ترنسیلوانیا و WWA
پست دوم- من هرگز همچین کار بیعشقی نخواهم کرد!
بله. دامبلدور جیغ کشید؛ و از آنجایی که دامبلدور هیچوقت جیغ نکشیده بود گمان میکرد این جیغ میتواند توجه افراد را جلب کرده و آنها را از کار بیعشقی که پیش رو دارند بازدارد. از این رو پس از جیغ کشیدنش زیر چشمی به ملت ترنسیلوانیایی نگاه کرد تا تاثیر را ببیند، اما آنها حتی حرفشان را هم قطع نکرده بودند. پس دستی به چانهاش کشید و به فکر فرو رفت.
- لابد فقط فکر کردم جیغ کشیدم.
...آره حتما همینه. پیریه و هزار دردسر.
نفس عمیقی کشید و با حفظ تمرکزِ حواس، دوباره جیغ کشید.
- من هرگز این کار رو انجام نخواهم داد!
و نگاهشان کرد تا از اینکه چقدر جیغ یک دامبلدور میتواند تعیین کننده باشد لذت ببرد.
اوضاع همانطور بود که باید میبود... همه سکوت کرده و نگاهش میکردند.
دامبلدور نیز که حظ کافی را از این میزان تاثیر پذیری برده بود، دهان گشود تا حرفش را ادامه بدهد. که ملت نگاه متاسف و پوکرشان را از وی گرفته و حرفزدن را از سر گرفتند.
دامبلدور در تمام عمرش تا به این حد ضایع نشدهبود. پس دستمالی را از جیب گابریل درآورد و اشکهایش را با آن پاک کرد و سپس رفت تا در افق محو شود.
- من شنیدم ماگلا چیزی به اسم پارو دارن که شبیه جاروعه!
سو اخمی کرد.
- تو چرا باید از ماگلا خبر داشته باشی؟ اگه به ارباب نگفتم!
- فقط میخواستم از تکنولوژیهاشون برای پاکیزگی باخبر بشم.
گابریل این را گفت و سپس انگار چیزی یادش آمده باشد با ذوق گفت:
- باورت نمیشه کپتن! یه مایع دستشویی دارن به اسم اوه که با دستهای ما دوسته! تازه یه مایع ظرفشویی هم دارن به اسم پریل که توی سه مرحله کثیفیِ ظروف رو از بین میبره! مرحله اول...
- گابریل!
- چشم کپتن!
سو دستی به ریشش... چیز، به چانهاش کشید و چشمهایش را ریز کرد. اگر ماگلها جارو میداشتند، پس دزدی از آنها میتوانست بهصورت دوجانبه برایشان منفعت داشته باشد... هم گیر آوردن جاروهایی که فروختهبودند و هم افتخار دزدی از ماگلها برایشان ثبت میشد!
- پیش به سوی ماگلها!
***- دِهَــه! خب وقتی که دزدی می کننه، سر و صدا نباید کننه! اینا همه خانه زندگیشان پر دزدگیرای جدیده، دوربین ها رِه ببین، سر و صدا و تکون خوردن ِ الکی لو میده ما رِه!
چوپان از همان ابتدا هر گونه تجارب قبلی در این زمینه را انکار کردهبود، اما تواناییهای فعلیش کمی شکبرانگیز بود.
اعضای تیم ترنسیلوانیا در حالیکه سونامی دم در ایستاده و هر کسی که میخواست وارد شود را ناکاوت میکرد، در یک خانه ماگلی دنبال پارویی میگشتند که بتوانند از آن استفادهای مشابه جاروهای پروازشان داشته باشند. پس همه با رعایت نکات ظریفی که چوپان یادآور میشد خانه را میگشتند که ناگهان گابریل پارو به دست از حیاط پشتی بیرون آمد و همینطور که دستهایش را با دستمال خشک میکرد گفت:
- ببخشید یکم طول کشید. یه تیکه فرش اونجا بود که هنوز نشسته بودنش. بفرمایین، اینم پارو!
-
- چیزی شده؟
- نه.
- خب پس حالا که چیزی نشده، من قبل اینکه فرش رو باهاش بشورم، امتحانش کردم. کار نمیکنه. هنوزم ... چیزی نشده؟
نقشه اول ترنسیلوانیاییها با شکست مواجه شدهبود.
***
- بازی دیگه تمومه! ما باختیم! جارو نداریم. چوبدستیامونم فروختیم. t ــمو گرو گذاشتم! بدون اون همه چی سخت تره!
- همهچی خراب شد!
- اصلا میگم بیاین همین الان که صدر جدولیم از میادین خداحافظی کنیم. اینجوری خیلی بهتره!
تیم کاملا روحیهاش را از دست دادهبود و سو هرچه سریعتر باید چارهای میاندیشید. پس مثل همیشه کلاهش را بر سر چسباند و با نیرویی که از آن بهدست آوردهبود، شروع به اندیشیدن چارهها کرد.
- باید بازی رو از همون پایین زیر نظر بگیریم...
- چی؟ آخه چطوری؟
- مطمئنم وسایل زیادی هستن که میتونن بهمون کمک کنن.
- وسایل؟ آخه کدوم وسایل؟ ما هیچی نداریم!
