هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
ریونکلاو:

هلنا راونکلاو:29
الادورا بلک:30 ^____^
دافنه جاخالی ده گرینگرس:30
پادما پاتیل:28+1/5(2)=30
لینی وارنر:30 ^____^

جمع خالص:149


اسلیترین:

آدریان پیوسی:30 ^__^
آنتونین دالاهوف:30 ^_^
سوروس اسنیپ:30 ^___^
پانسی پارکینسون:29

جمع خالص:119


گریفندور:

تد ریموس لوپین:30 ^_____^
گیلدوری لاکهارت: 28+2=30
بانوی چاق:28+1=29
چارلی ویزلی:21+2=23

جمع خالص:112



هافلپاف:

رز ویزلی:30 ^___^
هوگو ویزلی:30^_______^

جمع خالص:60

^_^=خوشمان آمد


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: تابلوی شنی امتیازات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
ریونکلاو:

هلنا راونکلاو:29
الادورا بلک:30 ^____^
دافنه جاخالی ده گرینگرس:30
پادما پاتیل:28+1/5(2)=30
لینی وارنر:30 ^____^

جمع خالص:149
امتیاز :32

اسلیترین:

آدریان پیوسی:30 ^__^
آنتونین دالاهوف:30 ^_^
سوروس اسنیپ:30 ^___^
پانسی پارکینسون:29

جمع خالص:119
امتیاز :30

گریفندور:

تد ریموس لوپین:30 ^_____^
گیلدوری لاکهارت: 28+2=30
بانوی چاق:28+1=29
چارلی ویزلی:21+2=23

جمع خالص:112
امتیاز :28


هافلپاف:

رز ویزلی:30 ^___^
هوگو ویزلی:30^_______^

جمع خالص:60
امتیاز :15

^_^=خوشمان آمد


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۹:۴۵:۲۱

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
جلسه سوم!

دانش آموزان بر خلاف همیشه ساکت، روی صندلی های بالای برج نشسته بودند و جز نگاه هیچ صحبتی رد و بدل نمی کردند. با اخرین اخبار در مورد هیولای هاگوارتز هیچ کس دوست نداشت ساعت دوازده شب دور از محیط مسکونی روی یک برج بی در و پیکر که فقط آسمان از آن قابل مشاهده بود بماند!

بالاخره رز سکوت را شکست.
-جل المرلین!پروفـــ دلا هنوز نیومده!

الا سرش را تکان داد و گفت: من که می دونم همـش زیر سر اون شوهرش بیلـه!معلوم نیس تا چه حد کتکش زده که الان نمیاد!خب بیـله دیگه، از بیل و کلنگ انتظار بیشتری میشه داشت؟!

آیلین سرش را با تاسف تکان داد و فریاد زد: اصن یعنی چه...اگه تا پنج دقیقه دیگه نیاد هممون میریم نجاتش می دیـــــــــــــم!هوهاهاها! .

آماندا که از شدت اضطراب مشغول کوتاه کردن ناخن های سخت و محکمش با دندان بود گفت: هنـوز پنج دقیقه مونده!اگه تا پنج دقیقه دیگه نیاد...

ناگهان در همان سکوت در با صدای وحشتناکی باز شد و شخص سیاه پوشی که روی هوا معلق و روی سرش را با کلاه شنلش پوشانده بود آخر پله ها را هم طی کرد و به طرف جیمز رفت!

-جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!من یه گریفندوری شجاعـم، چه طور جرئت می کنی منو بترسونی؟!

یکی از شاگردان نابغه ی گریفندور فریاد زد: اون یه دیوانه سازه!

جیمز هم که زیر لب چیزی در مورد پسر هری پاتر بودنشش می گفت چوبدستی اش را رو به شخص سیاه پوش گرفت و فریاد زد: اکسپرلیاموس!

همراه با موج خنده ی دانش آموزان بچه نهنگی مشغول جست و خیز در کلاس شد.بالاخره شخص سیاه پوش که دیگر نفس نفس نمی زد کلاهش را برداشت و موهایش بلوندش را رها ساخت و پرسید: دارین واسه کلاس ورداتـون تمرین می کنیـن؟!

