هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آلبوس.دامبلدور.)



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴
#31
نتایج ترین های تالار خصوصی گریفیندور. ( مهر و آبان 94 )

بهترین نویسنده گریفیندور: تد ریموس لوپین

فعال ترین عضو گریفیندور: آرسینوس جیگر

بهترین عضو تازه وارد گریفیندور: -

بهترین بازیکن کوییدیچ گریفیندور: تد ریموس لوپین


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#32
نقد پست 30 زندگی و نیزنگهای آلبوس دامبلدور - دای لوولین

سلام دای.

تازه واردی دیگه، هوم؟ یکم باورش سخته. خب وقت تلف نکنیم و بریم سر نقدت.

دای، اولین موردی که موقعی که رولت رو خوندم به چشم اومد، این بود که روایتت یه جورایی کاملا متفاوت با پست قبلیت بود. چند مورد تو پست قبلی بود که تو این پست بهش دقت نشد. اگه دقیق پت قبل رو خوندی باشی میدی که آرتور میخواد بره که خودشو جای دامبلدور جا بزنه تا بتونه اسز قدرت و نفوذش استفاده کنه. اما تو پست شما این چیز رعایت نشده، که یعنی نا هماهنگی با پست قبلی.

برای اینکه پست شما با پست قبلی هماهنگ باشه، دو راه وجود داره، اول اینکه پست رو با دقت بخونی و ببینی هدفش چیه. دوم اینکه اگه خیلی گنگ بود به نویسنده پیام بزنی و بگی برات بازش کنه. مورد اول راحت تره اما تجربه میخواد، شما کم کم که تو ایفا جا بیفتی این قابلیت رو به دست میارید.

نقل قول:
آرتور، به سمت پله ها راه افتاد اما دامبلدوری وجود نداشت که بخواهد او را صدا کند.
- هی... پیس پیس...مالی


ته جمله هاتون نقطه بذارید، این ساده ترین نوع ایراد نگارشیه، جمله هاتون در پایانش حتما علامت نگارشی داشته باشه، که اینجا نقطه مناسب تره.

نقل قول:

- بله آرتور؟
- دامبلدور که نیست حالا چیکار کنیم؟ عضو جدیدو نباید از دست داد.


اینجا باز با پست قبلی یکم فرق داره، تو پست قبلی گفتیم که مبل رو مالی افتاده و حرفی هم از اینکه میتونه حرف بزنه زده نشده. اینجا اگه شخص دیگه ای بود بهتر بود چون امکان کمتری وجود داشت که گنگ بشه. یا میتونستید بگید که مالی داره از زیر مبل حرف میزنه و از مبهم بودنش کم بشه.

نقل قول:
- دامبلدور که نیست حالا چیکار کنیم؟ عضو جدیدو نباید از دست داد.
در فاصله ای که مالی و آرتور فکر می کردند عضو تازه وارد کم کم با دیگر اعضای محفل آشنا می شد. هاگرید چیزهای سنگ مانند عجیبی را می خورد که نامی شبیه کیک داشت. پسر برگزیده گوشه ای خیلی فعالانه چرت می زد و گاهی هم زیر لبی اکسپلیارموسی می فرستاد تا جو محفل یکنواخت نماند. دیگر زمانه ی دوست پسر گذشته بود جینی اکنون در شبکه های اجتماعی هزاران داداشی داشت و اکنون در حال چت نمودن بود و گاهی جمله «نت چقدر داغونه.» را می فرستاد. جیمز در گوشه ای استحکام دیوار محفل را با یکی از بزرگترین یویو هایش می سنجید. گربه ای با یک و نصفی گوش روی پله های محفل لم داده که نشان از حضور ویولت بود حالا خودش کجا است مورگانا می داند


اینجا پاراگراف خیلی طولانی شده، میتونه دو تا پاراگراف سه چهار خطی بشه که ظاهر پست منظم تر بشه. مورد دوم اینکه بعد از دیالوگ یه اینتر زدین که اشتباهه، برای جدا کردن دیالوگ از متن باید دو تا اینتر زده بشه. یعنی این متن تبدیل بشه به:

نقل قول:
- دامبلدور که نیست حالا چیکار کنیم؟ عضو جدیدو نباید از دست داد.

در فاصله ای که مالی و آرتور فکر می کردند عضو تازه وارد کم کم با دیگر اعضای محفل آشنا می شد. هاگرید چیزهای سنگ مانند عجیبی را می خورد که نامی شبیه کیک داشت. پسر برگزیده گوشه ای خیلی فعالانه چرت می زد و گاهی هم زیر لبی اکسپلیارموسی می فرستاد تا جو محفل یکنواخت نماند.

دیگر زمانه ی دوست پسر گذشته بود جینی اکنون در شبکه های اجتماعی هزاران داداشی داشت و اکنون در حال چت نمودن بود و گاهی جمله «نت چقدر داغونه.» را می فرستاد. جیمز در گوشه ای استحکام دیوار محفل را با یکی از بزرگترین یویو هایش می سنجید. گربه ای با یک و نصفی گوش روی پله های محفل لم داده که نشان از حضور ویولت بود حالا خودش کجا است مورگانا می داند


نقل قول:
- فهمیدم آرتور. فهمیدم.
- اوه مالی من همیشه می دونستم تو به غیر از آب غوره گرفتن و غر زدن کارهای دیگه ای هم بلدی.


اینجا جالبه و بار طنز خوبی داره اما یه مقدار اشکال داره. من خودم شخصا یادم نیست آرتور ویزلی به مالی تیکه بندازه یا مسخره ش کنه. بهتره که وقتی رول مینویسیم حواسمون باشه که شخصیت ها مطابق خودشون رفتار کنن، چون رولی که شخصیتاش مثل خودشون نباشن، برای خواننده قابل هضم نیستن.

برای یه تازه وارد رول خوبیه، نقدات رو به کار بگیر و ازشون استفاده کن و بیش تر بنویس تا بهتر و بهتر بشی.

موفق باشی دای لوولین!


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴
#33
خلاصه:

پرسیوال، پدر دامبلدور از سفید نمایی آلبوس خسته شده و قصد داره از اون یه مرد اهل کار بسازه، برای همین میخواد اون رو پیش آبرفورث بفرسته تا پول دربیاره، محفل هم بدون سرپرست مونده و یه نفر اومده تا عضو محفل بشه، اعضای محفل هم سعی میکنن در نبود دامبلدور، اون فرد رو عضو کنن.


