هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۳۱ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
تغییر سوژه:

لرد سیاه از مرگخواران در خواست می کنه جغد چاقی براش شکار و قربانی کنن.مرگخوارا برای شکار چاق ترین جغد نیمه شب در گوشه ای منتظر جغد ها هستن.

___________________________

-اومدن! اومدن! خودشونن...بگیرین.هر کدومتون یکیو بگیرین.بعدا مقایسه شون می کنیم و چاق ترینشون رو برای ارباب می بریم.

خش خش خش خش خش...(صدای بال زدن جغد ها!)

با نزدیک شدن جغد ها مر گخواران دام های خود را پهن کردند. لودو توری را که همیشه برای شکار ساحره از آن استفاده می کرد باز کرد و جلوی خودش گرفت و با صدای بلند اعلام کرد که این ایده را از عنکبوتی که در گوشه اتاقش لانه کرده یاد گرفته. لینی بال بال زنان کمی از زمین فاصله گرفت تا مانند جستجوگری ماهر چاق ترین جغد را روی هوا شناسایی و شکار کند.آیلین آخرین توصیه هایش را به زاغی کرد.
ولی بلاتریکس بی حرکت به انتظار ایستاد! این حرکت بی حرکت بلا توجه لودو را جلب کرد.
-هی! تو کاری نمی کنی؟ فکر می کردم جلب رضایت ارباب برات مهم تر از همه ما باشه.

بلاتریکس لبخندی زد.
-لازم نیست کاری انجام بدم. موهامو نمی بینی؟ واقعا فکر میکنی از یه گله جغد هفت هشت تاشون اون تو گیر نمی فتن؟ و چاق ترین جغد احتمالا از پرواز خسته شده و از ارتفاع پایین پرواز می کنه.پس مسلما گیر خودم می فته.تو به کار خودت برس اسپایدرمن!

لودو فرصتی برای جواب دادن یا پرسش درباره هویت اسپایدر من نیافت.چون گله جغد ها به مرگخواران رسیدند و برای چند لحظه همه جا تیره و تار شد.از لای غبار سیاه رنگی که جغد ها ایجاد کرده بودند گهگاهی سرو صدای " آخ" و " اوخ" مرگخوارانی که مورد حمله قرار گرفته بودند به گوش می رسید!

ساعتی بعد:

-تو! دماغت کو؟!
-ارباب در راه شما فدا شد! جغدا کندنش!
-تو! چرا دماغت دو تاس؟
-ارباب در راه شما اضافه شد...من چیزی نگفتم. جغدا خودشون تشخیص دادن که باید بچسبوننش به من.
خب...بسه...کی موفق شد چاق ترین جغد رو برای ارباب شکار کنه؟
-من!

البته این "من" حاصل هم نوایی ده ها مرگخوار بود.با اشاره ارباب لودو تورش را روی میز پهن کرد.شش پرنده لابلای تور به دام افتاده بودند. بلاتریکس جغد هشتم را از لای موهایش بیرون کشید.
-احساس می کنم یکی دو تا دیگه دارم لای موهام وول می خورن.صدای خش خش بال زدنشونو می شنوم.

لرد سیاه نگاهی به جغد ها انداخت.
-الان این چیزیه که شما برای ارباب آوردین؟

بلا با نگرانی جلوتر رفت.
-چی شده ارباب؟ به اندازه کافی چاق نیستن؟ مایلین لودو رو ذوب کنیم و به خوردشون بدیم؟ چربی کافی برای چاق کردن اینا داره.

لرد سیاه چوب دستیش را روشن کرد.
-شما واقعا تشخیص ندادین که اینا جغد نیستن؟ خش خش بال زدن؟ مگه جغد اینجوری بال بال می زنه؟ مگه جغدا بصورت دسته جمعی پرواز می کنن؟ اطلاعات جانورشناسیتون از میزان علاقه ما به ریش دراز کم تره. رفتین سی و هشت خفاش برای ارباب آوردین؟

لینی متوجه شد که مرگخوار شماره 1 سوال درستی پرسیده بود و نباید به آن شکل منهدم می شد.لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشست.
-منو ناامید کردین! این آخرین فرصته. هدف رو هم براتون مشخص می کنم. طبق تحقیقات ما هدویگ، جغد کله زخمی چاق ترین جغد روی زمینه. ضمنا ما خوشحال می شیم جغدی که برامون قربانی می شه سفید باشه. همونو برامون بیارین. بلا...قبلش یه دوش بگیر و موهاتو خفاش زدایی کن!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۵۵ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
-آبغوره نگیر...پاش بریم دو کلوم جادو بت یاد بدم حال کنی!

