پُست پایانی- تدی؟
- هوم؟
- توئم به همون چیزی که دارم فک میکنم، فک میکنی؟
- آره جیمز. این نوشابههای کرهای که عمو تام میفروشه چقد تلخن. توئم به این موضوع دقت کردی؟
-
- چیه خب. توی این شرایط چه توقعی از ذهنم داریا. نمیدونم این مدت چِم بوده، ولی من کلاً از اولِ این سوژه تا الآن شومپت بودم.
-
- اهم اهم. نه حالا جدی جدی میگم. بذار ببینم... اممممم... لابد داری به ویولت و ریگولوس و پیدا کردنشون و گذاشتن حقشون توی کف دستشون فک میکنی دیگه؟
- اینم میتونست باشه. ولی الآن دارم به یه چیز خیلی مهمتر فک میکنم، تدی.
- یه چیز خیلی مهمتر از قضیهی ویولت و ریگولوس؟ وایسا ببینم. مگه کلاً هدف مهم و اصلیمون توی این سوژه، پیدا کردنشون و گذاشتن حقشون توی کف دستشون نبود؟
- چرا. بود. ولی الآن نه تنها مهمترین نیس،
بلکه کلاً مهم نیس!- منظورت چیه؟ ینی چی آخه؟
- ینی واقعاً نمیدونی الآن دارم به چه فاجعهای فک میکنم؟ نگو که بعد این همه سال بلد نیستی فکرمو بخونی که بدجوری خراب میشما!
- نه خب. ببین جیمز، منی که الآن میبینی، اون تدی همیشگی نیس. من یکی از هزارتا تدیای هستم که توی جهانهای موازیه. من تدی اوریجینال نیستم. من یه تدی ضعیفم که خوب پردازش نشده. خیلی سرسری پردازش شده. تازه، کلی هم اینجا و اونجا
زدم. مغزم داغونتر شده. توقع بالایی ازم نداشته باش، جیمز. حالا هم لطفاً بگو داری به چی فک میکنی؟
- تدی! ما داریم تموم میشیم!- تموم میشیم؟ ینی چی؟
- ینی داریم به پایان نزدیک میشیم! ینی این سوژه قراره بسته بشه! اینجا دیگه آخر خطه، تدی! نه میتونیم بریم جلو و کلّهی ویولت رو توی گونیِ آرد فرو کنیم و نه میتونیم برگردیم عقب و همهچی رو راست و ریست کنیم! ما داریم تموم میشیم!- چرا آخه؟ این سوژه که کلی طرفدار داشت. اصلاً من بخاطرش یه بازدیدشمار کنار دَرِ ورودیش گذاشته بودم.
- داریم از بین میریم، تدی! میفهمی چی میگم؟! داریم از بین میریم! این وسط نگران بازدیدای این سوژهی لعنتیای؟!- از بین میریم؟ چرا خب؟ این همه آدم اینجا و اونجان. چرا ما از بین بریم؟
- دلیلش ناراحتکنندهس... هوووفففف... گلوم خُشک شد. چیزی تو بساطت نداری؟
- یه دونه شکلات قورباغهای مونده.
- ردش کن بیاد.
- یه دونهسها.
- ردش کن بیاد.
- فقط یه دونهسها!
- پوووفففف! نصفش کن.
- باشه... بیا. اینم نصفش. خب، نگفتی دلیلش چیه؟
- از بین این همه آدم، این ماییم که باید تموم بشیم. چون دیگه آدمای جدیدی که میان اینجا، ما رو نمیشناسن. تدی، ما الآن ناشناختهایم. هیشکی دربارهمون نمینویسه. هیشکی ما رو یادش نمیاد. دیگه سوژههامون قدیمی شده. دیگه خریدار ندارن. باورت میشه زوج طلایی جیمزتدیا داره خاک میخوره؟
- نـــه! این حرفو نزن! ما باید... باید یه کاریش کنیم، جیمز. هنوزم میشه یه کاریش کرد. هنوزم میتونیم جیمزتدیا رو احیا کنیم. هنوزم میتونیم توی ذهن آدما رنگیتر باشیم. هنوزم میشـ...
- نه... نمیتونیم همچین کاری بکنیم. چون ما همین الآنشم تحت کنترل شخصی هستیم که ما رو فراموش کرده و ازمون میخواد که بعد از گفتن دوتا دیالوگ... اممممم... بریم.
- بریم؟ واسه چی بریم؟ افسانهی جیمزتدیا که هنوز تموم نشده! تازه هنوز اولاشه! هنوز...
-
- ارسال شما نامعتبر است!
- اوپس! این همر یهویی از کجا پیداش شد؟
شرمنده که دیالوگتو هدر دادم، تدی. دوتا دیالوگ بیشتر نداشتیم، حالا فقط یه دیالوگ مونده... و اونم مال منه. خب... هوووووف... نفس عمیـــــــق... و حالا، دیالوگ آخرم رو میگم...
آهای یارویی که منو تحت کنترلت قرار دادی! لااقل چند خط توصیف و فضاسازی بکن خب! پُستت همش شد دیالوگ که! و بله!
جیمزتدیا که نتونسته بودن ویولت و ریگولوس رو پیدا کنن و بطور یهویی سر از یه جزیره در آورده بودن، توسط آبهای خروشان دور و برشون محاصره شده بودن و تنها بخشِ غرقنشدهی جزیره، شعاع دو متریشون بود.
که خب...
بعد از چند دقیقه، متأسفانه همونم غرق شد و تنها اثرات باقیمونده از جیمز سیریوس پاتر و تد ریموس لوپین هم از بین رفت...
ویرایش شده توسط آرنولد پفک پیگمی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۴ ۱۲:۲۲:۰۵
ویرایش شده توسط آرنولد پفک پیگمی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۴ ۱۲:۴۵:۰۱