_______________________________________

- خب، بفرمایین بشینید، خوش اومدین! مالی اون سوپ چیه؟ برو اون چلوکباب رو بیار.
- آرتور؟ چلو کبابمون کجا بود؟ از دار دنیا همین سوپه پیـــ ...

بومب!

مبل تکی مقر محفل، به طور کاملا ناگهانی (!) روی مالی ویزلی افتاد و او را از ادامه ی سخن، باز داشت. همه به سمتی که مبل از طرف آن پرتاب شد نگاه کردند و به جز آرتور و عضو تازه وارد کسی را ندیدند. آرتور گفت:
- عه؟ مالی؟ چرا رفتی زیر مبل؟ خجالت نداره که، ای بابا، هاگرید برو کمکش کن.
- گوشنمه.
- پس بذارین همون زیر بمونه، بعدا نجاتش میدیم.

آرتور با شیوه ای دامبلدور گونه عضو جدید را دعوت به نشستن کرد، سپس تلاش کرد به شیوه های آلبوس عمل کند، یعنی ریش خود رو بگیرد و روی مبل بشیند اما فهمید ریش او حتی یک دهم ریش دامبلدور هم نمیشود بنابراین غمگین و معتاد شد.

آرتور به فکر فرو رفت، فرو رفت، فرو رفت، آرتور به چاه نفت رسید، آرتور پولدار، آرتور خفن، آرتور باید یک جاروی آخرین مدل میخرید و اختلاس چند میلیارد گالیونی میکرد اما فعلا باید کار یک عضو جدید را راه می انداخت.
- خب، اولین سوال، هدف شما از عضویت تو...
- دامبلدور کو؟
- ها؟
- دامبلدور! من بخاطر اون اومدم عضو بشم، دامبلدور کو؟

آرتور به فکر افتاد، دیگر وقت زیر دست بودن تمام شده بود، دیگر باید خفن میشد، باید جاروی آخرین مدل سوار میشد، همیشه یه کیسه داشت که در آن عینک و ریش مصنوعی بود تا بتواند ادای دامبلدور را دربیاورد، میتوانست شبیه دامبلدور شود و هرکاری دلش خواست انجام دهد.

- هرکاری آرتور؟
- این عجوزه تو فکر و خیالم دست از سر من برنمیداره.

بدین ترتیب ویزلی بزرگ، مالی از فکرش بیرون انداخت و به طرف طبقه ی بالای خانه گریمولد رفت تا " مثلا " دامبلدور را صدا کند.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴
#34
نقد پست 95 خاطرات یاران ققنوس - برایان دامبلدور

پدربزرگ!

برایان عزیز معذرت میخوام بخاطر تاخیر بعد از درخواستت انواع مشکلات سر ما نازل شد از امتحانات بگیر تا نابودی سیستم و لیگ کوییدیچ در هر صورت مجدد معذرت میخوام. خب خب، بیش تر از این وقتو تلف نکنیم و بریم سر نقدت.

میدونی برایان، تایپک خاطرات یاران ققنوس، از دو جهت دارای اهمیته، یکیش اینه که شکاف هایی که تو شخصیت پردازیت هست رو با یه رول پر کنی، و یکی هم اینکه خیلی از رول نویسی دور نباشی. هر دو هدف قابل تقدیره به شرط اینکه سوژه ی خوبی را بطلبه. الان یه مدت بود که تو خودت رو به عنوان یه خون آشام جا انداختی، بعد از صحبت هایی هم که انجام شد گفتی میخوای تغییرش بدی، حالا کاری نداریم. تو هدفت از این رول جا انداختن خون آشام بودنت بود اما سوژه ی خوبی رو انتخاب نکردی، نه اینکه رولت ضعیف باشه، برعکس، خوب بود.

اصلی ترین موضوع تو رول تکی، جذابیت سوژه انتخاب شده ست، اگه سوژه جذاب نباشه، حتی رول بهترین های سایت ممکنه رول خوبی درنیاد. الان سوژه ی تو، یه شکار توسط برایانه، قبول داری چیز ساده ایه؟ میتونستی راجب این بنویسی که برایان چطوری خون آشام شد؟ چطوری بعد از 50 سال تصمیم گرفت بیاد بین آدم ها و به گروه نوه ش ملحق بشه؟ این دو موضوع در برابر سوژه این رول جذاب تر نبود؟

نقل قول:
شاید دنیای مشنگی، امن ترین و بهترین مکان برای موجودات عجیب و غریب دنیای جادویی باشد که قصد دارند خود را از دنیای جادوگری پنهان کنند. دنیای مشنگ ها، آن قدر شلوغ و پردردسر است که هیچ کس متوجه عجیب و غریب بودن تان نمی شود.


از بهترین نوع های شروع رول جدی، همین نوع شروعه، از کلیات شروع میکنی، کم کم به جزئیات میای و ادامه رول رو به دست میگیری. خیلی خوبه.

نقل قول:
یکی از این موجودات عجیب و غریب که قصد داشت خودش را از دنیای جادویی پنهان کند، من بودم. من؛ خون آشام بودم.


این طور مواقع، اشاره ی مستقیم به فرد، جالب نیست، من میتونم بگم دامبلدور آمد، یا میتونم بگم " پیرمرد در حالی که شنل بنفشش روی زمین کشیده میشد، حرکت کرد و با چشمان آبی خود، از بالای عینک به اطراف نگاه میکرد. " الان من 4 ویژگی دامبلدور رو گفتم و همین کافیه که خواننده حدس بزنه طرف کیه، تو هم میتونستی چند تا از ویژگی های برایان رو بگی تا خود خواننده حدس بزنه اون فرد، برایانه.

نقل قول:
در میان خون آشام ها، من عجیب ترین آنها بودم، چرا که من یک پزشک جراح نیز بودم!
من به طرز عجیبی توانایی کنترل نفس خودم را داشتم اما این یک استعداد ذاتی نبود.


سر این قضیه پزشک بودن برایان هم باید تو رول دیگه ای توضیح بدی، قعلا در حد اطلاعات برای خواننده کافیه، کلمه ی "بود" تو این پاراگراف سه بار تکرار شده که آزار دهنده س. سعی کن در اینطور مواقع برای اینکه فعل تکرار نشه، اون رو طور دیگه ای بنویسی که همون معنی رو منتقل کنه.

