هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
اتاق مدیریت خانه ریدل

_واحد پنج، تقصیر همسایه ها نیست که شما تازه عروس دامادید!
(ازت متنفرم هاگرید)

اتاق مدیریت خانه ریدل-لیتل هنگلتون
(و من همچنان از هاگرید متنفرم)

پروفسور جیگ با همان تعجب همیشگی توی چشمانش و فهم و شعور بیش از حد و آزار دهنده اش که با باقی کسانی که در کنارشان قرار میگرفت همخوانی نداشت، به لرد خیره شد.

_ام... ارباب... قبل از رفتن فکر کنم یه چیزی باشه که باید بهتون...
_چیه آرسینوس؟! مگه نگفتیم برید گم شید از اتاق ما بیرون؟
_ارباب درباره اینکه مدرسه...
_باز هم همون موضوع قدیمیه؟ کولر ها خرابن؟
_بله اما میشه گفت در واقع یه موضوع جدید-
_موضوع جدیده؟ مگه نگفتیم موضوع جدید رو خودتون برید حل کنید و ما رو راحت بذارید؟
_ارباب فقط میخوام بگم که...
_تو چرا فکر میکنی ما نمیفهمیم حرفات رو؟
_ارباب در واقع کولر ها خرابن.

لرد با شنیدن این حرف برای لحظه ای سرخ و سفید شد. لرد با شنیدن این حرف کبود شد. لرد با شنیدن این حرف خشک شد. لرد با شنیدن این حرف نفس عمیقی کشید و بالاخره موفق شد بر خودش مسلط شود. خراب شدن کولر ها به معنای چند صد تا بچه ی له له زنان بود، آن هم در وسط خانه ی ریدل. لرد با شنیدن این حرف تمام عواطف و احساساتش را در جمله ای که در شرف گفتنش بود جمع کرد و با تمام احساس ترس و وحشتی که در صدای یک لرد میتواند بگنجد زمزمه کرد:
_آرسینوس؟
_بله... ارباب؟
_حتما میدونی که ما کوچکترین اهمیتی نمیدیم.

در واقع این اهمیت ندادن در صدایش هم مشخص بود، حتی از همان "آرسینوس" اول که گفت. البته قرار بود حداقل کمی نگران باشد، اما از قصد نگران نبود که به ما یاد بدهد هر چه نویسنده گفت را باور نکنیم.

لرد نفس عمیقی کشید... و ادامه داد:
_حالا میتونین با خیال راحت از اتاق ما گورتون رو گم کنید بیرون. اون پسره ی دست کج رو پیدا کنین و با نهایت محبت بهش بگین که برای ما بوباتون درست کنه، و در نهایت عطوفت اضافه کنید که از خودش و قیافه ی دخترونه ش متنفریم.

نیم ساعت بعد-حاشیه های لیتل هنگلتون

ریگولوس در حالیکه دست هایش را با حرارت دور سرش می چرخاند و چشمانش را محکم بسته بود مثل بانشی نعره زد:
_اطلاعیه اطلاعیه... به عده ای دانش آموز جهت-
_دخترم چرا داد میزنی... لواشک میل داری؟ خودم درست کردم.
_

ده دقیقه بعد-حومه لندن

ریگولوس که تصویر پیرزن با لواشک هنوز جلوی چشمش رژه میرفت و مطمئن بود که چندین شب متوالی کابوس خواهد دید، با صدای ضعیف تری که البته ذره ای از اشتیاقش کم نشده بود (باز جو دادم) فریاد کشید:
_اطلاعیه... اطلاعیه... به تعدادی-

_داداش بکش کنار رو جا پارک ماشینم وایسادی.
_ام... ماشینت کجاست؟
_ماشین ندارم.
_خب پس... جا پارک برای چی میخوای؟
_واسه وقتی ماشین خریدم.
_حالا نمیشه من فعلا اینجا بایستم؟! این جاپارک الان بدردت نمیخوره ها...
_هر کی ماشین نداره جا پارکم نباس داشته باشه؟ عین این میمونه که یکی چون پول نداره شلوار بخره پس-
_باشه... باشه! میرم کنار! قربان چرا زودتر نفرمودید... اصلا حالا که فکر میکنم دیرم شده باید برم... ام... اهم... از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم...

