هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۶
#21
هکتور با نهایت سرعتی که داشت از میان مرگخوران عبور کرد و وارد اتاقش شد.
- ارباب گفت با معجون دامبلدور رو کت بسته نیار... ارباب گفت با معجون دامبلدور رو کت بسته نیار... ارباب گفت با معجون دامبلدور رو کت بسته نیار... ولی ارباب نگفت که به من معجون نده تا حرفمو عوض کنم.

هکتور پس از گفتن این حرف از حالت ویبره ابتدا به فلایت مود تغییر کرد سپس در چرخشی عجیب به حالت بی صدا تغییر کرد در همین حال به دنبال معجون"تغییر نظر اربابمان به نظرمان" گشت. در همین حال لینی از جیب هکتور بیرون آمد و به او گفت:
- هکتور من تمام حرف هاتو شنیدم، یا باید منو ببری و و دامبلدورو دستگیر کنیم یا من به ارباب می گم که میخواستی معجون بهش بدی.

هکتور دوباره به حالت ویبره برگشت و ناگهان یک ایده ای به ذهنش رسید و به لینی گفت:
- باشه قبول ولی به کسی چیزی نگی.

لینی بلخندی پیروزمندانه زد و خوشحال بود که می توانست با جثه نحیفش برای ارباب کاری انجام دهد غافل از اینکه هکتور به دنبال معجون"دفع کردن پیکسی از خود" میگردد.

در همین حال آرسینوس داشت با بلاتریکس دوئل میکرد. در این حال هردو با هم گفتند:
- آواداکداورا

جرقه های سبز یکدیگر را دفع کردند و به سمت سقف رفتند و کسی آسیب ندید. بلاتریکس با عصبانیت از داور درخواست ویدئو چک کرد. داور ویدئو چک در آخرین قضاوت زندگیش امتیاز را به آرسینوس داد و توسط بلاتریکس به قتل رسید. در این زمان لرد از اتاقش بیرون آمد و این دوئل را دید و گفت:
- ای احمق ها ما میخواهیم حکومت تاریکی درست کنیم آن وقت شما همدیگر را می کشید، این خشم هایتان را برای سفید ها خرج کنید. آرسینوس به اتاق ما بیا.



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
#22
نیوت که بیماری رعشه هکتور به دلیل هیپو گریف بازی و پرت شدن هکتور به او هم سرایت کرده بود از ته سالن دستش را با کمی لرزش بالا آورد و گفت:
-ارباب اجازه...اهم اهم... به نام مرلین...ارباب بنده در بچگی انسان درسخوان و دانشمندی بودم و در پرورش هیپوگریف های به او کمک میکردم، من میتوانم به نمایندگی از جامعه مرگخوارای دانشمند برای شما رضایت نامه بیاورم.

جمعیت مرگخوار با تعجب و نیوت نگاه می کردند و در ذهن خودشان داشتند تجزیه و تحلیل میکردند که آیا جامعه مرگخوارای دانشمند وجود دارد یا نه؟

ذهن رودولف
-این جایی که این گفت ساحره وجود داره یا نه؟

ذهن هکتور
-یعنی میشه معجون ضد رعشه و ریزش ریش درست کرد؟

ذهن نیوت

-مرلین من چه گناهی کردم که گیر اینا افتادم، اگه محفلی بودم، وقتی کسی حرف هامو نمی فهمید دامبلدور می اومد بغلم می کرد و میتوانستم سر توی ریشاش بزارم و چند پیکسی جدید کشف کنم.

در همین حال زمان به حرکت افتاد و لرد که تعجب کرده بود به نیوت گفت:
-اگر به ما رضایتنامه والدینت را بدهی ما به افتخار این کار، به تو اجازه میدهیم که به نجینی غذا دهی.

نیوت که از این کادوی همایونی خوشحال شده بود گفت:
-فقط یک مشکلی هست... من برای پیدا کردن پدر و مادرم به سه مرگخوار نیاز دارم.



ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۴ ۷:۱۰:۰۵


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۵
#23
نقل قول:

لرد ولدمورت نوشته:
بررسی پست های کجا؟

خانه ریدل!

شهر بازی کجاست؟

لندن!

دور شو نیوت...برو بگرد پیدا کن که درخواست نقد اینو کجا می تونی بدی!
حالا که تا این جا اومدی قوانین نقد رو هم بخون که دست خالی نرفته باشی!


ارباب منو ببخشید. کل سایت سیاهه آدم فکر میکنه خونه ریدله، اربابا برای آرام شدن شما ما به خومون کروشیو میزنم.
آخ آخ آخ آخ آخ آخ آخ آخ آخ



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۵
#24
سلام ارباب

میشه اینو نقد بفرمایید؟



پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۵
#25
بانز که از خوشحالی داشت سوت میزد. در پشت سر او چند هزار مو قرمز که طبیعتا ویزلی بودند تلوخوران به دنبالش میرفتند. بانز که دید دارد به دستگاه بعدی میرسد گفت:
-خوب دستگاه بعدی برای اولین بار توسط کمپانی ولدمورتز ساخته شده و شما اولین کسانی هستید که ....

بانز لحظه ای مکث کرد و به پشت سرش نگاه کرد، محفلی ها در حال شمردن پول های ته جیبشان بودند که بانز ادامه داد:
-دامبلدور شما نمیتونین قرارداد تخفیفو لغو کنین.

در همین زمان محفلی ها آدرس مرلینگاه را پرسیدند. بعد از چند دقیقه که محفلی ها از مرلینگاه بیرون آمدند همه به دنبال بانز حرکت کردند:
-خوب برید پیش آقای اسکمندر تا دستگاهو روشن کنه.......نیوت اینارو ارباب برای آزمایش دستگاه فرستاده.

نیوت مانند دانشمندان دیوانه با موهای بلوند وسیخ که آدم مانده بود انیشتین است یا مرلین مونرو از پشت دستگاه بیرون آمد وگفت:
-خوب اسم این دستگاه اژدهای خشمگین هست شما باید سوار اژدها بشید و زنده بیرون بیایید.

رون سریع از بین جمعیت بیرون آمد و گفت:
-محدودیت سنی داره؟
-نه....ارباب فرمودند که محدودیت سنی برایش نگذارید.

در همین زمان صدای گریه حضار مرگخوار که برای فیلم گرفتن از ترس محفلی وپخش کردندش در جادوگرگرام آمده بودند، شنیده میشد.نیوتکه داشت عصبانی میشد، گفت:
-خوب سوار شین فقط حواستون باشه که آزدها رو ول نکنین چون فکر نکنم کسی از ارتفاع 100بیفته سالم بمونه.

درهمین زمان جمعیت سوار اژدها 10 متری قرمزی شدند. نیوت با خوشحالی اژدها را روشن کرد.در همین زمان جمعیت محفلی یکصدا گفتند:
-یا مرلین:worry:





پاسخ به: بيلبورد دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#26
دومین قسمت برنامه تخته گاز


قسمت دوم برنامه تخته گاز با حضورچارلی ویزلی و نقد و بررسی شاخدم مجارستانی s2016 در جادوگر تی وی


لطفا انتقادها و پیشنهاد های خودتان را به جغدنامه کمپانی وارنر اسکمندر به نشانی کوچه دیاگون جنب کارخانه فورد و دوستان به غیر از انزو فراری بفرستید.



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#27
صفحه تلویزیون سفید شد و آرم تخته گاز را نشان داد سپس گوینده اعلام برنامه گفت:
-تا دقایق دیگر.....تخته گاز

سپس تیتراژ برنامه شروع شد. در همان ابتدا قسمتی از برنامه را نشان داد، صدای یکی از مجریان روی تصویر آمد که گفت:
-امشب.....جیمزاز دیوار بالا میره....من سوار یه آلفا آتشین میشم....ریچاردم به دلیل آزار تهیه کننده در قسمت قبل، اخراج شد!

