هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چشم در چشم ناظر قدح
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
#21
سلام
با توجه به ضرورت تعامل با كاربران براى توليد محتواي صفحات شبكه هاي اجتماعى سايت، تاپيكي قراره زده بشه براى پرسيدن نظر كاربران راجع به سايت و حال و هوا و تاثيرش.
اگه مشكلي نيست، ارسال كنم تاپيك رو.

سلام پروفسورِ خاص الاستایل!
ظاهراً یه مدت پیش قرار بوده که چیزی شبیه فرمایش جنابعالی رو اجرا کنن و حتی قرار بود که چند نفرِ انتخاب شده (داوطلبی یا پیشنهادی) یه پاراگراف در مورد سایت حرف بزنن و حتی شنیده شده که قرار بوده در کنار حرفاشون، عکس از چهره‌ی غیر ایفاییشون گذاشته بشه.
ولی مث اینکه کنسل شده.
تاپیک و آرشیو جالبی میتونه باشه.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۷ ۳:۲۷:۰۰

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "وینکی"
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#22
ممنون که می تونی تفکیک کنی مسایل ایفا و خارج از ایفا رو.
این تفکیک برای عده ای سخته و بعد از کوچکترین واکنشی در سایت، توی دنیای خارج از سایت میتونی تغییر در رفتارشون رو ببینی.
همونطور که توی خط اول پست قبلی هم گفتم ، شخصیت وینکی رو دوست دارم. ولی نقد های تندی هم به خودش و علی الخصوص هوادارنش وارده. جالبه که شما خودت پذیرای این نقدا هستی ولی بعضی از دوستان عصبی می شن.
به هر حال بی احترامی ای که دیشب از یکی از محفلی ها- که باعث تدبیلش به محفلی سابق شد- دیدم، باعث شد که دیگه نقد هامو که خیلی هم زیاد بودند نگم.
تنها مطلبی که هست، دلگرمی ای به خودت و اون هاییه که حس میکنند سایت به سمت نابودی می ره:
با خیال راحت، بیخیال این اندیشه ی آنتروپی طورتون بشید.
هرچی میشه میگین سایت داره رو به زوال میره یا دیگه مثل قبل نیست!
واقعا اینطور نیستش.
درسته که از مقطعی، روند عضوگیری سایت کم شد و همونطور هم موند.
ولی فراموش نکنیم که بخش اعظمی از کاربران فعال سایت، بعد از اون مقطع عضو شدند!
اینکه یه دوره ای، سایت با کمبود تازه وارد روبرو بود علتش ضعف هایی بود که مدیریت اصلا حوصله فکر کردن بهش رو نداشت ولی الان، مدیریت حداقل داره سعیش رو میکنه برای حل این مشکل و به نظر من موفق بوده و موفق تر هم خواهد شد.

باز هم از جنبه ی نقدی که شخص وینکی داشت تشکر می کنم.
موفق باشی!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "وینکی"
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
#23
وینکی

اگر تمایلات عجیبت به خشونت و همچنین سیاهی قلبت رو فاکتور بگیریم، تو جن خوبی هستی وینکی!
ولی بهت بگم، گروهک تلگرامی شما - متشکل از همین هایی که یک دفعه اعلام حمایت کردند و همینطور خواهند کرد-توانایی مدیریت ایفا رو نداره.
پر واضحه که وقتی چند ساعت بعد از زدن ستاد و در حالی که هنوز هیچ کاندیدایی برنامه ارائه نکرده، این موج از حامی به ستاد یه نفر میان باید شک کرد.
گروهک شما، هیچ سودی به ایفا نمی رسونه! حکم ساندیس خور ها رو دارن که تا خبری میشه، از تلگرام به سمت چترباکس و تاپیک های غیر رول هجوم می آرن و پس از گند زدن به ایفای نقش، برمیگردن توی لاکشون.
چطور اعتماد کنم؟ به توانایی مدیریتی خودت و کابینه ت که واقعا نمیتونم اعتماد کنم(دلیل لازمه؟)،به ایده های ایفای نقشی چطور اعتماد کنم؟
از کم بودن مسابقات در دولت قبل شاکی بودی...
برنامه خودت اینه که به رسم سُنت افراد کابینه ت، دوست هات مسابقه طراحی کنن و بعد خودشون بیان توش شرکت کنن و با اشتباه محاسباتی ، خودشون رو برنده کنی؟
برنامه ی جذابیه حقیقتاً ! ولی حیف که در سابقه تون، پشیزی ارزش برای کاربر قائل نشدید و توی مسابقاتتون چیزی به نام اعتراض حرام بوده. یک سری قانون ذکر می شده و میخوای بخواه میخوای نخواه بوده!