ایوان که چاره دیگری نداشت از جا بلند شد و به دنبال ویولت به راه افتاد.ویولت او را از راهرو های تنگ و تاریک محفل به حیاط پشتی برد.حیاط محوطه بزرگی محسوب نمی شد.مشخص بود که درختان اندکی که مجال سبز شدن پیدا کرده بودند برای تمرین های احتمالی اعضا، از بیخ و بن ریشه کن شده اند.
ویولت با چند بشکن حواس ایوان را به خود جلب کرد!
-هی ریقو...ما رو داشته باش! اولین و مهم ترین حرکتی که هیچ سیاهی توان مقابله با اونو نئاره اینه...توجه کن! این: ...دقت کردی چطور انجامش دادم؟ اول به ملایمت دهان رو به شکل افقی باز می کنیم و سپس...

ایوان سعی کرد فک استخوانیش را گشاد تر کند...ولی نشد! ویولت تازه متوجه وضعیت خاص جسمی ایوان شده بود.
-اوه...خب اینو بی خیال! گیریم تونستی فکتو باز کنی.توش که چیزی نیست دراری! خو تو امتیاز بزرگی رو در مقابل سیاها از دس دادی. اگه شکست خوردی بدون دلیلش چی بوده داوش!

ایوان جملات ویولت را بصورت یکی در میان می فهمید.در قدم بعدی ویولت آهن پاره ای را از ناکجا آباد ظاهر کرد.
-ببین داوش...این یکی از قطعات یه ماشینه.ایجوری زل نزن بش...ناراحت می شه.این روح داره! احساس داره. حالا بگذریم که معمولا رو نمی کنه. دلیلش قلب حساسشه. بعد از آشنایی با این می ریم سراغ درس پرواز بدون جارو.پرواز با قاصدک.به نظر سخت می رسه ولی اگه یه تختت کم باشه هر رویایی می تونه به واقعیت تبدیل بشه. گرفتی چی گفتم؟ چرا یادداشت نمی کنی؟مگه نیومدی چیزی یاد بگیری؟دفتری جزوه ای کاغذ پاره ای...همیجوری سرتو انداختی پایین اومدی سر کلاس؟! پرتت کنم بیرون؟ بندازمت جلو مرگخوارا بخورنت؟

ایوان وحشت زده به ساحره غیر عادی ای که در مقابلش ایستاده بود خیره شد...این دختر اصلا حالت طبیعی نداشت! گذشته از این که همان حالت های غیر طبیعی هم هر چند دقیقه یکبار عوض می شدند.کم کم داشت نگران می شد. تا حدی که وقتی یکی از اعضای محفل به آنها نزدیگ شد و درخواست کرد ادامه آموزشش را به عهده بگیرد بسیار خوشحال شد.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳
بررسی پست شماره 404 کافه تفریحات سیاه، آماندا بروکل هرست:


نقل قول:
نمی دونم چرا هر چی سعی می کنم نمی تونم کوتاه بنویسم!!

خب سعی نکنین! اگه نمی تونین خودتونو مجبور نکنین به شکل خاصی بنویسین یا مثلا کوتاه بنویسین.حداقل فعلا نه.
اگه پست هاتون ادامه داده شد یعنی مشکلی وجود نداره. ولی اگه تاپیک از همون لحظه شروع کرد به خاک خوردن و این موضوع چند بار تکرار شد یعنی نوشته های شما احتیاج به اصلاح و شاید کوتاه تر شدن دارن.چون هدف شما اینه که نوشته هاتون خونده بشن.


نقل قول:
دامبلدور چهره ی اعضای محفل را از نظر گذراند و نگاهش روی یکی از آنها ثابت شد.

- سیریوس، مستعد به نظر می رسی پسرم.
- با اجازتون پروفسور.

دامبلدور عینکش را روی بینی جابجا کرد و گفت: سیریوس، مگه سهمیه ی استخونتو اول ماه نگرفتی؟

سپس رو به ایوان کرد که با ترس به سیریوس نگاه می کرد.

شروعتون خیلی دوست داشتنی بود.با خوندن چند خط اول متوجه نشدم چرا سیریوس ذوق زده شده.شما بدون اشاره مستقیم، به زیبایی با چند دیالوگ و توصیف کوتاه منظورتون رو به خواننده منتقل کردین.هم نکته سنجیتون دقیق و جذاب بود و هم روشی که برای توصیف این صحنه انتخاب کردین.قسمت بعدی هم دقیقا همین حالت رو داره:
نقل قول:
هری که احساس می کرد بعد گذشت هزاران سوژه تازه مورد توجه قرار گرفته است با خوشحالی سرش را بالا گرفت و به ایوان چشم دوخت.