تیتراژ پخش شد. بعد از حدود سی ثانیه، تصویر استودیو را نشان میداد. روی دیوار استودیو پر از تبلیغات شیر و تیتاپ بود. این دفعه بخاطر شیطنت ریچارد دو مجری با رداهای زیبا در وسط جمعیت خودنمایی می کردند. جرمی اسکمندر مثل همیشه برنامه را در دست خود گرفت و گفت:
-سلام...امشب یه سورپرایز خوب داریم....بله ریچارد ویزلی احمق نیست.

جمعیت که از لحن او خوشحال شده بودند، او را تشویق کردند. جیمز لسترنج که با دماغ عقابی و صورت اسبی و موهای بلند آدم را یاد خاله پتونیا می انداخت به جلو آمد و گفت:
-خوب...تهیه کننده برنامه از من خواست که برم یه شاخدم مجارستانی مدل s2016 سوار شم.

تصویر سیاه شد و پیست مسابقه تخته گازو نشون داد. جیمز از دور با چنان سرعتی می آمد که پرندگان از شدت ترس کرک و پرشان می ریخت. بعد از چند ثانیه جیمز به دوربین رسید. مثل همیشه لبخندی به پهنای صورت زد و دست خودش را به نشانه_ ی خوشحالی بالا برد و گفت:
-این یه وسیله ی نقلیه ی واقعی...صفر تا صدش دو و نیم ثانیه هست...این یعنی سوار یه سوپر اژدها میشین...در ضمن صفر تاصد این اژدها با دست ساخته شده و داخلش از پوست جِروی دوخته شده که نرمی خاصی داره به علاوه قطعات یدکی فوق العاده ارزونی داره و در آخر قیمتش فقط 200گالیونه!

جیمز که تا آن موقع فقط سوار تسترال وانت شده بود از شدت خوشحالی ردای خود را جر داد و از دیوار بالا رفت و سر به بیابان های آلبانی گذاشت که با اقدام به موقع کارگردان به استودیو او را برگرداندند.

تصویر دوباره به استودیو برگشت. جرمی در پوکرفیسی فرو رفته بود و جیمز را نظاره میکرد. او تابه حال به چنین جادوگر ندیده ای برنخورده بود سپس با لحنی توام پوکرفیسانه گفت:
-جیمز میدونستی تو از ریچارد هم احمق تری، ای کاش تهیه کننده به جای اون تورو میفرستاد خونه.

جیمز که هنوز در شوک شاخدم بود نتوانست جوابی بدهد به همین دلیل کارگردان با استفاده از کاردک او را از جای کند و با یک پوش چینی او را به بالای سر خود برد و داوران سه چراغ سفید به او دادند، سپس جیمز را با یک ضربه سه امتیاز به صندلی اش در پشت صحنه بازگرداند.
جرمی خندید و سپس گفت:
-امشب ما یه مهمان داریم...میگن فرزندخوانده اش یک اژدهای ماده هست، خانم ها آقایان معرفی میکنم.....چارلی ویزلی پسرخاله و پسر عموی ناتنی ریچارد ویزلی.

سپس چارلی خود را به صندلی رساند، جرمی که خوشحال بود که این بار یک جادوگر مهمان اوست، گفت:
-خیلی خوش آمدی چارلی، بدون هیچ مقدمه ای قضیه ی نوربرتا چیه؟
-اعه....نوربرتا یک اژدهای ماده هست از راسته سیاه اژدهاها و از خانواده بی دندان ها که اونو یه دورگه غول به نام معاون هاگرید از یه (بوق) خرید و به من داد.
-پس نوربرتا به تو میگه مامان اژدها؟
-خیلی با اون کار کردم ولی اون بازم میگه مامان اژدها.
-پس اون زنه مو سفیده داخل گیم آو ترونز تویی؟.....توی فیلم خیلی(بوق) هستی مامان اژدها

چارلی از این حرف جرمی ناراحت شد. او از کیفش یه دودزا در آورد و به صورت جرمی پرت کرد و آپارات کرد.جرمی که دید همه به او می خندند، لبخندی زد وگفت:
-وبا این کار مسخره برنامه به پایان رسید...شب بخیر.











پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
#28
نقد تالار گریفیندور تا پایان سال 94:

نقد تالار از پست 269 مرلین کبیرتا پست303 آرسینوس جیگر

آرسینوس جیگر:
8نقد(303-301-299-297-295-292-290-284)

آلبوس دامبلدور:
2نقد(293-287)

هری پاتر:
3نقد(281-279-276)

گودریک گریفیندور:
2نقد(275-274)

گیدیون پریوت:
1نقد(271)





پاسخ به: بيلبورد دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#29
انتظارها به سر رسید!

اولین برنامه هفتگی تاریخ جادوگر تی وی!


قسمت اول برنامه تخته گاز با حضورمهمان ویژه وینکی و نقد و بررسی فیات اژدها و تسترال وانت در جادوگر تی وی


لطفا انتقادها و پیشنهاد های خودتان را به جغدنامه کمپانی وارنر اسکمندر به نشانی کوچه دیاگون جنب کارخانه فورد و دوستان به غیر از انزو فراری بفرستید.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
#30
صفحه تلویزیون سفید شد و آرم تخته گاز را نشان داد سپس گوینده اعلام برنامه گفت:
-تا دقایق دیگر.....تخته گاز

سپس تیتراژ برنامه شروع شد. در همان ابتدا قسمتی از برنامه را نشان داد، صدای یکی از مجریان روی تصویر آمد که میگفت:
-امشب.....جیمزسوار یک تسترال وانت میشه....ریچارد تاپاله جمع میکنه.

زمانی که تیتراژ برنامه تمام شد تصویر استودیو را نشان داد. استودیو گاراژدهای قدیمی بود که سر تا سر آن را تبلیغات پرکرده بود. در همین زمان دوربین از بالای استودیو به پایین می آمد. سه مجری برنامه در وسط انبوهی از تماشاچیان بودند. نفر وسطی که قد بلندی داشت جلوتر آمد وگفت:
-سلام به اولین قسمت از تخته گاز خوش آمدین، امشب ما بخش های زیادی داریم، پس جایی نرین.

مجری کله قرمزی که مشخص بود یکی از ویزلی ها است جلو آمد وگفت:
-خوب... من داشتم فکر میکردم که چطور ما یک فیات اژدها را در خانه نگه داری کنیم، توی همین فکر بودم که تهیه کننده ها به من گفتند که برو با 100 گالیون یک فیات اژدها بخر و از اون نگه داری کن.

سپس تصویر از استودیو خارج شد و کوچه دیاگون را نشان میداد. ریچارد ویزلی در تکاپوی خرید یک فیات اژدها بود. در همین زمان دوربین پشت سر ریچارد وارد مغازه اژدها فروشی فورد و دستان به غیر از انزو فراری شد. ریچارد به سمت صاحب مغازه رفت و گفت:
من دنبال یک فیات اژدها 50گالیونی هستم، شما دارین؟
-بله، فقط تاپاله سوزی داری.

ریچارد در پوکر فیسی فرو رفت وسپس 50 گالیون را به صاحب مغازه داد.

یک ساعت بعد در خانه ریچارد ویزلی

دوربین ریچارد را در حال جمع کردن تاپاله های فیات اژدها نشان داد. صدای خنده تصویر بردار ریچارد را دیوانه کرده بود:
-خفه شود<بوووووق>

در همین زمان قسمت اول برنامه ریچارد تمام شد و دوباره تصویر استودیو را نشان میداد. این دفعه جیمز لسترنج به تنهایی در وسط جمعیت ایستاده بود که گفت:
-هفته پیش کیاژداز مدل جدید تسترال را بیرون داد. منم اونو توی پیست تست کردم.

