هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (رکسان.ویزلی)



پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۳
#11
خلاصه:

مشنگ نداریم دیگه! همه جادوگر و ساحره شدن و هاگوارتز جا نداره واسه دانش آموزا، پس کنکور راه میندازه و جیمز و تدی از فرصت استفاده کرده و کلاس کنکور راه میندازن.

وزیر دیگر به مورف پیغام میده که بساطتتو جمع کن که من خودم کافیم، مورفم میخواد یه حرکت خفن بزنه و قدرتشو نشون بده به وزیر دیگر، پس سربازی رو اجباری می کنه و تدی و جیمزم شامل سرباز اجباریا میشن!



- یک، دو، سه، چهار! یک، دو، سه، چهار!

تدی روی تردمیل می دوید و با یه دستمال عرق پیشونیش رو پاک می کرد و همراه با این عمل موهای فیروزه ایش چسبیده بودن به پیشونیش و خیلی ساحره کـ.[از پشت صحنه اشاره می کنن به جزئیات نپردازیم!.]

چند متر اون طرف تر از تردمیل، جیمز سیریوس پاتر پشت کوهی از همبرگر، پیتزا، برتی باتز و حتی نون پنیر که البته این دو مورد آخری توسط محفل تهیه شده بودن، نشسته بود وتصویر کوچک شده
وار به هرحال!

- میگم.. چقدر...دیگه... باید...رو این...بدوم؟

ویولت به برنامه ی دستش نگاهی انداخت:
- این طور که آبجیتون می بینه، تدی باید بیست روز دیگه بدوئه تا به حد معافیت برسه، جیمزم باید صد کیلو بخوره!

جیمز ظرف سس چهارمو انداخت تو سطل آشغال و وار رفت سمت ترازو که "ترکوندم الان!" و عقربه ی ترازو دو سه درجه رفت اونورتر و آرزوهای واهی جیمز رو به باد داد. تدی از اون سر اتاق سر خورد روی ترازو و دریغ از یه ذره حرکت! خو جوونمرد بچه این همه زحمت کشیده، یه تکونی بخور!

اونورتر، کلاس کنکور

موشک کاغذی از بالای سر ردیف اول میگذره و میوفته روی میز معلم، ردیف اولیا که در عمق کتاب غرق شدن و اصلا متوجه دنیای خارج از کتاب نیستن، ردیف دومیام سرشون رو از رو کتاب بلند میکنن و نگاهی به موشک میندازن، ردیف سومیا سعی می کنن موشک رو بگیرن و ردیف چهاریمام که دیگه خودشون مخترع موشکه بودن!

همزمان که ردیف آخریا و کورممد و نورممد مسابقه موشک اندازی راه انداخته بودن، در کلاس باز میشه و... استاد وارد نمیشه بلکه پاترنوس استاد وارد میشه!

نقل قول:

نو گلان باغ دانش!

در پی مشکلی که برای ما پیش اومده، دو سه جلسه در خدمتتون نیستیم و شما می تونین طی این چند جلسه کتاب خیلی قرمز و خوب خوان رو بخرین که عامل موفقیتتونه این کتابا!

به امید قبولی همه شما در کنکور امسال.


ملت ردیف اولی و دومی نگاهی به هم میندازن و اشک شوق در چشماشون حلقه میزنه که دوتا کتاب مفیدتر شناختن و ردیف آخریا کتابای داشته و نداشتشونم موشک میکنن شاید کاغذای کلفتشون بیش تر به درد موشک سازی بخورن!


*امضا:


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۰ ۲۱:۲۲:۰۵

ها؟!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳
#12
- بعد داداش چجوری میشه اسم دوتاتون با میم شروع میشه، اسم یکیتون با دال؟

مرگ چاییشو هورت کشید و نگاه نافذی به خودش گرفت و رو به دوربین گفت:
- والا بابا مامان خدابیامرزا، اسم گذاشتنی دوتاشو پیدا کردن، سر سومی که من بودم دعوا بالا گرفت و قسمت مام این شد دیگه!

گیدیون از اون ور میز ویبره ای رفت که باعث ریختن نصف وسایل روی میز شد و از نقاط مختلف آشپزخونه سر و صدای "درد"،"مرض" و "مرگ" بلند شد.
- جون داداش؟تصویر کوچک شده

- با مویی؟تصویر کوچک شده

- عرضتون؟تصویر کوچک شده


گیدیون نگاه واری نثار محفلی ها و مرگ و درد و مرض کرد و جای خودش رو به یوآن داد:
- مرده شور چطوره؟
- مـ...... چی؟
- مـ...... هم خوبه!
- مامان!