سپس به کسی مهلت نداد چیزی بگوید و ادامه داد: به خاطر این سخت کوشیـت سه امتیاز واسه گریفندور!فوری میریم سراغ درس امروزمون که همین الآنشم به اندازه کافی دیر شده!
همونطور که می دونین علم ستاره شناسی چیزی نیست که هر کسی بتونه از زیبایی میهوت کنندش سر دراره و بتونه توصیفش کنه!زیبایی فضا برای همه قابل درک نیست...رنگبندی شگفت انگیزشون!بی نظمی در عین منظم بودنش...مثلا کی میتونه زیبایی عمیق این تصویرو توصیف کنه؟!

سپس با تکان چوبدستی اش تصویری در هوا ظاهر شد!
تصویر کوچک شده


همه ی دانش آموزان با شگفتی به تصویر خیره شدند.لی دم گوش دافنه زمزمه کرد: تو تو این زیبایی ای می بینی؟!

دافنه فقط برای ضایع کردن لی سرش را به نشانه تائید تکان داد و گفت:مگه تو زیبایی مبهوت کننده ی اینو نمی بینی؟! اون نقطه اصن...شگفت انگیزه...!

-چرا اشک میریزی؟!

-اشک شوقه اینا...شوق دیدن زیبایی این تصویر!

فلور با صدایی بلند تر ادامه داد به صحبت هایش:شما مبتدی ها هیچ وقت از زیبای این تصویر راز و رمز های اون نقطه چیزی نمی فهمین!

همه ی دانش اموزان به تصویری که تغییر می کرد و تکالیف رویش نوشته می شد چشم دوختند و منتظر باقی حرف های فلور شدند.
اما پس از چند ثانه سکوت متوجه شدند او در کلاس نیست و بدون هیچ توضیحی غیب شده!

تکالیف:

1.از بین این تصاویر یک تصویر را انتخاب کرده و تشریح کنید!"تخیـل..."(15)

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


2.تصویری که پروفسور در کلاس نمایش داد را تشریح کنید!(15)"بازم تخــیل..."


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۳ ۲۲:۱۹:۱۳

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
علامت سوال درخشانی بالای سر فلور بوجود امد که زیر نگاه خشمگین آماندا کمی جلز ولزکرده و جای خود را به لوستری ده لامپه داد!

-اورکا، اورکا...!

ناگهان سالازار از ناکجا آباد به درون کادر پرید و فریاد زد: کیـــه؟کیــــه؟!ارشی خودتی؟!ارشمیدس من مگه تو نمرده بودی؟!

لینی دست سالازار را گرفت و همانطور که او را به بیرون کادر هدایت می کرد پرسید: پدر جـان شما از کجا صدای اونو رو شنیدین؟!

-داشتم واسه نوه ی گلیـم، لاک می زدم...که عصبانی شد و منو بیرون انداختـیه...منـم اومدم این جا یه سرپناه بگیرمـیه...

-بلـه!متوجهــم! ولی اون فلور بود، نه ارشمیدس!

سالازار همانطور که بی توجه به حلزونی که همراه با سالازار شروع به حرکت کرده بود و به مناسبت این پیروزی که زودتر از کادر خارج شده جشن گرفته بود، گفت:دروغ نگو...!من صدای ارشیو هر جاییـه بشناسم تشخیص میدمیـه!

لینی آهی کشید و به دلیل چشم غره ی همزمان آیلین و آماندا سالازار را کول کرد و به بیرون از کادر برد!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
ناگهان آماندا دست هایش را جلوی چشمانش گرفت و گفت: یا مرلین العظیمـا، و روونا زی گریتست!فلور...!

-هــوم؟

-زهر تستر...تسترال که زهر نداره...دهه...زهر نجینی و هوم!چرا برق می زنی؟!

-هــــــــــــوم؟!

-فلور داری می درخشی!

-هوم؟!اوهـوم...:pretty::kiss:

{-نویسنده ی گرام، شما فکر می کنید خواننده متوجه معنی این هوم دوم می شود؟!
-به من ربطی نداره...!خودش باید بفهمه فلور داره میگه:من همیشه می درخشم و درخشانم، آماندا جونم!
-جل الخالق!بعد اینا همش تو همون یه دونه هوم خلاصه شده بود؟!
نویسنده با چشم غره ای می پرسد:آره، مشکلی هس؟!
-نع، شما به نوشتنتون ادامه بده!}

-هوم و هوم هومک!چراغو خاموش کن دیگه.

فلور بالاخره متوجه شد که چراغی بالای سرش مشغول نور افشانیست، پس با لبخندی عذر خواهانه چراغ را خاموش کرد و گفت: ببخشید!وقتی یه ایده به ذهنم می رسه این جوری میشه معمولا!

