لینی پس از چند ثانیه تفکر افزود:
-خب...مشکل هم همینه...از کجا بفهمیم کدومشون اربابه؟
و ملت به فکر فرو رفتند.
-فهمیدم!
از وقتی که ارباب به آنتونین دستور داد موی یه ماگل رو بیاره،تا الان که از خونه ی ریدل خارج نشده...پس یکی باید تعقیبش کنه،ببینه ماگلی که موشو میاره،چه شکلیه...بعدشم بیاد و به ما بگه.
بلاتریکس به سمت آستوریا براق شد.
-که بعدشم ارباب رو شکنجه کنیم؟نـــــــــــــــه.مگه اینکه از رو نعش(
)من رد شین.
ایوان قبل از اینکه آن دو دعوایشان شود، نهایت استفاده را از سلول های مغزش کرد.
-نه...بفهمیم کدومشون اربابه که وقتی میاد ما رو مشغول شکنجه ی بقیه ببینه؛اون که نمیخواد بیاد اینجا تا ببینه شکنجه شدن چه طعمی داره.میاد ببینه ما کار می کنیم یا نه دیگه...خب وقتی که ببینه ما حتی وقتی که میدونیم اون مسافرته داریم با جدیت کار می کنیم...خب بی خیال می شه دیگه.
همه به فکر رو رفتند.
-خب...مثه اینکه این تنها راهمونه.حالا کی میره دنبال آنتونین؟
ملت:
آستوریا که حرصش درامده بود،جیغ بنفشی کشید.
-اَه برای یه بارم که شده...یکی داوطلب شه دیگـــــــه.
ملت:
لونا در میان سوت زدن هایش گفت:
-به نظر من ایوان باید بره.
ملت:
ایوان:
و قبل از اینکه ایوان فرصت شانه خالی کردن داشته باشد،ملت او را به بیرون شکنجه گاه،پرتاب کردند.