همیشه به طنز نویسا توصیه می کنم که اغراق کنن...ولی در حدی که برای خواننده نیروی دافعه ایجاد نکنه.زننده یا غیر قابل باور نشه.شما خیلی خوب این کار رو انجام دادین.


ماهیتابه آلیس سوژه بسیار جالبیه که بهش اشاره کردین.به نظر من قابلیت استفاده در سوژه های دیگه رو هم داره.جا افتادنش در ایفای نقش مستلزم همین اشاره های کوتاهه.البته این سوژه در حال جا افتادنه.ولی بطور کلی برای هر سوژه ای که مایل باشین به شخصیتی بچسبونینش از همین روش باید استفاده کنین.


شما مدتی در ایفای نقش حضور نداشتین...ولی غیبتتون هیچ تاثیری روی نوشته هاتون نذاشته.هم به سوژه های کتاب مسلط هستین و هم سوژه های سایت.به نظر من بهترین قسمت پستتون بخشی بود که درباره ویولت نوشته شده بود.به همراه شکلکش.سوژه های سایت گاهی می تونن خیلی جذاب تر از سوژه های کتاب باشن.


حالت گیج و تا حدودی احمقانه ایوان بامزه بود...سوال و جواب ها و شخصیت ها هم همینطور.یه نکته جالب هم این بود که ایوان جواب همه سوال ها رو اشتباه داد و باز هم از نظر دامبلدور مشکلی وجود نداشت.
اینکه درباره شخصیت ها طنز بنویسیم بدون اینکه اونا رو از چارچوب اصلیشون خارج کنیم کار آسونی نیست.باید حد و مرز این کار رو بدونیم.باید بدونیم کجا باید توقف کنیم و درک و شعور خواننده کجا دیگه به ما اجازه پیشروی نمی ده.اون نقطه رو اگه نشناسیم ذهن خواننده بقیه نوشته ما رو رد می کنه.روی قبلیا هم تاثیر منفی می ذاره.باید روی شخصیت ها مسلط باشیم.روی نقاط ضعفشون.روی ویژگی های مهمشون.شما این تسلط رو دارین.خیلی خوب ازش استفاده کردین.فقط یه حالتی در پستتون وجود داشت که هنوز آزار دهنده نیست.ولی اگه کنترلش نکنین و بیشتر بشه می تونه آزار دهنده بشه.کمی از این شاخه به اون شاخه پریدین.دلیلش این بود که می خواستین از همه ( یا بیشتر) سوژه های اطرافتون استفاده کنین.شاید اگه روی دو تا از این شخصیت ها تمرکز می کردین نتیجه بهتر می شد.مثلا نقش آلیس و ماهیتابه شو کمی بیشتر می کردین.همونطور که گفتم این مورد هنوز به حدی نرسیده که یه نکته منفی در نظر گرفته بشه.ولی مواظب باشین در نوشته های بعدیتون تمرکز خواننده رو به هم نزنه.نکته های طنز شما جای تفکر دارن! برای همین خواننده هاتون به فرصتی برای خندیدن احتیاج دارن.این فرصت رو به خواننده بدین و همه گالیون هاتون(سوژه های طنز تون) رو یه جا خرج نکنین.اونقدر خوب هستن که لازم باشه کمی خساست به خرج بدین.

شکلک هاتون همه به جا و خیلی مناسب بودن...بجز شکلک ترس که خیلی به ندرت ممکنه شرایطی ایجاد بشه که این شکلک به دامبلدور بیاد.دامبلدور اصولا شخصیت بی خیالی بود.حتی لحظه مرگشم نزدیک بود درباره آب نبات های برتی بات سخنرانی کنه.
محفلی که ترسیم کرده بودین طنز آمیز ولی منطقی و متعادل بود.اینم مهارتیه که با توجه به مرگخوار بودن شما یه امتیاز مثبت براتون محسوب می شه.شما تواناییشو دارین که بدون نابود کردن شخصیت مقابل سوژه های مورد نیازتون رو ازش بیرون بکشین و شخصیت سالم و سرحال سر جاش باقی بمونه.از نقش و شخصیت هری که هیچوقت نقش پررنگی در ایفای نقش نداشته خیلی خوب استفاده کردین.


ساده، بی تکلف و بدون درگیر شدن در قید و بند ها نوشتین.بعد از خوندن بعضی از پست ها آدم احساس می کنه نویسنده پستش رو به زور داخل یه چارچوب و قالب فرو کرده. نوشته شما این حالت رو نداشت.شخصیت های شما صرفا برای این که کاری انجام داده باشن، کاری انجام نمی دادن! حرکات و حالت هاشون برای متعادل کردن دیالوگ ها و توصیف ها نبود.این سادگی رو حفط کنین.

