هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶
خودتون رو بذارید به جای یه خاکسترگردان و از تولد تا مرگتون رو شرح بدید. (۲۵ امتیاز)

-بابا!بابا!بابایی!

با ته دمم چشم هام رو مالیدم.
کمی از آتش بیرون اومدم و جایی که بودم رو نگاه کردم.

همان پسر بچه گفت:بابایی!پاشو!من بلد نیستم آتیشو خاموش کنم!

نگاهی به چشمان اشک آلود و لباس های پاره و کثیف پسر بچه انداختم.
البطه قد بلندی داشت!اما صورتش در نهایت پنج ساله بود!
لحضه پسر بچه را در لباس های زیبا و تمیز و صد البته مشنگی تصور کردم.

سریعا پی بردم که در صورت داشتن ظاهری تمیز و سالم جیگری میشود که علاوه بر ساحره کش بودن جادوگر کش هم هست!
دلم براش سوخت.
سریعا تصمیم گرفتم راهی برای پاک کردن اشک هایش و خنداندنش پیدا کنم!

_______

از بخت خوبم تمام کتاب ها ریخته بود و میشد بازشان کرد.
اما بدی اش هم این بود که از روی هر کتابی رد میشدم پر از خاکستر میشد و نمیشد باز آن را خواند.
بلاخره در کتابی با نام "جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها" راهی برای رساندن پول به پسر بچه را کشف کردم!

__________

تقریبا دو روزی بود که نتوانسته بودم به پسرک نزدیک شوم.
پدرش مرده بود و حالا تمامی اقوامشان آمده بودند تکه ای که ارثشان بود را از خانه بردارند.
پسر بچه هم هیچ نمیگفت و فقط ساکت گوشه ای مینشست.

______
روز دهمیست که من میخزم.میبینم.میبویم و در کل زندگی میکنم!
هنوز هم نتوانستم به پسرک نزدیک شوم.
داشتم سمت مقفیگاهم راه می افتادم که ساحره ای میانسال با دیدن چشمانش کرد شد و دستش را روی دهانش گذاشت.
چوبش را بالا آورد اما قبل از گفتن طلسم لحضه ای صبر کرد.

چوبش را توی ردایش برگرداند و گفت:همین بهتر که بسره هم با خونه بسوزه!

و با پوزخندی از خانه خارج شد.
بلاخره توانستم پسرک را تنها ببینم.
با خزیدن جلویش و گذاشتن رد خاکسر روی زمین نوشتم"اسمت چیه؟"

آرام به خاکستر و من نگاهی کرد و گفت:لوهان

کمی پایینتر نوشتم:خب لوهان!میتونی جادو کنی؟

جواب داد:آره.از امسال میتونم بیرون مدرسه جادو کنم.

ورد منجمد کننده را روی زمین نوشتم و زیر آن نوشتم:من بعد از تخم گذاشتن منفجر میشم!تخمامم اگه منجمد نشن منفجر میشن!اما اگه منجمدشون کنی میتونی از فروششونپول خوبی به دست بیاری!لطفا بزار منفجر شدنم برات فایده داشته باشه!

کمی صبر کرد و بعد سرش را به نشانه قبول کردن حرفم تکان داد.
لبخندی زدم و با بهترین حسی که میتوان موقع مرگ داشت منفجر شدم.


به نظرتون لیسا چجوری از دست پیوز فرار کرد؟ (۵ امتیاز)

لیسا گوشه ای داخل سلولی که پیوز او را درونش زندانی کرده بود نشسته بود و داشت با گچ روی دیوار لیست کسانی که میخواست بعد از آزاد شدن با آنها قهر کند را مینوشت.

ناگهان تصویر لرزاننده ای از آنطرف میله ها نمایان شد.

هکتور آنجا بود!

هکتور:اومدم نجاتت بدم!
لیسا:قهرم

بعد از گذشت چند سانیه لیسا پرسید:پس چرا نجاتم نمیدی؟

هکتور که انگار منتظر همین حرف بود معجونی را سمت لیسا دراز کرد.
لیسا با گوشه ردایش معجون را گرفت و گفت:این چیه؟
هکتور:معجون روح کننده!اینو میخوری و روح میشی بعدش میتونی از میله رد شی!

لیسا نگاهی به معجون انداخت و در تفکری لحضه ای فهمید احتمال انفجار معجون بیشتر از کار کردن درست آن است!
پس به میله ها چشبید و معجون را سمت دیوار پرتاب کرد.