مرگ وار گفت:
- فکر نمی کنم مامان اسم مناسبی باشه!

دامبلدور که کم کم داشت از حجم کلماتی که بچه محفلی ها بلد بودن، آب می رفت ، از اسم ویولت به شدت استقبال کرد:
- خیلی خوبه فرزندم!

ویولت نگاهی به محفلی های اسم گذار انداخت و پی به عمق ماجرا برد:
- چرا با احساسات آدم بازی می کنین؟ حالا من مامان ندارم، نباید صداش کنم؟ نیاید حجم شوقمو با صدازدنش نشونتون بدم؟

بعد از این که خوب هاشو زد، اشکای خیالیشو پاک کرد و داد زد:
- حالا اونو ولش کن! اینو ببینید!

و همزمان مار سبز رنگی از پشت سر ویولت وارد آشپزخونه گریمولد شد!
- یکی دیگه نه، یکی دیگه نه!


ها؟!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#13
امتحانمون

- جلسه آخری چی قراره سرمون بیاد؟

گیدیون پریوت که به صورت مسلسل وار در تمام کلاس ها شرکت می کرد، کمی به جلو خم شد و جوری که صدایش به گوش بقیه نرسد، جواب داد:
- شایعه شده این جلسه قراره همه کارایی که تو جلسه های قبل انجام دادیم رو از اول انجام بدیم!

یوآن آبرکومبی کمی سرش را کج کرد و گفت:
- منم شنیدم که قراره از زیر ساطورش جون سالم به در ببریم!

رکسان ویزلی که به در کلاس چشم دوخته بود، با بیحوصلگی جواب داد:
- اینا همش یه مشت شایعست، یه مرگخوار که..

در کلاس باز شد و قبل از خود پروفسور بلک، چند جن خانگی وارد کلاس شدند. الادورا بعد از سه جن خانگی، درحالی که ساطورش را تاب می داد وارد کلاس شد و بلافاصله پشت میز سیاهش نشست.
- کسی داشت در مورد مرگخوارا صحبت می کرد؟

ملت حاضر در کلاس به صورت کاملا غریزی که نسل به نسل در خونشان منتقل می شود، سر خود را به اطراف می چرخاندند و منتظر بودند یکی خود را معرفی کند.
- می بینم که هیچ کدومتون جرئت اعتراف ندارید! میریم سراغ امتحان امروز که امیدوارم آماده باشید براش!

ملت نگاهی به کاغذایی که نازلیچر به دست الادورا داد کردند و وار زیر لب زمزمه کردند:
- امتحان کتبیه؟
- الکــــیــــه!

الادورا نگاهی به صورت های وارشون انداخت و قهقهه شیطانی که فقط مجاز برای مرگخوارا بود سر داد:
- راحت تر از اون چیزیه که فکرشو بکنین!

کاغذها بین ردیف نیمکت ها پخش شدند و بچه ها قلم هاشون رو بیرون کشیدند. الادورا داد کشید:
- با اونا نه! محصول مغازه ی ویزلیه دیگه؟ با قلمای خودم می نویسین!

ملت "اکه هی" ای گفتند و قلم بلک را گرفتند. چند دقیقه ای در سکوت گذشت که سر و صدای اعتراض اوج گرفت:
- این چه وضعیه باو؟
- این سوالا استاندارن؟
- من چه بدونم کلاوس بودلر تو کتاب انتخابیش چیکار کرده؟
- یعنی شوخی نیست که باید نحوه برخورد دافنه رو با کوزت بنویسیم؟

الادورا قهقهه دیگه ای زد و گفت:
- دانگ خودش این سوالا رو تایید کرده!

ملت دوباره اعتراض کردند:
- خوب معلومه، حتما یه چیزی ازت کش رفته!
- کی این جیب برو مدیر کرده؟

الادورا جلوی تخته عقب و جلو رفت و گفت:
- تقصیر خودتونه، باید از تجربه های دوستاتون درس می گرفتین. هیچ کدومتون هیچی نمی شید، اینو مطمئن باشید!

سپس به سمت در کلاس رفت و به سه جن خانگی اشاره کرد که مراقب کلاس باشند. یوآن نگاهی به در بسته کلاس انداخت و زمزمه کرد:
- رکس؟ معجونی، کوفتی زهرماری نداری بدیم اینا بخوابن؟

رکسان دست در جیبش کرد و نیشخندی زد.