پست شما اصلا طولانی نبود.گذشته از اینکه طولش زیاد نبود، منظور از پست طولانی پستیه که بی دلیل طولانی بشه.خواننده رو خسته کنه.هیچکدوم از قسمت های پست شما این حالت رو نداشت.اینکه گفتم روی بعضی از شخصیت ها بیشتر تمرکز می کردین معنیش این بود که یکی رو حذف می کردین و درباره بعدی بیشتر می نوشتین.یعنی طول پست بازم باید در همین حد می موند.هیچوقت خودتونو مجبور به سانسور نکنین...ممکنه پستتون ناقص و مبهم به نظر برسه در حالی که خودتون متوجه این موضوع نیستین.چون شما سوژه و ماجرا رو بطور کامل و نه سانسور شده در ذهنتون دارین.

خیلی بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم.


موفق باشید.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
خلاصه:

رز ویزلی در حال جست و خیز در گورستان ریدل هاست که پاش داخل یکی از قبر ها فرو می ره.مرده ای که داخل قبر خوابیده بود (قاسم ریدل) پای رز رو می گیره و می گه سالها پیش یک نات از مورفین قرض کرده و الان داره عذاب می کشه.از لرد و مرگخوارا می خواد بدهیشو به مورفین پرداخت کنن و ازش رسید بگیرن و رسید رو بیارن بذارن تو قبرشوگرنه رز خورده می شه.
مرگخوارا مورفین رو پیدا می کنن و یک نات بهش می دن.ولی مورفین قبول نمی کنه و سکه یک ناتی خودش رو می خواد.چون اون سکه در واقع یک کلاهه که سالها پیش به شکل سکه تغییر شکل داده شده.
مرگخوارا که مجبورن سکه مورفین رو پیدا کنن با تحقیق از قاسم ریدل می فهمن سکه احتمالا تو قبر پدر لرد سیاهه.تصمیم به نبش قبر می گیرن.مورفین هم در همین حین فرار می کنه که آیلین و یکی دو نفر می رن دنبالش.

______________________________

طولی نکشید که نارسیسا,آیلین و دار و دسته شان مورفین را کت بسته به گورستان آوردند.مورفین در حال اعتراض بود!
-شه خبره بابا...نژاشتین معامله رو ژوش بدم!شدها گالیون ژرر کردم به خاطر یه نات!

وقتی دید کسی به اعتراض هایش توجهی نمی کند پودر سفید رنگی را از جیبش خارج کرد و به شکل خط مرتبی روی یکی از قبر ها ریخت و به آرامی کنار قبر نشست و روی پودر خم شد.

-اوهوی...مرتیکه...جلو چشم زن و بچه هامون...
-شیه بابا توهین میکنی! فقط نمکه!
-خب نمکو برای چی داری می کشی؟
-ژّهّت ارژای امیال روانی! روانشناشم گفته اینژوری طی هشتاد و نه شال ممکنه به احشاش نیاز برای ترک کردن برشم.

مرگخواران مورفین را به حال خود رها کردند...پس از چند دقیقه صدای مورفین دوباره بلند شد.
-قاشم...هی قاشم هف خط ! اژ کفن شفیدت خژالت بکش.ول کن اون دختره رو. مرد حشابی...می خوام بگم یه پات لب گوره...ولی تو کل هیکلت توی گوره.ولش کن! این دختره ژریفه...می شکنه...

ملت مرگخوار بدون توجه به مورفین، ابزار بسیار پیشرفته نبش قبر را آماده کردند.ایوان بیل را برداشت.

-با اون بیل می خوای چیکار کنی؟
-نبش قبر کنم خب!
-اون که بیل ویزلیه. از شکنجه گاه ورش داشتی؟ ارباب هزار بار فرمودن به وسایلشون دست نزنیم.
-حالا مگه چی شده.کارم که تموم شد می ذارمش سر جاش.

ایوان بیل ویزلی را که به عنوان یک بیل زیادی تکان می خورد، با طلسمی سر جایش ثابت کرد و دهانش را باز گذاشت که وظیفه بیلی اش را به درستی انجام بدهد.
سالازار به سختی کلنگ را از روی زمین برداشت.
-من کمرم درد می کنه.این تام کجاس؟چرا غیبش زد؟

الادورا کلنگ را از سالازار گرفت.
-پدر جان تام گفت این سوژه جای من نیست.داریم قبر اونو می کنیم ناسلامتی. گفت بهتره من حضور نداشته باشم و با پای خودش سوژه رو ترک کرد.حالا نه که حضور شما در اینجا اصلا عجیب نیست و کلا همه چی در سوژه های ما منطقی و طبیعیه!