یک ربع بعد-دم در وزارتخانه

آفتاب به فرق سرش می کوبید، و تصاویر نامفهومی جلوی چشمانش می رقصیدند... احساس میکرد دیوانه شده است. شاید هم آفتاب تند گیجش کرده بود... ریگولوس با صدایی که اینبار حتی اگر جو هم بدهم دیگر هیچ اشتیاق و هیجانی درش موج نمیزد، زمزمه کرد:
_اعلامیه... اعلامیه ی دوتا دونه دانش آموز پدرسگ لعنت شده...

ناگهان با صدایی از جا پرید.
_برو کنار... باید رد شم...

به دور و برش خیره شد... و البته هیچ چیز ندید، و این منطقی بنظر نمیرسید چون تا طرف حسابش را نمی دید نمیتوانست بفهمد به کدام سمت باید برود کنار!

_ام... ببخشید شما؟!
_باید رد شم... من مرد روزای سختم...
_یعنی چه...
_ که میرسه به شبای بدتر...
_...!!
_من همون واحد پنجم... واحد پنجم...
_

ده ثانیه بعد-حیاط پشتی خانه ریدل

_


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۵:۱۹:۴۳

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
ورونیکا

نقل قول:
می گم ما که درجه نداریم، لااقل زیر هر اعلامیه ای بنویس که ارزشش سر صاحابش چه قدره که باحال تر باشه.

خب خیلی پیچیده میشه اونجوری... ولی رو پیشنهادت فکر میکنم.
اینم نشانت، تغییرش دادم

تصویر کوچک شده


گابریل


نقل قول:
البته یک نام دیگه هم دارم که همون نام کاربریم که خودم هم تو تلفظش موندم

والا اون اسم اینجا بدردت نمیخوره... همون گابریل دلاکور باش

خب اولا که خوش اومدی به اینجا... سوالی، کم و کسری چیزی داشتی بیا پیش خودم... ضمنا... بعنوان یه نقد خیلی کوچولو از نوشته هات، اون "ه" آخر کلمه رو حتما بذار که نوشته ها قابل فهم تر باشن... برای مثال "می کش" چیه خواهر من؟! می کشه بهتر نیست؟!

حالا ول کن اینارو... اینو بخاطر اینکه خیلی ایراد واضحی بود گفتم... وگرنه خودم در زمینه ایفا الاغی بیش نیستما...

ضمنا... من برای اینکه آواتارت رو نمیتونستم استفاده کنم برای نشانت، یکی از عکسای دیگه تو پیدا کردم... اگه ازش خوشت نیومد عکس مورد نظر خودتو بهم بده برات درستش کنم

تصویر کوچک شده


خوش اومدی...

عضو گیری همچنان ادامه دارد!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: از جادوگران چی می خوایم ؟
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
نقل قول:
حتی اگه نظرش به بسته شدن یوزر من باشه مثلن

دقیقا!!!
این چیزیه که میخوام درباره ش صحبت کنم!

جدا از شوخی... راستش اعضای جادوگران قبل از نظر دادن باید بدونن که نظراتشون ترتیب اثر داده میشه... خونده میشه. با این حساب نمیدونم من چرا دارم نظر میدم واقعا
خب بنظر من، اول از همه تو یه سایت رعایت قوانین لازمه! وقتی یه قانونی ساخته میشه و تصویب میشه حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه که رعایتش کنیم. مدیرای سایت باید بدونن جو سایت چقدر ارزشمنده، و روابط صمیمی ای که بین بچها بوجود اومده چقدر ارزش داره، نذارن هر چیز/کسی خرابش کنه. وقتی یه عاملی بوجود اومده داره بچهارو اذیت میکنه بهتره عامل رو از بین ببریم... نه اینکه دونه دونه بچهارو از بین ببریم. نه؟!

هیچی دیگه همینا... البته رو حرفتون که گفتین اخطار نداره حساب کردم

پ.ن:قوانینی که "چرت بود" رو هم از تو لیست دیلیت کنین که ما سعی نکنیم ازشون استفاده کنیم

پ.ن2:مدیونین فکر کنین با هکتور موافقم.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۴۶ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
در حالیکه ملت سرگرم سوراخ کردن دیوار با بینی های محترمه بودند، هیچکس متوجه ورود ساکت و بی سر و صدای تسترال بعدی نشد. و البته تسترال بعدی هم متوجه نشد که کسی متوجهش شده یا اصلا کسی آنجا حضور دارد یا نه، تسترال تازه وارد در گوش هایش از همان سمعک های موزیکال مشنگی فرو کرده بود، و تمام مغزش پر از صدای عربده های یکی تسترال تر از خودش شده بود که ظاهرا گلو درد هم داشت و همزمان لال هم بود.