ها؟!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
#14
- من دیگه خسته شدم بابا! تا کی قراره معجون پشت معجون ببنده بهمون؟ دوتا کلمم تئوری یاد نمیده حداقل!

گیدیون نگاهی به چشم های پف کرده رکسان انداخت و گفت:
- که چی بالاخره؟ تو که نمی خوای سر و کارت با اسنیپ بیوفته؟

رکسان آهی کشید و چاقوی ضامن دارش را که چند ساعت پیش با بدبختی از ویولت کش رفته بود، دور از چشم گیدیون، ته کیف دستی‌ اش انداخت.
- من حاضرم!

و بلافاصله دستش را به لبه ی پنجره گرفت و پایین پرید. گیدیون نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی از خوابیدن همه مطمئن شد، پشت سر رکسان پرید.

نیم ساعت بعد، کوچه دیاگون

صدای قدم هایشان در کوچه می پیچید و هرکدام سعی می کردند تا حد امکان آرام تر قدم بردارند. در آن سکوت و تاریکی، حتی صدای نفس هایشان نیز بلند به نظر می رسید.
- این جا یه کم...می دونی چی میگم؟

گیدیون سعی کرد لرزش صدایش را پنهان کند، فضای حاکم بر کوچه دیاگون، به طرز بدی ناامیدکننده بود. رکسان گیدیون را بی جواب گذاشت و فقط کمی چوبدستی اش را بالاتر گرفت.
- تو که فکر نمی کنی دیو..

رکسان که متظر ادامه جمله ناتمام گیدیون بود، ایستاد و سرش را به سمت گیدیون چرخاند. رد نگاهش را دنبال کرد و به طور غریزی، چوبدستی اش را چنگ زد.

سه دیوانه ساز، به آرامی چند متر جلوتر سر می خوردند و تنها چند لحظه دیگر...

سرش را تکان داد و لب پایینش را گاز گرفت. لایه های ذهنش برای پیدا کردن خاطره خوب کنار می رفتند، ندایی در درونش فریاد میزد " این همه خاطره داشتی تو، لعنتی!"

منفجر کردن آشپزخونه، کتک کاری با جیمز، ترسوندن ویکتوریا، خاطره ها در ذهنش عقب و جلو می رفتند اما برای مقابله با سه دیوانه ساز کافی نبودند.
- اکسپکتوپاترونوم!

نسیم ملایمی جاری شد و رکسان نفس عمیقی کشید. چند متر آن طرف تر، پاترونوس گیدیون پریوت، درحال عقب راندن دیوانه سازها بود. لبخندی به او زد و هردو راه افتادند.
- همین جاست!

گیدیون به مغازه ای اشاره کرد که تابلوهای معجون های مختلف، خبر از کاربردش میدادند. رکسان صورتش را به شیشه سرد مغازه چسباند.
- این جا پر از اون معجون های مزخرفه!

گیدیون دور و برش را از نظر گذراند.
- فکر کنم اون بالا یه دریچه باشه!

چند لحظه بعد، هردو درحال بالارفتن از سقف شیروانی مغازه بودند. گیدیون به نقطه ای اشاره کرد و به آن سمت تغییر جهت داد.
- این افسون نشده، ولی باز نمیشه!

رکسان گیدیون را کنار زد و چاقو را بیرون کشید. ویولت طرز استفاده اش را به او آموخته بود. کمی با دریچه ور رفت که با صدای تیکی باز شد. مغازه پر از معجون هایی بودند که تا سقف می رسیدند.
- این جا از دخمه اسنیپم بدتره!

گیدیون خم شد و یکی از معجون ها را برداشت. بلافاصله صدایی بلند شد و دیوانه سازهایی از هرسو به سمت مغازه مذکور سر خوردند.
- بزن به چاک!

کلاس معجون سازی

- رکسان؟

از جایش بلند شد و به گیدیون اشاره کرد که بلند شود. هردو به سمت میز اسنیپ رفتند و رکسان توضیح داد:
- معجونه رو دوتایی تهیه کردیم، پروفسور!

اسنیپ نگاهی به شیشه معجون انداخت و پرسید:
- به خاطر این موضوع ده امتیاز از گریفیندور کم میشه، اسم معجون چیه؟

هردو نگاهی به هم انداختند. اسم معجون چه بود؟ اسنیپ لبخندی از سر رضایت زد.
- خب پس خودتون امتحانش کنید!


ها؟!


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
#15
انتظار چی دارین الان؟

خیلی خوب بود، خیلی! همه دیالوگا و تک تک توضیحات معلومه روش کار شده و این همه زحمت خیلی باارزشه.