دوستان

ستاد رودولف که پرنده پر نمی زد...
فکر کنم اینجا بیشتر شنیده بشم!
اگر جزو داستان نیستید و از وسط کار دولت قبلی-دقیقا موقعی که باید به دولت وقت کمک می کردید- با قول ناظر شدن و الخ شما رو در تلگرام، خفت و خریداری نکرده ند، لطفا گول جریان اصلی رو نخورید و درش غرق نشید!
صبر کنید، برنامه ی همه ی کاندیدا ها رو ببینید و بهترینشون رو انتخاب کنید...
خارج از جناح و رفاقت انتخاب کنید. بی تعارف به دوستانتون بگید که ملاک دوست شدن باهاشون،چیزی فراتر از صلاحیت وزارت بوده...


شما پناه روشنایی باشید!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "رودولف لسترنج"
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
#24
ظاهرا این ستاد زوتر از بقیه ستاد ها، پوسته ی ایفای نقشیش رو از دست داده. با این ستاد شروع می کنم!

رودولف لسترنج
چی باعث شد که تصمیم گرفتی بیای برای رقابت؟(نه صرفا وزارت) برای محسن رضاییمین بار!
با یه کاندیدای پوششی طرفیم ؟ با سیاست طرفیم؟ یا نه؟ رودولف واقعا اومده؟
یه دفعه دیر تایید شدی، گفتی: اربابم نمیدونستن من هستم مگه نه ازم حمایت میکردن.
دفعات دیگه ای هم احساس تکلیف کردی و حس کردی به فعالیتت ضربه می خوره، بیخیال شدی.
قراره بعد از وزیر شدنت با استعفای زودهنگام شما روبرو بشیم؟ مثل زمان مدیریتت؟ مثل زمان نظارتت بر کویدیچ؟
از نظر شما آقای لسترنج، وزیر فقط کارش سوژه سازیه و نمیخوای قبول کنی که نیاز به توان مدیریتی داره، برای همین پا میشی و کاندیدای پوششی فردی میشی که یک سوژه ساز قوی با استعداد، ولی بی سابقه و بی مشخصه در مدیریته!

فنگ
دوست من...
ای یار محفل!
اگر شورا نبود بیا و ببین چه می شد.
اگر شورا نبود، الان همین لسترنج از تو طلب داشت.
قشر ما...
قشر من...
من ها باید تجربه می کردیم تا بفهمیم نمیتونیم.
ویولت ها باید تجربه می کردند تا برن حذف شناسه کنن! بعضیا عارف نیستن ولی خیلی تمایل دارن به خدا برسن.
نسوز نیستن ولی خیلی تمایل دارن به خورشید برسن.

وقتی که این اعتراضات گله ای شروع شد، پستی زدم...شماره ی 7974 گفتگو با مدیران!
شروع کردم به شمارش مزایای رفراندوم و یکی از مزیت ها رو نقل قول می کنم:
نقل قول:
٤- كاربرا به اصل كلمه ي از ماست كه بر ماست مي رسن.


البته کارکترم اون موقع زیادی بزرگ بود و عبارت "از ماست که بر ماست" رو کلمه می دونست!
به اصل این قضیه رسیدن اون معترضین...
البته...البته که من هنوز سفت و سخت ایده ی شورا رو می پسندم... گرچه به اصرار نماینده ی مدیران در شورا و اعضای شورا قبول کردم که به عضویت شورا در بیام، اما پای مسئولیتم هم همونقد سفت و سخت می ایستم و اگه از سمت من در انجام وظایفم کاستی ای بوده بگید عزیزان.

