تف تشت
پست دوم- فرزندم، نام، پیشه و قصدت رو از عضویت تو کوییدیچ بگو.
گلوله ی نارنجی فرفری چیزی به اندازه ی چوب خشک کوچک را از میان انبوه موهای بدنش بیرون کشید، به جایی که گویا سر خودش بود، برد و آن را خاراند، تشخیص سر و ته آن موجود که حتی چشم هایش هم معلوم نبود کار دشواری به نظر میرسید. موجود نارنجی رنگ گفت:
- والا ما نمیدونیم کوییدیچ چیه، ما فکر کردیم یه نوع ساندویچه، برای همین اومدیم. البته ساندویچا معلوم نیست توش چیه، از بقایای تسترال گرفته تا بطن راست هیپوگریف میشه باهاش ساندویچ درست کرد، که ما یه بار خوردیمش پرت شدیم به عالم خیال، بعد کم کم کشف شد ما تو کماییم، بعدشم...
- اره ت میکنما! عاااااااا!
ورونیکا درحالی داشت با داوطلب دیگری سر و کله میزد، اره اش را بیرون کشید و آن را به سمت سر جومونگ گرفت و آن را به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم کرد. خون آن جنگجوی افسانه ای به هوا ریخته شد و موجود نارنجی رنگ، مقداری از خون را در هوا قاپید و در دست گرفت.
- عجب هنرنمایی! اسم شما چیه پسرم؟
- چاکر شوما رماتیسم هستم.
در این بین که پروفسور و رماتیسم در حال دست دادن به یکدیگر بودند و به عکاسان و خبرنگاران لبخند میزدند، وینکی با داوطلب دیگری صحبت میکرد. پیرزن با لباس کولی ها رو به روی جنی نشسته بود که با باروت مسلسل های خود چیزی را بر برگه ای یادداشت میکرد. وینکی از بالای عینک مطالعه خود نگاهی به پیرزن انداخت و گفت:
- اسم پیرزن چی بود؟
- ابرو شمشیری، چشم قهوه ای، ننه قمر.
- ابروها شمشیری بود؟ یعنی ننه خواست شمشیرش رو به رخ مسلسل های وینکی کشید؟
- ببین جن، من 1 ساعت دیگه به آزیتا جون وقت کف بینی دادم، وقت ندارم بحث کنم، عضو تیم میشم یا نه؟
وینکی که هنوز از دست ننه قمر بخاطر مقایسه شمشیر و مسلسل ناراحت بود، در برگه ای که جلوی دستش بود، در قسمت اخلاقیات منفی ننه قمر، تبعیض بین الاسلحه ای را نوشت.
- ننه به حقوق اجنه معتقد بود؟
- البته!
- ننه عضو شد.
قطعا از دیوانه هایی که یک گلوله ی نارنجی، یک شیرینی و یک فالگیر را عضو میکردند، انتظار دیگه ای نمیتوان داشت.
پیام اخلاقی: هیچوقت یک دیوانه را مسئول عضویت نکنید.
(chapter: Three)
- دروازه بان تیم ارزشی،
لولو! قطعا شخصی یا چیزی که اسمش لولو است باید قیافه ی پر ابهتی داشته باشد، اما با توجه به اینکه تیم لباس خاصی نداشت، لولو با " پیژامه خال دار و گل گلی " و زیر شلواری راه راه قرمز و سفید سوار جارو شد و با قیافه ای عبوس سمت دروازه ها رفت و حتی رو به دوربین هم دست تکان نداد. خب حق داشت، ابهت یک لولو با آن لباس خدشه دار میشد.
- مدافعین تیم،
ویولت و دمنتور!
دوربین مدافعین را به تصویر کشید، ویولت جسد جیمز و تدی (!) رو روی جارو انداخت و خودش هم سوار جارو شد و هردو با هم به پرواز در آمدند. دمنتور با توجه به جو ورزشگاه از جسد جیمز و تدی به ولدمورت تبدیل شد و رسما حرف لرد تاریکی را مبنی بر شرکت نکردن در کوییدیچ، به نابودی کشاند.
- مهاجمان تیم،
ویکتوریا ویزلی، تد ریموس لوپین و کریم!
ویکتوریا و تدی به راحتی به پرواز در آمدند و دست هایشان را برای دوربین تکان دادند. بعد از چند دقیقه متوجه شدند کریم چرا پرواز نکرده است، کریم روی زمین نشسته بود و قاب عکسی حاوی یک عدد تک دل که نوار مشکی به گوشه ی آن بسته شده بود را نگاه میکرد و اشک میریخت. تدی آهی کشید و به سمت کریم پرواز کرد تا او را قانع به بازی کند.
- ... و در آخر، جستجوگر تیم ارزشی،
جیمز سیریوس پاتر!
بالاخره یک بازیکن، بدون حاشیه به پرواز در آمد و دست به سینه به دوربین نگاه کرد.
- خب معرفی تیم ارزشی تموم شد، باید دید تیم تف تشت کِی وارد زمین میشه.
رختکن
- هاگرید! جونه عزیزت اونو نخور! عااااااا!
هاگرید سرش را پایین انداخت و شیرینی ناپلونی را روی صندلی برگرداند. ورونیکا وقتی مطمئن شد توجه همه به او جلب شده است، رویش را برگرداند و شروع به کشیدن اشکالی بر روی تخته ی وایت بورد کرد. تنها مشکل آن بود که اره ی ورونیکا با چند حرکت، تخته رو به چند قسمت مساوی تقسیم کرد.
- عه! اصلا انتظار نداشتم اینطوری بشه. بی خیال ترکیب! میریم تو دل حریف و شکمشون رو سفره میکنیم! عاااااا!
- سفره کردن شکم کار زشتیه دخترم، با مردم مهربون باش.