صرفا چیزی نداشتم که بگم فقط هرچقدرم فصل بعدی دیر بیاد، ما منتظر می مونیم، ارزشش خیلی زیاده این فن!


ها؟!


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
#16
- ســـــــــــــــــــــــاکـــــــــــــــــــــت!

ملت یه نگاهی به هم و یه نگاهی به جوجه معلم جلوی تخته انداختن و با یه حساب سرانگشتی فهمیدن که از این جوجه معلمم آبی گرم نمیشه. رکسان یه نگاه به چهار پنج نفر حاضر در کلاس انداخت و شروع به تدریس کرد:
- خوبین شما؟

فرد ویزلی از ته کلاس داد زد:
- عین این معلمای خودشیفته سعی نکن با دانش آموزا صمیمی بشی، درستو بده کارای مغازه رو زمین مونده.

رکسان با مشاهده کلاس که جلسه آخری بیحوصله و هیولاوار منتظر نوبتشون بودن تا تدریسشونو کنن و برن رد کارشون، یه کم جلوی تخته عقب و جلو رفت تا هرچی از ریاضی بارش بود رو بیاره جلو چشمش بلکه این جلسه آخری آبرو بمونه واسش. چوبدستیشو تکون داد و ورقه هایی بین بچه ها پخش شد.
- این ورقه ها به چهار قسمت مساوی تقسیم شدن، تا اون جایی که یادمه بهش میگن مختصات! حالا اگه بعدا کشف شد که یه چیز دیگه بوده می خواستم شمارو امتحان کنم! تو سه جای کلاس ترقه جاگذاری کردم، چند دقیقه دیگه هرسه تاشون میترکن و شما باید با استفاده از فرمولایی که تا اون موقع کشف کردین جای دقیقشونو روی کاغذ جلوتون نشون بدین.

ملت وارانه یه نگاه به کاغذای روی میزاشون و یه نگاه به دور و اطرافشون انداختن. رکس "موفق باشید" ی گفت و از در کلاس بیرون رفت.
- کلاس به این زودی تموم شد، رکس ؟

رکسان نگاهی به صورت پر از سوال تدی انداخت:
- نه، امتحان عملیه!

و بعد درحالی که قدماشو تندتر می کرد، داد زد:
- بهتره شمام دور بشین، برد ترکیدن ترقه ها رو نمی دونم!

تدی رکسان رو که دور میشد، دنبال کرد و زمزمه کرد:
- ترقه؟! چی ترقه؟!

برگشت و به سمت کلاس دوید. بلافاصله در کلاسو باز کرد تا از ماجرا سر دربیاره که ترقه ها ترکیدن و یکیش که درست جلوی پاش جاسازی شده بود، با صدای مهیبی به عقب پرتش کرد.
- کی اجازه داد این وارد مدرسه بشه؟
- فیلچ این جا چه غلطی می کنه پس؟

ملت سیاه و سوخته از در کلاس ریاضیات جادویی بیرون میومدن و همزمان یه شعاری ضد رکسان سر میدادن.
- ما میریم پیش دانگ!

و رکسان در اون لحظات دنبال راه فرار از دست جیمز بود و همانا عبرتی باشد برای آزار دهنگان معلمان و دانش آموزان ریاضیات جادویی!


ها؟!


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳
#17
گریفیندور - هافلپاف


ببینین بچه ها، اونا دوتا بلک تو ترکیبشون دارن، دو نفرو دارن که هنوز سر اسمشون بحثای زیادی هست و اداره فرهنگ نتونسته کاری در این رابطه بکنه، باری ادوارد و رز زلر، مامان منم تو تیم هست متاسفانه و داداش رکس!
- خیالتون راحت، هیچی حالیش نیست!

تدی نگاهی به رکسان انداخت که از پشت اعضای تیم، دیالوگشو داد زده بود و ادامه داد:
- چیزی که بیش تر از همه باید مواظبش باشین، ساطور الادورا و خانم بلکه! فکر نکنم در مورد خانم بلک باید توضیحی بدم، تابلوش تو گریمولد گویای همه چیز هست!

ملت با یادآوری خونه گریمولد، وحشت زده برای پیدا کردن یک طلسم ضد خانم بلک راهی کوچه های دیاگون شدند.

تدی با مشاهده این صحنه، از رکسان خواست که هرچه زودتر لباس های تیم گریفیندور رو بین بچه ها پخش کنه تا بیش تر ازاین یارانش متفرق نشدن.