لباس های تماما سیاه رنگ تسترال که قد دیلاقش را حتی از آنچه بود هم بلند تر نشان میدادند میتوانست شبهه های جالبی ایجاد کند، میتوانست براحتی دزد یا اوباش باشد.

پدرسگ هر دوتاش هم بود.

با خونسردی کامل در حالیکه به کفش هایش زل زده بود و بنظر نمی آمد بداند کجا آمده است، تکه کاغذی را از جیبش بیرون کشید و روی میز انداخت. قلم پر های مشکی و گران قیمت وزارتخانه را از روی میز برداشت و در جیبش چپاند، و در حالیکه با خونسردی کامل رومیزی ها را تا میکرد تا توی جیب دیگرش جا شوند، از در بیرون رفت.

نقل قول:
نام: ریگولوس بلک

هدف از ورود به ارتش: ناموسن فیلم قمار باز رو دیدین؟ طرف شبا میرف هزار تا غلط کاری میکرد روزا کت میپوشید میرف دانشگاه تدریس الان بنده جریانم اون شکلیه، هدفمم صرفا ادای فیلمارو در اوردن بوده

سابقه سربازی(در صورت معافیت علت اون رو ذکر کنید):ده برابر تک تک تون خاطرات سربازی دارم من باو تازه من با همین زلفای کمندم رفتم سربازی، هر شب گوسفندی میتراشیدن صبح میومدن میدیدن در اومده :

سابقه حضور در هر گونه ارتش رو با زبون خوش ذکر کنید:اوباش ارتش محسوب میشه؟! یا مثلا ارتش پیچندگان به پر و پای آرسینوس؟!

توانایی ورزشی، فکری و...( هر چیزی که فکر میکند ممکنه به کار ارتش بیاد):ببین داداش، کلا دزد جماعت از هر نظر پرفکتن. الان فرض کن شما میری با یه سرکاره خانوم با کمالاتی دست بدی. تو چشای خانومه نگاه میکنی، بعد بدلیل اینکه بازیگر محشری هستی رفتارت انقدر طبیعیه که خانومه فکر میکنه تو قراره دوست خیلی خوبی باشی براش! بعد اونوخ این در حالیه که اون یکی دستت میره سمت کیف خانومه، و انقدر که دقیق و ساکت و سریع هستی نه تنها کیف پول و بلکه چوبدستی خانومه رو هم میکشی بیرون. با یه سرعت فوق العاده دستتو میاری پشتت و اون هیچی نمیبینه. دستش رو ول میکنی، و اون تازه متوجه سبک شدن کیفش میشه.
و اون موقع وقتیه که باید قدرت بدنی و سرعتشو داشته باشی که کیلومتر بر ثانیه بدویی!
و من اگه یه کدوم از این کارایی که گفتم رو نمیتونستم انجام بدم الان بطری آب خنک دستم بود. قضاوت با خودتون


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۰:۵۶ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
عمه موریل

نقل قول:
سوال مزخرفیه واسه پرسیده شدن از کسی که داوطلب شده عضو اوباش بشه: )) چرا رنج امتیازیتون از صفر شروع نمیشه؟


خب میتونم بگم چونکه میزان وفاداری ما از یک شروع میشه، و البته زیر پنج هم تایید نمیشه البته واقعا فکر نکن جوابای ملت چیزیه که من بهش اکتفا میکنم، از همون پست اول میزان وفاداری هر کسی معلومه، تو برو خداروشکر کن که این سوالو برات جواب سر بالا رد میکنم بره بعدم... اوباش متحد نباشن با هم کی متحد باشه؟
ننه ی من؟
عمه ی من؟
کاراگاها که حقوق میگیرن (البته حقوق بارتیموس محفوظه... ای فلک... )
تصویر کوچک شده

خوش اومدی

ورونیکا

نقل قول:
می خواهم به تحقیقات صلح آمیزم برسم. ولی متاسفانه تعداد دست های کافی ندارم، این هم تالاری هامم اینقده خســـــــــــــــــــیســــــــــــــــن که نگو ( حتی خود شما آقای بلک!) بهشون می گم شما دوتا، دوتـــا! دوتـــــــــــــا دست دارید! خب چی می شه یکی از اون ها رو بدیدن به من. ولی نه خسیسن! کاریشم نمی شه کردا! حالا گفتیم شاید بتونیم اینجا یکی دوتا اضافه پیدا کنیم، به هرحال.

