اتاق ضروریاتگویل و ساحره جادگر نمایی که جدیدا به طرز عجیبی با گویل دوست شده بود در راهرو های هاگواتز قدم میزدند.
سامربای ساحره کت والک کننده درحال رد شدن از کنار آنها نگاه پوکرفیس واری به آنها انداخت.
گویل:
ساحره:
سامربای:
بعد از رد شدن از کنار سامربای گویل دوباره تکرار جمله "مگه مرض داشتی تفکرات رودولفی بروز دادی" در ذهن خودش را شروع کرد.
ساحره:عشقم میای بریم محفل عضو شیم تا در زیر ریش پرفسور دامبلدور از عشقمون در برابر اسمشو نبر و مرگخواران محافظت کنیم؟
در ذهن گویل با سوال ساحره مطالب زیادی به ترتیب چرخیدند از جمله "اسلیترینی محفلی؟" "به لرد میگه اسمشو نبر؟" و "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟"
که البته سوال آخر به طرز مشکوکی به باقی سوالات موجود در صف اجازه چرخیدن نداد.
درحال رد شدن از راهرو همچنان چشمان ساحره مشتاقانه روی گویل بود و ذهن گویل روی کشتن ساحره قفل!
-عشقم این که مسیر سالن غذاخوری نیست
از آنجایی که مغز گویل نمیتوانست در یک زمان درگیر دو موضوع باشد ساحره اسلیترینی عاشق با کشیدن بازوی گویل مسیرش را برعکس کرد.
ناگهان مسیر ها در برابر چشم گویل آشنا آمدند و ضمیر ناخوداگاهش مسیرش را چرخاند.
ساحره:عشقم
من درمورد این مسیر و مسیری که میخوایم بریم چی گفتم؟
شباهت عجیب و لحضه ای ساحره به ساحره مرگخوار استوریا باعث شد مغز گویل سوال را شوت کند و چشمش را روی ناخون های ساحره بدوزد تا در صورت لزوم به موقع جاخالی بدهد!
با برگشتن دوباره به همان راهرو ساحره ایستاد و گویل هم از ترس ناخون ها تیزش ایستاد.
ساحره:من مطمعنم این در تو سه دفعه قبلی نبود
ساحره بازو گویل را کشید و داخل اتاقی که تازه نمایان شده بود برد.
با دیدن وسایل اتاق که شمال وسایلی همچون "یک دسته معجون های هکتور دگورث گرنجر" "کلکسیون چاقو های آشپزخانه مالی ویزلی" "سری قمه های رودولف استرنج" و بسیاری وسایل مرگبار دیگر بود بار دیگر سوال "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟" در ذهن گویل شروع به چرخش کرد!
البطه که گویل نفهمیده بود آنجا اتاق ضروریات است اما فهمید میتواند برای ویزلی ها گوشت تازه بفرستد!
گوشت ساحره!
____________
دقایقی بعد
____________
گویل پلاستیک گوشت ساحره بدست میخواست از اتاق خارج شود که چشمش به کمدی سبز و نقره ای خورد.
با کنجکاوی نزدیک رفت و درش را باز کرد.
درون کمد آینه ای قرارداشت.
آینه ای با این کلمات در بالایش:
erised stra urhe oyt ube cafru oyt on wohsi
گویل به خود زحمت نداد تا با برعکس کردن کلمات بفهم که آینه بجای واقعیت آرزو های قلبی اش را نمایش میدهد و بفهمد آن آینه "آینه نفاق انگیز" است.
بلکه با شوقی وصف ناپذیر رو به تصویر لرد ولدمورت و پدرش در کنار هم نگریست!
پدر گویل مرگخواری بود که گویل آرزویش را داشت بشود
مرگخوار:لرد سیاه نگاه کنید!کل اون چربی های اضافه رو آب کرده پسرکوچولوم!
لرد:ما فکر میکنیم آب کردن چربی اضافه خوب باشد اما حس نمیکنید پسر شما شبیه چوب خشک شده؟
گویل در حدی شیفته لرد بود که حتی از آن لقب ذوق هم کرد!
مرگخوار:لرد سیاه پسرم آرزو مرگخوار شدن داره!درخواست داد اما خادمتون لوسیوس مالفوی هدف جاه طلبانه پسرم رو با اهدافش جور ندیده و قبول نکرده!
لرد سیاه باز هم تفکر کرد:فکر کنیم باید لسیوس را با طعق طلسم کوریشیو مان بار دیگر آشنا کنیم!
گویل صبر کرد حرف لرد تمام شود و سپس گفت:لرد اجازه دارم عکس بانو نجینی رو در کیف پول مشنگی بگذارم؟روی صفحه گوشی مشنگیم؟روی....
قبل از جمله و سوال بعدی گویل لرد گفت: مطلقا خیر!عکس پرنسسمان را در هیچکجای وسایل مشنگی تان جای نمیدهید!حال هم بروید!گفتید مشنگ حالمان بهم خورد!
گویل چشمی گفت و پلاستیک گوشت ساحره را برداشت
در فکر یک وسیله بود که داعم لرد را به یادش بیاورد و بتواند جایگزینی موقتی برای علامت مرگخواران باشد!
گویل با یاد آوری رد شدن درخواستش آهی کشید و قبل از برداشتن قدم بعدی پخش زمین شد!
سرش را که بلند کرد چشمش به
عکسی از لرد ولدمورت خورد
با ذوق عکس را برداشت و بعد از فرستادن گوشت ساحره برای خانواده ویزلی به خوابگاه اسلیترین رفت تا جایی مناسب و غیر مشنگی برای عکس مهم ترین شخص در زندگی اش بیابد!