دیوار با صدای مهیبی منفجر شد!
لیسا درحال بیرون رفتن از سلول گفت:چون زود تر نیومدی نجاتم بدی قهرم.



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶

رولی بنویسید در مورد حضورتون در حین یک اختراع مشنگی که بیش از همه چیز بهش نیاز داره شخصیت شما. میتونین در اون نقش داشته باشید و یا فقط تماشاچی باشید. رفتار خودتون و مشنگ ها رو پس از اختراع توصیف کنین. از خلاقیتتون استفاده کنین.


گویل داشت به تکلیف درس ماگل شناسی فکر میکرد.
گویل هیچگونه بویی از خلاقیت نبرده بود!
چگونه میتوانست خلاق باشد؟
تنها چاره خود را لرد دید!

سریعا به اتاق ضروریات رفت و جلوی آینه نفاق انگیز ایستاد.
لرد روی صندلی اش لم داده بود و سر نجینی را نوازش میکرد.

قبل از این که گویل حرفی بزند لرد گفت:چرا اینقدر خودت را با فامیلی صدا میزنی؟مگر اسم نداری؟

گویل لحضه ای فکر کر...
لرد بلند شد و گفت:مگر نگفتیم با اسم!
گوی...گرگوری سریع عذر خواهی کرد و گفت:ببخشید!به کمکتون احتیاج دارم!استاد درس ماگل شناسی گفته درمورد مشابه مشنگی چیزی که شخصیتمون بهش احتیاج داره رو پیدا کنیم و موقع اختراع شدنش رو براش تعریف کنیم!

لرد دستی به چانه اش کشید و گفت:ما اگر بودیم احتمالا درمورد بمب اتم مینوشتیم!اما به نظر ما تو باید درمورد دوربین بنویسی!بدون دوربین چگونه میتوانستی عکس ما را داشته باشی؟

گو...گرگوری تشکری کرد و بعد از برداشتن زمان برگردان رفت تا سری به زمان اختراع دوربین بزند!

___________

گرگوری با تعجب به اتاقی که درونش بود نگاهی انداخت.
مشنگی درحال نقاشی از روی تصویری بود که از سوراخی کوچک در دیوار مقابلش روی دیوار افتاده بود.
درست است که گویل آنقدر با هوش نبود که بتواند چیز های پیچیده را بفهمد اما حتی کسی مثل گرگوری هم سوال "اگر دوربین داره پس چرا داره از روش نقاشی میکشه؟" به ذهنش میرسید!

پس از آن اتاق بیرون رفت و با طلسم فرمان اولین مشنگی که دید را به خلوت ترین جای ممکن کشید و بعد از محکم کردن یند هایی که دست مشنگ مورد نظر را به صندلی میبستند طلسم را برداشت و قبل از سعی مشنگ برای فرار شیشه کوچکی از معجون راستی را توی حلقش خالی کرد

مشنگ:اینجا چه خبره؟من کجام؟تو کی هستی؟
گرگوری رو به روی مشنگ جیغ زن نشست و گفت:اون مشنگ توی اون اتاق عجیب که داشت از روی تصویر روی دیوار نقاشی میکشید رو میشناسی؟
مشنگ:برادرمه!
گرگوری:خیلی هم خوب!حالا برادر جنابعالی اگه دوربین داره چرا از روی تصویر روی دیوار میکشه؟مگه مرض داره؟خب عکسشو چاپ کنه.
مشنگ:چیزی به اسم عکس و چاپ کردن اختراع نشده!
گرگوری متفکر گفت:یعنی زمان رو اشتباه اومدم؟

بعد از این فکر بدون باز کردن مشنگ بسته شده به صندلی زمان برگردان را برداشت تا دویست سالی جلوتر برود

____________________

گرگوری با دیدن آن مشنگ و شباهت عجیبش به گذشته تام ریدل لرد تعجب کرد!
نگاه مشنگ به جعبه جواهراتی که جلویش بود دقیقا مشابه نگاه تام ریدل جوان به جام هالگا هافلپاف بود!

