- نیست!
لایتینا جیغی زد. کسی اونجا نبود که به حرفش گوش کنه ولی برای دل خودشم که شده جیغ زد. از روی تخت بلند شد و به درحالی که راهش از بین کامپیوتر و حتی توستر باز میکرد، در تلاش بود که هدفونشم پیدا کنه.
- این که نیست.
ساعت دیواریای رو از پنجره به بیرون انداخت.
- اینم نیست.
یه لنگه جورابو بیرون انداخت.
- اینم که... قطعا نیست.
لایتینا به ماشینی که جلوش بود زل زد. شاید بهتر بود اون رو از پنجره بیرون نمیانداخت، اصلا زورش نمیرسید. پس ترجیح داد به کاوش و نا دیده گرفتن ماشین ادامه بده.
- اینم... خودشه.
درواقع خودش نبود. یه زمان برگردون بود. معلوم نبود از کجا اومده و بین اون حجم از وسایل ماگلی چیکار میکنه اما به هرحال کلید ماجرا بود.
- کافیه به عقب برگردمو ببینم هدفونمو کجا گذاشتم.
لایتینا چندین بار پشت سرم زمان برگردون رو چرخوند. دنیا دور سرش میچرخید تا این که خودشو با هدفون دید. تصویر محو شد. دختر هول شد و خواست برگرده به همون زمان اما وضعیت رو بدتر کرد.
- برگرد. جون خودت برگرد. دِ میگم برگرد.
لایتینا هرکاری کرد زمان متوقف نشد. زمان برگردون چرخوندش، به دیوار کوبید، حتی لهش کرد!
- چی؟
زمان برگردون له شد. طبیعتا لایتینا هم دیگه تو زمان به عقب نرفت. دختر به فلز خردشده نگاه کرد. قطعا الان تو زمان گیر کرده بود. اصلا کجا بود؟ در چه زمانی؟ از اتاق بیرون رفت و تا با وسایل قدیم مواجه...
- وات؟!
درواقع چیزی بیرون از اتاق نبود که دختر بخواد با اون مواجه شه. خاک بود و خاک، شاید هم دو سه تا خونه.
بووووملایتینا:
درواقع چندتا اتفاق با هم رخ داده بود. بمبی خونهای که رو به روی لایتینا بود رو ترکونده بود. دستی یقه دختر رو گرفته بود و به عقب کشیده بودش و لایتینا هم جیغ زد.
- جیغ نزن!
لایتینا:
این دفعه علت جیغ فرق داشت. دختر با یه مرد پیر مواجه شده بود احتمالا به دلیل برق گرفتکی موهاش تو هوا بود. مرد دستشو روی دهن لایتینا گذاشت و اونو به داخل اتاق کشید.
- دِ میگم جیغ نزن.
- نتسنت.
- چی میگی؟
- منتسشبم.
- آها دستم.
مرد دستشو از روی دهن دختر برداشت. لایتینا که فرصت کرده به اطراف نگاهی کنه، متوجه شد وسط کارگاه آشفتهایه که پر از سیم و آچار و وسایل مختلفه.
- تو کی هستی؟
مرد عینک نداشته شو روی چشم هاش جا به جا کرد و خونسردیای آرسینوس طوری گفت:
- گولیلمو مارکونی...
- خودتی.
- هستم.
لایتینا:
گولی.. [name not found] :
بوووومبمب دیگه ای هم منفجر شد.
- اینجا چه خبره؟
- فکر کنم وسط جنگ جهانی هستیما.
- جنگ... جهانی...؟
با این که لایتینا کلا به حرفای استاد جیگر سر کلاس تاریخ گوش نکرده بود اما میتونست تشخیص بده که در زمان خودش نبود. چارهای نداشت باید صبر میکرد تا ببینه فکری به ذهنش میرسه یا نه.
- خب گفتی چیکار میکنی؟
- من در حال اختراع بیسیم هستم تا سربازا بتونن با هم ارتباط...
- بیخیال. بیا یه هدفون اختراع کن که به سربازا آرامش بده.
- هدفون چیه دیگه؟
- میذارن رو گوش آهنگ پخش میکنه.
لایتینا با ویبره های هکتور یا رز گونه ام پی تری پلیر رو از جیبش در آورد و به دست گولیلمو داد. مرد یه دکمه رو فشار داد و بعد از اون موزیک ملایمی از دستگاه پخش شد. اون از این همه تکنولوژی تسترال ذوق شد و هدف شو یادش رفت.
- هذسون رو اختراع میکنم.
- هدفون! به هرحال من میرم. تو به اکتشافاتت برس.
لایتینا مرد رو با ذوق هاش تنها گذاشت. باید یه فکر به حال زمان برگردون میکرد.
3 روز بعد - ساختم! ساختم!
مرد با هدفونی که ساخته بود بالا پایین پرید. لایتینا که طی این سه روز کلی به ذهنش فشار آورده بودو به هیچ نتیجه ای نرسیده بود با خوشحالی به سمت گولیلمو رفت.
- چه باحاله. چه شکلی کار میکنه؟
- با استفاده از امواج صوتی و اون وسیله تو که باعث شد قطب های...
- بده من اونو.
لایتینا هدفونو از گالیلمو گرفت و سیم شو با به امپیتریپلیرش وصل کرد؛ دکمه شروع آهنگو زد.
- ... و آره دیگه با استفاده از هدف مند کرد امواج... تو داری کجا میری؟
اما لایتینا اصلا نمیشنید مرد چی میگه. اون چیزی که میخواست رو به دست آورده بود. اون از اتاق خارج شد تا به مشکل بعدیش فکر کنه.
بووووومخونه مرد و طبیعتا خودش منفجر شدن.
- حالا چی؟
لایتینا مونده و زمان گذشته و یه زمان برگردون خراب.
- بیخیال. یه فکری میکنم حالا. بذار از هدفون تازهام لذت ببرم.
و این گونه بود که هیچگاه بیسیم اختراع نشد؛
گالیلمو هم معروف نشد؛
امواج رادیویی تا مدت ها بعد اختراع نشد؛
آلمانی هایی نتونستند از رمز انیگما استفاده کنند؛
پس جنگ هم زود تر از موعدش تموم شد؛
لایتینا هم بدون این که بدونه باعث نجات هزاران نفر شد.