نقل قول:
چشمانم را بستم و تمرکز کردم، الان دیگر زمان کنترل نفس نبود، باید حمله می کردم، می کشتم و خون را تا آخرین قطره می نوشیدم، در این لحظه دیگر برایان نبودم، یک هیولا بدم.


حواست به غلط املایی باشه، حتی اگه بهترین نویسنده هم باشی ممکنه تو رولت غلط املایی پیدا بشه، همیشه رولت رو قبل از ارسال یه دور با صدای بلند بخون تا ایراد های نگارشی و غلط های املایی خودشون رو نشون بدن.

نقل قول:
نفس عمیقی کشیدم و اجازه دادم بوی خون وارد ریه هایم شود، بویی شبیه میوه های بسیار تازه داشت، بوی خوب خون، گلویم را سوزاند، ماهیچه هایم را منقبض کرد، گردش سم را در دهانم افزایش داد و ... .


بعد از سه نقطه نقطه میذاری؟ شد چهار نقطه که. نیازی نیست بعد از سه نقطه، نقطه ای برای پایان جمله بذاری چون سه نقطه به معنی قطع جمله، یا ادامه داشتنه، وقتی نقطه میذاری یعنی جمله تموم شده، چطوری جمله هم ادامه داره هم تموم شده؟

نقل قول:
شروع به نوشیدن خون گرمش کردم، بلافاصله حس کردم گرمایی لذت بخش، حتی تا نوک انگشت های پایم را نیز گرم می کرد.
برخلاف رایحه آن، طعم زیاد خوبی نداشت اما برای جلوگیری از تشنگی، طعم اهمیت چندانی نداشت، تنها خون اهمیت داشت؛ دیگر مهم نبود خون انسان باشد یا حیوان.


نیازی به یه اینتر نیست، هر دو جمله به هم ربط دارن لازم نیست از هم جدا بشن، بهتره که جفتشون به هم وصل باشن.

در کل رول خوبی بود اما باید یکم روی رولات دقت بیش تری بذاری، غلط املایی و نگارشی با دقت حل میشه اما در مورد هر جمله که چطوری بنویسی بهتر بشه نیاز به تجربه ست که کم کم به دستش میاری.

موفق باشی برایان دامبلدور.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#35
تف سیُم!


تف آخر!

زمان حال

گریفیندوری ها، دور هم جمع شده و کله هایشان را در هم برده بودند و درحالیکه از ترس می لرزیدند، سعی داشتند تا ترکیبی بچینند و زودتر از شر هیولاهای حریف خلاص شوند. رون ویزلی گفت:
-این هاااغر همش چربیه! نترسین ازش. دور بزنیدش فقط! اگه مرلین بخواد خورده نمی شیم. :worry:
-من از ریشای پروفسور میترسم. این پروفسور، همون کلید روشنایی و گازرسانی روستایی قلب تپنده ی محفل نیست. این پروفسور تو قلبش ریش داره نه عشق!
-من می ترسم. نکنه تو گوشای اون جنه گیر کنم.

آن طرف حمام، ورونیکا و رماتیسم یک گوشه ی ریش دامبلدور را گرفته بودند تا ننه قمر از سمتی دیگر، الگوهایش را ببُرد و همانطور که قولش را داده بود، یک چارقد گلدار برای هاگرید بدوزد.
-ننه میگُم دور کمرت چقـدر بود؟
-پنج متر!

تماشاچیان که کماکان از پوشش درست برخوردار نبودند، همچنان با ترس و لرز به تیمارستانی ها نگاه میکردند. می دانید؟ منظره هیولاهایی که کوییدیچ بازیکن می کنند قطعا یکی از آن منظره هایی نیست که هر روز در پارک سرکوچه ببینید.

فلش بک-نذری خوران

هاگریدِ سالم، پیش بندش را با دقت بست و ملاقه در دست، منتظر آش شد. ورونیکا که کنار دیگ بزرگ و پر از آشِ خبیثــان ایستاده بود و آش را در کاسه هایی از جنس پوشک پریمیوم مای بیبی می ریخت، بلند گفت:
-وات دو وی وانت؟
-لوبیا و آب پخته شده!
-وات دو وی وانت؟
-سبزی و کشک!
-وات دو وی وانت؟
-آش کشک نذری! آش کشک نذری! آش کشک نذری!

سرانجام، همه کاسه ها پر و تیمارستانی ها، با شادی و خوشحالی مشغول هورت کشیدن آش شدند. هاگرید گفت:
-به به! باید بیشتر از کیو.سی شکست بخوریم.
-ننه، قربون دستش اون نمکو داد؟

ننه قمر، با چشمان کورش دور و بر را کاوید. وقتی هدف موردنظر را پیدا نکرد، شانه هایش را تلق و تولوق کنان بالا انداخت و گفت:
-شیلنگی نمی بینُم اینجا مادر!
-

تیمارستانی ها، چند دقیقه بعد را به هورت کشیدن آش و حرف نزدن گذراندند. آخر سر، پوشک-کاسه هایشان را توی هم گذاشتند و روی تپه های پوشک اطرافشان لم دادند.
-اونقدر خوب بود که میخوام باقی عمرمو صرف دنبال کردن مادربزرگم کنم.
-اونقدر خوب بود که احساس میکنم دارم تبدیل به ریش میشم فرزندانم.
-اونقدر بد بود که وینکی احساس کرد باید جن دروغگو شد.
-بوی نفت به مشامم می رسه!

و این، آغاز هرآنچه بود که به آن تغییر می گویید.

بازگشت به آینده (!)

-یک گل دیگه به نفع تف تشت! شلمرودی ها سیصد و پنجاه هزار و دویست تا جلو میفتن. عجب بازی هیجان انگیزی شده. ولی نمیدونم چرا گریفی ها هیچ علاقه ای به زدن گل ندارن و فقط، توی اون چاله جمع شدن؟

گریفیندوری ها، درون چاله ای که چند لحظه پیش در زمین کنده بودند جمع شده و از ترس به خود می لرزیدند. هر از چندگاهی هم، یکی از بازیکنان پتویی را روی خودش می کشید و داد میزد: «به درک که رماتیسمم بره! نمیخوام سرم بره. »

با اینکه گریفندوری ها در وضعیت تف اندر تفی گیر افتاده بودند اما آن سو تر، تیمارستانی ها آنقدر شاد بودند که سر از پا نمی شناختند و گاهی، به جای اینکه کوافل را با دستشان بگیرند، آن را با پا حرکت میدادند و به طرف دروازه ی حریف شوت می کردند. و این گونه بود که فوتبال اختراع شد.