و اما چه شد که رسیدیم به جواهری به نام شورا...
شما!
فنگ شما باعث شدی.
هر انسان عاقلی، میدونه که مدیریت در این سایت، بدون جیره و مواجب، بدون این که کاربرا بهت احترام بذارن و با هزاران خلاء دیگر، مثل طنز نویسی می مونه. یعنی به موجی از دیوانگی نیاز داره!
شما هم انسان عاقلی هستی و وقتی جادوگران دیگه جزوی از زندگیت نبود، گذاشتیش کنار و رفتی سراغ زندگیت.
خلاصه که عاقل ها همینطور آپارات می کردند و می رفتند و تیم مدیریت داشت به تیمی ناعاقل که لذت می برد ازینکه کنار اسمش "گردانندگان سایت" باشه تبدیل می شد.
همیشه همینه! همیشه عده ای ناعاقل می بودند، کرم می ریختند، اعتراض می شد و جاشونو به ناعاقلانی دیگه می دادند.
این چرخه بود که باعث شد ایده ی شورا داده بشه.
اندیشه شورا، شکستن چرخه ناعاقلین بود.
اندیشه شورا این بود که کسانی بیاند روی کار که جادوگران بخشی از زندگیشونه...
عاملین شورا اما، خستگان مدعی بودند. جادوگران مفت نمی ارزید واسشون.
الان هم که مشکلی نیست، شورا هم کار خاصی نداره با شما و دلواپسان.
شانس آوردیم که خداوند، خانم ها را آفرید تا با مدیریتشون آرامش این سایت باشند...

دوستان
هیچی! این قسمتو میذارم تو یه ستادی که بیشتر توش برو بیا باشه!


شما پناه روشنایی باشید!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۲ ۲۲:۲۱:۳۰

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
#25
در حالی که هرکدام از محفلی ها آن بیرون توی گرما داشت سعی می کرد پول در بیاورد، دامبلدور توی اتاقش خوابیده بود و درجه کولر را هم گذاشته بود روی ته. همینطور داشت خاطره بازی می کرد که ناگهان با صدای هری پاتر از خواب بلند شد.
-چی شده هری؟
-پروفسور بچه هام رو گازن.کمکم کنید. لسترنج بچه هامو دزدید... جذب تاریکی شدن...
-تو تنهایی از پسش بر میای هری.من به تو اطمینان دارم فرزندم.
-ولی پروفس...
-گرمه فرزندم.
-دستم به رداتون پروفسور.
-طرز فکرتو دوس دارم ولی...نع.

دامبلدور نه را کوبید توی صورت پسر برگزیده و گرفت دوباره خوابید.هری هم که دید با رفتار های آدمیزادانه نمی تواند دامبلدور را قانع کند، وارد بُعد لوس شخصیتش شد و شروع کرد به گریه کردن.
-بچه هام از دستم در رفتن.
-
-دُردونه هام از دستم در رفتن.
-
-الان یحتمل دارن خالکوبی اون ماره رو...
- چی گفتی؟ خالکوبی؟خالکوبی میکنن؟ ما تو هاگوارتز خالکوبی رو تحمل نمی کنیم تام...عه چیز...هری!

سپس دستی به چانه اش کشید و از جایش بلند شد و در حالی که قدح اندیشه را در آغوش کشیده بود، به مکانی نامعلوم آپارات کرد.

یک چهارراه مشنگی

-عمو این چیه؟
-این قدحه فرزندم. با پرداخت یک سکه، می ری توش و داستان های هیجان انگیز می بینی...
-ولی... عمو من که پول ندارم.

