نیوت وسایلش را گذاشت روی میز و خودکار های رنگی و کاغذ های فرنگی اش را در آورد و آماده جزوه نویسی شد. هکتور گفت: قلم پر تندنویست کجاست؟
- اجازه آقا معلمٰ! برادرمون شکوندتش.
- بیخود کرد. کتاب شیمیت رو در بیار ببینم.
- اجازه آقا معلم! تابلوی مامان مرحوممون داشت برامون برنامه می گرفت یادش رفت شیمی داریم.
- تو مگه کلاس اولی؟ چرا خودت برنامه نمی گیری؟
- چیه جو می دی آقا معلم؟ امروز که برنامه نداشتیم. تازه اول مهره.
- امروز اول مهره، بی خاصیت؟ تو یه هفته دیگه کنکور داریٰ.
- آقا اجازهٰ کتاب کمک درسی چی بگیریم؟
- به ما گفتن که بهتون توصیه نکنیم. ولی خوب، حالا که اینقدر اصرار می کنی، شیمی جامع نشر انگلیس (تیزهوشان) خوبه. کتابتو گرفتیٰ کد قرعه کشیت رو بده من حواست پرت نشه.
حالا دیگه حرف نزن. تو چقدر گستاخی بچه. تو بدترین کلاسی هستی که تا حالا داشتم. خیلی زیاد وقت داریم، تو هی سوال بپرس، هی سوال بپرس.
نیوت که واقعا از رفتار بدش احساس شرم می کرد؛ ساکت نشست و نگاه شرم به زمین انداخت. ناگاه نگاه هکتور به کاغذ های روی میز او جلب شد.
- کتاب رنگ آمیزی می آری همراه خودت سر کلاس؟ تو آدم نمی شی نه؟
آقا یکی این چوب من بیاره.
- آقا اجازه! این جدول مندلیفه.
- چرا دروغ می گی؟ مندلیف اصلا این جا نیست که. من دیدم خودت از تو کیفت در آوردی. الکی تهمت نزن.
اصلا برو. من به تو دیگه درس نمی دم. برو جزوه منو از کلاس قبلیم بگیرٰ بخون.
کلا معلم شیمی ها خیلی قهرقهرو هستند. یکی سوروسشان. این یکی هم هکتورشان که بعد از آن جملهٰ، کاسه کوزه اش را جمع کرد و از کلاس زد بیرون. نیوت هم مدل هرمیون گرنجری یک چرخی به زمان برگردانش داد که وقتش تلف نشده باشد و رفت ببیند چه کلاس های دیگری در آن زمان برگزار می شود.
روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.