ورونیکا، به سمت ننه قمر که هنوز مشغول دوخت و دوز چارقد بود رفت و گفت:
-ننه؛ احیانا یه چیز طلایی ندیدی؟

خون ننه قمر، ناگهان با فشار درون سرش ریخت و به صورت بخار از بینی اش خارج شد. سوزن را محکم درون دستش فرو کرد تا ثابت کند اگر به او سوزن بزنید خونش در نمی آید! و بعد با عصبانیت داد و هوار کرد:
-عجب روزگاریَه! این چه وضعشَه؟ دختروی زمون ما این چیزا مگه می دونستن؟ حالا این دخترو اومده میگه چارقد طلایی بدوزُم واسش. خاک بر سرت ننِه!

بعد هم، با یک شیرجه به روی دکتر سلاخی پرید و باعث شد هر دو همینطور که دستشان را در حلق حریف می کردند به سمت چاله ی گریفیندوری ها سقوط کنند.

-نــــــــــــه! عجوزه و گرگینه دارن میان.
-میدونستم آخرش اینجوری میشه. خیلی بهم خوش گذشت. ممنونم ازتون برای این لحظات خوب.
-برایان بده تیغو!

و این گونه بود که گریفیندوری ها با تیغی که به صورت غیرقانونی به ورزشگاه آورده بودند، خودشان را کشتند و برد را به هیولاهای تف تشت تقدیم کردند. روحشان شاد و یادشان گرامی! مراسم یادبود این بزرگواران در ورزشگاه اختصاصیشان انجام خواهد گرفت. توحید ظفرپور نیز از تمامی خانواده های وابسته برای شرکت دعوت به عمل می آورد.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ یکشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۴
#36
خب خب، فرزندان!

بابت تاخیر معذرت میخوام یه سری مسائل دست به دست هم داد نتونم زود مصاحبه رو بفرستم، اگه هم چیزی کم داشت به بزرگی خودتون ببخشید.

این مصاحبه... شایدم این مصاحبه.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#37
تف تشتمون با آستروث دیاراشون


پست اول

- نــــــــــــــه! خواهش میکنم! هری نه! جیمز! هری رو بردار فرار کن! من مشغولشون میکنم!
- پیری! ننه ی کله زخمی یکی دیگه س! عااااااااااااا!

دامبلدور بدون توجه به ورونیکا، تلاش میکرد خود را از دستان او خلاص کند. همه انتظار نداشتند که اولین بازی خانگی "تیمارستانی ها " درست از آب دربیاید. هیچکس به تماشاگران بازی که فقط غریق نجاتان، کیسه کشان و باقی مسئولان حمام بودند، اعتراض نکرد. دامبلدور به سمت شیر حمام شیرجه رفت و گفت:
- سیوروس! به هری بگو باید بمیره! این پسره تسترال شده نمیخواد بمیره! گند زده به سناریوی رولینگ!

در این بین که وینکی مسلسل خود را در بینی یکی از کیسه کشان فرو برد و هاگرید از فرط گشنگی در حال نوش جان کردن صابون های نه چندان تمیز ورزشگاه بود، دراکو به راحتی گل دیگری به ثمر رساند و دست هایش را به پدر و مادرش کوبید. کیسه کش نگون بخت درحال دست و پا زدن زیر دست وینکی بود که دکتر سلاخی با یک بُرِش، بینی او را برید.

- وینکی درک نکرد که چرا بازی در وسط جنگ هاگوارتز برگزار شد. کوییدیچ جا و مکان داشت! وینکی نتونست هم لوپین آبکش کرد و هم گل زد. وینکی اعتراض داشت!

مورگانا نگاهی به اعضای تیم تف تشت نگاهی انداخت و نیشخندی زد، یاد " خاطره ای لذت بخش " افتاد.

فلش بک - قبل از مسابقه

- گفته بودم از بازی تو حموم مختلط تفکیکی لذت میبرم؟

رودولف پاهایش را روی میز انداخت و لبخندی زد که برق دندان هایش کهکشان هارا شکافت و هم تیمی هایش مجبور شدند عینک جوشکاری بر چشم بگذارند. مورگانا به سمت تخته " بلک بورد " برگشت و اسم تیم را در بالای تخته نوشت. پیغمبره روی خود را با سیسیلیُم ترکیب کرد به سوی اعضای تیم برگرداند و گفت:
- خب بازی اولمون با تُفی هاست و...
- ببخشید بانو!

بلاتریکس وارد اتاق شد و لبخندی نه چندان دلنشین نثار رودولف کرد. رودولف آب دهنش در گلویش پرید، سرفه کنان پاهایش را از روی میز برداشت، رنگ چهره اش به زرد تغییر کرد و چشمانش باریک شدند. پرنتیس از این فرصت استفاده کرد و کارتی که بر روی آن عبارت " made in china " نوشته شده بود را به سینه پدرش چسباند تا رودولف چینی (!) وارد بازار شود و در صدر پرفروش ترین اجناس قرار بگیرد.

- خب، راه هایی که برای پیروزی دارید رو بیان کنین.
- نارسیسا؟
- ساکت شو لوسی دارم اتک وار میزنم.
-

لوسیوس نابود شد، مهر و محبت از دل او رخت بربست. او از عالم و آدم بیزار بود، میخواست حاکم دنیا شود و مردم را وادار کند او را ببینند و به او احترام بگذارند اما ندای درونی " تو حتی نمیتونی زنت رو وادار به کاری کنی، بدبخت! " تمام آرزو های او را بر باد داد. مورگانا که دید آبی از اعضای تیمش گرم نمیشود، به فکر افتاد، او یک پیغمبره بود، تنها چیزی که لازم داشت، یک نفرین و یک عذاب الهی از سوی شورای عالم بالا بود.