پس از گفتن این جمله سری به نشانه افسوس تکان داد و کلنگ جادویی رابرداشت و بالای سرش بلند کرد.فریادی کشید و ضربه سهمگینی به سنگ قبر زد.جرقه های درخشانی از انتهای کلنگ بلند شد و ضربه الا سنگ قبر را به دو نیم کرد.





پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱:۳۵ چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
بانو آمبریج! (که ظاهرا در حال حاضر هیچ سمت و مقامی ندارید که با آن شما را مورد خطاب قرار دهیم!)

فکر می کنم زمان آن فرا رسیده که قبول کنید که گذشت آن دوران!

شما باید به درگاه مرلین شکرگزار باشید و نذرها و قربانی های فراوانی بدهید که نامه شما بدست ما نرسید؛ وگرنه کار نیمه تمام سانتورها را ما به پایان می رساندیم.

مصادره پیشکش...توصیه ما به شما این است که برای حفظ جان و لذت بردن از روزهای اندکی که از عمرتان باقی مانده تا چند فرسخی منزل اربابی ما آفتابی نشوید.

نگران آسمان خراش ها نباشید...همه شان به یک "با خاک پای ارباب یکسانیوس" بندن...طلسم ابداعی خودمان است.
ضمنا قبلا ثابت شده که جوان هایی که شما آنها را فاسد می نامید مدارج ترقی را به سرعت طی نموده وزرا و وکلای مملکت و مایه فخر و مباهات جوامع جادویی شده اند.
مش قربون مورد اعتماد شما هم همین سه ثانیه پیش با حک شدن علامت شوم روی دستش به ارتش سیاه پیوست.با چشمانی باز به اطرافتان بنگرید و بپذیرید که پشتتان خالیست!

به هر حال...صرفا جهت اطلاع شما اعلام می کنیم که تا شعاع ده فرسخی اطراف خانه ریدل طلسم گذاری شده.اطراف خانه ریدل حصار هایی به این شکل کار گذاشته شده.فریب ظاهر آرامش را نخورید.به محض احساس کردن ضربان قلب موجودی بدون علامت شوم، به شکلی وحشیانه چهار نعل بطرف موجود زنده دویده و در حال که میله های بالا و پایینش دائما باز و بسته می شوند، موجود زنده را ظرف سه صدم ثانیه بلعیده و به قطعات دو میلی متری تبدیل می کنند.و لازم به ذکر است که این قطعات دور ریخته نمی شوند.بعد از چرخ شدن و فرآوری بصورت گوشت چرخ کرده و سوسیس و کالباس به محفل ققنوس فروخته شده به منبع در آمدی لذتبخش برای ارباب تبدیل می شوند.
در فضای بالای این حصار ها صد ها دیوانه ساز در حال پرواز و بسیار مشتاقند که خاطرات گردش علمی شما با سانتور ها را به شما یادآوری کنند.
زیر زمین ده ها تونل حفر شده و احتمالا خودتان قادر به حدس زدن این که چه جانورانی ممکن است در آنها پنهان شده باشند هستید...فراموش نکنید که در مقایسه با این جانوران باسیلیسک بازیچه ای بود که در اختیار بچه مدرسه ای ها گذاشته شده بود.
حال فرض محال را بر این می گذاریم که شما از این موانع عبور کردید و وارد خانه ریدل شدید.و حتی همه یاران ما را هم پشت سر گذاشتید...شما با ما رو برو خواهید شد! این یکی شوخی بردار نیست! با این مانع چه خواهید کرد؟!

مهر امضای صورتی خود را جمع کرده...به خانه برگرد آمبریج!







پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
به اون ویولت بگین صابونو بذاره کنار...از جملات قصار خبری نیست!بیخود دلشو صابون نزنه.مثل یه ارباب با وقار حرف می زنیم.

نقل قول:
چیژ آقاژان! چیژ! این اکشیر حیات بخش! این هورکراکش همیشه جاویدان!

مورفین! به جان خودتون فکر کردیم کل مصاحبه رو با همین لحن نوشتین و اصلا اهمیتی ندادیم که چطوری نوشتین...دود از کله مون بلند شد که چطوری قراره بخونیمش!

نقل قول:
در مواقع جانفشانی برای لرد سیاه نیز اگر بتوانید پیدایش کنید معمولا ته صف است!

