هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ریتا.اسکیتر)



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#31
با سلام

با تشکر فراوان از گلرت عزیز بابت جواب دادن به سوالات من و دوستان
اینطور که بوش میاد، انقدر واضح جواب داد که کسی سوالی نداره ازش

میریم سراغ یکی از بهترین هامون که مثل دو مورد قبلی کاندید وزارت سحر و جاو بوده و البته یکی از خوب های سایت و گریفه!

این شما و این هم:


هاگرید کیک خور


تا روز 24 مرداد ماه که میشه روز شنبه وقت دارین سوالاتتون رو بپرسین.
خواهش بترکونید این کیک خور رو!

با تشکرات فراوان
ریتامبیز


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#32
ارشد ریونکلاو

ریتامبیز



1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


نیم ساعت قبل از شروع کلاس / دفتر پروفسور دامبلدور

دفتر پروفسور دامبلدور مثل همیشه بود. همه وسایل سر جای خود بودند و فاوکس هم گهگاه آه و ناله هایی سر میداد که ناخودآگاه حواس 10 گانه ی آلبوس را پرت میکرد.

- فاوکس، بسه دیگه! درسته من تمایلی به حیوونا ندارم کفتر روشنایی اما به هر حال هری پسرم ( ) خیلی وقته سری به دفتر من نزده و منم خیلی وقته که...

قبل از اینکه قیافه ی دامبلدور شیطانی تر بشود و فاوکس هم بیشتر از این قفس خود را کثیف کند و کار دست اندرکاران سوژه را سخت تر کند آژیر خطر دفتر صدایی خورد و سقف اتاق پروفسور از جا کنده شد! در این حین فاوکس خودش را جمع و جور کرد و دامبلدور هم مقدار تمایلاتش از 80 درصد به 30 درصد کاهش یافت. هر دوی آن ها به هاگریدی که به همراه چندین کیک با چتر نجات وارد دفتر میشد نگاه کردند.

- سلام پروف.. وای چقدر این سیستم جدیدتون که برای رفت و آمد من در نظر گرفتین خوبه.. هر دفعه میام اینجا گوشنم میشه!

- هاگرید.. بد موقع اومدی کیک خور روشنایی! داشتیم برای امشب کیس مناسبی رو دست و پا میکردیم بعد مدت ها که مثلِ یک غول بی شاخ و دم پریدی وسط. دیگه حسش پرید. بگو چی کار داری؟

- ببخشید پروف ولی خودتون گفتین بیام بهتون یه سری بزنم. نگفتین؟ آخه شیموس از بیل و بیل از رون و رون هم از هری شنیده که شما با من کار دارین.

- اوه بله هاگرید. جیمز گور به گور شده دوباره رفت سراغ شیر بازی. هی بهش گفتم با شیر بازی نکن شیری میشی، قبول نکرد! هی گفتم بهش اگه تو بری من با کی راز و نیازام رو انجام بدم.. گفت نگران نباش پسرم هری هست. ولی همه میدونین که جیمز یه چیز دیگه بود.

هاگرید در حالی که روی مبل راحتیِ دفتر لم داده بود و با ولع تمام کیکی درسته را در حلقومش جا میداد گفت:

- یعنی... شما... اووووم... هووووم! چه خوشمزه است این کیک... اوووم... اوه یِس، اوه مای گاد! داشتم میگفتم پرفسور. یعنی شما به لیلی خبر دادی که جیمز ساحره بازی میکنه؟ ای کلک

- البته که من گفتم. من هم به فکر منافع خودم هستم و جیمز یکی از منبع های راز و نیاز هام بود. در ضمن، لیلی هم چهار پنج تا شیکم زاییده از نوزده سال پیش! حقشه بدونه جیمز چه فکری میکنه درباره ی ساحره های دیگه. لیلی هم کار خوبی کرد و واکنش خوبی رو نشون داد. با استفاده از کفش های تن تاک و دمپایی نیکتا تا جزایر « شناسه بند لند » همراهیش کرد. من به لیلی افتخار میکنم!

هاگرید که دیگر کیکی نداشت، شروع کرد به خوردن اسباب و اساسیه دفتر دامبلدور. با دست راست یکی از بالشت ها را گرفته بود و با دست چپ، قدح اندیشه را گرفته بود و لیس میزد.