پسرک لوس این را گفت و زد زیر گریه. دوستانش را هم صدا زد و آنها هم آمدند زدند زیر گریه و آنقدر صدای گریه شان بالا رفت که مادر پسرک لوس هم شنید و او هم آمد ولی او دیگر نزد زیر گریه، بلکه رو کرد به پسرش و گفت:
-چی شده جیگر مامان؟کی عــَــر جیگر مامان رو در اورده؟
-عمو... عمو شهر فرنگی.
-گریه نداره که.شهر فرنگشو رو سرش خراب میکنم برات.
-ممنون. تو بهترین مَمَن دنیایی

مادر که خون جلوی چشم هایش را گرفته بود و متوجه توقف گریه ی بچه اش نشد، رو کرد به دامبلدور بینوا و گفت:
- عــَــر جیگر بابا رو در میاری؟
-جیگر مامان بود که.
-خف بیمیر.

مادر با یک مشت بروسلی طور، کوبید وسط قدح اندیشه و قدح از وسط نصف شد و تا آمد دامبلدور را هم از وسط نصف کند، دامبلدور دستش را آورد بالا و در حالی که دستان مادر پسرک، مشت شده روی هوا بود گفت:
-ما توی هاگوارتز خشونت رو تحمل نمی کنیم!

یک دستش که بالا بود،با آن یکی هم چوبدستی را آورد بالا و همراه با موزیک متن گریه ی پسرک لوس و رفقایش، مادر مشنگ را گرفت زیر طلسم تنبیه. هی طلسم می زد، هی حافظه اصلاح می کرد. هی طلسم می زد، هی حافظه اصلاح می کرد. آنقدر این چرخه را تکرار کرد که ناگهان پسرک تبدیل به گلرت گریدنل والد شد و معلوم شد که تغییر چهره داده بوده که دامبلدور را بکشد. دامبلدور هم تا گلرت را دید، دستانش را مدل پروانه ای آورد بالا و فاوکس از ناکجا ظاهر شد و دستان پیرمرد قفل شد به فاوکس و خیلی سریع آپارات کرد و برگشت به خانه گریمولد چون هوا واقعاً گرم بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۹:۴۹:۰۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۲۰:۰۳:۰۷

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶
#26
دامبلدور از بالای قاب عینکش نگاهی به فنگ کرد، سپس نگاهی به محفلی هایی که آمده بودند منظومه ی سالازار و گودریک را گوش بدهند کرد، سپس نگاهی به خود منظومه کرد و کتاب را بست. جالب اینجاست که همه ی این کارها را از بالای قاب عینکش انجام می داد و هیچکس نمی دانست که کاربرد این عینک چیست.
-چی شده فنگ؟
-واق واق عوووو!
-این چرا با لهجه عربی واق واق می کنه؟

کنت دوهزاری اش افتاد که علاوه بر بخش سیما، در بخش صدا هم هیچ استعدادی در سگ بودن ندارد. به همین دلیل ترجیح داد شروع به عمل بکند و فنگ را وا داشت که بپرد روی تخت دامبلدور و فنگ پرید روی تخت و شروع کرد به لیسدین صورت دامبلدور و همینطور آمد پایین به سمت شکم ولی پایین تر از شکم نرفت.به هیچ وجه!
دامبلدور که شوکه شده بود، شروع کرد به دفاع از خود با نزدیک ترین سلاح که منظومه ی سالازار و گودریک بود.همینطور که کتاب را می کوبید روی سر فنگ، به موازاتش وارد مذاکره هم شد:
-چی...چیکار می کنی...
-فلیـــش.فلیشــ.
-ولم کن فنگ...چت شده؟
-فلـــیــش.
-برو اونور فنگ... دلیران ققنوس... به دادم برسید!