چند ساعت بعد - در محضر شورای آسمانی عالم بالا

مورگانا به 4 فردی که در تاریکی، پشت میز نشسته بودند نگاه کرد. سرش را به نشانه ی احترام پایین آورد و منتظر سخن گفتن یکی از اعضا شد. ناگهان از صدای خروپفی متوجه شد هر 4 عضو در خواب عمیق هستند. " اهم " ـی کرد اما هیچکدام به هوش نیامدند. مورگانا به نزدیک ترین فرد نزدیک شد و گفت:
- ببخشید؟
- نــه! من دستور انقراض نسل دیپلودوکوس ها رو ندادم! ولم کنین! اوه! تویی مورگانا؟
- دیپلودوکوس؟
- اممم... بیخیال بیا بقیه رو بیدار کنیم.

فرد مورد نظر لگدی در صورت هر عضو شورا زد تا پس از چند دقیقه، اعضای شورا ژولیده و با لباس خواب و چشمان پف کرده، منتظر درخواست مورگانا بودند. مورگانا درحالی که جلوی میز قدم میزد گفت:
- خب، یه 7 نفر مرتد هستند به اسم تف تشتی ها که ضد شورای بزرگ هستن، ازتون اجازه میخوام یک نفرین بر اون ها نازل کنم که درس عبرتی براشون باشه.
- این نفرین که برای شخص تو منفعت نداره، هوم؟
- مطمئن باشید شورای بزرگ.
- با درخواست شما موافقت شد!

پایان فلش بک

- بله، تیم تف تشت شصت و هشت هزار و پونصد و نود و یک بر صفر عقبه و معلوم نیست داره چیکار میکنه.

اعضای تیم تف تشت که به دلیل نفرین شورای آسمانی، به جای ورزشگاه، خود را میان جنگ هاگوارتز میدیدند، کوشیدند یکدیگر را از نجات دهند. این حرکت آن ها موجب آسیب دیدگی نیمی از تماشاگران شد، برخی تماشاگران آوادا، برخی اکسپلیارموس، و تعداد کثیری آبکش شده بودند.

در این لحظه شیرینی ناپلونی در حال رفتن به سوی دروازه ی آستروث بود که از نگاه هاگرید، نجینی به شیرینی حمله کرد، هاگرید نعره ای زد و خودش را بر روی شیرینی ناپلونی پرتاب کرد اما چون دهانش را نبسته بود...

- هاگرید؟!
- قاتل!

از شیرینی ناپلونی تنها چندین ذره مانده بود که به ریش های هاگرید چسبیده بود. اعضای تیم تف تشت رو کمر غول پریدند و با شعار " تف کن بیرون! تف کن بیرون! " وی را به بالا آوردن هم تیمیشان تشویق میکردند. بالاخره بعد از دقایقی ماده ای چسبنده و حال به هم زن از دهان هاگرید بیرون آمد. تماشاگری از محل شلیک وینکی دور شد و فریاد زد:
- یعنی چی؟ پس ناظر فدراسیون کوییدیچ داره چیکار میکنه؟ امنیت جانی ما تمشاگرا تضمین نشده!
- اصلا مهم نیست.
-

ناظر فدراسیون دستش را زیر چانه اش گذاشت و با ولع به بازی نگاه میکرد.

فلش بک اگین - دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ

- این نامه ی اربابه؟

مرلین که پشت میز نشسته بود بار دیگر به نامه ای که ظاهرا از سوی ولدمورت به دستش رسید، نگاه کرد. نگاه مشکوکی به رودولف و لوسیوس مالفوی انداخت. رودولف به مجسمه ی نیم تنه ی مرلین نگاه کرد و در این فکر بود اگر یکی از این مجسمه ها بسازد چه اندازه به جذابیت نداشته ی او افزوده میشد. لوسیوس با اطمینان خاطر گفت:
- بله! از شخص اربابه.
- آخه ارباب میونه ای با کوییدیچ نداشت، چه برسه که بگه براتون پارتی بازی کنم.

لوسیوس نگاهی به اطراف انداخت تا مطمئن شود کسی به جز رودولف، خودش و مرلین کسی در آن اطراف نیست. به میز رئیس فدراسیون نزدیک شد و کیسه ای حاوی هزار گالیون را روی میز وی گذاشت. مرلین کیسه را در دستش سبک و سنگین کرد و آن را در جیبش گذاشت.
- مطمئن باشید ناظر فدراسیون و داور با تیم شما خواهند بود.

پایان فلش بک

بعد از آنکه آواداکدورای ورونیکا، تنها پنجره ی سالم حمام را شکست، اخبار اعلام کرد که خسارت های موجود در ورزشگاه تف تشت، از میزان خرابی های زلزله ی بم، گردباد آمریکا، سونامی ژاپن و غیره روی هم بیش تر بوده است. ناگهان اعضای تیم آستروث به سمت زمین پرواز کردند و وارد اتاقکی شدند و داور هم روی زمین نشست. ورونیکا و هاگرید نگاهی بین یکدیگر رد و بدل کردند. ورونیکا پرسید:
- هاگرید؟
- هوم؟
- اینایی که به هاگ حمله کردن کجا رفتن؟
- غلط نکنم رفتن برج راونکلاو رو خراب کنن.
- از بس گل زدن خسته شدن، برای همین وقت استراحت گرفتن.

هردو به گورکن خیس نگاه کردند، ظاهرا علیرضا برای آنالیز تیم های گروه دو به دیدن این مسابقه آمده بود. اعضای تیم تف تشت هم به ناچار به سمت استخر کودکان که ظاهرا رختکن بود حرکت کردند. بازی کردن با وجود یک نفرین آسمانی، اصلا کار آسانی نبود!


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
#38
- شروع کنین دیگه! نیم ساعته معطل شدیم!
- الان...الان شروع میکنیم.

بعد از حرف تماشاگران و پاسخ جودی، سالن در سکوت فرو رفت. نوازنده های محفل به آرامی ساز های خود را کوک میکردند تا برای اجرا آماده شوند. کم کم صدای در رفتن سیم گیتار ها و تار ها شنیده شد. برخی تماشاگران از جیب خود مینی بالشی را در آوردند و به خواب فرو رفتند.

- خب، شروع میکنیم... اگه یه روز... ام... بری سفر...
- زود تر جلوی این آهنگ مستهجن رو بگیرین!