- البته هاگرید. من بی دلیل این چیزا رو بهت نگفتم. تو باید بری سر کلاس جادوی سفید مرلینی و راه جیمز رو ادامه بدی؟

- یعنی منم برم ساحره بازی؟

- نه هاگرید. شما باید بری و به دانش آموزان جادوی سفید یاد بدی.

- من گوشنمه

- برای همین عجله کن، برات کیک میفرستم با پست پیشتاز! تو فقط برو تا کل وسایل رو نخوردی!

هاگرید تا اسم کیک رو شنید، به سمت در متواری شد. البته به همراه قدح و آن بالشت که دیگر چیزی از آن ها نمانده بود.

- راستی هاگرید. یه سوال خصوصی داشتم. بین خودمون بمونه. تو چطوری بدون اینکه تلاش کنی هری رو میبری کلبت؟ اون همیشه توی کلبه ی تو ول میچرخه. راز این کارت رو بهم بگو.

- آلبوس، این از فوت و فن های استاده! اگه کیک هات خوشمزه بود، بهت میگم.


2)به صورت غير رولي توضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

شما یه سر بیا توی فیضبوق سایت مشنگی جادوگران. برو توی عکس های تولد، یه سری به عکس لیلی پاتر و جیمز پاتر بزن. بعد یه سری به عکس سیو بزن!
شما چهره ی جیمز رو که میبینی با اون همه ریش و سیبیل و مردونگی حس میکنی یه آقا بالا سرته ولی سیو رو نگاه کن از اونور... کلی روغن مو زده به خودش و صورتش و لباساش! معلومه کدوم سر تره دیه
جدای شوخی. ممکنه واقعا لیلی از روغن مو خوشش نیاد خب. زنه دیگه، وقتی تصور میکنه که شوَورش روغن بماله پَس کله اش، معلومه میره سراغ یه کیس مناسب تر.
جیمز برتری خاصی نداشت. فقط نمیدونم چرا رولینگ خیلی علاقه داشت عشق بین این سیو و لیلی رو از بین ببره. هووووی رولینگ! مگه خودت ناموس نداری ننه سیریوسی؟ نمیبینی دو تا جغد عاشق به هم میخوان برسن میزنی توی ذوق خواننده و نویسنده و ایفا کننده و فَن آرت؟ هان؟

این بود انشای من


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
#33
جلسه سومِ فلسفه و حکمت

ریتامبیز


دفتر پروفسور ریتا اسکیتر مثل همیشه شلوغ به نظر میرسید. در دو جلسه قبل بحث هایی را مطرح کرده بود که به اعتقاد بسیاری از مردم نباید مطرح میشد و اعتراضات دانش آموزان و بعضا ارشد ها را به دنبال داشت. اما این جلسه برای ریتا کمی خوش آیند تر بود.

- وقتی میبینم همه دارم عشق و حال میکنن توی هاگ منم ترجیح میدم تفریح کنم توش!

ریتا در خیالات خود جملاتی را که چند لحظه پیش به مایکل اوت گفته بود را مرور کرد. دیگر زمانه ی بدی شده بود. ممد پاتر ها و ممد ویزلی ها سطح شهر را پر کرده بودند. سوالات مسخره ای به ذهن ریتا میرسید.
« واقعا چرا تعداد ویزلی های شهر انقدر زیاده..؟ مالی ویزلی که همچون مالی نبود! »
و اینگونه بود که جرقه ای برایش ایجاد شد. برگه را برداشت و شروع کرد به نوشتن آنچه باید برای دانش آموزان میگفت

روزِ تدریس

فلسفه ی تعداد عظیم ویزلی ها


- خب داشن آموزان گرامی و گرانقدر. همه ما میدونیم که ویزلی ها بسیار بسیار بسیار رو رد کردند. طبق آمار جهانیِ انجمن ویزنگاموت گفته شده که در هر دقیقه چهار عدد ویزلی متولد میشه که این آمار بسیار بسیار بسیار تاسف باره! با رشد روز افزون این ویزلی ها، مشکلات تغذیه نیز برای آن ها به وجود می آید. باز هم انجمن ویزن طبق اطلاعیه ای گفته که هر ویزلی روزانه به اندازه ی 3 فرد بالغ تغذیه کرده و اگر به این صورت روند رو به رشد تعداد زیاد آن ها ادامه یابد، با مشکلات کمبود آب، غذا و ... مواجه خواهیم شد! حالا دانش آموز شماره ی... شماره ی.. شماره ی 26 بلند بشه از صندلی!
دانش آموزی که از روی سر و وضع میتوان بدون شک او را یک ویزلی نامید از جا بلند شد.