گرگوری سریع شنل نامریی که ساحره ای که با معجون عشق شیفته اش شده بود به او کادو داده بود را دراورد و روی سرش کشید
نزدیک رفت و از فاصله چند سانتی متری به حرکات دست مشنگ با جعبه جواهرات نگاه کرد

کمتر از یک ساعت بعد حوصله اش سر رفت و چند روزی جلوتر رفت

حالا دیگر جعبه جواهرات به دوربینی ابتدایی تبدیل شده بود

گرگوری با افسون کپی کننده کپی ای از دوربین اختراعی مشنگ از جعبه جواهرات را برداشت و به زمان خودش برگشت

____________

رشته نقره ای خاطره گرگوری از سفرش برای دیدن زمان اختراع دوربین را داخل قدحی ریخت و بعد از گذاشتنش در کنار کپی دوربین از کلاس درس خارج شد


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۰ ۱۷:۵۳:۱۳


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
اتاق ضروریات


گویل و ساحره جادگر نمایی که جدیدا به طرز عجیبی با گویل دوست شده بود در راهرو های هاگواتز قدم میزدند.
سامربای ساحره کت والک کننده درحال رد شدن از کنار آنها نگاه پوکرفیس واری به آنها انداخت.

گویل:
ساحره:
سامربای:

بعد از رد شدن از کنار سامربای گویل دوباره تکرار جمله "مگه مرض داشتی تفکرات رودولفی بروز دادی" در ذهن خودش را شروع کرد.

ساحره:عشقم میای بریم محفل عضو شیم تا در زیر ریش پرفسور دامبلدور از عشقمون در برابر اسمشو نبر و مرگخواران محافظت کنیم؟

در ذهن گویل با سوال ساحره مطالب زیادی به ترتیب چرخیدند از جمله "اسلیترینی محفلی؟" "به لرد میگه اسمشو نبر؟" و "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟"
که البته سوال آخر به طرز مشکوکی به باقی سوالات موجود در صف اجازه چرخیدن نداد.

درحال رد شدن از راهرو همچنان چشمان ساحره مشتاقانه روی گویل بود و ذهن گویل روی کشتن ساحره قفل!

-عشقم این که مسیر سالن غذاخوری نیست

از آنجایی که مغز گویل نمیتوانست در یک زمان درگیر دو موضوع باشد ساحره اسلیترینی عاشق با کشیدن بازوی گویل مسیرش را برعکس کرد.
ناگهان مسیر ها در برابر چشم گویل آشنا آمدند و ضمیر ناخوداگاهش مسیرش را چرخاند.

ساحره:عشقم من درمورد این مسیر و مسیری که میخوایم بریم چی گفتم؟

شباهت عجیب و لحضه ای ساحره به ساحره مرگخوار استوریا باعث شد مغز گویل سوال را شوت کند و چشمش را روی ناخون های ساحره بدوزد تا در صورت لزوم به موقع جاخالی بدهد!

با برگشتن دوباره به همان راهرو ساحره ایستاد و گویل هم از ترس ناخون ها تیزش ایستاد.

ساحره:من مطمعنم این در تو سه دفعه قبلی نبود

ساحره بازو گویل را کشید و داخل اتاقی که تازه نمایان شده بود برد.

با دیدن وسایل اتاق که شمال وسایلی همچون "یک دسته معجون های هکتور دگورث گرنجر" "کلکسیون چاقو های آشپزخانه مالی ویزلی" "سری قمه های رودولف استرنج" و بسیاری وسایل مرگبار دیگر بود بار دیگر سوال "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟" در ذهن گویل شروع به چرخش کرد!

البطه که گویل نفهمیده بود آنجا اتاق ضروریات است اما فهمید میتواند برای ویزلی ها گوشت تازه بفرستد!
گوشت ساحره!

____________
دقایقی بعد
____________

گویل پلاستیک گوشت ساحره بدست میخواست از اتاق خارج شود که چشمش به کمدی سبز و نقره ای خورد.
با کنجکاوی نزدیک رفت و درش را باز کرد.
درون کمد آینه ای قرارداشت.
آینه ای با این کلمات در بالایش:
erised stra urhe oyt ube cafru oyt on wohsi

گویل به خود زحمت نداد تا با برعکس کردن کلمات بفهم که آینه بجای واقعیت آرزو های قلبی اش را نمایش میدهد و بفهمد آن آینه "آینه نفاق انگیز" است.