جاسم و ممد و رفیق های بچه محلشات با چوب و چماق به داخل ریختند و محافظان مراسم را در هم کوبیدند و بر روی سن نمایش پریدند و شروع به خورد کردن ساز های اعضای گروه محفل کردند. پشت سر گروه چماق دار، زنی با کفش های پاشنه بلند، کل اعضای صورت عملی و با لباس های منشوری وارد شد و با عشوه گفت:
- جاسی جون! عجیجم؟ من دارم میرم با سحر جون کاری پیش اومد تک بزن.

جاسم سرخ شد و از میان در و دسته چماق دار بیرون آمد و به آن زن گفت:
- نه آبجی، فقط اون روسری...
- رو سریم چشه؟! هان؟!هان؟!هان؟! چشت اون زن چادریه رو گرفته؟! هان؟!هان؟!

زن امان حرف زدن را از جاسم گرفت و با کیف به صورت مسلسلی بر سر آن حاجی میکوفت و آبروی او را بین بچه محل هایش برد. قبل از آنکه ممد بتواند مرگخواران را به عنوان برنده اعلام کند باقی مانده محافظان آن را گرفتند و از سالن به بیرون پرتاب کردند. یکی از داور ها دستش را از زیر آوار بیرون آورد و گفت:
- گروه ققنوس میوزیک به دلیل نداشتن شرایط از دور مسابقات حذف میشه.

فردا - خانه شماره ی دوازده گریمولد

اعضای محفل ققنوس، باندپیچی و دمغ روی مبل نشسته بودند و به تلوزیون نگاه میکردند تا ببینند چه گروهی برنده ی مسابقه شد. مردی عصا قورت داده درباره ی حاشیه های مراسم صحبت میکرد.
- این مراسم حاشیه هایی داشت که با هم میبینیم.

مجری به سمت تلوزیون پشت سرش برگشت تا فیلم را تماشا کند. ناگهان به جای حمله ی ممد و جاسم، فیلمی پخش شد که در آن مجری با زیرپوش و شلوارک جلو آینه دستشویی درحال خواندن و با مسواک خویش درحال گیتار زدن بود. مجری سرخ شد و به روی دوربین برگشت و گفت:
- امم... بله... ماشین لباسشویی... ما میریم بعدا در خدمتتون هستیم.

بلافاصله تصویر قطع شد و تلوزیون درحال پخش تبلیغ کودک شیرخواره ای بود که با کت شلوار جلو آیینه پاپیون خویش را مرتب میکرد و آهنگ " میشه تیپ بچمون بوقی باشه" پخش میشد. بالاخره محفلی ها مجبور شدند تلوزیون ملی را خاموش و از ماهواره برنده را مشاهده کنند.

- بله، در این رقابت تنگاتنگ یک گروه موسیقی برنده شد که از خواننده ی فوق العاده ای بهره میبرد.

همه ی اعضای محفل چشم هایشان را بستند.

- گروه موسیقی زوپسیان!

محفلی ها: :

تلوزیون خواننده ی گروه زوپسیان را نشان داد که ریگولوس به عنوان خواننده ایستاده بود. از نکات جالب ریگولوس آن بود که از قیافه ی ژیگول قبلی خود بی بهره بود مو هایش را با ژل به صورت فرق کج در آورده بود و کت شلواری سیاه با دکمه هایش تا زیر گلو بسته شده بود که بی شباهت به بچه مدرسه ای ها نبود.

محفلی ها با دیدن آنکه گرمی اوردز به ریگولوس رسیده است این برنامه را تحریم کردند و سر به بیابان نهادند و در اوج با موسیقی خداحافظی کردند و وزارتخانه پولدار شد و تندیسی از ریگولوس بخاطر خدماتش ساخت و کارمندان وزارتخانه به خوبی و خوشی حقوق گرفتند.

The End


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴
#39
نقل قول:
پروف! پاتر! هر کی که باید نقد کنه! بیاد ببینم چرا این پست های من این شکلین؟ چرا خوب نمی شن؟ چرا سطح رول هام اومده پایین؟ چـــــــــــــــرا؟


پاتر؟

تنها دلیلی که میتونم براش بیارم اینه: سطح هرکسی با سه عنصر اصلی بالا میره: 1- تکرار 2- تمرین 3- نقد شدن. رز تو الان این سه تا عنصر رو یه مدت دنبال میکنی، سطحت میاد بالا، بعد ول میکنی، دوباره میاد پایین، این میشه درجا زدن. مواقعی که سرت شلوغه و نمیتونی سوژه هارو دنبال کن و رول ادامه دار بزنی حداقل یه پست تکی بزن. این هم فعالیت حساب میشه هم سطحتو بالا نگه میداره.

نقل قول:
پست ظنز بود؟ شکلک می خواست؟


من نمیدونم ظنز چیه اما از اونجایی که من رولتو خوندم، بین جدی و طنز بلاتکلیف مونده بود. هرچند اگه شکلک میزدی و یکم محتوای طنزشو بیش تر میکردی بهتر میشد.

پست 144 روان خانه سیاه - سفید - رز زلر

اصلی ترین موضوعی که من به شخصه حس کردم، از این شاخه به اون شاخه پریدن بود. صحنه زود عوض میشد، این مورد مخصوصا تو یه رول کوتاه مثل رول شما این مورد خیلی مشهوده. سعی کن اگه یه رول کوتاه هم میزنی کم تر مکان رولتو عوض کنی تا رولت منسجم تر بشه و پراکنده به نظر نرسه.

نقل قول:
- بوقی تسترال! منو برگردون خونمون! من تو خونه ی جادوگر نیام!
- مامان! اونجارو! چه قدر آبنبات!


این یکی از اون دلایلیه که باید شکلک تو پستت داشته باشی. کمتر کسی میتونه بدون شکلک، بار طنز دیالوگ رو منتقل کنه. الان این دیالوگ ها با دو تا شکلک میتونستن بامزه تر باشن،هوم؟

نقل قول:
دادلی با گفتن این حرف به سمت پیرمرد دست فروش پرواز کرد


پرواز کرد؟ واقعا فرزند؟ والا تا جایی که میدونم ماگل ها نمیتونن پرواز کنن مگر اینکه سوار جارو باشن اما اینجا نه خبری از جاروئه نه چیزی چطوری دادلی پرواز میکنه؟ دقت کن نوشته ت طوری باشه که خواننده وقتی میخونتش براش سوال پیش نیاد و رولت کامل همه چیز رو توضیح داده باشه.