ما ورود مورفین رو اصلا به خاطر نداریم.انگار از اول بوده...همیشه بوده.
بعضیا هستن که موقع حرف زدن کلی ادعا دارن...موقع عمل و حمایت یهو غیبشون می زنه. مورفین برعکسشه.در حرف یک خائن فرصت طلب طمعکاره...ولی موقع عمل همیشه اول صفه! فکر می کنم اینجا جاییه که شخصیت مورفین با شخصیتی که پشت مورفینه وارد جنگ می شن و دومی پیروز می شه!


نقل قول:
نکته ی آخر هم اینکه من با این مورد که نمایندگان توی دیوان بحث کنن و از ملت هر کی حرفی داره بیاد توی مجمع بگه موافق نیستم. بحث رو دوشاخه می کنه. یا همه توی دیوان بحث کنن یا توی مجمع!

حالا که بحثش شد ما یه چیزی بگیم! ما تازه مشاهده کردیم که توی دیوان یکی پست زده...ویولت پستشو ویرایش کرده و گفته اینجا مخصوص اعضای دیوانه(عمدی نبود. فحش ندادیما...اینجوری شد خب!دیوانه! ) و سه پست بعدش ما که جزو اعضای دیوانه(به جان خودمون این یکی عمدی بود...آخه قبلی چسبید!) نیستیم پست زدیم!
ما ویرایش ویولتو ندیده بودیم و نمی دونستیم اونجا نباید پست زد.بعدا که اونجا رو دیدیم به نظرمون حرکت زشتی اومد.چون اینطور به نظر می رسید که ناظر گفته پست نزنین و ما فوری زدیم.


نقل قول:
ارباب ما به اینایی که درخواست نقد میدن یه حرفی میزنه که خیلی درسته. ارباب همیشه میگه فقط از یه نفر درخواست نقد داشته باشین!

این قسمت جواب مورفین نیست.ما عذرخواهی می کنیم که ده ها بار اینو تکرار کردیم. ولی احساس می کنیم لازمه یه بار دیگه اینجا بگیم که تازه وارد تر ها هم بخونن.
یک پست رو برای نقد به دو نقد کننده ندین.هنوز هم هستن کسایی که در ویزنگاموت یا انجمن های دیگه درخواست نقد می کنن و نقد همون پست رو با پیام شخصی از من می خوان.این کار درست نیست.اولا که بار ها گفتم نقد بر اساس سلیقه نقد کننده انجام می گیره.می تونم هزار مورد بهتون نشون بدم که نقد کننده های دیگه بر عکس چیزی رو که من در نقد هام گفتم بیان کردن.حرف هیچکدوممون هم اشتباه نبوده.فقط سلیقه ها فرق می کنن.
گذشته از این اختلاف نظر ها این کار مثل این می مونه که از یه نفر درباره کاری راهنمایی بخواییم و بدون اینکه منتظر جوابش باشیم از شخص دیگه ای هم همون سوال رو بپرسیم...درسته که شاید هدف ما رسیدن به بهترین جواب باشه ولی یه جورایی توهین آمیزه!
نقد دو پست جداگانه رو هم به همین دلیل بهتره از دو نقد کننده درخواست نکنین.روش ها متفاوتن.معیار ها هم همینطور.البته این جانوران حاضردر ویزنگاموت نقد ها رو بین خودشون تقسیم می کنن.ولی روش این نقد کننده ها کم و بیش شبیه همه و اختلاف زیادی ندارن.
قبلا زیاد در این مورد حساس نبودم...ولی تازگیا چیزیایی شنیدم که فوق العاده به دور از انصاف بودن.همین شنیده ها گذشته از اینکه خیلی ناراحتم کرد حساسیتم رو در این مورد بیشتر کرد.


نقل قول:
قدرقدرت تقاضا دارم در صورت امکان لینکش رو جایگزین بفرمایند.

فرمودیم.ولی اون نوشته آخرش افتاد کنار عکس.ما هم چون استعداد و تجربه زیادی در گذاشتن عکس نداریم نمی دونستیم چطوری ببریمش زیر عکس.شصت تا اینتر بزنیم می ره پایین ولی ترسیدیم ترکیب پست رو به هم بریزیم.اگه مایل بودین بگین شصت تا اینتر بزنیم!

نقل قول:

سال ها گذشت و جیمز هم بزرگتر شد

جیمز چی شد؟...نه...دقیقا چی شد؟!!
(هوممم...پس این بشر یه کار مفید تو کل زندگی بی ارزشش انجام داده! و اونم آشنا کردن شما با ما بوده.)


نقل قول:
من واقعا اولش فکر کردم مشکل فنی پیش اومده که شناسه لرد بسته شده،

هنوزم اون پستا رو می خونم گاهی...یعنی بامزه ترین عکس العمل عکس العمل شما بوده...همه دارن عین اسپند روی آتیش بالا و پایین می پرن...مورفین با خونسردی می گه آروم باشین.من فکر می کنم این یه مشکل فنی باشه.