تف تشتیا:
وینکی روی باقی مانده ی تخته پرید و مسلسلش را در آورد و فریاد زد:
- وینکی شکم سفره کرد! وینکی آبکش کرد!
- سرتون رو بگیرین پایین!
با فریاد هاگرید، باقی اعضا پشت صندلی پناه گرفتند. وینکی درحال شلیک اطراف بود، کم کم کل دیوار رختکن از گلوله فرش شد. در این بین ناظر فدراسیون برای بررسی وارد رختکن شد تا وضعیت میزبانی تیم کیو.سی.ارزشی را به فدراسیون اطلاع دهد. زلف هایش را مرتب کرد و با تخته شاستی که به دست داشت، بدون توجه به تیر هایی که از اطرافش میگذشت گفت:
- خب، ورزشگاه مجهز به سیستم تیربار ثانیه ای، ریشِ طی مانند، اره برای تصحیح کوتاه بلندی دروازه ها، مطمئنم بهترین ورزشگاه تاریخ میشه!
اوه! یه شیرینی!
در این لحظه صحنه آهسته شد و هاگرید سریع به سمت شیرینی ناپلونی دوید تا مانع از خورده شدن آن شود. ناگهان صحنه سریع شد و ناظر شیرینی را به دست گرفت و همزمان هاگرید بر روی ناظر افتاد و صدای "زارپ" ـی از بقایای او شنیده شد و شیرینی ناپلونی از دست او قل خورد و از چادر خارج شد و صدای گزارشگر شنیده شد:
- ... و اولین بازیکن تف تشت از چادر خارج میشه!
شیرینی ناپلونی! بازیکن مورد نظر خوشمزه به نظر میرسه!
- معرفی؟
- بدویید!
با فریاد ورونیکا،وینکی، هاگرید و دامبلدور همزمان به سمت در خروجی رختکن دویدند و سوار جاروهایشان شدند. گزارشگر نگون بخت که با ورود ناگهانی همه بازیکنان جا خورده بود گفت:
-
ورونیکا اسمتلی! وینکی! روبیوس هاگرید و آلبوس پرسیوال والفریک برایان... هیــــــــــــع!
گزارشکر مورد نظر به دلیل نرسیدن اکسیژن در هنگام بیان اسم ها بیهوش شد، درنتیجه 4 تا شفادهنده وارد جایگاه گزارشگری شدند و او را روی جرانکارد انداختند و سریعا" به سوی جاربولانس خود دویدند و وی را به بیمارستان ورزشگاه رساندند. بعد از چند دقیقه یکی از تماشاگران با چک و لگد پشت جایگاه گزارشگری نشست و ادامه آن را از سر گرفت.
اعضای تف تشت و کیو سی دور زمین حلقه ای تشکیل دادن و یک دقیقه برای به احترام روح گزارشگر سکوت کردند. بعد از یک دقیقه، بازی با سوت داور شروع شد.
- خب... ام... اون مو فیروزه ایه میره جلو، پاس میده به اون دختر یک هشتم پریزاده، دختره یه دریبل میزنه و پاس میده به گرگه.
تدی در حال پرواز به سوی دروازه ی تف تشت بود که ناگهان جهان به رنگ نارنجی در آمد. حدس آنکه رماتیسم با سماجت تمام به صورت تدی چسبیده بود، کار سختی به نظر نمیرسید. بالاخره ورونیکا توپ را از دست تدی گرفت و به سمت دروازه کیو سی حرکت کرد.
- بله تیم تف تشت به شیوه ی ژانگولری توپ رو از ارزشیا میگیرن، اون شنل قرمزه پاس میده پروفسور دامبلدور. پروف گلش کن! من عکس شمارو روی کارت قورباغه شکلاتی دیدم! وااای چه سه بعدی شدین از نزدیک!
- پروف؟
ویکتوریا با قیافه ی مظلوم به پیرمرد نگاه کرد. آلبوس از سرعت جارویش کم کرد و به سمت ویکتوریا آمد که باعث تعجب همگان شد. پریزاد سرش را پایین انداخت و گفت:
- پروف ما توپ نداریم بازی کنیم، ما هنوز کودک درونمون فعاله، برای اینکه فعال بمونه باید بازی کنیم و برای بازی توپ میخوایم. میشه به ما توپ بدین؟
- البته که میشه فرزند روشنایی، بیا اینم توپ، مواظب کودک درونتم باش. شاید با برگشتنت بتونی کمک کنی روح های کم تری علیل بشن و خانواده های کم تری از هم بپاشن، اگه به نظرت هدف ارزشمندیه پس فعلا با هم خداحافظی میکنیم.
کل ورزشگاه:
ویکتوریا که شیوه مظلومیت استفاده کرده بود، کوافل را گرفت و به سوی دروازه حرکت کرد و دامبلدور هم برایش دست تکان میداد. لازم به ذکر است حتی احساسات هم میتوانند چغر و بد بدن باشند. با این حال ویکتوریا توپ را به تدی داد و تدی به سمت دروازه تف تشت رفت که با دیدن منظره ی رو به رویش فریاد زد:
- یعنی چی آقا؟
تدی به دروازه ی تف تشت اشاره کرد که تمام اعضای تیم در آن جای گرفته بودند. داور جلو تر آمد و به برگه ی اسامی دو تیم نگاه کرد. وقتی یک قسمت را در برگه ی اسامی تیم دید آن را به تدی نشان داد. تدی به جمله ورونیکا مبنی بر "این تیم ما از ترکیب خاصی پیروی ننموده و کلا هر کسی یک گوشه کار را می گیرد و دور هم کوییدیچی می زنیم. " نگاه کرد و نگاهی دیگر به دروازه تف تشت انداخت، بازی با چند دیوانه الحق کار سختی بود.