ناموسن رو من یکی حساب نکن، با یه دس همزمان نمیشه با طرف دس داد و کیف پولشم برداش که، یه دستم تو دسته طرف باشه کدوم دسم تو جیبشه بغضم گرف اصن، بعدی

تبریک میگم... تو واقعا به "هیچ اسلحه ای" علاقه نداری

تصویر کوچک شده


خوش اومدی



عضو گیری همچنان ادامه دارد!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴
سوال اول

من این پست رو انتخاب کردم... خودت هم نقدش کردی هکتور

نقل قول:
با صدایی که بسیار جیگر شده بود خندید:

-خب... حالا جهت صرف میان وعده و رفع خستگی میرین به مک بلک یا تور نجینی سواری رو ترجیح میدین؟!


وقتی داشتم حرکات آرسینوس رو توصیف میکردم، و بعدش خواستم یه دیالوگ از دوباره آرسینوس رو نقل قول کنم، نباید بین دیالوگ و توصیف اینتر بزنم، چون توصیف و دیالوگ هر دو مال آرسینوسه این مورد چن جا دیگه هم تکرار شده...بعضی جا ها هم بین دو تا دیالوگ اینتر زدم که اینم اشتباهه... ولی خب من همین یه بارو اشاره میکنم.

با صدایی که بسیار جیگر شده بود خندید:
-خب... حالا جهت صرف میان وعده و رفع خستگی میرین به مک بلک یا تور نجینی سواری رو ترجیح میدین؟!

نقل قول:
آرسینوس،که با لبخندی بسیار جیگر به محفلی های خوش گذشته خیره شده بود،با رضایت کامل به سر و صورت خونی میهمانانش خیره شد و خودکارش را با فواصل زمانی منظم به کف دستش کوبید؛و در حالیکه با هر جیغ طومار های حساس به احساس خوش گذشتگی،یک خط کوچک سرخ رنگ با خودکار روی دستش رسم میکرد،با صدایی که بسیار جیگر شده بود خندید:


فکر میکنم این جمله خیلی خیلی زیادی طولانیه! میتونست تبدیل به چند تا جمله بشه که هم فهمش آسون تر باشه هم ... خب.. .فهمش آسون تر باشه.
این شکلی مثلا:
آرسینوس، با لبخندی بسیار جیگر به محفلی های خوش گذشته خیره شده بود. با رضایت کامل به سر و صورت خونی میهمانانش نگاه میکرد و خودکارش را با فواصل زمانی منظم به کف دستش می کوبید. با هر جیغی که از طومار های حساس به احساس خوش گذشتگی مرتعش میشد، یک خط کوچک سرخ رنگ با خودکار روی دستش رسم میکرد. آرسینوس با صدایی که بسیار جیگر شده بود خندید:



نقل قول:
آخرین باری که با آرسینوس صحبت کردم،به من گفت که اگر یک بار دیگر "جیگر" خطاب شود هر یک از پا های مرا به یک وزنه خواهد بست و مرا در "آتلانتیک اوشن" رها خواهد کرد.

نتیجه میگیریم من یک هشت پا هستم.


این قسمت... این قسمت اصلا مفهوم نبود. در واقع میخواستم بگم که تابحال چاهار بار بهش گفتم جیگر پس باید هشت تا پا داشته باشم که به هر هشت تاش وزنه ببنده ولی خب بنظرم این قسمت کلی ایراد داشت... منظورش رو نمیشد راحت گرفت. و از طرفی هم حواس خواننده رو از داستان اصلی پرت میکنه... و بنظرم زیاد هم جالب نیست که نویسنده وسط داستان خودش حرف بزنه.

نقل قول:
رستوران مک بلک،رستوران کوچکی با در های نم گرفته از جنس چوب آبنوس و آغشته به بوی نوشابه های گاز دار مخلوط با خون،رستوران مخوفی بود که دور میز های گردش بجای صندلی بشکه هایی چیده شده بودند ، و موسیقی مخوفی فضای رستوران را که با نور های ضعیف سبز رنگ روشن شده بود مخوف تر میکرد.


این یکی هم ضمن اینکه خیلی خیلی طولانی و پیچیده بود جمله ش، خیلی مخوف مخوف کرده بود لامسب هی مخوف مخوف میکرد بهتر بود این کلمه مخوف رو بعضی جاها حذف کنیم تا دل آدمو نزنه...