نقل قول:
آواتار یه بخش خیلی مهم از شخصیت هر عضوه. مثل صورت آدم می مونه دیگه. آدم که نباید هر ماه صورتش رو تغییر بده.:دی

کاملا موافقیم...ما بیشتر مواقع با علی و سارا(که یک بار دیگه لازم می دونم اشاره کنم ساراها زیاد حرف می زنن) و ممد کاری نداریم...طرف ما مورفین و ایوان و بقیه هستن.اینا یه شخصیتن و بهتره به یه شکل مشخص تو ذهن ما نقش بسته باشن.


نقل قول:
اگه یکم حواسشو بیشتر جمع کنه، استعدادش رو داره که در خیلی از زمینه های مشنگی آدم بسیار بسیار موفقی بشه

شوخی می کنین دیگه؟!


نقل قول:
اعضای خانواده م به خصوص مادرم!

یک استثنا قائل بشین...به خاطر ما! فقط یک استثنای کوچیک...خب بقیه بمونن...ولی باور کنین بدون اون یکی زندگی شیرین تر می شه.سرو صداشم که زیاده.


نقل قول:
و همه چیز رو سپرد به پیشگویی سیبل تریلانی مضحک!

مضحک اون جیمزتونه ها!


اصلا بی مزه نبود...اصلا هم خسته نشدیم...بسیار ساده و صمیمی و صادقانه بود.همونطور که انتظار داشتیم.مشعوف گشتیم.

بسیار ممنونیم و سپاسگزار!



دست و پنجه گرگه هم درد نکنه!




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
واقعا چقدر مزاحمت؟چقدر سوهان روح شدن...چقدر مایه رنج و عذاب بودن؟!


نقل قول:
هـــــــــــــی!! من اومــــــــــــــــــدم!

در پوست خودمون نمی گنجیم!


شما باید متوجه یک نکته باشید.قاصدک های ما با قاصدک های شما تفاوت دارند این هوا!
کجا دوان دوان دارید به سوی ما می شتابید؟!بغلتون نکردیم.صرفا خواستیم " این هوا" را نشان داده باشیم.

قاصدک هایی که می تونن جسارت کرده و بر ردای ما بنشینند باید این گونه باشند. و یا بدین سان!

پس دلیلی برای نگرانی شما وجود نداره و ردای ما یکدست باقی می مونه.شما نگران خودت باش که ترکیب بنفش و سیاه حتی ما رو هم دچار افسردگی می کنه!

شما به جرم ایجاد مزاحمت و اینکه کلا ارباب خوش ندارن شما آزاد و در حقیقت ول بگردین, دستگیر و موقتا به این سلولمنتقل خواهید شد..بعد از محاکمه و صدور حکم( که قطعا حبس ابد خواهد بود) به زندان مرکزی انتقال خواهید یافت.

اشتباه نکنید!

ما به شما لطف نکردیم.

تمام امکانات سلول شما همینه.روی قاصدکا می خوابین و از قاصدکا تغذیه می کنین و بعد از تموم شدن غذا حدس بزنین دستاتونو با چی پاک می کنین؟...بله...قاصدک ها!
دوستان شما قاصدک هایی خواهند بود که با یک وزش باد به زود در سوراخ های بینی شما فرو خواهند رفت.(به جان شما این یکی تجربه سختیه...البته شاید شکل خاص و منحصر بفرد بینی ما در شکل گرفتن این تجربه تلخ دخیل بوده.)

خلاصه این که کاری می کنیم که حالتان از هر چه قاصدک است به هم بخورد!

ضمنا فراموش نکنید که ما...نمیدوییم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۰:۴۶:۳۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۱:۰۱:۳۹



پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳
پرسیوال

باشگاه دوئل تاپیک خیلی سنگینی بود.خیلی وقت می گرفت خیلی انرژی می خواست.زیر سایه بی جنبگی و خودشیفتگی بعضی از اعضا که طاقت شکست رو نداشتن , شدیدا با اعصاب داور و ناظر بازی می کرد.ولی این تاپیک سنگین نصف بار مسئولیتش به عهده ایوان بود.
ایوان مدت هاست که به سایت سر نمی زنه.منم مطمئن نیستم بتونم با کسی به اون اندازه هماهنگ بشم و روش حساب کنم.چون داوری دوئل شرایط زیادی می خواد.مثلا طرف در سطح خوبی از نظر نویسندگی باشه.هم با پست های طنز و هم با پست های جدی به اندازه کافی آشنایی داشته باشه.قدرت قضاوت و داوری داشته باشه.اونقدر با تجربه باشه که تاریخ عضویت و تعداد پست های اعضا تاثیری روش نذاره.مسائل شخصی شو در امتیازاش دخالت نده.و علاوه بر داشتن این شرایط طرف باید دائما در دسترس باشه.برای دادن امتیازا...تعیین سوژه...