نقل قول:
هستی سنجاق سری را از سرش باز کرد و با آن به جان در افتاد تا در را باز کند.


چرا باید به جون در بیفته؟ اینجا میتونستی با یه خط بگی هستیا در زد اما جوابی نیومد یعنی کسی داخل ویلا نبود. اینطور که هستیا بی مقدمه با سنجاق بخواد در رو باز کنه، اوم، عجیبه. مثل مورد بالا نذار خواننده بگه چرا این اتفاق افتاد.

قسمت آخر رولت با رول قبلی تضاد داره. تو رول قبلی خوندیم دیدالوس با کلک ورنون و بقیه رو میبره ویلای صدفی اما شما تو این پست گفتین دیدالوس جا مونده. همیشه رول قبلی رو کامل بخونین، با دقت هم بخونین، نکته های پست رو بردارید و تو ذهنتون نگه دارین و بعد رولتون رو با توجه به اون نکات بنویسین.

تو رولت بی دقتی دیده میشه، رولاتو با حوصله و با حواس جمع بنویس. با توجه به چیزایی که ازت دیدم میتونی خیلی بهتر بنویسی.

موفق باشی رز زلر.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ورزشگاه کیو.سی.ارزشی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴
#40
تف تشت


پست دوم

- فرزندم، نام، پیشه و قصدت رو از عضویت تو کوییدیچ بگو.

گلوله ی نارنجی فرفری چیزی به اندازه ی چوب خشک کوچک را از میان انبوه موهای بدنش بیرون کشید، به جایی که گویا سر خودش بود، برد و آن را خاراند، تشخیص سر و ته آن موجود که حتی چشم هایش هم معلوم نبود کار دشواری به نظر میرسید. موجود نارنجی رنگ گفت:
- والا ما نمیدونیم کوییدیچ چیه، ما فکر کردیم یه نوع ساندویچه، برای همین اومدیم. البته ساندویچا معلوم نیست توش چیه، از بقایای تسترال گرفته تا بطن راست هیپوگریف میشه باهاش ساندویچ درست کرد، که ما یه بار خوردیمش پرت شدیم به عالم خیال، بعد کم کم کشف شد ما تو کماییم، بعدشم...
- اره ت میکنما! عاااااااا!

ورونیکا درحالی داشت با داوطلب دیگری سر و کله میزد، اره اش را بیرون کشید و آن را به سمت سر جومونگ گرفت و آن را به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم کرد. خون آن جنگجوی افسانه ای به هوا ریخته شد و موجود نارنجی رنگ، مقداری از خون را در هوا قاپید و در دست گرفت.

- عجب هنرنمایی! اسم شما چیه پسرم؟
- چاکر شوما رماتیسم هستم.

در این بین که پروفسور و رماتیسم در حال دست دادن به یکدیگر بودند و به عکاسان و خبرنگاران لبخند میزدند، وینکی با داوطلب دیگری صحبت میکرد. پیرزن با لباس کولی ها رو به روی جنی نشسته بود که با باروت مسلسل های خود چیزی را بر برگه ای یادداشت میکرد. وینکی از بالای عینک مطالعه خود نگاهی به پیرزن انداخت و گفت:
- اسم پیرزن چی بود؟
- ابرو شمشیری، چشم قهوه ای، ننه قمر.
- ابروها شمشیری بود؟ یعنی ننه خواست شمشیرش رو به رخ مسلسل های وینکی کشید؟
- ببین جن، من 1 ساعت دیگه به آزیتا جون وقت کف بینی دادم، وقت ندارم بحث کنم، عضو تیم میشم یا نه؟

وینکی که هنوز از دست ننه قمر بخاطر مقایسه شمشیر و مسلسل ناراحت بود، در برگه ای که جلوی دستش بود، در قسمت اخلاقیات منفی ننه قمر، تبعیض بین الاسلحه ای را نوشت.
- ننه به حقوق اجنه معتقد بود؟
- البته!
- ننه عضو شد.

قطعا از دیوانه هایی که یک گلوله ی نارنجی، یک شیرینی و یک فالگیر را عضو میکردند، انتظار دیگه ای نمیتوان داشت.

پیام اخلاقی: هیچوقت یک دیوانه را مسئول عضویت نکنید.

(chapter: Three)


- دروازه بان تیم ارزشی، لولو!

قطعا شخصی یا چیزی که اسمش لولو است باید قیافه ی پر ابهتی داشته باشد، اما با توجه به اینکه تیم لباس خاصی نداشت، لولو با " پیژامه خال دار و گل گلی " و زیر شلواری راه راه قرمز و سفید سوار جارو شد و با قیافه ای عبوس سمت دروازه ها رفت و حتی رو به دوربین هم دست تکان نداد. خب حق داشت، ابهت یک لولو با آن لباس خدشه دار میشد.

- مدافعین تیم، ویولت و دمنتور!

دوربین مدافعین را به تصویر کشید، ویولت جسد جیمز و تدی (!) رو روی جارو انداخت و خودش هم سوار جارو شد و هردو با هم به پرواز در آمدند. دمنتور با توجه به جو ورزشگاه از جسد جیمز و تدی به ولدمورت تبدیل شد و رسما حرف لرد تاریکی را مبنی بر شرکت نکردن در کوییدیچ، به نابودی کشاند.

- مهاجمان تیم، ویکتوریا ویزلی، تد ریموس لوپین و کریم!

ویکتوریا و تدی به راحتی به پرواز در آمدند و دست هایشان را برای دوربین تکان دادند. بعد از چند دقیقه متوجه شدند کریم چرا پرواز نکرده است، کریم روی زمین نشسته بود و قاب عکسی حاوی یک عدد تک دل که نوار مشکی به گوشه ی آن بسته شده بود را نگاه میکرد و اشک میریخت. تدی آهی کشید و به سمت کریم پرواز کرد تا او را قانع به بازی کند.

- ... و در آخر، جستجوگر تیم ارزشی، جیمز سیریوس پاتر!

بالاخره یک بازیکن، بدون حاشیه به پرواز در آمد و دست به سینه به دوربین نگاه کرد.

- خب معرفی تیم ارزشی تموم شد، باید دید تیم تف تشت کِی وارد زمین میشه.


رختکن

- هاگرید! جونه عزیزت اونو نخور! عااااااا!