رستوران مک بلک رستوران کوچکی با در های نم گرفته از جنس چوب آبنوس بود، آغشته به بوی نوشابه گازدار مخلوط با خون. رستوران مخوفی که دور میز های گردش بجای صندلی بشکه های چیده شده بودند، و موسیقی ترسناکی فضای رستوران را که با نور های ضعیف سبز رنگ روشن شده بود ترسناک تر میکرد.


نقل قول:
محفلی های خوش گذشته،تقریبا روی صندلی-بشکه ها مستقر شده بودند که ناگهان در با لگدی باز شد...


بنظرم صندلی/بشکه بهتر بود

نقل قول:
-ام ببخشید یه سوال.. .شما دزدی الان ینی؟!


ینی نه... یعنی

نقل قول:
صدای کسی از میان جمعیت شنیده شد:ام... یعنی الان شما صندوقی؟!

بنظرم بهتر بود این طوری نوشته میشد:
صدای کسی از میان جمعیت شنیده شد.
_ام... یعنی شما الان صندوقی؟!


بعد دوتا ایراد هم داره که نمیشه تو پست ها نقل قول و اینا کرد... یکیش اینکه کل پست وسط چین شده، خوندنش سخت میشه. یکی هم اینکه بین علامت های نگارشی و متن باید یه فاصله باشه... مثلا بعد از نقطه ها و ویرگول ها... اینم رعایت نشده...

نسخه تصحیح شده


آرسینوس، با لبخندی بسیار جیگر به محفلی های خوش گذشته خیره شده بود. با رضایت کامل به سر و صورت خونی میهمانانش نگاه میکرد و خودکارش را با فواصل زمانی منظم به کف دستش می کوبید.

با هر جیغی که از طومار های حساس به احساس خوش گذشتگی مرتعش میشد، یک خط کوچک سرخ رنگ با خودکار روی دستش رسم میکرد. آرسینوس با صدایی که بسیار جیگر شده بود خندید:
خب... حالا جهت صرف میان وعده و رفع خستگی میرین به مک بلک یا تور نجینی سواری رو ترجیح میدین؟!

و در حالیکه با لبخندی در شان نام خانوادگی اش به ساحره های خونین و مالین نگاه میکرد با ذوقی عجیب تقریبا نعره زد:
-تور لیدر تون هم رودولفه!

و اینگونه بود که کسی اهمیت نداد چه غذایی در این رستوران کذایی سرو میشود، و همگی مثل جماعتی که سالها در جوار بیابان های کالاهاری زیسته باشند، به سمتی که آرسینوس از نوع جگر نشان داده بود هجوم بردند.

رستوران مک بلک رستوران کوچکی با در های نم گرفته از جنس چوب آبنوس بود، آغشته به بوی نوشابه گازدار مخلوط با خون. رستوران مخوفی که دور میز های گردش بجای صندلی بشکه های چیده شده بودند، و موسیقی ترسناکی فضای رستوران را که با نور های ضعیف سبز رنگ روشن شده بود ترسناک تر میکرد.

محفلی های خوش گذشته، تقریبا روی صندلی/بشکه ها مستقر شده بودند که ناگهان در با لگدی باز شد... و نور شدید بیرون فضای تاریک داخل رستوران را روشن کرد و پرتو های نور به داخل تابید...
موزیک متن...

پسری جوان از میان پرتو هایی که از اطرافش می تابیدند مشخص بود... که با چنان جسارتی-

-ببین این دیالوگات دیگه دارن خیلی مزخرف میشنا؟
-چرا اصرار داری همه جا خودتو وارد کنی؟!
-اصلا کی به تو گفت بیای؟
-مرتیکه هیز!
-ورودم خز شد!
-حداقل اگه امتیاز ورود هاش مال خودش بود یه چیزی!
-دفعه دیگه من اینجا پسر جوان ببینم قهر میکنم دیگه هم نمیام!

خیل عظیم اعتراضات، با صدای ناله ی جوان بدبخت که از آن ببعد احتمالا به هیچ جا وارد نمیشد،شکسته شد:
-آه، تو فکر می‌کنی که می‌توانی یک کورلئونه را فریب دهی؟ زود باش، نترس. حرف بزن، تو فکر می‌کنی که من خواهرم را_ ببخشید... این مال یه جا دیگه بود. میگفتم... خانوما آقایون یه دقه اگه منو نزنین توضیح میدم! بنده صندوق امانات شهر بازی هستم!

صدای پچ پچ هایی که به هوا بلند شده بود با صدای سرشار از اعتماد بنفس مرد جوان شکسته شد:
_یالا... امانات رو میز!