یوآن به لباسای بسته بندی شده دستش نگاهی انداخت و پرسید:
- وایستا بینم، اینا که توشون بمبی، ترقه ای، جرقه ای چیزی ندارن؟
- نه! پاک پاکن! البته من تو ساخت اینا هیچ دخالتی نداشتم، همش کار باباست!

جرج ویزلی بعد از مشقت فراوون که همراه با گرفتن رضایت از شاکیان، راضی کردن اعضای گریفیندور و غیره می شد، موفق به گرفتن اسپانسریت [خود را اسپانسر کردن! ] تیم شده بود.

رکسان لباس گیدیون رو هم گذاشت کف دستش و صدای گیدیون رو که زیر لبی می گفت « بدتر شد که!» نشنید.

تدی نگاهی به اعضای تیمش و لباسایی که زار می زد به تنشون انداخت و گفت:
- پیش به سوی پیروزی!


فلش بک، تک مغازه ی ویزلی ها


- بـــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــا!
- درستش این نبود که این جا شکلک جیغ میذاشتی؟
- نه، همین درسته. لباسا رو که دستکاری نکردی؟

جرج ویزلی سعی کرد خودشو با اختراعات جدیدش سرگرم کنه و جواب داد:
- گریفیندور تیم منه ها! می خوام ببره.
- آخه الان که تیمت نیست، به هرحال بلاجر از بستن عیب نمی کنه!

پایان فلش بک

- با عرض سلام خدمت شنوندگان و بینند..
- خون لجنی، گندزاده، گمشو از ورزشگاه بیرون! به چه حقی یه خون لجنی داره بازی رو گزارش می کنه؟

خانم بلک که حالا از تصویرش خیلی پیشرفته تره، با جاروش به سمت جایگاه گزارشگر پرواز می کنه تا شخصا نیروی واقعیشو که سال ها تو حصار یه تابلو جمع شده بود، نشون بده!

گزارشگر وار، نگاهی به مادر سیریوس می‌ندازه و بدون معطلی آپارات می کنه. لودو سراسیمه از اونور ورزشگاه خودشو به جایگاه می رسونه و بدون معطلی میکروفونو می گیره دستش.
- حالا که خیلی اصرار دارید، من گزارش می کنم.

- بعله حالا تیم هافلپاف که خانم بلک به عنوان اولین نفرشون وارد ورزشگاه شده بود، سر جای خودشون مستقر میشن. تیم گریفیندور که از دور شبیه لکه های قرمز و طلایی دیده میشن هم وارد ورزشگاه شدن. باری ادوارد رایان و ویکتوریا ویزلی به سمت دروازه ها پرواز می کنن. از اون جا که هیچ دستورالعملی در مورد سانسوری بودن پریزادها نرسیده می تونم بگم که گریفیندوریا با انتخاب ویکتوریا ویزلی به عنوان دروازه بان، باعث بسته شدن همیشگی دروازشون شدن!

الادورا بلک و تانکس در مقابل رکسان ویزلی و بریسویت، جیمز سیریوس پاتر هم در مقابل مادر سیریوس، مهاجمای گریف و هافلپاف هم حلقه ای دور داور مسابقه که خودم هستم، تشکیل دادن و منتظر شروع بازین.

حالا بازی شروع میشه و اوون کالدون کوافل رو می قاپه و به سمت دروازه پرواز می کنه، بتی بلاجری رو به سمتش می فرسته و اوون کوافل رو به فرجو پاس میده. حالا فرجو با یه چرخش از دست گیدیون پریوت در میره و به سمت دروازه گریفیندور پرواز می کنه. به نظر میرسه که این کوافل گل بشه که..

فرجو ویزلی به کوافل ترکیده تو دستش می کنه و گیج و منگ سعی می کنه دلیلی برای ترکیدن کوافل پیدا کنه.
- گندزاده ها، کوافل ترکون ها، غارتگرای کوافل!

الادورا بلک به سمت خانم بلک پرواز می کنه و کشون کشون به سمت رختکنا می برتش. کوافل جمع کنای زمین، کوافل جدیدی رو دست بازیکنا میدن و بازی ادامه پیدا می کنه.

بعد از نیم ساعت بالاخره جستجوگرا اسنیچ رو دیدن و هردو دارن با سرعت پرواز می کنن. خانم بلک هم وار جلوتر از جیمز، دنبال اسنیچه. حالا انگشتاشو به سمت اسنیچ دراز می کنه و ..