و محفلی ها که مدت ها بود ندای دامبلدور را نشنیده بودند، ندای دامبلدور را شنیدند... این شد که ریختند روی سر فنگ تا جلوی لیس زدن های خبیثانه اش را بگیرند و برای اینکار، هر یک به سبک خودشان، تا می خورد زدندش. فنگ هم فروگذاز نکرد و در آخرین لحظات، پرید روی صورت دامبلدور و در حالی که جوارحش توی حلق دامبلدور بود، کلاه پیرمرد را که خیس عرق و بزاق شده بود برداشت و خورد و افتاد روی زمین و در حالی که زبانش افتاده بود بیرون حلقش،روح کنت از توی چشم هایش زد بیرون و پا به فرار گذاشت.
دامبلدور که خورده شدن کلاهش را فرصت مناسبی دید که رو کند به محفلی ها و با لبخند توضیح دهد که از ناقص کردن شخصیت هایشان نترسند و کمی با شخصیتشان ور بروند، از روی تخت بلند شد تا سخنرانیش را شروع کند که ناگهان دستگاه شوک لیز خورد روی قسمت بزاقی شکمش و مقاومت بدنش پایین آمد و دامبلدور را برق گرفت و روح کنت برگشت و رفت توی جلد دامبلدور و شروع کرد به ویبره رفتن و رقصیدن وسط اتاق عمل. محفلی ها هم که دیدند پروفسورشان دارد حسابی آن وسط زجر می کشد و ناخواسته بندری می رود، به فکر چاره ای افتادند. از آن طرف هم دامبلدور که جادوگر بزرگی بود و می توانست بعضا بدون چوبدستی هم طلسم اجرا کند، به روح کنت فایق آمد و رقصان گفت:
-بزنید دلیران... من رو بزنید تا این روح فرار کنه.

نیم ساعت بعد

دامبلدور هی اصرار می کرد که بزنندش اما محفلی ها خیلی ارادت داشتند و از روی احترامی که به دامبلدور می گذاشتند، جرئت نداشتند کاری کنند. ناگهان هری از آن انتها با دستکش بوکس ظاهر شد و خودش را انداخت روی جسم نحیف پیرمرد و شروع کرد به هوک زدن روی دماغ استخوانی و چشم های درخشان دامبلدور و همزمان فریاد میزد:
-خودتون... خودتون گفتید که بزنمتون پروفسور...باید تحمل کنید... فقط یه مشت دیگه.
-

فنگ هم که به هوش آمده بود، از آنجایی که سگ بود، شعور نداشت و خواست تلافی ضربه های دامبلدور را در بیاورد به همین دلیل به هری پیوست و شروع کرد به گاز گرفتن پاچه ی پیرمرد. که البته این اقدامش موثر واقع شد و روح کنت که حسابی دردش گرفته بود در رفت.
دامبلدور که بدنش کشش این حجم از فعالیت بدنی را نداشت، همانجا دم به دم جان داد و ارثیه اش پخش شد و به هری، اسنیچ طلایی رسید.هری هم اسنیچ را ماچ کرد و سنگ مرده زنده کن از آن در آمد و با آن ، دامبلدور را زنده کردند.
محفلی ها جشن تولد دوباره ی دامبلدور را اجرا کرده و وقتی تمام شد، بلند شدند رفتند توی اتاق هایشان و روح کنت، سرگرم چیدن نقشه ای تازه برای کرم ریختن روی محفلی ها شد. خیلی کرم ریختن را دوست داشت.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۱:۲۶:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۱:۲۷:۲۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۱:۲۹:۲۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۱:۳۲:۲۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۱:۴۱:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۲:۰۷:۳۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۵:۱۱:۴۳

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۲۲ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶
#27
تام... فرزندم!
اینجا جایی برای پیرمردی که قصد مبارزه با ارتشت رو داره هست؟
شاید این، شروع نقدی باشه بینمون!
شروع کن بازیو!


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۱۷ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶
#28
-غر دارم!

رودولف این را گفت و پرید وسط فضای دوئل و قصد داشت چشمانش را روی چشمان هکتور متمرکز کند ولی...خب سخت بود.

-چی گفتی؟
-غر دارم!
-خوشوقتم. منم ویبره دارم. حالا میریم سراغ قرعه کشی.