بلکه با شوقی وصف ناپذیر رو به تصویر لرد ولدمورت و پدرش در کنار هم نگریست!
پدر گویل مرگخواری بود که گویل آرزویش را داشت بشود

مرگخوار:لرد سیاه نگاه کنید!کل اون چربی های اضافه رو آب کرده پسرکوچولوم!
لرد:ما فکر میکنیم آب کردن چربی اضافه خوب باشد اما حس نمیکنید پسر شما شبیه چوب خشک شده؟

گویل در حدی شیفته لرد بود که حتی از آن لقب ذوق هم کرد!

مرگخوار:لرد سیاه پسرم آرزو مرگخوار شدن داره!درخواست داد اما خادمتون لوسیوس مالفوی هدف جاه طلبانه پسرم رو با اهدافش جور ندیده و قبول نکرده!
لرد سیاه باز هم تفکر کرد:فکر کنیم باید لسیوس را با طعق طلسم کوریشیو مان بار دیگر آشنا کنیم!

گویل صبر کرد حرف لرد تمام شود و سپس گفت:لرد اجازه دارم عکس بانو نجینی رو در کیف پول مشنگی بگذارم؟روی صفحه گوشی مشنگیم؟روی....
قبل از جمله و سوال بعدی گویل لرد گفت: مطلقا خیر!عکس پرنسسمان را در هیچکجای وسایل مشنگی تان جای نمیدهید!حال هم بروید!گفتید مشنگ حالمان بهم خورد!

گویل چشمی گفت و پلاستیک گوشت ساحره را برداشت
در فکر یک وسیله بود که داعم لرد را به یادش بیاورد و بتواند جایگزینی موقتی برای علامت مرگخواران باشد!
گویل با یاد آوری رد شدن درخواستش آهی کشید و قبل از برداشتن قدم بعدی پخش زمین شد!
سرش را که بلند کرد چشمش به عکسی از لرد ولدمورت خورد

با ذوق عکس را برداشت و بعد از فرستادن گوشت ساحره برای خانواده ویزلی به خوابگاه اسلیترین رفت تا جایی مناسب و غیر مشنگی برای عکس مهم ترین شخص در زندگی اش بیابد!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۱۷:۲۰:۵۱


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
ساخت طلسم؟
چینجا؟؟؟؟؟

_________
گویل بعد از بغض های بسیاری که برای کم شدن نمره از رقبا کرده بود از بغض خسته شده بود و تظاهر رو کنار گذاشته بود و داشت با چکشش تو سر جغد های ملت میزد
خواست از جغد های له شده عکسی بگیرد و در شبکه های اجتماعی مشنگی آپدیت کند که با دراوردن گوشی مشنگی اش فهمید شایعه کار نکردن وسایل مشنگی در هاگوارتز حقیقت دارد
درحال ور رفتن با گوشی مشنگی اش بود که صدایی باعث شد گوشی به هوا پرت شده و نود درصد احتمال خورد شدن برایش پیش بیاید

شخص مولد صدا دستش را دراز کرد و گوشی را گرفت

آدامسش را از لپ چپ به لپ راست انتقال داد و گفت:هی بچه!مگه نمیدونی وسایل مشنگی اینجا کار نمیکنه؟

گویل سخت در تفکر بود که این اسلیترینی کیست که او هرگز چشمش به آن نیفتاده بوده

شخص جدید که نگاه متعجب گویل رو - که هیچ فرقی با یک نگاه عادی نداشت - یک نگاه عاشقانه دیده بود چشمکی زد و بعد از پرت کردن گوشی توی بغل گویل چرخید تا از جغد دانی خارج شود

گویل تازه فهمیده بود مغزش توانایی کشف هویت ساحره جادوگر نما را ندارد در تفکری رودولف گونه دچار شد و ساحره را بس با کمالات دید!

به علت گیجی لحضه ایش سه کلمه گادالیبنیدا و گومن ناسای و نی هاو که به ترتیب در زبانهای کره ای و ژاپنی و چینی معنی های صبر کن-ببخشید و سلام را میدهند را ترکیب کرد و درحالی که به صورت تصادفی دست چوب دستی دارش را بالا آورده بود گفت:نیبنیداسای!