- خب پسرم. اسمت چیه؟

- کور ممد خانوم! کور ممد ویزلی!

صدای خنده ای از گوشه ی کلاس بلند شد. ریتا به راحتی خشونت را در چشمان کورممد میدید.

ریتا به گوشه ی کلاس نگاهی کرد و گفت:

- برای خندیدن وقت های بهتری هم هست دوشیزه اسمتی جوان. همچنین برای شما دراکو مالفوی و البته گیبن!

ورونیکا و دراکو سر خود را پایین انداختند اما گیبن در چشمان ریتا خیره شده بود. گیبن میانه ی خوشی را با ریتا نداشت. از نگاهش میشد فهمید برای انداختن تیکه ای آماده شده است.

- به نظر من، شما بهتره به چیزی که تدریس میکنی دقت کنی تا به خنده های ما. میدونستید که سوالایی که میپرسین ربطی به تدریستون نداره؟

- بله آقای گیبن ولی فکر نمیکنم نیازی باشه به سوالتون جواب بدم! یعنی شما در حد پرسیدن سوال از من نیستین!

ریتا دست هایش را محکم به هم کوبید و ادامه داد:

- خب، خب! کورممد، به نظرت چرا تعداد ویزلی ها انقدر زیاده؟

- پروفسور... تعداد؟ ویـــ.. ویزلی؟ زیاد؟ استاد به تنبون مرلین کبیر اگه من بدونم. البته مادر من همیشه میگه ما ویزلی ها بُنیه قوی داریم!

- میتونی بشینی ویزلی. البته، ما علاوه بر ویزلی ها، مالفوی ها، پاتر ها و خیلی از خاندان های دیگه رو داریم که جامعه رو تسخیر کردن. ویزلی ها بنیه ی قوی ای دارن، این یکی از همون مواردیه که واقعا میشه بهش اشاره کرد.

ریتا قدم هایی در کلاس زد. او واقعا نیمتواست یک جا نشستن را تحمل کند. کار سختی برای یک خانومِ جوانِ زیبا روی این بود که بتواند خودش را کنترل کند. چه کنترل ماید و چه معنوی..

- خب. پس من این جلسه رو به خودتون میسپرم. این هم تکالیف. اما قبل از تکالیف به پنجره ی زیر دقت کنین:

نقل قول:

خب بچه ها، همون طور که میدونید و شاید هم ندونید ( ) ما سه تا سبک نوشتن داریم! طنز و جدی و سبک طنزوجد که هر سه تا بسیار بسیار محبوب هستند. اگر چه ما با طنزوجد کم تر سرکار داریم و بیشتر سراغ طنز و یا جدی میریم که اونا هم بر اساس مود و فازی که در اون هستیم و شرایط اون تاپیک و سوژه استفاده میکنیم. امروز میخوام در این جلسه طنزوجد رو بیشتر از قبل نشون بدیم و سعی کنیم این سبک رو هم به دوران اوج خودش برگردونیم. البته الآن هم خیلی ها از این سبک استفاده میکنن.
برای آشنایی بیشترتون میگم که سبک طنز و جد، سبکی هست که ما در اون در اصل یه مطلب جدی با درون مایه طنز مینویسیم! در این سبک ما متن جدی مینویسیم. از شکلک استفاده نمیکنیم اما با همون نوشته ی جدی خودمون باید تیکه ی طنزمون رو به خواننده برسونیم! به این مثال و این مثال توجه کنین، هر دوی این مثال ها از نویسنده های خوب سایت گرفته شده که در این سبک مینویسن! امیدوارم امروز توسنته باشم بهتون این سبک رو آموزش بدم! یادتون نره، توی پست های طنزوجد، نیازی به استفاده از شکلک نیست و استفاده از اون، پست شما رو بیشتر به طنز تبدیل میکنه. همچنین لحن بسیار خشک هم باعث میشه متن شما بیش از حد جدی نمایش داده بشه. به نظر من، طنزوجد مانند بی ناموسی نویسی در اصل راه رفتن روی لبه ی تیغه! پس مواظب باشین تا خودتون رو زخمی نکنین