صدای کسی از میان جمعیت شنیده شد.
_ام... یعنی الان شما صندوقی؟!
-نه من الان فندقم.

صدای اعتراضات جماعت درون رستوران که هر از گاهی از حالت پچ پچ به فریاد تبدیل میشد و بعد دوباره به سمت پچ پچ حرکت میکرد، چند ثانیه یک بار با دیالوگ هایی از این دست شکسته میشد:
-امانات بیزحمت!
-نه من چیزی ندارم همراهم!
-بچلونمت اماناتت بریزن پایین ازت؟!

یا مثلا...:
-امانات یالا امانات!
-حالا من بخوام اماناتمو دست خودم نگه دارم _
-نه خانم اصلا این حرفو نزنین این مجموعه تفریحی در قبال یک تار مو که گم بشه مسئولیت داره! شما برای چی دارین به اون اسکلت زل میزنین؟! بله. آدمه. امانات تحویل نداد، منم مامور بودم و معذور.

و یا حتی...:
-آی امان امان امانات! بدو بدو!
-ام ببخشید یه سوال... شما دزدی الان یعنی؟!
-نه عزیزم من صندوقم.

در همان حال یکی از کارکنان مجموعه "تفریحی" با یکی از طومار های خوش گذشتگی شناس، دم در ایستاد و تا بناگوش لبخند زد، و به سوالات نپرسیده پاسخ گفت:
_بعد از اینکه امانات رو تحویل این مرتیکه ی امین دادین، میتونین بیاین اینجا و این زیر رو امضا کنین تا همه بدونن هنگام تحویل امانات چقدر بهتون خوش گذشته!

و حرفش با صدای ریگولوس که یک محفلی را از پاهایش گرفته و تکان تکان می داد تا کاملا از هر گونه امانتی پاک شود، تایید شد:
_کاملا درسته!

سوال دوم

چونکه ریگولوس اول از همه به شخص خودش مراجعه کرد جهت ایراد گیری، و ایشون هیچ ایرادی نداشت.
چی؟
خفه شم؟
چشم... هر چی استاد بگه...
بله... احتمالا اثرش با اثر معجون معجون ساز شدگی قاطی شد، نه که یکم وقتم کم بود برا ریکاوری، شرمنده اخلاق کوییدیچی تون شدم


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۴:۴۸ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴
semetra

ایشون... از همه ما بیشتر تو بحثای هری پاتری شرکت کرده تو مدت کوتاهی که اومده


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
هرماینی جین گرنجر
متاسفانه اون "جین" وسطشو کندن از تو اسمت... دیگه میتونی بری چاپخونه داد و بیداد کنی، منم خودم رو دیواراشون نقاشی کردم از طرفت، یه چرت و پرتایی میگن من باب اینکه اسمت طولانی بوده جا نشده
عاها راستی... من یه مشکل کوچولویی داشتم با آواتارت... اگه دقت کنی هیـــچ جوری نمیشد این اواتار فانتزی تورو توی عاگهی تحت تعقیب جا داد بنابرین از یکی دیگه از عکس هات استفاده کردم... اگه دوستش نداشتی میتونی عکس مورد نظر خودتو بدی بهم که از اون استفاده کنم
تصویر کوچک شده

خوش اومدی

نارسیسا مالفوی
با اون اسمش
نقل قول:
اسلحه ی مورد علاقه ی شما چیست؟
خنجر... كلا به خنجر زدن، از پشت خنجر زدن، به يه جوري خنجر ميزنم كه نفهمي از كجا خوردي خيلي علاقه دارم...

در چه کاری بیش از همه استعداد دارید؟
هركاري براي نابود كردن موانعي كه جلوي هدفامه... و براي نابود كردن اونايي كه ازشون خوشم نمياد!

من چرا فکر میکردم ما تفاهم نداریم؟
تصویر کوچک شده

خوش اومدی
نقل قول:
الان ميتونم ماسك سياه بزنم و رو ديوارها با اسپري بنويسم "mob" و اينا...؟؟

تصویر کوچک شده



بارتی کراوچ

جونیور اسم پسر ملوان زبل نبود؟
نقل قول:
شنیدم اینجا حقوق میدن

اونی که بهت اینو گفته فقط نشون من بده...
تصویر کوچک شده

خوش اومدی...

توحید ظفر پور

نقل قول:
در چه کاری بیش از همه استعداد دارید؟ اکسپلیارموس زدن - جارو سواری - شپلخ کردن ملت.

