مجلس بسیار شلوغی بود...صرف وجود ویزلیها البته باعث میشد که شلوغ باشد....برای همین بلاتریکس رو به لرد کرد و گفت:
_ارباب....خب مرحله بعد چیه!
_خب...حالا ما باید...باید...آمممم...تام...بگو ببینم بلدی یا نه!
_ها؟ من...چشم...فکر کنم باید بدون اینکه زیاد تابلو باشه، ببینیم هریپاتر کجا گذاشته چوبدستیش رو!
_آفرین...مشخصا درس هایی که بهت دادیم رو خوب فرا گرفتی..همین که تام گفت!
_آقا ببخشید...هری پاتر چوبدستیش کجاست؟
مرگخوارن با تعجب به سمت ملانی برگشتند که بدون توجه به قسمت "تابلو نباشه" از زاخاریاس اسمیت این سوال رو پرسیده بود...
_هوم...چوب دستی هری پاتر؟
_بله!
_خب...یا تو جیبش بود معمولا..یا تو اتاقش، جایی که شب ها میخوابید، چوبدستیش رو میذاشت بالا سرش!
زاخاریاس این را گفت و رفت...مرگخواران این بار را شانس آوردند که ملانی قصد شومشان را لو نداده بود...
_خب...اتاق هری پاتر کجاست حالا؟
_آقا ببخشید؟ اتاق هری پاتر کجاست؟
_
این بار پرسش کننده لیسا بود و پرسش شونده هاگرید...و مشخص شد این میزان از هوش و درایت فقط مختص ملانی نبوده و مرگخوارن همه این میزان بهره برده بودند...
_هرررری....پسر بیچاره...باید برای مرگش یه کیک درست کنم...اون حتی اتاق مخصوصی نداشت...هر یه مدت اتاقش عوض میشد...یه بار اتاق پروفسور میخوابید...یه بار اتاق ویزلی ها...یه بار اتاق رز...هر دفعه یه اتاق خلاصه...یادم نمیاد آخرین بار کجا اقامت گزیده بود!
هاگرید که یاد بیخانمانی هری افتاده بود، چشمانش اشک آلود شد و فین بزرگی کرد و رفت...مرگخواران شانس اوردند که بهره هوشی محفلیها هم تعریف چندانی نداشت!
_خب یاران ما...شنیدین که این غولچه چی گفت...همه اتاقهای این خونه میتونه جایی باشه که چوبدستی کله زخمی اونجاست...همه رو باید گشت!