1. در قالب یک رول، فلسفه ی تعداد زیاد ویزلی ها رو بیان کنید! 25 نمره
مهم نیست اینکه از کجا شروع میکنین ( مثلن از دیدار اول مالی و آرتور ) - مهم اینه که رولی که مینویسین خلاقانه ترین نوع نوشته باشه. البته رول ها بهتره سبک طنزوجد نوشته بشه، اما اگه نوشته نشدمشکلی نداره. ما اجباری نمیتونیم بکنیم. اما کسانی که سبک طنز و جد رو به کار ببرن قطعا نمره ی بیشتری میگیرن!

2. علاوه بر بنیه، دو دلیل دیگر برای تعداد زیاد ویزلی ها بنویسید. همراه با توضیح. 5 نمره
کاملا سوال آشکاریه! دلیلتون حتما نباید منطقی باشه! مهم اینه که خلاقانه باشه!

+ من برام خلاقیت مهم ترین رکن هست. خودتون سعی کنید خلاقیت به کار ببرین!
++ نمرات بهزودی در این تاپیک و تاپیک ساعت شنی!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴
#34
ارشد راونکلاو
[center]ریتامبیز


1.در رولی بنویسید که اولین ماگل چطوری با جادو آشنا شد و چه اتفاقی افتاد.(15 نمره)


- بدش به من!

پسر بچه با فرمتی که در بالا مشاهده کردین، به سمت دختر بچه ای که اسباب بازیِ سنگیِ مال زمان اولین انسان ها در دست داشت حمله ور شد تا آن اسباب بازی را به چنگ بیاورد.

- خودم پیداش کردم، برای منه!

- ولی من اونو اینجا گذاشته بودم تا برم داخل خونه یه اسباب بازی دیگه بیارم. بدش به من!

مشنگ ها همیشه فکر میکنند هر چیزی که پیدا میکنند مال خودشان است. این دخترک هم همین گونه بود. شاید والدینش به او یاد نداده بودند که هر چیزی که از زمین پیدا میکند برای او نیست و شاید صاحبی داشته باشد.

- نمیدمش! مــــــــــــــال منه! اگه میخوای اسباب بازی رو، بیا بگیرش!

پسر بچه دست بردار نبود و به هر شکلی سعی داشت تا اسباب بازی را به جمع اسباب بازی های خود برگرداند. مشنگ ها، موجودات طمع کاری هستند. هیچ هنگام دست از طمع بر نمیدارند.

اما در یک حرکتِ بسیار خود جوش، پسرک چوبی را از زمین برداشت و به سمت دختر نشانه رفت.

- فیلان فیلانیوس!

در اینجا بود که در اثر برخورد طلسم پسر، دخترک مشنگ به فیلان رفت و دار فانی را بالا رفته و خودش را وداع گفته! مراسم ختم آن مرحومه ی مغفوره ی فیلان شده، فردا در مسجد فیلان کران - که نسخه ی فیک جمکران است - واقع در خیابان فیلان زاده ی دیاگونی برگذار میشود.

پسرِ به ظاهر مشنگ نیز در شوک واقعه قرار گرفته بود و تکانی نمیخورد. اما میدید که مردی سفید پوش با ریشی بلند و عینکی هلالی شکل به سمتش قدم برمیدارد. پسرک که تا به حال لباس ندیده بود و تنها خودش را با برگی بزرگ می پوشاند، خیره به ردای سفیدِ مرد نگاه میکرد. مرد در چند قدمی پسرک ایستاد.

- تو کیستی پسرک؟

- تو کی هستی مردِ سفید پوشِ ریش درازِ عینک هلالی؟

- من اول پرسیدم.. تو جواب دادی، منم جواب میدم.