تصویر دوباره از استودیو خارج شد و زمین مسابقه ی بزرگی را نشان میداد. هوا آفتابی بود. در همین حال صدای غرش موتوری شنیده شد. تصویر جیمز را سوار تسترال وانت نشان داد.
-این تسترال در یک کلام افتضاحه.... کیاژداز فقط بلده یک چراغ به اژدها هاش اضافه کنه بعد اونو بفروشه...فقط یه احمق میتونه اینو بخره.... در یک کلام این طراحیه خیلی<بوووق> داره.

از شدت عصبانیت تسترال وانت را ول کرد و و گفت:
-خوب.....این تسترال وانت<بووووق> به یک راننده حرفه ای میدیم تا تستش کنه وزمانشو ثبت کنیم...خانم ها آقایان، راننده کسی نیست جز....پسرعموی جادوگر استیگ.

سپس مردی با لباس محافظ و کلاه سفیدی بر پشت اژدها سوار شد. بعد از حدود 3ساعت، به دور پیست دور زد. جیمز که دهانش از شدت تعجب با زاویه 57 درجه و سینوس 30 درجه باز بود گفت:
-واقعا خیلی خوب رفت از این کیاژداز بعیده.
دوباره تصویر از پیست به داخل استودیو رفت این دفعه جرمی اسکمندر وسط جمعیت ایستاده بود که گفت:
-خوب اولین مهمان برنامه ما اینجاست ... میگن وقتی از شکم مادرش بیرون اومده همراهش یک مسلسل بوده...خانم ها و اقایون اون کسی نیست جز، وینکی.

سپس صدای رگبار مسلسل آمد. وینکی که دیده بود کارگردان می خواهد مسلسلش را بگیرد او را کشت. وینکی دست به اسلحه روی صندلی نشست. جرمی که حسابی ترسیده بود از او پرسید:
-خیلی خوش اومدی وینکی...میگن تو اسنیپو کشتی تا بری داخل مرگخوارا.

وینکی مانند جوکر لبخندی زد و گفت:
-وینکی جن جادوگردوست!

جرمی در پوکر فیسی فرو رفت وگفت:
-وینکی، اولین اژدهایی که داشتی چی بوده؟

وینکی برای تنوع اینبار در پوکر فیس فرو رفت وگفت:
-وینکی جن اژدها دوست!

جرمی که دید از وینکی آبی گرم نمی شود به دوربین زل زد وگفت:
-خوب متاسفانه وینکی جوابی نمیده، البته اون پسر عموی جادوگر استیگو کشت که ما از هفته بعد مجبوریم پسر عموی فشفشه ی استیگو بیاریم...وینکی از تشکر میکنم که اومدی به برنامه ما.

سپس تصویر از استودیو خارج شد و خانه ریچارد را نشان میداد. او همچنان در حال جمع آوری تاپاله بود. در همین حال او گفت:
-خوب از اونجایی که این فیات اژدها خیلی تاپاله میریزه، من وگروه کارگردانی تصمیم گرفتیم اونو به عنوان هدیه تولد به تهیه کننده تقدیم کنیم.

تصویر دوباره به استودیو برگشت. جرمی که بخاطر این آیتم کم عصبانی شده بود به ریچارد گفت:
-ریچارد تو یه احمقی....و خیلی کار خوبی کردی که اونو به تهیه کننده دادی، واقعا از تو با این هوش بعیده.

ریچارد خندید و گفت:
-خوب رسیدیم به آخر برنامه، باید بگم ما هر سه شنبه برنامه داریم که اسپانسر برنامه ماشرکت باروفیو و رفقا - سهامی خاص واقع در کیلومتر 8 جادّ‌ه‌ی گاومیش‌آباد سفلا است.
جرمی به جلو آمد وگفت:
-وبا این خبر هیجان انگیز وقت برنامه ما تمام شد، شب خوش.















هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.