هاگرید سرش را پایین انداخت و شیرینی ناپلونی را روی صندلی برگرداند. ورونیکا وقتی مطمئن شد توجه همه به او جلب شده است، رویش را برگرداند و شروع به کشیدن اشکالی بر روی تخته ی وایت بورد کرد. تنها مشکل آن بود که اره ی ورونیکا با چند حرکت، تخته رو به چند قسمت مساوی تقسیم کرد.
- عه! اصلا انتظار نداشتم اینطوری بشه. بی خیال ترکیب! میریم تو دل حریف و شکمشون رو سفره میکنیم! عاااااا!
- سفره کردن شکم کار زشتیه دخترم، با مردم مهربون باش.

تف تشتیا:

وینکی روی باقی مانده ی تخته پرید و مسلسلش را در آورد و فریاد زد:
- وینکی شکم سفره کرد! وینکی آبکش کرد!
- سرتون رو بگیرین پایین!

با فریاد هاگرید، باقی اعضا پشت صندلی پناه گرفتند. وینکی درحال شلیک اطراف بود، کم کم کل دیوار رختکن از گلوله فرش شد. در این بین ناظر فدراسیون برای بررسی وارد رختکن شد تا وضعیت میزبانی تیم کیو.سی.ارزشی را به فدراسیون اطلاع دهد. زلف هایش را مرتب کرد و با تخته شاستی که به دست داشت، بدون توجه به تیر هایی که از اطرافش میگذشت گفت:
- خب، ورزشگاه مجهز به سیستم تیربار ثانیه ای، ریشِ طی مانند، اره برای تصحیح کوتاه بلندی دروازه ها، مطمئنم بهترین ورزشگاه تاریخ میشه! اوه! یه شیرینی!

در این لحظه صحنه آهسته شد و هاگرید سریع به سمت شیرینی ناپلونی دوید تا مانع از خورده شدن آن شود. ناگهان صحنه سریع شد و ناظر شیرینی را به دست گرفت و همزمان هاگرید بر روی ناظر افتاد و صدای "زارپ" ـی از بقایای او شنیده شد و شیرینی ناپلونی از دست او قل خورد و از چادر خارج شد و صدای گزارشگر شنیده شد:
- ... و اولین بازیکن تف تشت از چادر خارج میشه! شیرینی ناپلونی! بازیکن مورد نظر خوشمزه به نظر میرسه!
- معرفی؟
- بدویید!

با فریاد ورونیکا،وینکی، هاگرید و دامبلدور همزمان به سمت در خروجی رختکن دویدند و سوار جاروهایشان شدند. گزارشگر نگون بخت که با ورود ناگهانی همه بازیکنان جا خورده بود گفت:
- ورونیکا اسمتلی! وینکی! روبیوس هاگرید و آلبوس پرسیوال والفریک برایان... هیــــــــــــع!

گزارشکر مورد نظر به دلیل نرسیدن اکسیژن در هنگام بیان اسم ها بیهوش شد، درنتیجه 4 تا شفادهنده وارد جایگاه گزارشگری شدند و او را روی جرانکارد انداختند و سریعا" به سوی جاربولانس خود دویدند و وی را به بیمارستان ورزشگاه رساندند. بعد از چند دقیقه یکی از تماشاگران با چک و لگد پشت جایگاه گزارشگری نشست و ادامه آن را از سر گرفت.

اعضای تف تشت و کیو سی دور زمین حلقه ای تشکیل دادن و یک دقیقه برای به احترام روح گزارشگر سکوت کردند. بعد از یک دقیقه، بازی با سوت داور شروع شد.

- خب... ام... اون مو فیروزه ایه میره جلو، پاس میده به اون دختر یک هشتم پریزاده، دختره یه دریبل میزنه و پاس میده به گرگه.

تدی در حال پرواز به سوی دروازه ی تف تشت بود که ناگهان جهان به رنگ نارنجی در آمد. حدس آنکه رماتیسم با سماجت تمام به صورت تدی چسبیده بود، کار سختی به نظر نمیرسید. بالاخره ورونیکا توپ را از دست تدی گرفت و به سمت دروازه کیو سی حرکت کرد.

- بله تیم تف تشت به شیوه ی ژانگولری توپ رو از ارزشیا میگیرن، اون شنل قرمزه پاس میده پروفسور دامبلدور. پروف گلش کن! من عکس شمارو روی کارت قورباغه شکلاتی دیدم! وااای چه سه بعدی شدین از نزدیک!
- پروف؟

ویکتوریا با قیافه ی مظلوم به پیرمرد نگاه کرد. آلبوس از سرعت جارویش کم کرد و به سمت ویکتوریا آمد که باعث تعجب همگان شد. پریزاد سرش را پایین انداخت و گفت:
- پروف ما توپ نداریم بازی کنیم، ما هنوز کودک درونمون فعاله، برای اینکه فعال بمونه باید بازی کنیم و برای بازی توپ میخوایم. میشه به ما توپ بدین؟
- البته که میشه فرزند روشنایی، بیا اینم توپ، مواظب کودک درونتم باش. شاید با برگشتنت بتونی کمک کنی روح های کم تری علیل بشن و خانواده های کم تری از هم بپاشن، اگه به نظرت هدف ارزشمندیه پس فعلا با هم خداحافظی میکنیم.

کل ورزشگاه:

ویکتوریا که شیوه مظلومیت استفاده کرده بود، کوافل را گرفت و به سوی دروازه حرکت کرد و دامبلدور هم برایش دست تکان میداد. لازم به ذکر است حتی احساسات هم میتوانند چغر و بد بدن باشند. با این حال ویکتوریا توپ را به تدی داد و تدی به سمت دروازه تف تشت رفت که با دیدن منظره ی رو به رویش فریاد زد:
- یعنی چی آقا؟

تدی به دروازه ی تف تشت اشاره کرد که تمام اعضای تیم در آن جای گرفته بودند. داور جلو تر آمد و به برگه ی اسامی دو تیم نگاه کرد. وقتی یک قسمت را در برگه ی اسامی تیم دید آن را به تدی نشان داد. تدی به جمله ورونیکا مبنی بر "این تیم ما از ترکیب خاصی پیروی ننموده و کلا هر کسی یک گوشه کار را می گیرد و دور هم کوییدیچی می زنیم. " نگاه کرد و نگاهی دیگر به دروازه تف تشت انداخت، بازی با چند دیوانه الحق کار سختی بود.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.