در همان لحظهای که کلمهی "پر عظمت" از دهان لرد سیاه بیرون آمد، لامپ پر مصرفی بالای سر دوریا پدیدار شد. اسکورپیوس از آن سوی سالن داد زد:
- اون لامپو خاموش کن! من پول برقشو نمیدم.
او با پسگردنی شخصی نامعلوم، خاموش شد و با صورت بر روی زمین فرود آمد. دوریا بی توجه به آن صحنه، رو به لرد سیاه کرد و با خوشحالی گفت:
- ارباب، یه غذایی میپزم که انگشتاتونم باهاش بخورید.
- میخواهیم صد سال نپزی... انگشتانمان را نیاز داریم.
مروپ بلندگوی مچاله شده را برداشت و با صدای ناموزونتری ادامه داد:
- گلابیهای مامان... این مرحله از مسابقه به دور دوم کشیده میشه. اما این دفعه هر غذایی که دلتون میخواد بپزید.
- زیر سایهی ما، غذا شور نباشد... شورش را در نیاورید.
بلاتریکس با عشوههای تسترالی، همراه با دوریا به سمت آشپزخانه قدم برداشت.
دوریا با خود میاندیشید که به زودی، بوی قرمه سبزی سرتاسر خانهی ریدلها را فرا میگیرد. اما نمیدانست که بلاتریکس در فکر پختن آبگوشت تسترال است.