حداقل تا وقتی که ایوان برگرده به باز کردن این تاپیک فکر نمی کنم.چون تنهایی از پسش بر نمیام.مگه اینکه معجزه ای رخ بده!




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
مرگخواران دیگر مشتاقانه به لینی نگاه نمی کردند.آنها فقط به این موضوع فکر می کردند که کاش قبل از برگشتن این فکر به ذهنشان خطور کرده بود!
در حالیکه شدیدا نادم و پشیمان بودند مجددا راه رفته را به مقصد گریمولد آپارات کردند.

پاق

پا پا پاق

پاق

پا


-این پس بقیش کو؟
-هوففف...همیشه حواسش پرته.همش تقصیر اون گوشی مشنگیشه.نگران نباش.الان بقیه شم می رسه.

ق!

با کامل شدن الادورا, مرگخواران کلاه شنل هایشان را روی سرشان کشیدند و با اعتماد به نفس کامل بطرف مقر محفل به راه افتادند.

-کجا داری می ری؟!
-بطرف مقر محفل خب.با اعتماد به نفس کامل!
-رد شدی دیگه...اونجا خانه شماره شونزدهه.باید همین طرفا باشه.بیایین بگردیم.

مرگخواران ساعتی سرگرم جستجو شدند.ولی دریغ از یک پنجره!خانه شماره دوازه نبود که نبود.کاسه صبر بلاتریکس بالاخره لبریز شد.
-آهای...خودتونو نشون بدین.می دونیم همین دور و برا هستین.همین یه ساعت پیش اومده بودیم.می دونم یه جایی لای همین آجرا قایم شدین.اگه لازم باشه خونه شماره یازده و سیزده رو با دستای خودم خراب می کنم و از لاش شماها رو می کشم بیرون!

خبری نشد.ولی نشانه بارزی وجود داشت که مرگخواران را مطمئن می کرد اشتباه نمی کنند.بوی سوپ پیاز!

-هی...مالی! بوی گند سوپت کل گریمولدو ورداشته.ترسوها!بیایین بیرون.کاری باهاتون نداریم.فقط یه سوال داریم!فقط یه سوال ساده!




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳
- بد بخت شدم...بیچاره شدم...منو بکشین.یکیتون یه جفتک بزنه وسط دو تا ابروم...یعنی تضمینی بمیرما!

سیبل عینکش را روی صورتش جابجا کرد...ولی همچنان تسترال چپ پا را تار می دید.
-هوووم...انگار شماره عینکم با چشمای تسترالی عوض شده.تو چته؟چرا یه ساعته داری آه و ناله می کنی؟اگه لاشه تو نمی خوری بدش به من!

مرگخواران با تعجب به سیبل خیره شدند که با ولع لاشه سمور را جلوی خودش کشید و شروع به خوردن کرد.بلا سمش را جلوی دهانش گرفته بود که مانع حالت تهوعش شود.
-تو واقعا داری اونو می خوری؟

-اوهوم!خب شماها هم یه ساعته دارین می خورین دیگه!
-ما فقط وانمود به خوردن می کنیم تسترال!
-ببین...تو این وضعیت تسترال فحش محسوب نمیشه ها...اهه...پس نمی خوردین؟...می گم...زیاد از مزه اش خوشم نیومد!

سیبل لاشه سمور را کنار زد و رو به تسترال چپ پا کرد.
-خب...نگفتی...تو چرا ناراحتی؟می ترسی مسابقه رو ببازی؟کله زخمی که فکر نمی کنم شانسی داشته باشه.این مفنگی رو انتخاب کرد.حتی با این دید تار هم می تونم پیشگویی کنم که بین نفرات اول تا دهم جایی نداره.

تسترال چپ پا شروع به ورزش و دراز و نشست رفتن شد.
-بدبخت شدم...باید عضلاتمو تقویت کنم.اون یارو چن کیلوئه؟...با اون هیکلش می خواد بشینه رو من؟!!چرا کسی به من نگفته بود که اینم تو مسابقه هست؟بابا تو رو چه به مسابقه!من فردا می میرم!ای خدا...این چه سرنوشتیه!!

با فاصله کمی از دالاهوف که در حال غر زدن و تقویت عضلاتش بود مورفین روی علف ها پهن شده بود و خواب های تسترالی می دید...









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.