سوژه ی تازه:
صبح یک روز پاییزی فوق العاده ی دیگه تو خونه ی گریمولد شروع شده بود. محفلی طبق دستور دامبلدور صبح خروس خوون از خواب بیدار شده بودن، به اتفاق پروفسور مراسم شستن دست و صورت رو شروع کرده بودن.. البته خب پنج دقیقه ی اولش به اتفاق بود و چهل و هشت دقیقه بعدش بقیه چرت می زدن و پروف محترم ریش ها رو تار به تار با آب و صابون مشنگی می شست!
- می گم پروف می خواین ما هم بهتون کمک کنیم.. بلکه شاید زودتر..
دامبلدور انگار که جوراب پشمی دیده باشه غش غش خندید و سپس به ریش مربوطه تابی داد و بین محفلی ها انداخت.. فقط بذارید یه و دیگه بگم.. دیگه و و و نمی گم.. فقط یه دونه.. باشه؟ :worry: .. خو.. و گفت:
- خب فرزندان دلبند روشنایی و سیفیدی.. ببینید این ریش نسخه ی معتبری از ریش مرلینه.. جون اون نازنین عمه تون دقت کنین جر نره!.. باید به دوازده قسمت تقسیم بشه و بلاه بلاه بلاه!
و سپس هر کسی یه گوشه ی ریش رو گرفت.. لارتن، تد ، جیمز، ریموس، ویلبرت، سوروس، استرجس و دابی که زیر ریش مدفون بود..
- بچه ها.. همه ی سنگینی ریشو انداختید رو من.. دستم درد گرف زور بزنید دیگه!
- دابی اینجا بود.. دابی داشت زور زد!
- جون تو همه داریم زور می زنیم ولی همش نه تاییم!
- دابی باید اینقدر زور زد تا تونست.. دابی باید زور زد!
- پروف من دیگه نمی تونم..
- دابی هم دیگه زور نداشت.. تموم شد!
و دابی و دیگران ریش خیس پروف رو رها کردن و آن ریش خیس آب چکان شلپی خورد به گل نشست!
دامبلدور:
ملت:
جیمز: بچه ها بریم گل کوچیک!
و نه تا محفلی عین گله ی هیپوگریف های دامنه ی کوه اورست _ ربط نداره!؟ شما مسئول بررسی ربطی احتمالا؟!
_ از مرلینگاه در اومدن و به سمت حیاط جاری شدن در حالی که نعره های شادی می زدند و ام سیریوس هم از تو تابلو همراهیشون می کرد:
- کشافطا منم ببرید! مشنگا! منم ببرید.. منم گل کوشیک دوش دارم!
یقینا و صد البته این مورف نبود، خانوم بلک بود که به دلیل عدم جدی گرفتن بهداشت دهان و دندان و کهولت سن دندوناش ریختن و همین خانوم بلک به همراه تابلوش توسط آخرین نفر برداشته میشه و به حیاط می ره!
ملت همه سر پست هاشون وایمیستن و خانوم بلک هم با تابلو می ذارن تو دروازه.. بازی بدون سوت آغاز میشه، تد پاس می ده به جیمز و جیمز شوت می زنه سمت دروازه، خانوم بلک به سمت توپ شیرجه می ره و از تابلو خارج میشه.. توپم واسه خودش میره تو دروازه!!
- گــــــــــــل!!
بازی دوباره آغاز میشه.. و با اولین شوت به سمت خانوم بلک.. بازم گل میشه!
- گل!!
- گل؟!
- عاقا من بازی نمی کنم!
و این گونه سوروس جر می زنه و بازی به هم می خوره!!
خونه ی ریدل
لرد و مرگخوارا دور هم نشستن و همه فرد فرد و جفت جفت دارن یه قل دو قل بازی می کنن!
- ارباب از این همه رفاه که برای شما فراهم کردن خسته شدن.. این پست هم داره دیگه به شدت طولانی و حوصله سر بر می شه.. راه بیوفتید بریم ببینیم این دامبلدور چیکار داره می کنه بلکه یک تنوعی شد!
----------------------------------
محفلی ها تعدادشون خیلی کمه طوری که حتی دست جمعی نمی تونن ریش دامبلدور رو بلند کنن یا گل کوچیک بزنن.. این وضع نه برای محفل خوبه نه برای مرگخوارا، لرد تصمیم میگیره پیش دامبلدور بره تا یه چاره ای پیدا کنن.. چاره ی پیشنهادی منم اینه که: دو گروه میان برای مدتی با هم ادغام می شن، نوبتی کارهای بد و خوب انجام می دن، همه اول نقشه ها شیطانی مرگخواری می ریزن و اجرا می کنن بعد همه با هم می رن همون نقشه ی شیطانی اولی رو خنثی می کنن!