ساحره جادوگر نما ایستاد و با چشمانی درخشان سمت گویل چرخید

با برق هایی همانند پروزکتور مشنگی در چشمانش گفت:گویل!تاحالا بهت گفته بودم چشمات دریچه ای به قلبم داره؟

__________________
ورد:نیبنیداسای
تلفظ:nib-nida-sai
کاربرد:طلسم ساحره عاشق کن!(روی جادوگر ها امتحان نشده)



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
اهم اهم!
با سلام!
من میخوام ی تایپیک توی این انجمن بزنم برای فن فیکیشنم!
داستان درمورد دو قلوهاییه که به دو گروه گریفندور و اسلیترین میرن و داستاناشون در طول مسیر اصلی کتاب هری پاتر
اسم:مرگ برای قدرت



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
ندارم!
2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

لرد شخصیت خیلی قابل باور تری داره
تقریبا بعدیه کسی با قدرت و پیشینه دامبلدور وجود داشته باشه اونم با این اخلاق!
اما لرد کتاب شخصیتی داشت که هرکسی توی دنیای جادویی خواهد داشت
3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
هدف جاه طلبانه؟
مشنگ کشی و دو رگه آزاری و تبدیل فشفشه ها با معجون های استاد هکتور به جن خونگی هم جاه طلبانه محسوب میشه؟
4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
همه مرگخوارن خب! :|
خب شاید بتونم به اون گند زاده لقب بدم
هرمیون گرنجر:سیم ظرفشویی!
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
بچه نشسته نمیشه گفت!
6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
یک عدد تصویر از لبخند های دلربا ی لرد ولدمورت!
7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
نجینی که عزیز دله اصلا!
پرنسس سیاه بفرمایند خود را به عمد در معرض بوسه ی دیوانه ساز قرار بده هم رد نمیکنم!
8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
برای ست کردن با دختر عزیزشان(نجینی)از موها و بینی خود دست کشیده اند!
9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
در صورت کم اومدن کاموا هرمیون گرنجر میتواند از ریش دامبلدور برای جن های خانگی لباس ببافد!
مالی ویزلی در صورت گم شدن دستگیره هایش میتواند از ریش دامبلدور برای برداشتن غذا استفاده کند!



گرگورى عزيز

هوووم...هدف جاه طلبانتون خيلى با اهداف من، همخونى داره.
راستش فعلا كمى زوده. پست هاتون هنوز يك پست عاديه، و اون سياهى درونشون ديده نميشه.
و البته نكته ى ديگه اى هم وجود داره. غلط املايى!
هر زمان كه سه پست متوالى سياه، بدون هيچ غلط املايى و نگارشى نوشتيد، بيايد و دوباره درخواست بدين.
موفق باشيد.

تاييد نشد.



ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۲۰:۱۰:۲۷


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶
با سلام بر وینکی جن خوب!

اصلا چی شد که وینکی شد جن خوب؟

یعنی چرا اصلا جن؟

ایده ی شخصیت وینکی رو از کتاب گرفتی یا کسی توی سایت بهت کمک کرد؟

چی شد که وینکی مرگخوار شد؟

چی شد که وینکی وزیر شد؟

چرا وینکی مسلسل داره؟

چرا وینکی اینقدر خوب توی رول ها جا فاتاده؟

وینکی چطوری اینقدر فعاله؟

اصلا وینکی چند سالشه؟

وینکی چقدر وقت آزاد داره که اینقدرم تو سایته؟

وینکی جن وزیر خوب؟

وینکی هم از استاد آستوریا حساب میبره؟

رابطه ی وینکی با تازه واردا چطوریه؟

رابطه ی وینکی با هکتور چطوریه؟

وینکی اصلا حوصله داره همه سوالا رو جواب بده؟

وینکی چقدر وقت رو به وزارت اختصاص میده؟

اصلا چرا وینکی؟

چرا دابی نه؟

چرا کریچر نه؟

دیگه همین بود!



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
تبریک!
هرچند دیر گفتم!

دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت. وینکی از گرگوری، جن مدیر ()، تشکر کرد.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱ ۱۷:۵۲:۰۴


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: راهروهای مجلس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
به به تا چه تاریخ خوبیم وقت هست!
خب فرم:
تاریخ عضویت در ایفای نقش (از اولین شناسه):
۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۲:۴۰

محدودیت زمانی برای فعالیت (ممکن است در چه ماه هایی کمتر به سایت سر بزنید):
زمان مدرسه مشنگی :|

سوابق اجرایی شامل نظارت و همچنین گرفتن رنک ها:
هیچی :|

خوشحال میشم راهم بدین!



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: فراخوانِ عضویت در تیم‌های ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
خوشحال میشم کمک کنم :)
ولی ترجیها توی بخش مقالات



"تنها ارباب است که میماند"






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.