اسنیچ درمیان انگشتای مادر سیریوس می شکنه! توپا کاملا سالم هستن و این که فقط کوافلا و اسنیچا به دست هافلیا تیکه تیکه میشن، عجیب به نظر میرسه.

الادورا ساطورشو تابی میده و به سمت داور بازی پرواز می کنه:
- هی لودو، من به این گریفیندوریا مشکوکم!
- به چیشون مشکوکی دقیقا؟
- چرا توپا فقط تو دستای ما میپکن؟ چرا اینا لباسای اسپانسردار مشکوک پوشیدن؟ چرا مغازه ی ویزلیا باید اسپانسرشون باشه؟ اسپانسر، جرج ویزلی، ترکیدن! اینا تو رو یاد چیزی نمی‌ندازه؟

لودو یه کم وار گریفیا رو از نظر می‌گذرونه و داد می زنه:
- گریفیا به رختکن!

رختکن

-
-
-
-
-
-
-

ملت گریفی به صورت حلقه های دور آتیش البته بدون آتیش، نشسته بودن و شیش جفت چشم زل زده بودن به رکسان.
- تو که گفتی لباسا پاک پاکن؟
- تو که گفتی هیچیشون نیست؟
- تو که گفتی..

رکسان حرف سه نفر باقی مونده رو قطع می کنه:
- خب حالا نمی خواد شیش نفری تکرار کنید! من گفتم پاک پاکه چون بابا گفت!
- یه پاترونوس بفرست براش!

چند دقیقه بعد

- بابا مگه تو نگفتی "گریفیندور تیم منه ها! می خوام ببره. "

جرج ویزلی نگاهی به تیم گریفیندور انداخت که با وجود شکست دقایق قبلشون قادر به انجام هرکاری بودن.
- همم..من گفتم می خوام ببره، خب فکر کردم اگه یه مقدار ترقه نامرئی تو لباساتون کار بذارم، می تونه به بردتون کمک کنه!

ملت نگاهی به هم می‌ندازن و نگاهی به رکسا.. که البته در اون زمان داشت بیابون های دور رو چهارنعل درمی نوردید و این شد که تیم گریفیندور به علت تخطی از قوانین ناچار به قبول شکست مقابل هافلپاف شد!




ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۱۴:۲۲:۳۹

ها؟!


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#18
الادورا بلک ساطورش را تابی داد و به دانش آموزان پشت سرش اشاره کرد که سریع تر حرکت کنند. رکسان، یوآن و گیدیون نگاهی به ساطوری که در دست الادورا جا خوش کرده بود کردند و قدم هایشان را سریع تر برداشتند.
- هی، فکر نمی کنین که ما باید این کارو بکنیم؟

گیدیون که پیشاپیش سه محفلی دیگر حرکت می کرد، اولین سوال را پرسید. یوآن و رکسان شانه ای بالا انداختند و جوابی ندادند.
- یادتون نرفته که ما محفلی هستیم؟

یوآن این بار سوال گیدیون را بی جواب نگذاشت:
- خب کی گفته ما باید باهاشون همکاری کنیم؟
- پس بشینیم تا دانش آموزای هافلی، همه امتیازا رو درو کنن؟

رکسان که تا به حال بیخیال قدم هایش را برمی داشت، سوال آخر را پرسید. یوآن نگاهی به دانش آموزان جلوتر از خودش انداخت که با شور و اشتیاق پشت سر پروفسور بلک راه افتاده بودند.
- باهاشون میریم تو وزارتخونه ولی بلافاصله از شلوغی استفاده می کنیم و می زنیم بیرون، بلکم نمی تونه هیچ مدرکی پیدا کنه که ما باهاشون نبودیم، تو اون وضعیت که نمی خواد حاضر غایب کنه؟

یوآن و گیدیون کمی راه حل یوآن را بررسی کردند و سری تکان دادند.
- این راه مخفی رو اگه ادامه بدین، می رسین به طبقه سوم، دو طبقه بالاترش اتاق وزیر قرار گرفته.

الادورا بلک کنار حفره ای ایستاده بود و از دانش آموزان می خواست که وارد آن شوند. سه چهار نفر وارد حفره شدند که نوبت به آن ها رسید. الادورا نگاهی به جمع سه نفره آن ها انداخت و گفت:
- یادتون نره که این جا کلاسه، نه جایی واسه اهداف محفل جویانه یا همچین چیزی!

زیرلب چیزی گفتند و وارد حفره شدند. مقصد بعدی، طبق سوم وزارتخانه بود!


ها؟!