قرار گذاشتن با دخدر مردمو یادت رف
تصویر کوچک شده

موفق باشی توحید جان، خوش اومدی

ملت

کسانی که عضو شدن اگر خواستن نشان هاشونو بذارن تو امضا هاشون که نشون بدن اینجا عضون... و اینکه...

عضو گیری همچنان ادامه دارد!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
ملت!
بذارین راحت حرف بزنم!
اخباری به دستمون رسیده که نشون می‌ده ما همون گروهک های مسلحی هستیم که تو تاپیک بغلی دارن درباره ش حرف میزنن بعله ظاهرا این وظیفه ی اوناس که هر گونه نا امنی رو در نطفه خفه کنن ولی خب اینم وظیفه ماست که ناامنی بوجود بیاریم تا اینا موفق نشن خفش کنن

اینجا قراره ماموریت بریم، و البته تو ماموریت هم رول مینویسن یا خودمون پا میشیم میریم یه جا رو عاباد میکنیم، یا زنگ میزنیم کاراگاها هم میان با هم عاباد میکنیم. یا ام که کلا میریم یه کاراگاه بخت برگشته رو انتخاب میکنیم باهاش دوئل میکنیم.

ملتی که از الان قصد دارن ماموریت شرکت نکنن! حداقل حداقلش تا سه ساعت قبل از شروع باید به من اطلاع بدن که شرکت نمیکنن.البته ترجیحا انقدر دیر نباشه لطفا. در غیر این صورت وقتی دو تا ماموریت رو بدون اینکه خبر بدن میپیچونن، وقتی درباره ماموریت سومی هم همین اتفاق بیفته اخراج میشن. و تا وقتی صلاحیت شون ثابت نشده برنمیگردن.

اینجا جاییه که هنر های اجتماعی و نوشتاری و البته رزمی و کار گروهی مونو تو شرایطی که تابحال امتحانش نکردیم نشون میدیم -___-

تبصره! دعوا معوا نداریم، پند مند نصیحت مصیحت ممنوع
تبصره دوم! همدیگرو نمیکشیم
تبصره سوم! کسی به من نمیگه چرا این وسط ایستادم و نعره میکشم، قراره اوباش باشیم مثلا

و آما... آآآآمـــــاااا... !!! قسمت قشنگ برنامه.

تصویر کوچک شده


این مال منه. به محض اینکه به عضویت در اومدین من یکی از اینا برای شما طراحی میکنم تو همین تاپیک میدم بهتون، که بذارینش تو امضا تون.
اون حلقه سیاه رنگ که دور چوبدستی ها میبینین. اون داستان داره. همین حلقه از نوع برنزی و نقره ای و طلایی ش هم وجود داره. تو هر ماموریت یکی دو نفری ارتقا میگیرن و با هر بار که ارتقا میگیرین بهتون امتیازات و تحصیلاتی... تصهیل... تسهیلاتی اضافه میشه که بعدا سر فرصت شرح میدم براتون. و در نهایت وقتی موفق شدین حلقه های برنزی و نقره ای و طلایی رو پشت سر بذارین با ارتقای آخر تون حلقه ی مشکی رنگ رو میگیرین که در واقع معادل فرمانده س.

هیچی دیگه همین...

آها فرم عضویت یادم رف
نقل قول:

نام و نام خانوادگی:
هدف شما از عضویت در این گروه چیست؟
اسلحه ی مورد علاقه ی شما چیست؟
در چه کاری بیش از همه استعداد دارید؟
اگر بخواهید به میزان وفاداری خود به دوستانتان و گروه هایی که در آن به عضویت در آمده اید از یک تا ده یک عدد را اختصاص دهید چه عددی را انتخاب میکنید؟


هیچی دیگه همین... ملت عجله کنین که وقت تنگه...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۳:۱۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
ریگولوس در حالیکه قهوه اش را هم میزد به صفحه پیوند ها فکر میکرد که ناگهان در با لگدی باز شد و یک قمه کش، یک انسان دوست و یک بچه ژیگول درون اتاق هجوم آوردند. ریگولوس با خونسردی همیشگی اش از جا بلند شد و با پوکرفیسی خسته به مضحک ترین گروه سه نفره ای که تابحال ملاقات کرده بود خیره شد.رودولف وسط اتاق ایستاد و شروع به نعره زدن کرد.