پسرک مردد بود. طرز رفتار مرد بسیار عجیب بود. در آن روز گرم تابستان که هیپوگریف هم در خیابان های فیلان آباد پر نمیزد، او بیرون آمده بود. همین مورد او را بسیار عجیب میکرد.

- من پسرکِ قصه ی ریتا هستم! به طور دقیق تر اولین پسرک که با یه چیزی به اسم جارو آشنا خواهد شد.

نویسنده خطاب به پسرک: پسر جون، بهت پول میدم نقشتو خوب ایفا کنی دیگه. جارو چیه؟ جادو!
پسرک پس از ویرایش جمله مذکور:

- من پسرکِ قصه ی ریتا هستم! به طور دقیق تر اولین پسرک که با یه چیزی به اسم جادو آشنا خواهد شد.

- خب، منم نقش مقابلتم پسرک! اولین جادوگر که میخواد بهت جادو یاد بده. من کار چند دقیقه پیشت رو دیدم. دیدم که چطور اون دخترک رو فیلان دادی. احسنت بر تو! من به تو آموزش جادو میدم. جادوی سفید

و اینگونه بود که « فیلانبوس دامبلدور » - که بر وزن آلبوس است و نام آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور را بعد ها از نام جدش که فیلانبوس میشود گرفته اند - به عنوان اولین جادوگر، تدریس جادو را بر عهده گرفت و پسرک را به تَرک بند جاروی خود بست و راهی غار های تاریک شد تا در آنجا به کار های خاک برسری و تمایلات دامبلانه خود آموزش جادو بپردازد.

پس شد آنچه باید میشد!

2.یکی از ضرب المثل های مشنگ هارو انتخاب کنید و داستانش رو تعریف کنید.(15 نمره)


وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


میخوام راوی یک داستان آشنا بشم. چشم هاتون رو ببندین لطفا! میخوام توی خیالات ـتون سفری داشته باشیم به دنیایی به نام جادوگران
روزی روزگاری، در این جامعه عده ای از افراد دور هم جمع شدند. شنیده ها حاکی از آن است که در این جمع، بزرگان پندارانی نیز بوده اند که همیشه ادعای خفنیت میکردند. این دوستان با هم میگفتند و میخندیدند که ناگهان بزرگ پنداری گفت بیایید یک عدد مزاحم را که کمی زیاده روی کرده را از دور خارج کنیم! همه پرسیدند چه کسی را میگویی؟ وی که برای خود فتواها صادر میکند در جواب گفت:

موش


همه اندیشه ها را به کار گرفتند و به مرلینگاه های خود رفتند و فشار ها آوردند که دلیلی با منطق پیدا کنیم برای خارج کردن "موش " از جمع جامعه! از این بین همه چیزی نیافتند جز یک نفر.
وی گفت: من مدرک هایی دارم علیه موش مذکور. در دو - سه ماه قبل، ولی برای من یک سری شکلک های مشکل دار فرستاد. من هم خندیدم و چیزی نگفتم. به نظرتان این مدرک خوب است؟
بزرگ پندار هم تایید کرد و همه به سمت بلیطستان روانه شدند تا بلیط های خود را به گوش بالا دستی ها برسانند. بلیط ها فرستاده شد و گذشت و گذشت تا آنکه جواب از عالم بالا آمد:

- مدرک ارائه شده قبل از وضع قوانین جدید بوده و اعتباری ندارد. درخواست شما رد شد.

حال، همه پیش بزرگ پندار رفتند و داستان را شرح دادند. بزرگ پندار تفکری کرد و دستی بر ریش خود کشید. سپس گفت:

- عالم بالا موش دوست است و با موش ها دوستی میکند. عالم بالا را نیز عنایت بفرمایید

