هوگو نگاهی به لرد و از اون نگاهی به ورودی غار که ماری وارد آن شده بود انداخت.به ارامی از پشت جمعیت به سمت غار حرکت کرد.
لرد:لودو حاظری؟
لودو:ارباب... به من رحم کنین...من همیشه به شما وفادار بودم ....به جزاون موردی که جاسوس محفل بودم یک مدت :worry:
لرد:مطمئنی که مورد دیگه ای نیست؟
لودو:خوب اون روزی که بیهوش شده بودید .فکر من یعنی فکر دامبل و من بود.
لرد:یعنی گمشدن گالیون های ارباب تقصیر تو نیست؟
لودو:نه ....یعنی...ارباااااااااب...
دم غار هوگوبه دیوارهی کناری ورودی غار رسیده بود.از آنجا صدای ماری ولینی به راحتی شنیده می شد.
لینی:ماری بالاخره اومدی.کسی که نفهمید؟
ماری:نه،کاملا بی سر و صدا و مخوف :evilsmile:
لینی:خوبه.من دیگه میرم .ده دقیقع دیگه بلا میاد.میدونی که باید چکار کنی؟
ماری:البته
هوگو تا اینو شنید از غار دور شد...