_جانپیچ!
_ام... رودولف دوست خوبم... جانپیچ... چه حرف آموزنده و جالبی... خب بعدش... ؟!
_چرا مزخرف میگی مرتیکه... جانپیچ کو؟!
_ام... رودولف دوست عزیز و مهربانم... من باید بدونم؟
_یعنی میخوای بــــگی نمیدونیــــــــــــ؟

ریگولوس ناخوداگاه سه متر به هوا پرید، و البته هکتور و حتی لودو هم.
_ام... رودولف ای انسان مورد علاقه ی من... من نمیدونم جانپیچ کجاست...

لبخند ابلهانه ی روی صورت ریگولوس بنظر میرسید آخرین لبخند عمرش باشد.

رودولف ابتدا سرخ شد و سپس به رنگ لبو در آمد. و سپس هم کدو! البته کدویی که در خون غرق شده باشد. و البته در پس زمینه لودو هفت رنگ شده بود. و چقدر حیف که هکتور توی کادر نبود.

_میگی به کدوم خری دادیش یا بزنم مغزتو بپاشم زمیــن؟

ریگولوس که کم کم داشت مثل هکتور ویبره میرفت زمزمه کرد:
_خب... باشه میگم... نزدیک نیا میگم! ببین رودولف... حتما متوجهی که این اتاق جزو اموال عمومیه... هر وقت خودم خونه خریدم بیا داغونش کن خب؟ و حتما این رو هم میتونی درک کنی که خونواده م منتظرن... بنابرین-
_ریگولوس دهن باز میکنی یا نه؟
_بسیار خب... چرا عجله میکنی پسرم گفتم که میگم! داشتم میگفتم... این رو هم حتما میتونی تصور کنی که شلوار من-
_ریگولوس!
_باشه بابا باشه... یادم نیست!
_ریگولوس؟
_بله رودولف؟
_میکشمت.

نیم ساعت بعد

رودولف به زور آب قند راضی شده بود که ریگولوس را زنده نگه دارد، و ریگولوس همچنان پشت کاناپه پنهان شده بود. رودولف همچنان حالش درست حسابی سر جایش نیامده بود و قمه هایش که تا همین چند دقیقه پیش دانه دانه در می آورد تا توی فرق سر ریگولوس بکوبد و هکتور آنهارا از دستش در می آورد و گم و گور میکرد، گوشه و کنار خانه پنهان شده بودند. سکوتی که سر تا سر خانه را در بر گرفته بود با صدای لودو که بطرز عجیبی نگران بود شکست:
_حالا... جانپیچ بی جانپیچ؟

هکتور آهسته به ریگولوس که از پشت مبل فقط موهایش مشخص بود خیره شد.
_اینطوری که نمیشه...

و صدای رودولف همه را از جا پراند:
_معلومه که نمیشه! این مرتیکه ی بوقی چه فکری کرده جانپیچ اربابو... ای خدا... مرتیکه ی بوقی بیا جوابگو باش! تسترال پدر مادر تسترال! ای شیطونه میگه بزنم مغزشو بپاشم-ولم کنین من میخوام اینو بکشم!

نیم ساعت بعد

این بار ریگولوس با لیوان آب قند روی کاناپه ولو شده بود و رودولف پشت مبل چمباتمه زده بود، البته صرفا به این دلیل که خود مبل در اثر برخورد با قمه ی رودولف فنرش بالا زده بود. سکوتی که سر تا سر خانه را در بر گرفته بود با صدای لودو که بطرز عجیبی نگران بود شکست.
_حالا... جانپیچ بی جانپیچ؟

هکتور آهسته به رودولف که از پشت مبل فقط موهایش مشخص بود خیره شد.
_اینطوری که نمیشه...

و صدای اعراض آمیز ریگولوس که از عاقبت این مکالمه خبر داشت بالا رفت:
_همین جمله هارو تا صبح میخواین تکرار کنین تا بالاخره منو بکشه؟

و صدای رودولف همه را از جا پراند...
_باید به تک تک مرگخوارا سر بزنیم. و اینم بگم... تا زمانی که بیگناهی شون ثابت نشه باهاشون مثل یه مجرم رفتار میکنم. بیست و چهار ساعت بلک... اگر تا بیست و چهار ساعت دیگه جانپیچ پیدا نشه دماری از روزگارت در میارم که اون سرش ناپیدا...
_داداش فیلم فارسی زیاد میبینیا.

ریگولوس با چشم غره ی رودولف سریعا حرفش را پس گرفت و خودش را جمع کرد.

_تو هم با ما میای بلک.
_من رودولف...؟!
_ممکنه وقتی طرف رو دیدی یادت بیاد. همین الان راه میفتیم.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.