده!

چون همون موقع سو رو می‌بینه که بالا سرش وایساده و محکم در حال تکون دادنشه.
- آخ چه عجب که بیدار شدی! کابوس می‌دیدی؟ انگار داشتی از یه چیزی فرار می‌کردی!
- چی؟ خواب؟ ولی طوفان... اون پرنده‌ها... وایسا ببینم... یعنی ارباب هیچ جوهری بهم هدیه ندادن؟

سو که در حال بررسی شیشه‌ای بود با حواس‌پرتی جواب می‌ده:
- جوهر چیه؟ نکنه این دارو رو می‌گی؟ فکر کنم هرچیزی بود جز دارو! بالاخره وقتی برای درمان یه آبریزش بینی ساده سراغ هکتور بری، باید احتمال بدی شاید یکی از معجونای عجیب غریبشو به خوردت بده دیگه!

همون موقع سو به آرومی با یه انگشتش می‌زنه پس کله لینی و داد لینی به هوا می‌ره.
- هی این برا چی بود؟
- فقط می‌خواستم مطمئن شم اثر دارو از بین رفتـ... اون بیرون چه خبر شده؟

هر دو به بیرون پنجره خیره می‌شن که درختای پشت سرش به طرز وحشتناکی در حال تکون خوردن بودن. هر دو همزمان فریاد می‌زنن:
- طوفان. فــرار.

لینی حتی حاضر بود قسم بخوره از پرنده‌ای که با مخ تو پنجره رفته بود شنید که می‌گفت:
- عه این همون پیکسیه‌س که داشت یه چیزی می‌نوشت!

لحظه‌ی بعد لینی نمی‌دونه از شکستن پنجره و هجوم طوفان به داخل خونه از هوش می‌ره، یا از شدت عجیب بودن وقایع. تنها چیزی که می‌دونه اینه که همه‌ چیز پیش چشماش تیره و تار می‌شه!


کلمات نفر بعد: زندان، کلید، نور، زمین، آینه، شدید، اشتباه




محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
#1

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
به محدوده آزاد جادوگران خوش اومدین!

اینجا شما آزادین هر نوع سوژه‌ای در هر مکان و زمانی بدین و هرچیزی که می‌خواین بنویسید... اما از طرفی این محدودیت رو دارین که توی رولاتون حتما از تعدادی کلمه مشخص استفاده کنید!


اینجا تو هر دوره به سه شکل می‌تونه مورد استفاده قرار بگیره:

1. تک‌پستی با 7 کلمه چرخشی
2. ادامه‌دار با 5 کلمه چرخشی
3. ادامه‌دار با 20 کلمه ثابت



نوع اول: سوژه (های) مشخصی داده می‌شه به همراه 7 کلمه اولیه. نفر اولی که رول تک‌پستیش رو ارسال می‌کنه، علاوه بر رعایت سوژه، هم باید انتهای پستش 7 کلمه برای نفر بعد مشخص کنه و هم خودش از هر 7 کلمه‌ای که داده شده توی رولش استفاده کنه. به این ترتیب هرکس از 7 کلمه نفر قبل استفاده می‌کنه و خودش برای نفر بعد 7 کلمه جدید می‌ده.

نوع دوم: سوژه ادامه‌داری با 5 کلمه اولیه داده می‌شه. نفر اولی که سوژه رو شروع می‌کنه، هم باید از هر 5 کلمه تو رولش استفاده کنه و هم انتهای پستش 5 کلمه برای نفر بعد مشخص کنه. به این ترتیب هرکس از 5 کلمه نفر قبل استفاده می‌کنه و خودش برای نفر بعد 5 کلمه جدید می‌ده.

نوع سوم: سوژه ادامه‌داری با 20 کلمه ثابت داده می‌شه. هرکس این سوژه رو در هر زمانی ادامه بده حتما باید 7 تا از این 20 کلمه رو توی رولش به کار ببره.


بنابراین توی هر دوره زننده سوژه باید حتما مشخص کنه که این تاپیک قراره به کدوم یک از این سه شکل مورد استفاده قرار بگیره.

فعلا عملکرد تاپیک رو هضم کنید تا در یکی دو روز آینده دور اول معرفی شه.

پ.ن: این تاپیک با الهام از تاپیک بازی با کلماتِ انجمن کینگزکراس و ده کلام از زبان مارِ تالار اسلیترین زده شده.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.