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#19
سوژه جدید

- تدی پاشو بارون زده، تا پا نشی حالم بده، تدی چشاتو باز کن، تدی بخند و ناز کن!

ملت گریفی که تا چند دقیقه پیش تو رختخوابای گرم و نرمشون دراز کشیده بودن، با صدای ویکتوریا سیخ شدن و رو تختشون نشستن. جیمز درحالی که پتوشو تا روی سینش بالا کشیده بود، اولین جیغشو زد.
- مگه این جا خوابگاه پسرا نیست؟

تدی که گیج و منگ به ویکتوریا خیره مونده بود، پرسید:
- چه خبره ویکی؟ تو خوابگاه پسرا چیکار می کنی؟ نمیگی یه مشت..
-
- هیچی به جان خودم!

ویکتوریا موهاشو کنار زد و گفت:
- امروز روز نظافت تالار گریفه!

ملت نگاهی به هم انداختن و با دو تا دستشون بر فرق سرشون کوبیدن. اگه قرار بود ویکتوریا نوه صالح مالی ویزلی..
- دخترام بیدار کردم، رکس رفته سطل و آب بیاره، بتیم در به در دستماله!

یوآن یه نگاهی به سطر بالا انداخت و پرسید:
- بعد مگه ما جادوگر نیستیم؟

ویکتوریا نگاه مخصوص پریزادیشو به کار گرفت تا پسرا رو راضی کنه:
- ما قرار گذاشتیم با زحمت خودمون تالار رو تمیز کنیم، نه؟!


ها؟!


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#20
گریفیندور- راونکلاو


- گیدیون گیتارتو بذار تو تالار، یوآن شلغم جاش تو مسابقه نیست، بتی آلوچه های دستتو پاک کن، رکس دینامیتا رو آروم طوری که نترکن بذار رو طاقچه، ویکی لاک ناخونات خشک نشد؟ جیمز یو..
-
- خب همه آمادن پس!

تدی، کاپیتان تیم گریفیندور، بالای مبل معروف کنار شومینه گریفیندور، وایستاده بود و نظاره گر تکاپوی اعضای تیمش بود. یوآن بندای کفش آل استارشو پیچیده بود دور دستش و مشغول عملیات مهم بستن بند کفش بود.بتی و رکسان چماقاشونو بسته بودن به کمراشون و مشغول کل کل با هم بودند. عده ای از بچه های گریفم که عضو تیم نبودن گوشه ای از تالار جمع شده بودن و داد و فریاد می کردند.
- اسپانسر باید مغازه ما باشه!

بعد از این که فرد ویزلی درخواست اسپانسرشدن مغازشو اعلام کرد، ملت گریفی مثل تسترال گشنه سر چرخوندند به سمتش:
- نخیر، قرار شد اسپانسر شرکت آلوچه سازی باشه!
- من با کارخونه ابزار آلات موسیقی تسترال دوستان قرارداد بستم!
- پس قرارداد من با کمپانی پخش نارگیل رابینسون کروزو..!

همون طور که صدای قراردادهای بیشمار گریفی ها از گوشه و کنار درمی یومد، تدی به سمت جیمز رفت که با تحسین به ملت گریفی خیره شده بود که یکی بعد از اون یکی جیغ می زدند.
- اینارو جمع کن بریم!

و بلافاصله از تابلوی بانوی چاق رد شد تا زودتر به استادیوم برسه.
- میگم تدی که فکر نکرد ما داریم شوخی می کنیم؟

ده دقیقه بعد، استادیوم کج و کوله هاگوارتز

- خانم ها و آقایان دخترها و پسرها با گزارش بازی راونکلاو و گریفیندور در خدمتتون هستیم. می تونم به عرضتون برسونم که پروفسور مک گونگال مشکلی براش پیش اومده و می تونین گزارش بازی رو بدون سانسور بشنوید!

حالا بازیکنان هردو تیم وارد زمین میشن. ترکیب هردو تیم رو، به جز کاپیتانا، جوونای تازه نفس تشکیل میدن. کاپیتانای دو تیم، ویولت بولدوزر و تدی گرگینه با هم دست میدن و حالا دو تیم قصد دارن سوار جاروهاشون بشن که..

مثل این که مشکلی برای تیم گریفیندور به وجود اومده، چون کاپیتان سراسیمه از جاروش پایین اومده و مشغول صحبت با اعضای تیمشه.

تدی از جاروش پایین می پره و با دست به اعضای تیمش اشاره می کنه نزدیک تر بیان.
- شماها شوخی نمی کردین؟
- در چه مورد؟
- اسپانسر؟!
- نه!

