هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
#11
اسم شخصيت انتخابي:ریگولوس ارکتروس بلک
گروه:اسلیترین
ویژگی های ظاهری و اخلاقی:یک اصیل زاده به تمام معنا...با موهایی سیاه و نگاهی متکبر ؛اون شباهت زیادی به سیریوس داره
چوبدستی:از چوب ماهون با موی پریزاد
جارو: بالاتربن مدل اون زمون
معرفی کوتاه:اون برادر کوچکتر سیریوسه، درست در نقطه مقابلش قرار داره و به اصالت خانوادگیش پایبنده. جستوجوگر تیم کوییدیچ اسلیترین بوده.وقتی شانزده سالش بود به لرد سیاه می پیونده . یک سال بعد...اون کریچر جن خونگیشون رو همراه لرد سیاه میفرسته تا ولدمورت بتونه گردنبندش(جان پیچ) رو توی غاری وسط دریا پنهان کنه...ولدمورت کریچر رو توی غار مجبور میکنه که از یه شربت طلسم شده بخوره. شربت باعث شکنجه روحی و تشنگی شدید کریچر میشه و سعی میکنه از اب دریاچه بنوشه تا تشنگیش رفع شه اما یه دفعه اینفری ها اون رو به زیر اب میکشن. ولدمورت هم کریچر رو با اینفری ها تنها میذاره تا بمیره اما ریگولوس کریچر رو قبل از اینکه اینفری ها تو دریاچه غرقش کنن صدا میکنه و ازش می خواد برگرده خونه...از اونجا که بالاترین چیز برای یه جن خونگی دستور اربابشه کریچر به خونه بر میگرده.چند وقت بعد ریگولوس از کریچر میخواد که اونو به غار ولدمورت ببره.اونا به غار میرن. ریگولوس یه گردنبند قلابی اما دقیقا شبیه جان پیچ رو به کریچر میده و ازش میخواد که اون رو جای گردنبند اصلی بذاره و جان پیچو نابود کنه. ریگولوس تمام شربت توی قدح رو مینوشه و بعد...توسط اینفری ها تو دریاچه غرق...غرق میشه

یه چیزه دیگه؛ریگولوس تو گردنبند قلابی یه نامه میذاره که هری و دامبلدور تو جلد ششم پیداش میکنن.متن نامه این بود:
به لرد تاریکی
من میدانم که مدتها قبل از اینکه تو این متن را بخوانی من مرده ام.
ولی من میخواستم بدانی که این من بودم که راز تو را کشف نمودم
من هورکراکس حقیقی را ربوده ام و قصد دارم در اولین فرصتی که برای من ممکن باشد. آن را نابود کنم
من با این آرزو به دیدار مرگ میروم که تو زمانی که با حریفت رودر رو میشوی
دوباره یک موجود فانی خواهی بود.
ر.آ.ب.

(البته که ریگولوس همون ر.ا.ب مرموز بود!)


تایید شد!


ویرایش شده توسط کلئوپاترا در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۷:۳۱:۵۷
ویرایش شده توسط کلئوپاترا در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۷:۳۴:۳۹
ویرایش شده توسط کلئوپاترا در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۷:۳۶:۰۱
ویرایش شده توسط کلئوپاترا در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۷:۴۲:۳۹
ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۱۰:۱۷:۳۰

وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک


پاسخ به: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
#12
نفرین سبز سر سرخ میدهد بر باد!


وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
#13
نسیم خنک شبانگاهی مو های پریشانش را به بازی گرفته بود و با هر وزش پرتو های نوازشش به صورت خسته اش می تابید...نفس عمیقی کشید و به انعکاس عکس ماه در انتهای دریاچه خیره شد...یک آن احساس دلتنگی سراسر وجودش را فرا گرفت...اما نه من چرا باید دلتنگ اون ترسو بشم؟اون مارو رها کرد...دوباره پشیمان از دلتنگی به قهرمان دوران کودکی اش اندیشید...رونالد ویزلی با اینکه چیزی نداشت و هیشه در پس پرده ی برادران و دوستانش مانده بود اما همیشه با شجاعتش بر قلب او حکم رانی میکرد و این رازی بود که تا ان زمان هرگز فاش نشد...به این فکر کرد که ایا قهرمانش هرگز فکر بازگشت دارد؟پاسخی نبود...
هری:هرمیون عزیز؛ایا به من حقیر اجازه ی ورود به خلوت همایونی را میدهید؟
هرمیون پاسخ داد:مسخره بازی درنیار هری...تو اجازه لازم نداری.
هری: اون برمیگرده...مگه نه؟
هرمیون: در این صورت از من یه نفرین پا ژله ای به عنوان کادوی برگشتش میگیره

