دور اول تاپیک با سوژه "فرار" و به شکل "1. تکپستی با 7 کلمه چرخشی" آغاز میشه. این فرار از هرجایی، هرکسی، هرچیزی و به هر شکلی میتونه باشه و هیچ محدودیتی تا زمانی که "فرار" رو هرچقدرم کوتاه یا طولانی به نحوی توی سوژه بگنجونید ندارین.کلمات اولیه: تنها، طوفان، جوهر، دارو، قضاوت، شاخه، تشخیصلینی به
تنهایی روی
شاخهی درختی جا خوش کرده بود و با
جوهری که به تازگی از لرد هدیه گرفته بود مشغول یادداشت چیزی بر روی کاغذپوستی بود.
برای پرندگانی که در شاخههای بالاتری از درخت نشسته بودن،
تشخیص این که لینی با این شدت از تمرکز در حال نوشتن چه چیزیه، سخت بود. البته به خودیِ خود همین که ببینی یک پیکسی، قلمپر به دست در حال یادداشت چیزیه، هضمش برای پرندهها که دست نداشتن ساده نبود. از اون وحشتناکتر تصور این بود که لینی داشت با "قلمپر" مینوشت. پرندگان تو این تفکر بودن که نکنه لینی برای دستیابی به این قلمپر پرندهای رو نفله کرده باشه!
براستی این قلمپرها از کجا میان و جادوگران و ساحرهها اونا رو خریداری میکنن؟
از جادوگرانی که با یک تکون چوبدستی حیوانات رو به اشیای مختلف تبدیل میکنن، نمیشه تصورات مثبتی از چگونگی تهیه قلمپرها داشت. پرندگان تو همین فکر و خیالا بودن که یکهو لینی انگار که افکار پرندهها رو میشنید... یا حداقل به نحوی حدس میزد، به حرف میاد.
-
قضاوت کردن ممنوع! من بیگناهم! از کسی که حامیِ حقوق حشراته چطور انتظار دارین به کشتار پرندهای رو آورده باشه؟
پرندهها که انتظار نداشتن یک پیکسی با قابلیت قلم بر دست گرفتن و نوشتن، توانایی صحبت کردن با پرندگان رو هم داشته باشه، مات و مبهوت نگاهی به هم میندازن. طولی نمیکشه که پرندهها فرار رو بر قرار ترجیح میدن و صحنه رو ترک میکنن.
لینی با تعجب به دور شدن پرندگان چشم میدوزه.
- هی! خیر سرم داشتم با شماها حرف میزدما. کجا رفتین!
به محض خارج شدن این حرف از دهن لینی، پرندهها دور 360 درجهای میزنن و به سمتش به پرواز در میان.
- غلط کردم. داشتین میرفتین که، برین خب.
اما هدف پرندهها لینی نبود، به نظر میومد در حال فرار از چیزی بودن. اونا چنان با سرعت از کنار لینی رد میشن که چیزی نمونده بود لینی تعادش رو از دست بده و از درخت بیفته پایین.
- چتون شد یهو!
لینی دستشو برای تمرکز بیشتر بالای چشماش میگیره و به دوردستها مینگره.
طوفان بزرگی در حال نزدیک شدن بود. اینو نه تنها از فرار پرندگان در اقصی نقاط جنگل میشد تشخیص داد، بلکه از تکون شدیدی که درختای دورتر میخوردن هم مشخص بود. تغییر ناگهانی رنگ آبی روشنِ آسمون، به خاکستری تیره هم مزید بر علت بود.
- فــــــــرار کنین! حیوانات خوب جنگل. حشرات عزیز! فرار کنین که طوفان در راهه!
لینی اینو میگه و به سرعت اوج میگیره و در جهت مخالف طوفان به حرکت در میاد. سرعت طوفان از سرعت بالبالزدن لینی بسیار بیشتر بود. پس لینی تصمیم میگیره به جاش به سمت سوراخی که توی درخت بزرگی پیش روی چشماش بود، شیرجه بزنه. به محض این که لینی داخل سوراخ میره طوفان بهش میرسه و اونو محکم به داخل سوراخ پرتاب میکنه و زمین میخوره.
یا شاید فکر میکنه که خورده!
چون همون موقع سو رو میبینه که بالا سرش وایساده و محکم در حال تکون دادنشه.
- آخ چه عجب که بیدار شدی! کابوس میدیدی؟ انگار داشتی از یه چیزی فرار میکردی!
- چی؟ خواب؟ ولی طوفان... اون پرندهها... وایسا ببینم... یعنی ارباب هیچ جوهری بهم هدیه ندادن؟
سو که در حال بررسی شیشهای بود با حواسپرتی جواب میده:
- جوهر چیه؟ نکنه این
دارو رو میگی؟ فکر کنم هرچیزی بود جز دارو! بالاخره وقتی برای درمان یه آبریزش بینی ساده سراغ هکتور بری، باید احتمال بدی شاید یکی از معجونای عجیب غریبشو به خوردت بده دیگه!
همون موقع سو به آرومی با یه انگشتش میزنه پس کله لینی و داد لینی به هوا میره.
- هی این برا چی بود؟
- فقط میخواستم مطمئن شم اثر دارو از بین رفتـ... اون بیرون چه خبر شده؟
هر دو به بیرون پنجره خیره میشن که درختای پشت سرش به طرز وحشتناکی در حال تکون خوردن بودن. هر دو همزمان فریاد میزنن:
- طوفان. فــرار.
لینی حتی حاضر بود قسم بخوره از پرندهای که با مخ تو پنجره رفته بود شنید که میگفت:
- عه این همون پیکسیهس که داشت یه چیزی مینوشت!
لحظهی بعد لینی نمیدونه از شکستن پنجره و هجوم طوفان به داخل خونه از هوش میره، یا از شدت عجیب بودن وقایع. تنها چیزی که میدونه اینه که همه چیز پیش چشماش تیره و تار میشه!
کلمات نفر بعد: زندان، کلید، نور، زمین، آینه، شدید، اشتباه