تدی دستشو بر فرق سرش می کوبه و با چوبدستیش یه بسته رو از رختکنا بیرون می کشه.
- اینا لباسایین که شرکت آلوچه سازی برامون فرستاده! سیریوس واسم مسیج فرستاد!
- بپوشیمشون؟
- اگه نپوشیم به جرم کلاه برداری میریم آزکابان!

پنج دقیقه بعد

- اگه پوشیدین راه بیوفتیم.

ملت گریف سوار جاروهاشون می‌شن و تا میان اوج بگیرن..
- شما قرارداد بستین، باید این لباسارو بپوشین!

ملت سر می چرخونن و به مردی که با هفت دست لباس وارد ورزشگاه شده، زل می زنن.
- اینا لباسای کارخونه ابزار آلات موسیقی تسترال دوستانن.
-

پنج دقیقه بعدتر

- شنوندگان عزیز، تیم گریفیندور بعد از پوشیدن دوتا لباس روی هم و مشکلاتی که با دو اسپانسرشون داشتن، بالاخره می تونن سوار جاروهاشون بشن. با سوت همزمان لودو و پاپاتونده، بازی شروع میشه.

سلوینیا کوافل رو می قاپه و به سمت دروازه پرواز می کنه و بلاجری رو که بتی یه سمتش می فرسته، جا میذاره، گیدیون و یوآن به سمتش پرواز می کنن و با یه همکاری دونفره توپ رو ازش می قاپن. رکس بلاجری رو که تراورز به سمتشون می فرسته، به سمت خودش برمی گردونه و حالا اولین گل گریفیندور!

جیم موریاتی مات و منگ به دروازه ها خیره مونده. پادما پاتیل کوافلو به مارکوس بلبی پاس میده و هردو همزمان جلو میرن. ویلبرت اسلینکرد و جیمز سیریوس پاتر دور ورزشگاه دنبال اسنیچ می گردن و حالا کوافل داره به سمت دروازه ی گریفیندور میره که ویکتوریا ویزلی با شیرجه ای مانع از ورودش میشه.

- کلاه بردارها، حق خورها، قراردادتون با منو زیر پا میذارید!

- شنوندگان عزیز، در نگاه اول به نظر میرسه که مادر سیریوس دوباره سر از گور برآورده ولی مثل این که یه نفر وسط زمین بازی، مشتشو رو به بازیکنای گریفیندور تکون میده.

تدی و بقیه اعضای تیم فرود میان و به سمت مرد معترض حرکت می کنن.
- چی شده مستر بلک؟
- شما از کجا فهمیدین فامیلی من بلکه؟ چرا به قراردادتون عمل نکردین؟ مگه اسپانسرتون کمپانی پخش نارگیل رابینسون کروزوئه نبود؟
- مشکلی نیست، شمام کفشتونو بدین می پوشیم.

از اون سر زمین، دانگ هن و هون کنون سر می رسه:
- استفاده از سه تا اسپانسر قدغنه!

آقای بلک نگاهی به دانگ و نگاهی به تدی می‎ندازه و داد می‌زنه:
- دستگیرتون می کنم، قاسمی!

سه روز بعد

- سلام سیریوس، سلام فرد!

بچه های تیم گریفیندور از پشت شیشه ی صحبت با ملاقات کننده ها به نوبت گوشی رو برمی داشتن و با سیریوس و فرد صحبت می کردن.
- بازی چی شد سیریوس؟
- بعد از این که شماهارو دستگیر کردن، لودو و پاپا ریونو برنده اعلام کردن.

بقیه اعضای تیم که گویا بدون گوشیم می تونستن صحبتای سیریوس رو بشنون، جیغ و داد راه انداختن:
- پس این همه ما داریم این جا آب خنک می خوریم، همش الکیه!
- بوقیا!
- زندشون نمیذارم!

عده ای دیوانه ساز، بدو بدو سر میرسن و هرکدوم یکی از گریفیا رو میگیرن و کشون کشون به سمت بند کلاه بردارا میبرن.
- واستون کمپوت آوردم، دادم دیوانه سازه بیاره واستون!

سیریوس و فرد بعد از این که بچه های گریف از نظر پنهون شدن، راه افتادن برای گرفتن رضایت که این پروسه در این رول جا نمی گیره و نتیجه ی اخلاقی که از همین داستان می گیریم کافیه:

به کاپیتانتون همه چی رو بگین!



ها؟!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.