جلسه سوم!
دانش آموزان بر خلاف همیشه ساکت، روی صندلی های بالای برج نشسته بودند و جز نگاه هیچ صحبتی رد و بدل نمی کردند. با اخرین اخبار در مورد هیولای هاگوارتز هیچ کس دوست نداشت ساعت دوازده شب دور از محیط مسکونی روی یک برج بی در و پیکر که فقط آسمان از آن قابل مشاهده بود بماند!
بالاخره رز سکوت را شکست.
-جل المرلین!پروفـــ دلا هنوز نیومده!
الا سرش را تکان داد و گفت: من که می دونم همـش زیر سر اون شوهرش بیلـه!معلوم نیس تا چه حد کتکش زده که الان نمیاد!خب بیـله دیگه، از بیل و کلنگ انتظار بیشتری میشه داشت؟!
آیلین سرش را با تاسف تکان داد و فریاد زد: اصن یعنی چه...اگه تا پنج دقیقه دیگه نیاد هممون میریم نجاتش می دیـــــــــــــم!هوهاهاها!
.
آماندا که از شدت اضطراب مشغول کوتاه کردن ناخن های سخت و محکمش با دندان بود گفت: هنـوز پنج دقیقه مونده!اگه تا پنج دقیقه دیگه نیاد...
ناگهان در همان سکوت در با صدای وحشتناکی باز شد و شخص سیاه پوشی که روی هوا معلق و روی سرش را با کلاه شنلش پوشانده بود آخر پله ها را هم طی کرد و به طرف جیمز رفت!
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!من یه گریفندوری شجاعـم، چه طور جرئت می کنی منو بترسونی؟!
یکی از شاگردان نابغه ی گریفندور فریاد زد: اون یه دیوانه سازه!
جیمز هم که زیر لب چیزی در مورد پسر هری پاتر بودنشش می گفت چوبدستی اش را رو به شخص سیاه پوش گرفت و فریاد زد: اکسپرلیاموس!
همراه با موج خنده ی دانش آموزان بچه نهنگی مشغول جست و خیز در کلاس شد.بالاخره شخص سیاه پوش که دیگر نفس نفس نمی زد کلاهش را برداشت و موهایش بلوندش را رها ساخت و پرسید: دارین واسه کلاس ورداتـون تمرین می کنیـن؟!
سپس به کسی مهلت نداد چیزی بگوید و ادامه داد: به خاطر این سخت کوشیـت سه امتیاز واسه گریفندور!فوری میریم سراغ درس امروزمون که همین الآنشم به اندازه کافی دیر شده!
همونطور که می دونین علم ستاره شناسی چیزی نیست که هر کسی بتونه از زیبایی میهوت کنندش سر دراره و بتونه توصیفش کنه!زیبایی فضا برای همه قابل درک نیست...رنگبندی شگفت انگیزشون!بی نظمی در عین منظم بودنش...مثلا کی میتونه زیبایی عمیق این تصویرو توصیف کنه؟!
سپس با تکان چوبدستی اش تصویری در هوا ظاهر شد!
همه ی دانش آموزان با شگفتی به تصویر خیره شدند.لی دم گوش دافنه زمزمه کرد: تو تو این زیبایی ای می بینی؟!
دافنه فقط برای ضایع کردن لی سرش را به نشانه تائید تکان داد و گفت:مگه تو زیبایی مبهوت کننده ی اینو نمی بینی؟! اون نقطه اصن...شگفت انگیزه...!
-چرا اشک میریزی؟!
-اشک شوقه اینا...شوق دیدن زیبایی این تصویر!
فلور با صدایی بلند تر ادامه داد به صحبت هایش:شما مبتدی ها هیچ وقت از زیبای این تصویر راز و رمز های اون نقطه چیزی نمی فهمین!
همه ی دانش اموزان به تصویری که تغییر می کرد و تکالیف رویش نوشته می شد چشم دوختند و منتظر باقی حرف های فلور شدند.
اما پس از چند ثانه سکوت متوجه شدند او در کلاس نیست و بدون هیچ توضیحی غیب شده!
تکالیف:
1.از بین این تصاویر یک تصویر را انتخاب کرده و تشریح کنید!"تخیـل..."(15)2.تصویری که پروفسور در کلاس نمایش داد را تشریح کنید!(15)"بازم تخــیل..."
بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)