ویولت منتظر ماند تا رییس زندان فرم را به او بدهد.
آخر سر ویولت به حرف آمد و گفت: ببخشید آقای رییس؟
رییس زندان نیم نگاهی به انداخت و انگار که از دیدن او در ان مکان تعجب کرده است گفت:
بله، کاری داشتید؟
ویولت با خودش فکر کرد حتما اینقدر تو زندان مونده قات زده.
ویولت با بیحوصلگی گفت: فرمی که میخواستید به من بدید چی شد؟
مرد به مدت یه دقیقه به ویولت نگاه کرد. ویولت کم کم داشت به این نتیجه میرسید که کارش درامده است.
رییس گفت: مگه قوانینو مطالعه نکردید؟
ویولت پاسخ داد؟قوانین؟ چه قوانینی؟
رییس با بیحوصلگی تمام گفت؟خانم، تشریف ببرین بیرون و تا وقتی قوانینو به طور کامل نخوندین تشریف نیارین؟
ویولت با خود فکر کرد:بروبابا، مرتیکه فکر کرده کیه؟ حالا خوبه وزیر نیست؟
ولی با ادب و متانت تمام پاسخ داد؟بله آقای رییس. منو ببخشید که فراموش کردم.
سپس ارام در را باز کرد و پس از بستن در شروع کرد به گشتن.
-کو پس؟بی ادب بی نزاکت! حداقل نگفت کجاس.
سپس با بدبختی ان را در گوشه ای ترین گوشه ی راهرو پیدا کرد و شروع به خواندن کرد.
......................