سو کمی با اندوه خودشان را از نظر گذراند که هیچ چیزی نداشتند. آنها همهچیز را فروخته بودند. لحظهای با ذوق به طرف دامبلدور برگشت تا با استفاده از وسایل توی ریشش کاری کنند اما با دیدن او تازه یادش آمد نصف ریشش را با تمام وسایل به سمساری محل فروخته و نصف دیگر مشغول برق انداختن سینک و شیرآلات بود.
- خب راستش...
چند ساعت بعد
جلوی ترنسیلوانیاییها، پر از وسایل مختلف بود. از آنجا که آنها اصلا نمیدانستند دقیقا چه وسایلی به آنها کمک میکند هر چه دم دستشان بود را برداشته بودند و توی کیسههایشان چپانده و به عبارت دیگر، خانههای ماگلهارا جوریده بودند.
- الان واقعا تیله به چه دردمون میخوره؟
- خب آخه فکر کردم...
سو پابرهنه به میان بحث آندریا و گابریل دوید. شاید فکر کنید کلمه "پابرهنه" برای کاپیتان یک تیم بیادبانه است، اما سو واقعا پابرهنه بود... آنها کفشهایشان را هم فروختهبودند.
- وای معلومه که به دردمون میخوره! اینا رو توی تفنگ آبپاشی که من دزدیدم میذاریم و پرتشون میکنیم سمت مهاجما!
گابریل چشمغرهای به آنی که برایش زبان در میآورد رفت و گفت:
- ولی بالاغیرتا نیزه دیگه نه!
- چرا نه؟! اتفاقا میذاریمش توی این آر پی جی ِ چوپان میزنیم دهن مدافعا رو صاف میکنیم!
خیر. سو اصلا هم خشن نشدهبود. اتفاقا این حجم از خشونت برای یک تیم پروفشنال خیلی هم مناسب بود و بله، آنها واقعا پروفشنال بودند و صدر جدول را در چنگ داشتند.
سو همینطور که وسایل توی کیسهها را زیر و رو میکرد به یک کیسه رسید که از همه بزرگتر و چاق و چلهتر بود.
- این کیسه مال کیه؟ دمش گرم بابا چه تبحری!
- مالِ... منه باباجان!
همگی به دامبلدور نگاه کردند.
فلش بکنقل قول:
- من هرگز همچین کار بیعشقی نخواهم کرد!
پایان فلش بکهمگی همچنان به دامبلدور نگاه میکردند.
- چیه خب؟
- هیچی.
حالا ایده بدین!
- خب الان مثلا چطوری از دروازه مراقبت کنیم؟
- کاری نداره که! این مگسکشها رو میگیریم جلوی دروازه!
- تابلوی مامانبزرگ ِ این بندهخدا رو هم لابد قراره خورد کنیم تو سرشون؟
- نه تسترال این شبیه مامانبزرگ منه همینجوری ورداشتمش!
- میگم این ماشین ِ رالی رو چجوری توی کیسه چپوندینش؟
- اونش مهم نیست، مهم اینه که با کمک این ماشین حرکتمون راحت تر میشه!
- حلقههای مسابقه المپیک رو دقیقا از کجا آوردین؟
- خب... من کندمشون!
-
- خب میتونیم دروازه اضافی نصب کنیم و اینجوری فریبشون بدیم!
همگی برای هوش ریونیِ گابریل دست زدند و کِل کشیدند.
چوپان چوب ماهیگیریای را از لابلای وسایل برداشت و کمی براندازش کرد.
- خب اینم که به دردمانه نِمِخوره! من برداشتمشه!
و خواست از وسط نصفش کند و چوب جدید چوپانیش را به گوسفندانش نشان بدهد و با هم ذوق کنند که سو جیغ زد.
- نـــــــه! من با اون قراره اسنیچ بگیرم!
آندریا کلاه کاسکت مشکی و بزرگی را از گوشه ای برداشت و رو به جمع گرفت.
- حالا این چی؟ نظرتون راجع بهش چیه؟
- نــــــه! اصلا خوب نیست بندازش دور زود بـــــاش!
حرف زدن ِ کلاهها اگر بتواند قانعکننده باشد، جیغ زدنشان اصلا نیست.
- خب چرا؟ اینو وقتی داشتیم برمیگشتیم از دزدی پیدا کردم... از سر ِ همون مردی که سوار یه موتور عنهو مال هاگرید بود و تصادف کرد افتاد یه ور. تا شما داشتین فیلم میگرفتین منم دوییدم اینو ورداشتم. لابد خوب چیزیه دیگه.
- چطور؟
- میتونیم بذاریمش سر حریف تا کشتارشون زیاد بشه. آخه شنیدم اینا جنسشون یهجوریه که نباید بذاری سرت وگرنه میمیری.
ترنسیلوانیاییها با قدردانی به آندریا و وسیلهء به درد بخورش انداخته و کلاه کاسکت را هم بدون در نظر گرفتن جیغ و داد های کلاهِ سو و مشت و لگد هایی که با نگاهش پرتاب میکرد توی ترکیبشان جا دادند.
امید تیم ترنسیلوانیا دوباره زنده شدهبود... امیدشان برای یک گل زدن، و سپس باختن.