آماندا با آهی گفت: خب...؟!ایـدت چیه؟!

فلور گلویش را صاف کرد، سرفه کرد، عینکی از جیبش در آورد و بر چشمانش زد و کمی صاف تر ایستاد و بالاخره پس از چند ثانیه سکوت برای جو سازی...، گفت: یادم رفت!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
ریگولس پرسید:خب چیـه؟!چرا این کلی شدین؟!

-ریگول،می بینی چه قد قدر نشناسن؟فک کن من بیست و چهار ساعته با اینا وقت می گذرونم....

ریگولس با تاسف گفت:می بینم...!اخه قدرنشناسی در این حد؟!

مودی چشمانش را پاک کرد و گفت:هعـی زندگیه دیگه چه میشه کرد..نه زن و بچه داریم، نه چیزی زندگیمونو در راه محفل فدا کردیم اما آخرش انجوری باهامون رفتار میشه...!

-واقــعا که...حتی فک کن تو یه بار هم جونتو تو راه محفل فدا کردی!الآن شهید زنده به حساب میای..()اما باز اینا چه می کنن...

مودی که هنوز از روی دور حرف زدن برداشته نشده بود ادامه داد:دقیـقا!هر روز دستپخت مالـیو خوردن...!با پونصد تا ویزلی زندگی کردن..به طوری که حتی توی حمومـم دو سه تا از بچه هاشون می خوابن...اینه دستمزد من؟!آخه این عدالته؟!محفل ققنوس که این همه توش دم از عدالت میزنن اینه؟!فیدی و پاکیشون پس کجا رفته؟!جواب اینه همه تلاش من کو،کجاس؟! :vay:

ریگول پس از تمام شدن سخنرانی تاثیر گذار مودی به پشت او اشاره کرد و ابروهایش را تکان داد.

-درس حرف بزن بفهمم چی میگی! :|

ریگول زمزمه کرد:پشتتو نگا کن دهه!چرا بحث می کنی؟!

مودی برگشت و به محفلی هایی که تحت تاثیر سخنرانی اش اشک می ریختند خیره شد.


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
منم بازی، منم بازی!


نام : ارنی، ارنی!منو نگا کن.چشات خسته شدن؟!آهاون حالا برو یکم سمت راست...!یــِِِــ یو دید ایت!اسممو دیدی بالاخره؟! :pretty:

2. چقدر سابقه در ایفای نقش دارید؟
زیــاد!نسبتا خیلی زیــاد!دو سال،سه سال،دو سال و نیم آزگاره که تو ایفا دارم فعالیت می کنم!

3. هدف شما از عضویت در درفتر کاراگاهان چیست؟
ببین من جدیدا با افت انگیزه در حر المپیک دیاگون مواجه شدم!
خب واسه ساحره ای که بدون نیاز به کرم حلزون اینقد تر گل ور گله، سخته تحمل بدون انگیزه بودن!
اومدم تا شاید کمی این جا از روی اجبار بهم انگیزه وارد شد!

4. آیا به «چیز» التزام عملی دارید؟
خیر، من به سعی در پایداری وزارت وزیر مورفین گانت که معتاد نیستن (!) التزام عملی دارم!
(از شما چه پنهان که ارباب گفتن فعالیتمو باید بیشتر کنم گفتم بیام این جا حداقل احساس مسئولیت بهم فشار بیاره!)

5. آیا خوش تیپ تر از آقای مک میلان هم وجود خارجی دارد؟
آقای مک میلان، من بخوام به شما نگاه بندازم احتمالا از دست این شوهر گرگینه ایمان باید به سازمان حمایت از ساحرگان فرار کنم واسه یه مدت!
بعد چنین سوالی از من می پرسین؟!از شما شکایت کنم؟!می خواین محدود بودن حقوقمونو و این که من به غلط کردن افتادم به خاطر این ازدواجو به رخم بکشین؟!
واقعا که...

پ.ن: من اصن بی کار نیستم به مرلین!همین الان آماندا داره دندون نشون میده که زود بیا کارت دارم!

ویـــث تشـکر!

وای چقدر مرگخوار! :worry:
تأیید شد! :worry:



ویرایش شده توسط ارنی مک میلان در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۹ ۲۰:۳۵:۰۳

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
اولا از همه ی کسانی که مخالف کم شدن امتیاز بودن بسی تشکر می کنم از طرف خودم و همه ی ریونیا!