سپس رفت سمت پاتیلی که اسامی مرگخواران را در آن ریخته بود تا کاغذ های اسامی ملت را با ملاقه اش هم بزند و دوتا مرگخوار جدید را توی جان هم بیندازد که رودولف دوباره شروع به صحبت کرد و گفت:
-شما روح دوئل رو...
-بله!
-نقض کردید.
-ده ثانیه...
-شما دو نفر رو با هم...
-خیلی خب. وقت شما تمام شد.
-انداختید به جون من.
-نامزد محترم وقت شم...

در این لحظه، پالی که حس کرد هکتور دارد شورش را در می آورد، افکت انیمه ای با حجب و حیای گیاه خوار خودش را فراموش کرده و پرید روی هکتور و دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.

-بله من غر دارم. اگر امروز من غر میزنم بخاطر احساس وظیفه ایه که در نبود ارباب...ارباب...

داغ دل جماعت تازه شد.زدند زیر گریه. رودولف بغض کنان آمد ادامه بدهد که ناگهان مرگخواری از آن ته صف گفت:
-هوی رودولف! بغض ویژه ی منه. کپی رایت رو رعایت کن.
-
-آهای!پوکر فیس واس منه.شخصیت منو ناقص نکن با کارات.
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟

خدای من! این ها هرکدام یک گوشه ی کار را گرفته بودند.همه چیز ثبت ملی شده بود.رودولف به ساعت مچی اش نگاه کرد. یعنی ترجیح داد که در این لحظات به ساعت مچی آرامش بخشش نگاه کند که داده بود عقربه هایش را بکَنند و رویش با خط درشت چاپ کنند:"مهم نیست ساعت چنده! مهم اینه که وقت خوابه " و اگر می خواهید بدانید که چرا وسط فضا سازی شکلک آورده شد، باید بدانید که دنیا جادوییست و میتوانند روی ساعت هایشان شکلک های متحرک چاپ کنند و خیلی باحال است.

-به ساعتت نیگا نکن رودولف! اگه هم میکنی کپی رایت رو رعایت کن.
-چی؟ داری میری؟ قهر واس منه!

پالی که دوباره افکت انیمه ای خودش را بازیافته بود، دوید برود از رودولف دلجویی کند و هکتور که دوباره آزادی بیان یافته بود، گفت:
-نامزد محترم! خوشوقتم. حالا میریم سراغ قرعه کشی.



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۲۳:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۲۵:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۳۰:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۱۲:۰۵:۳۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
#29
فرزندانم!
برای عضویت در محفل ققنوس، نیازی به پر کردن فرم نیست.
کافیه بخواهید...
محفل ققنوس همیشه آماده ی پذیرایی از یک دوست جدیده.


شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
#30
نام: آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور

گروه: گریفیندور - محفل ققنوس

زندگی:
به سال 1881 در خانواده ای مذهبی در دره ی گودریک چشم به جهان گشودم. پدرم، پرسیوال از آمران به معروف بود که نظام عوض شد و به آزکابان افتاد. از آن پس، مادرم کندرا من ، برادرم(آبرفورث) و خواهرم(آریانا) را بزرگ کرد.
بعد ها که به هاگوارتز رفتم، مد بود که عاشق دختر همسایه شویم. ولی ما در همسایگی مان دختری نبود و عاشق پسر همسایه، گلرت گریندل والد شدم.
اما خیلی زود فهمیدم که این مسیر اشتباه است. به همین دلیل وی را کشتم و شروع به امر تدریس کردم. چرا که همانطور که می دانید، تدریس شغل انبیاست.
مدتی نگذشت که تام، فرزندم شروع به ترقه بازی های وسیع در سطح جهان کرد. به همین دلیل محفل ققنوس را افتتاح کرده و سعی در نابودی وی داشتم که عمر کفاف نداد...
لازم به ذکر است که دراکو مرا نکشت! دراکو، فرزندم صرفا مرا خلع سلاح کرد چرا که صلاح در آن بود.


تایید شد.
منتظر معرفی شخصیت کاملت می‌مونیم. :)


ویرایش شده توسط alboss در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳ ۲۰:۱۵:۱۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳ ۲۰:۱۹:۵۹

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.