کمی آن طرف تر، برادران متوهم بجز ماندانگاس با خمیازه بیدار شدند و این بار خود را درون ساندیسی بزرگ دیدند. آه از نهاد همگیشان برخاست و هاگرید بته هایش را خاراند: شاید.. شاید.. آه ملت! ما در حال آزمون دادنیم. کلاغ! واییییی، کلاغ! وووووووی. کجایی آلیمپ؟ ببین که روبیوست رو خوردن. ووووییی کلاغ! من از کلاغ می ترسم. اعععع، صحنه عوض شد. این سگه رو ببینین، هوووم؟ چاقو بزنیم دل و روده ـش رو بریزیم بیرون یا رامش کنیم؟ هر دوتا! چی؟ من دایورجنتم؟ دادا، گیر آوردی ما رو؟ من فقط پنج تا ترس دارم؟ نـــه! عاقو من می خوام اسمم هاگرید بمونه. فایو چیه!
اعععع! مثل این که دوباره داخل تیتاپ اومدیم! :دی
و بله! آن ها همچنان داخل تیتاپ بودند و توهم این که توهم داشتند می زدند، توهمی بیش نبوده و همه دسیسه ی قدرت های خود خوانده ی شیری ـست. آخ... آخ... نزن، وزیر. اوخ، سوژه رو منحرف نمی کنم که، دارم می گم...آیییی، به این گاومیشات بگو این قدر بهم شاخ نزنن... اصن من لبنیات قهوه ای گاومیش خوردم... باشه، اوففففف. آن ها از تیتاپ بیرون آمدند. بیا! بیا! خیالت راحت شد؟ بی جنبه ی لوس.
یک دفعه هری داد زد: نه! استن رو آزادش کنین. استن مرگخوار نیست. اسکریم جیور بی شعور، می گم استن رو آزادش کن. آره. من نوکر سرسپرده ی استنم. اصن به تو چه؟ استنم رو آزاد کن.
اوخ، اوخ، جای زخمم. مرگ بر وزارت!
- هیچ کس حق نداره در حضور من به باروفیو توهین کنه. فنگ! هری رو بخور.
- فنگ کیه. من الان دلفیم.
- تو که دیدی دلفی توی این نمایش نامه مسخره هه بود، دوباره فنگ شده بودی!
- ئئیی! راس می گی. یادم رفته بود. واق واق عووووو!
خرچچچچچ خوچچچچ شرررچرچ- آی! ولم کن سگ بزمچه. به تنبون من چی کار داری؟ هاگرید، برای سگت تنبون نمی خری؟ بابا، تنبونمو ول کن. کاری نکن اکسپلیارموس بزنما!
هی می گفتی هری! عرعر، دستم به زخمت، عنکبوتم شهید گمنام شد، بیا تشیعش کنیم، می گفتم چشم. هی می گفتی هری! عرعر، من باید از هاگ برم. مواظب دائاشم باش، می رفتم پوشک اون داداش نره خرت رو عوض می کردم، هی می گفتی هری! عرعر، اینا می خوان هیپوگریف منو بکشن، می رفتم با زمان برگردان نجاتش می دادم، هی می گفتی هری! عرعر، تو یه جادوگری! الانم این سگ گربه نره ـت خشتک برگزیده منو گرفته ول نمی کنه. دیگه این تن بمیره، بش بگو ول کنه تنبون ما رو.
ملت به هری که پس از نوزده سال بعد، دیگر خیلی برگزیده نبود و داشت به سال های آخر عمرش نزدیک می شد و نزدیک بود تبدیل به د بوی هو داید شود، توجهی نکردند و گذاشتند او با یک عدد فنگ چسبیده به تنبان جولان دهد و از پنجره ی اتوبوس به منظره ها چشم دوختند. به که چقدر آن جا قشنگ بود.
فکر می کنید آن جا پاریس بود؟ نه! چی؟ یونان؟ نه! هلند؟ نه!
بله! آن جا ناف دارغوزآباد بود. بله! به به، چه منظره هایی. قُل فتابارک الباروفیو احسن الباروفیوون.
_________
عه عه عه ... دیدی چی شد؟! پات رفت رو محصولات غیر خوراکی گاومیش و سر خوردی رفتی تو طاقنمای وزارتخونه!
آیا میتوانی از بازی با مرگ زنده برگردی؟