دوما...
جناب استرجس پادمور، قانونی وجود داره که استادی "نباید" حتی با توافق استاد جای اون تدریس کنه؟!

شما اگه دقت کرده باشین، خانم چو چانگ تا روز قبلش کلا اینترنت نداشتن و حتی به خاطر نداشتن اینترنت به جلسه اول نرسیدن و باعث شدن از گروه ما امتیاز کم بشه.
حتی توی ترم های قبل هم واسه ی خیلی از اساتید این مشکل بوجود اومده بود و فرستادن تا یه نفر دیگه به جاشون تدریس کنه!
الآن یکی از اعضای فعال ما لطف کرده وقت صرف کرده و جای ایشون تدریس کرده،جرم محسوب میشه؟!
یعنی در هر حال ما چه بودیم و چه نبودیم ازمون امتیاز کم می شد...
بچه های گروه های دیگه لطف کردن، با کم کردن امتیاز مخالفت کردن.اما شما به خاطر این که دافنه گرین گراس به فکر بوده اعصاب بچه ها رو اینقده داغون کردین.

خانم چو چانگ در دسترس نبودن، من به شخصه نه روی مسنجر پیداشون کردم نه جادوگران سر می زدن!باید وای میسادیم تا امتیاز کم بشه؟!

در هر حال الان گذشته ولی خب...

پ.ن:ببخشید لحنم حالت تهاجمی داشت، آخه بچه ها خیلی سر این موضوع ناراحت بودن...اعصابمو داغون کرد!
پ.ن2:مـث که لحنم خیلی بد بوده،ببخشید:(
پ.ن3:خیلی خیلی بد بود؟!امکان ناراحت شدن شما وجود داره؟!یعنی من پاک کنمش؟!
پ.ن4:دچار سوءتفاهم بشیا...اوووممم یه تهدید خوب سراغ نداری؟
پ.ن5:چیه؟!چرا منو اینجوری نگا می کنی؟!




بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
"تصویر جدید"

متقاضیان ورود به ایفای نقش برای شرکت در اینجا باید پستی ارسال کنند که حاوی نمایشنامه ای در مورد تصویر زیر باشد:

تصویر کوچک شده


نکات تصویر:

*این تصویر مربوط به گروه بندی دانش آموزان در هاگوارتز است!هر جور می خواهید شروع کنید به گروه بندی هر دانش آموزی که دوست دارید!

نکات نمایشنامه نویسی:

٭ نمایشنامه در شکل اصلی یک داستان یا حکایتی نیست که از زبان شما به عنوان نویسنده یا گوینده نقل شود، بلکه همانند فیلمنامه یک فیلم سینمایی است که علاوه بر توصیف هایی از محیط، اشیا، شخصیت ها و سوژه و داستان برقرار شده، مکالمه های میان شخصیت ها را در نیز در بر می گیرد.
٭ بهترین نمایشنامه ها الزاما طولانی و بلند نیستند. حد تعادل را رعایت کنید.
٭ رعایت نکات فنی اعم از املای صحیح کلمات، پارگراف بندی مناسب، مشخص کردن و جداسازی دیالوگ ها(مکالمه و حرف شخصیت) از توصیف ها و فضاسازی محیط، به نمایشنامه شما شکل و ساختمان خوبی می دهد.
٭ بیشتر به تصویر دقت کنید و تا جایی که امکان آن وجود دارد، با خلاقیت و تنوع خود شکل های مختلفی از سوژه و داستان را برای تصویر بالا استخراج کرده و آنها را در قالب نمایشنامه خود به کار بگیرید.
٭ در انحصار سبک یا ژانر نوشته نباشید و اول به این نگاه کنید که در درجه اول علاقه شما به چه سبکی است (طنز - جدی - ترسناک - رمانتیک و ...) سپس به تصویر نگاه کنید که بیشتر در چه سبکی می توان برای آن نمایشنامه جذاب تری نوشت یا بر اساس سبک مورد علاقه شما، چگونه می توان به آن جهت داد.
٭ در صورت استفاده از سبک طنز، بر اساس عرف در ایفای نقش سایت جادوگران، می توانید از کد شکلک ها که در اینجا آمده است داخل نمایشنامه در موقعیت پایان دیالوگ یا جمله شخصیت های نمایشنامه خود جهت بیان حالت های رفتاری و روحی و شیوه بیان جملات شخصیت ها، استفاده نمایید.