تأیید شد.
البته باید اون 10 تا کلمه رو بولد می کردی یا با رنگ دیگه ای می نوشتی ولی اینبار اشکالی نداره.
دو تا ایراد بارز توی متن وجود داشت، یکی بولد کردن دیالوگ ها که توی ویرایش پست کارگاه نمایش نامه نویسی مفصل توضیح دادم.
ایراد بعدی هم این جمله ست «هری:هرمیون عزیز؛ایا به من حقیر اجازه ی ورود به خلوت همایونی را میدهید؟»
این کتابی شدن متن و استفاده از ترکیب«خلوت همایونی»، باعث شده فضای جدی متن از بین بره و حالت طنز پیدا کنه و به یکپارچگی پستت لطمه بزنه. به جز این موارد، پست خوبی بود.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۴۷:۱۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۵۷:۲۳

وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
#14
هر سه روی کاناپه زردرنگی که با دکور خانه هماهنگی داشت نشستند.هری فنجان قهوه اش را به لب نزدیک کرد تا شاید گرمای حاصل از آن آرامش را حتی برای لحظه ای میهمانش کند...
دامبلدور هیچ وقت مارو بدون کمک رها نمیکنه ...
اما پس این حس تردید لعنتی چه بود که در وجودش شعله می کشید؟... هرمیون با صدای بلند شروع به خواندن داستان کرد...ایده ها مانند جرقه های آتش در ذهنش بالا و پایین میپرید...
من قبلا این داستانو خوندم...هدف دامبلدور از این کار چی بود؟...یعنی این داستان واقعیت داره؟؟....
رون کنار هرمیون نشسته بود و از اینکه دوباره کنار دوستانش بود به خود میبالید با اینکه جو میانشان هنوز اندکی متشنج بود...
باید از هر فرصتی استفاده کنم تا همه چیز به حالت قبل برگرده...
به صورت رنگ پریده و غرق در تفکر هرمیون نگاه کرد...صدای لرزان هرمیون در گوشش طنین انداخت:
-در میانه های غروب...
رون با خود گفت:هر فرصتی!
-غروب نه...نیمه شب بود...مامانم همیشه میگفت!
هرمیون در پاسخ موجی از خشم را به صورتش پاشید.
-خب البته غروبی که تو میگی خیلی بهتره...
رون دوباره اندیشید:فک کنم به جای استفاده از هر فرصتی باید فقط از فرصت های مناسب استفاده کنم!

تأیید شد.
بولد کردن همه ی دیالوگ ها درست نیست. برای جدا کردن دیالوگ از بقیه متن، استفاده از «:» بعد از کلمه ی «گفت» یا اسم گوینده کافیه. اگه قرار نیست از اسم گوینده یا گفت استفاده کنی، برای متمایز کردن دیالوگ از بقیه متن صرفاً یه اینتر بزن و قبل از دیالوگ یه خط تیره «-» بذار. فقط زمانی دیالوگ رو بولد می کنیم که جمله به شدت تأکیدی باشه، یا مثلاً بخوایم نشون بدیم که کاراکترومون فریاد زده.
موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۴۶:۲۸
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۵۲:۲۸

وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
#15
هر سه روی کاناپه زردرنگی که با دکور خانه هماهنگی داشت نشستند.هری فنجان قهوه اش را به لب نزدیک کرد تا شاید گرمای حاصل از آن آرامش را حتی برای لحظه ای میهمانش کند...
دامبلدور هیچ وقت مارو بدون کمک رها نمیکنه ...
اما پس این حس تردید لعنتی چه بود که در وجودش شعله می کشید؟... هرمیون با صدای بلند شروع به خواندن داستان کرد...ایده ها مانند جرقه های آتش در ذهنش بالا و پایین میپرید...
من قبلا این داستانو خواندم...هدف دانبلدور از این کار چی بود؟[/b[b]]...یعنی این داستان واقعیت داره؟؟....
رون کنار هرمیون نشسته بود و از اینکه دوباره کنار دوستانش بود به خود میبالید با اینکه جو میانشان هنوز اندکی متشنج بود...
باید از هر فرصتی استفاده کنم تا همه چیز به حالت قبل برگرده...
-در میانه های غروب...
-غروب نه...نیمه شب بود!مامانم همیشه می گفت!....که البته غروب خیلی بهتره....
به این نتیجه رسیدکه همیشه هم در برگرداندن اون جو صمیمی موفق نبوده...!

شروع خیلی خوب، سوژه و پردازش خیلی خوب، اما پایان به شدت ضعیف.
3 خط آخر خیلی گنگ بود.
این نکته که دیالوگ ها رو به زبان محاوره ای و توصیفات رو به زبان رسمی نوشته بودی یه حسن بزرگ محسوب می شه. اما وسط کار چند جا این نکته رو فراموش کرده بودی. مثلاً:

نقل قول:
من قبلا این داستانو خواندم

که درستش می شه:
من قبلا این داستانو خوندم.

ضمناً دامبلدور درسته نه دانبلدور.
لطفاً با رعایت نکاتی که گفتم یه پست دیگه بزن و قسمت آخر رو بیشتر پردازش کن.
راستی برای ورود به ایفای نقش باید به جز اینجا، توی تاپیک بازی با کلمات هم پست بزنی.
موفق باشی.

تأیید نشد


ویرایش شده توسط کلئوپاترا در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۸ ۱۰:۵۵:۵۲
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۹ ۲:۵۰:۵۶

وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.