و اینگونه بود که جمعِ هم نشین با بزرگ پندار به سوی عنایت کردن موش و عالم موش دوست حمله برده و آبروی عالم بالا را زیر سوال بردند. عالم بالایی که اگر نبود، مشکلات هیچ هنگام حل نمیشدند.
عالم بالا هم راهی نداشت جز تنبیه افراد خاطی، کاری که خارج از میل همه ی آن ها بود.
فردی تنبیه شد که بسیار فرد مهمی بود و همه نیز دوستش دارند. اگر نگوییم همه، من یکی که دوستش میدارم و می داشتم. در این هنگام بود که جمله ای دهان به دهان میان افراد گشت و درون امضا ها گذاشته شد. جمله ای که خیلی ها حتی دلیلش را هم نمیدانند و تنها فکر میکنند سنبلی برای عده ای از افراد است. جمله ای که ممکن است یکی از موش ها را ناراحت کرده باشد ولی کسی به موش ها فکر نمی کند. برای کسی مهم نیست که یک موش از جمله ی هزاران گربه ناراحت شده باشد.
جامعه حالا خوشحال تر به نظر میرسد. نبود موش ها جامعه را خوشحال کرده ولی ممکن است در آینده از رفتار خود کمی شرمسار شوند.

این بود تکلیف دوم با ضرب المثل:
وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
#35
با سلام..

خب خب، 10 مرداد اومد و وقت رسوندن سوالات به دست گلرت پرودفوته عزیزه.

دیرین دیرین دیرین دین دین


این شما و این هم سوالات:



پی نوشت:
همراه فایل سوالات دو عدد فونت که در سوالات به کار رفته نیز وجود دارد تا از به وجود آمدن مشکل جلوگیری شود. ابتدا آن سه فونت را نصب کرده و سپس سوالات رو باز کنین

با تشکر
ریتامبیز


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#36
با درود

صحنه ی مرگ دامبلدور واقعا یکی از زیبا ترین صحنه هایی بود که کمپانی برادران وارنر و رولینگ اونو خلق کردند. خاطرات اسنیپ هم که درش شکی نیست!
اما به نظرم صحنه ی " سنگ رستاخیز " شاید یکی از بهترین صحنه ها هم در کتاب و هم در فیلم برای من بود و منو به فکر وا داشت که اگه من جای هری بودم چه کسانی رو در اون صحنه میدیدم!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#37
با سلام و درود خدمت مدیریت محترم

می خواستم ببینم که چه مشکلی با درخواست روونا ریونکلاو منبی بر اعتراض ایشون وجود داره که استاد درس تاریخ جادوگری جواب گو نبودند؟

اگر مشکلی وجود داره نسبت به اون اعتراض بنده سر تا پا گوشم تا دلیل منطقی بشنوم به عنوان ناظر ریونکلاو.

با تشکر
ریتامبیز


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
#38
کار تاپیک مثل قبله، هر کسی آیتم هایی رو که درباره ی اونا نظری داره رو میگه، اونایی هم که نظری نداره خالی میزاره یا شکلکی میزاره جای جواب. اینم آیتم ها:

آواتار هفته:

محل زندگی هفته:

امضای هفته:

جمله طنز هفته:

حکیمانه‌ترین جمله‌ی هفته:

پست طنز هفته:

پست جدی هفته:

بیش فعال هفته :

صفر کیلومتر هفته :

با فرهنگ چت باکس هفته:

بی فرهنگ چت باکس هفته:


شرکت کنین


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: پادکست جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
#39
با سلام

تاپیک تا اطلاع ثانوی قفل می شود


با تشکر
ریتا


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: چشم در چشم ناظر قدح
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
#40
با سلام

یک سری تاپیک های خوبی توی این انجمن وجود داره که ارزش کار شدن روشون.
یکی از این تاپیک ها در واقع تاپیک « ترین های هفتگی جادوگرانه »

به عنوان ناظر قدح، می خوام این تاپیک رو احیا کنم و البته به کمک شما عزیزان دوباره راه بیاندازمش.
نحوه ی کار تاپیک هم به صورت قدیمه با آیتم های جذابی که بچه میان و رای میدن..
رنک هم نیازی نیست به نظرم ولی باز هم نظر شما برای منِ ناظر بسیار مهمه! پس بیایین اینجا و نظر خودتون رو بگید.
پس:
1. نظر خودتون رو نسبت به تاپیک « ترین های هفتگی جادوگرانه » بگید

2. به نظرتون چه تاپیک های دیگری پتانسیلِ احیا شدن رو دارن؟

با تشکر
ریتا


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.