امیدواریم شما متقضیان عزیز به زودی از اینجا که دروازه ورود به ایفای نقش به حساب می آید، عبور کرده و پس از انتخاب شخصیت، پا به دنیای جادویی ایفای نقش بگذارید.


موفق باشید!

پیوست:



jpg  Harry_Potter__the_Sorting_Hat_by_Led1v.jpg (27.61 KB)
32692_5200f8553adcf.jpg 300X353 px


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۵ ۱۶:۵۳:۱۱
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۵ ۱۶:۵۹:۱۵
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۵ ۱۷:۰۱:۱۱

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
سوژه جدید!

-ایـن چه قد شبیـه مالی ویزلیـه..خصوصا از نظر طول و عرض و مساحت خیلی بهش شبیهِ!

آنتونین رو به ایوان که روی ماکتی که از روی مالی ویزلی ساخته شده بود خم شده و او را نگاه می کرد؛ گفت:من نمی دونم تو چه طوری مدیر شدی روزیه؟حتی تو آواتارتم معلومه که مغزی تو اون جمجمه پوکت وجود نداره!خب اینارو دقیقا از روی محفلیا ساختن دیگه!

لینی به مساحت وسیع رو به رویشان که پر از چنین ماکت هایی بود اشاره کرد و گفت: به علاوه، ما مرگخوارای ریونی چن تا قابلیت دیگه هم روشون گذاشتیم!اینا قابلیت فرستادن وردایی مثـ "اکسپرلیاموس" و بقیه وردای سفیدو دارن...!حتی می تنن اگه چوبدستیشون شکست بیان شمارو بزنن!

ایوان کمی استخوان کتفش را با منو خواراند و پرسید: من اصن نمی فهمم،این کارا برا چیه؟!مگه ما بی کاریم؟!

فلور که داشت بوسه ای خداحافظی ر یکی از پروانه هایش می زد جواب داد: از وقتی اتاق خون و شکنجه و این جور چیزا وارد محفل شده ما باید آماده تر باشیم،ارباب هم تصمیم گرفتن به جای این که عضوای تازه وارد غیر حرفه ای بیشتری داشته باشن،عضوای قدیمی حرفه ای داشته باشن...!

دافنه غر غر کنان گفت: حتی فکـرم نکنین اون ایده ی ما بوده ها... از همون اول خود ارباب این ایدرو پیدا کرد!

فلور با تاسف رو به مورفین نگاه کرد و گفت: تازه یکی از دستورات ارباب اینه که به مورف چیز نرسونیم تا بعد یه مدت عادت کنه!

جاگسن نچ نچی کرد و پرسید:خب حالا چه مدت ما باید این جا بمونیم؟!

آماندا با نارحتی جواب داد: تا هر وقت که ارباب به این نتیجه برسه که ما آماده ایم!

همه ی مرگخواران آهی کشیدند و رفتند تا چادر هایشان را بر پا کنند و ببینند چه مدتی در آموزشگاه خواهند مانند!

کمی آن طرف تر،اتاقک کنترل!

-سلام آقا...!ما برای کنترل ماکتا اومدیم!

لرد ولدمورت به دو پسر نوجوانی که با تیریپ حرفه ای و دو عینکی که فقط آن ها را ماهر تر نشان می داد، نگاهی کرد و گفت: خودم می بینم! ارباب بر همه چیز آگاهه!

پسر جوان تر پرسید: پس چرا کم مونده بود ما رو بکشین؟!

لرد اعتنایی نکرد و ادامه داد: من میرم تعطیلات،بالاخره هر جادوگر ابر قدرت سیاهی هم نیاز به استراحت داره!همه چیز درباره ی دستگاه اختراعی مرگخوارام، توی اون منو نوشته. مراقب مرگخوارام نباشین...فقط نذارین بمیرن!

پسرک رو به لردی که دیگر آن جا نبود و غیب شده بود گفت: چشم.

آن یکی پسر گفت: عــــق،احساس کوری می کنم با این چشما!

سپس هر دوی آن ها تغییر شکل دادند،مودی گفت: آخیش...چه مذخرفه زندگی با چشم عادی!خب از کجا شروع کنیم؟!.

رون معصومانه گفت: از اضافه کردن طلسم مرگ و شکنجه به فرم طلسمای ماکتا،نه بذار اول ماکت دستگاه های شکنجرو رو آخری حد تنظیم کنیم...! :pretty:


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.